سر تیتر خبرهاسیاستمجلهنخستین خبرهایادداشت ها

تیمور شاه و ظهور پرتوهایی از اضمحلال امپراتوری درّانی در سایۀ نزاع جانشینان (۲)

۲۴ جدی (دی) ۱۴۰۰ – ۱۴/ ۱/ ۲۰۲۲

تیمور شاه درّانی (۱۷۷۳-۱۷۹۳) دومین شاهِ امپراتوری درّانی بود که پایه و اساس دولت مدرن افغانستان را تشکیل می داد. او در سال ۱۷۴۶ در مشهد به دنیا آمد و پس از مرگ نادرشاه در سال ۱۷۴۷ به همراه پدرش احمدشاه درّانی به سمت قندهار نقل مکان کردند تا احمد شاه قدرت خود را تثبیت کرده و امپراتوری درّانی را تشکیل دهد. تیمور شاه در سال ۱۷۷۳ به سلطنت رسید؛ اما او در میان سران درّانی انتخاب محبوبی نبود، زیرا پیشتر نتوانسته بود از طرف پدرش قدرت را در شمال هند حفظ کند. او تا زمان مرگش در سال ۱۷۹۳ بر افغانستان حکومت کرد و بیش از ۲۰ پسر از خود به جای گذاشت. اما با مرگ او جنگ داخلی شروع و امپراتوری در سراشیبی فروپاشی افتاد؛ چراکه نوادگان تیمور بعدا درگیر مبارزه برای قدرت و کسب تاج و تخت شدند.

آنگونه که کتابِ «دیوانِ تیمورشاه» به تصحیح عزیزالدین وکیلی، سرآغاز بحث دررابطه با این شاه درانی را باز کرده است، جانشین احمدشاه که در قالبِ متون ادبی با عنوانی از اعلی حضرت تیمور شاه درّدرّان نامیده می شود، دومین امپراتوری بزرگ طایفۀ ابدالی افغان بود که بیشتر از چهل و هشت سال عمر نکرد. مردی قدرتمند و مستعد در تقدیر و تقویتِ زبان پشتو و دری؛ شخصیتی که این عمرِ تقریبا مختصرِ خود را با وجودِ تمامِ مشغله های نظامی، سیاسی و اداری، در جهتِ حفظ فرهنگ اصیل افغان به ویژه زبان پشتو و دری صرف کرده است. بدین ترتیب تیمورشاه بنابر ذوق و علاقه سرشار و بر وفق تاکید و وصایای پدر نامور ادب پرورش در راه ادب و فرهنگ اسلامی افغانی، قدم های بسیار وسیعی در مسیر اعتلای فرهنگ و ادب نیز برداشت.

در کل می توان گفت گرچه تلاش تیمور شاه بر ایجاد دولتی مقتدر و متمرکز بود، لیکن جانشینان وی در دور باطلی از نزاع و درگیری گرفتار شدند؛ آنچه پاشنه آشیلی برای ثبات و اتحاد افغانستان است. درادامه به ذکر روایت های مطرح شده در باب به قدرت رسیدن تیمور شاه و فراز و فرود حکومتداریِ این شاه درّانی خواهیم پرداخت:

تیمور شاه: از رقابت با برادار در تکیه بر تخت شاهی؛ تا نزاع فرزندان برای جانشینی

همانطور که در روایت های تاریخی سراج التواریخ اشاره شده است، احمدشاه پس از مرگش شش پسر از خود به جای گذاشت: ۱) تیمور، ۲) داراب، ۳) سلیمان، ۴) شهاب، ۵) اسکندر، و ۶) پرویز. اما از میان آنها تنها تیمور و سلیمان به سلطنت رسیدند و مابقی چندان مورد توجه نبودند. در آن زمان وزیر وقت، شاه ولی خان که قصد داشت شاهزاده سلیمان، دامادش را به قدرت برساند، در پایان ایام سوگواری مرگ احمدشاه، سلیمان را بر تخت نشاند. درنتیجه شاهزاده تیمور که در هرات قدرت را در دست داشت، لشکری را تجهیز و به قندهار لشکر کشید.

در این میان مددخان (اسحاق زی) و چند تن دیگر از امیران که از سلطه و جاه طلبی شاه ولی خان آزرده خاطر شده بودند، قندهار را به مقصد هرات ترک کردند و به شاهزاده تیمور پیوستند. شاه ولی خان از لشکرکشی شاهزاده تیمور به قندهار نگران شد و پس از مشورت و توافق با شاه سلیمان، با ۱۵۰ سوار از قندهار به ظاهر و در قالبی از خوش آمدگویی به استقبال شاهزاده رفت. اما در واقع قصد و منظور وی سبک سنگین کردن اوضاع بود تا دریابد آیا با قدردانی و تملق ممکن است دوستی شاهزاده را به دست آورد. او به نیروهای شاهزاده تیمور در فراه نزدیک شد و بدون اطلاع قبلی وارد اردوگاه گشته و از اسب پیاده شد. (Katib, 1331: 72)

وقتی شاهزاده و سران ارتش خبر ورود ولی خان را شنیدند، یاران شاهزاده با مشورت قاضی فیض الله خان، شاهزاده را متقاعد کردند که وزیر را پیش از ملاقات با او بکشند؛ مبادا زیرکی و خوش زبانیِ او، آنها را متقاعد کند که موضوعات رنگ و بویی کاملا متفاوت با آنچه آنها فهمیده اند دارد. بدین ترتیب ازآنجاییکه شاهزاده از وزیر به خاطر نشاندن برادر کوچکترش بر تخت پادشاهی عصبانی بود، دستور داد تا شاه ولی خان را بکشد.

اما طبق روایتی دیگر، شاه ولی خان بیمِ آن را داشت که در غیبت شاهزاده تیمور از هرات، عده ای مزاحم انبار های سلطنتی را غارت و چپاول کرده و در نتیجه آبروی ملت را خدشه دار کنند. از این رو شاهزاده سلیمان را بر تخت سلطنت نشاند تا از هرگونه شورشی و هرج و مرجی جلوگیری کند. سپس خود او، همانطور که گفته شد، به استقبال شاهزاده رفت، در حالی که هیچ تفکری از تزویر یا فریب نداشت. اما امیران اطراف به دلیل کینه و حسادتی که مخفیانه نسبت به وزیر احساس می کردند، شاهزاده را برای کشتن وزیر علیه او برانگیختند.

بنابراین، نه شاهزاده تیمور و نه وزیر در نتیجۀ این رویدادها مقصر نبودند، زیرا وزیر تنها حفظ آبروی ملت را در نظر داشت. اما به دست سرنوشت چنین خواست که، او خلاف آنچه قصد داشت را تجربه کرد. شاهزاده در موقعیتی قرار داشت که جز امیرانی که طرفدار ترور وزیر بودند، حمایت دیگری نداشت. در مسائل سیاسی و سیاستگذاری نیز او قادر به انجام کاری غیر از آنچه آنها تایید می کردند، نبود.

به هرروی، پس از قتل وزیر و پسران و برادرزاده هایش، شاهزاده تیمور به سمت قندهار حرکت کرد. شاه سلیمان نیز، برای استقبال از شاهزاده بیرون آمد و از او عذرخواهی کرد. او تاج و تخت را تسلیم کرد و از حامیان وفادار شاهزاده تیمور شد. او مورد لطف (شاه جدید) قرار گرفت و ترس و هراس او در لفافه ای از چرب زبانی های برادرانه ناپدید شد. (Katib, 1331: 73)

تیمورشاه در سال ۱۱۸۶/۱۷۷۳ بر تخت نشست. اعلیحضرت تیمورشاه پس از انجام تشریفات تاجگذاری، انتظارو توقعات امیران خود را با هدایایی از رداها و جامه های افتخاری باشکوه برآورده کرد و هیچ کس را ناامید نکرد. کسانی که در زمان اعلیحضرت احمدشاه منصب داشتند، در مناصب سابق خود باقی ماندند. متعاقبا پس از اقامتی کوتاه در قندهار که در آنجا اقتدار او خوش درخشید و تمام مسائل مربوط به آن شهر را به طور کامل حل و فصل کرد، عازم کابل شد تا تابستان را در آنجا بگذراند. به محض ورود، تیمورشاه امیران درّانی را که از کشته شدن وزیر شاه ولی خان دلگیر و رنجیده خاطر شده و آشکارا و پنهانی با تیمور اعلام خصومت کرده بودند را پاکسازی کرد. (Katib, 1331: 74)

او که از مخالفت آنها آگاه بود، همه را به محکمه فراخواند و اعدام کرد. سایر درّانی ‌هایی که از ترور شاه ولی خان ناراحت شده بودند بیش از پیش ترسیده و نقشه کودتا را طراحی کردند. درنتیجه آنها عبدالخالق خان سدوزائی را رهبر خود قرار داد. در کمترین زمان، ۶۰۰۰۰ سرباز سوارنظام گرد او جمع شدند و او قندهار را ترک کرد تا کابل را فتح و رژیم اعلیحضرت تیمورشاه را سرنگون کند. تیمورشاه در این زمان بیش از ۶۰۰۰ سوار همراه خود نداشتند. اما در این میان لطف الهی نصیب اعلیحضرت تیمورشاه شد. زیرا پاینده خان بارکزی، محراب خان شیرزی و دلاور خان اسحق زی از عبدالخالق جدا شدند و برای پیوستن به شاه شتافتند. زمانی که دو طرف با هم روبرو شدند نبرد شدیدی در گرفت. قندهاری ها شکست خوردند و عبدالخالق خان و تعدادی از افسرانش به اسارت درآمدند و به دستور شاه عبدالخالق خان نابینا شد.

پس از این پیروزی، سردار پاینده خان بارکزی و دلاور خان اسحق زی که هر دو عبدالخالق را رها کرده بودند و با اعلیحضرت تیمورشاه همراه شدند، به ترتیب لقب های افتخاری “سرفراز خان” و “مددخان” گرفتند. اعلیحضرت تیمورشاه سپس میدان جنگ را ترک کرد و به قندهار بازگشت. در آنجا او توطئه‌گران و خائنانِ دیگر را بازجویی، آنها را دستگیر کرد و به قتل رساند. خلاصه اعلیحضرت تیمورشاه پس از مجازات بدخواهان آن منطقه به کابل برگشت.( Katib, 1331: 75)

طبق روایتی دیگر، اعدام شاه ولی خان که از سرداران بزرگ درانی بود، همچنین حبس و تادیب بسیاری از برزگان طایفه، موجب خشم و کینه درانیان از تیمورشاه شد. با برهم خوردن روابط تیمور با درّانی ها، تغییر پایتخت از قندهار به کابل ضروری می نمود. چراکه قندهار منطقه تجمع و سکونت درّانیان واقع شده بود. مسائل به وجود آمده از ابتدای زمامداری تیمور باعث شد تا وی به سمت قزلباش ها، دیوانیان و مستوفیانی که اقلیت شیعه کابل را تشکیل می دادند، مایل شود. این گرایش، خشم بیشتر سران دّرانی را در پی داشت. به طوری که انعکاس آن را در نامه سردار جهان خان پوپلزایی به سردار محمد علم خان، ایشیک آقاسی دربار تیمور می توان مشاهده کرد.

وی ضمن گله از نفوذ قزلباش ها در دوایر دولتی و اعتماد تیمورشاه به ایشان، این عده را افرادی ملعون، منافق، ابلیس سرشت و دارای مذهب نامهذب می خواند. در همین رابطه، عزیزالدین وکیلی فوفلزایی محقق افغان که خود وابسته به طایفۀ تیمورشاه است و در جایجای کتاب خود احساسات و تعصبات قبیله ای خود را هویدا ساخته، دربارۀ علل دشمنی افغان ها با قزلباش ها و مخالفت آن ها با تیمورشاه نوشته است. (عبدلی و گلجان: ،۱۳۹۹: ۱۶۵-۱۶۶)

اما در ادامه ی حکومتدای تیمور شاه و با تکیه بر روایتِ درّانی و غلام محمد غبار، در سال ۱۱۹۵شورش دیگری رخ داد و ملتان به تصرف شورشیان درآمد. تیمور شاه به ملتان رفت، شورشیان را سرکوب و به کابل بازگشت. در سِند نیز خوانین محلی از دادن مالیات به دولت سرباز زدند و دعوی استقلال کردند. این شورش را نیز مددخان سرکوب کرد ولی چندی نگذشت که در ۱۲۰۰ این شورش از سرگرفته شد و این بار احمد خان نورزائی آنان را به سختی سرکوب و به پرداخت مالیات واداشت (غبار،۱۳۷۴: ۳۷۵)

در همان سال آزاد خان، حاکم کشمیر از اطاعت دولت مرکزی سرباز زد. تیمور شاه نامه ای برای نصیحت وی فرستاد ولی نتیجه ای نگرفت؛ لذا برادرانش را با سپاه فراوان به مقابله با آزادخان فرستاد. در این درگیری، سپاهیان تیمور شکست خوردند و آزادخان به کشمیر بازگشت. (درانی،۱۲۹۸: ۱۵۸؛ غبار، ۱۳۷۴: ۳۷۵) رفتار آزاد خان با اسیران این جنگ و کشتن جمعی از آنها تیمورشاه را بر آن داشت تا مددخان را به جنگ با آزادخان بفرستد. مددخان چند تن از سرداران آزادخان را با وعده و وعید با خود همراه ساخت و سرانجام آزادخان شکست خورد و در اسارت خودکشی کرد. (درانی،۱۲۹۸: ۱۵۹-۱۵۸)

همچنین در ۱۲۰۲ تیمورشاه با مراد خان, حاکم بخارا که به مرو حمله کرده بود جنگید. شاه مرادخان شیعیان مرو را برای تغییر دادن مذهبشان تحت فشار قرار داده بود (غبار، ۱۳۷۴: ۳۷۶) تیمور پس از لشکرکشی نامه ای برای شاه مرادخان میفرستد تا او را از اعمالش منصرف کند؛ ولی شاه مرادخان نپذیرفت و برادرش را با ۳۰۰۰۰ تن برای شبیخون به لشکر تیمور فرستاد ولی تیمور شاه از اقدام او آگاه شده و به سپاهیان خود آماده باش داد.

در نتیجه سپاهیان شاه مراد خان هم شکست خوردند. شاه مراد خان هیئتی از علمای مذهبی را نزد تیمور فرستاد و درخواست مصالحه کرد. تیمورشاه و شاه مرادخان عهدنامه ای منعقد کردند و مانند گذشته آمودریا را حد فاصل افغاستان و بخارا قرار دادند (درانی،۱۲۹۸: ۱۵۶-۱۵۷؛ غبار، ۱۳۷۴: ۳۷۶) در کل می توان گفت طی حکومت تیمورشاه، دولت مرکزی مقتدر و متنفذ جانشین رسوم قبیله ای شد. سرانجام روز شنبه هفتم شوال ۱۲۰۷ یا ۱۸ می ۱۷۹۳ درگذشت و پس از بیست و دو سال سلطنت، و به جای گذاشتن ۲۴ پسر، تاج و تخت را وداع گفت.

تلاش برای نهادینه ساختن دولتی مقتدر و مرکزی در مقابل سیستم قبیله گرایی

به باور برخی محققان، در میان حاکمان افغانستان، احمدشاه، پدر تیمور، به سخاوت و فتوت نسبت به سپاهیان شهرت داشت. اما این مسئله لزوما نباید به شخصیت او مربوط باشد، بلکه احتمالا بدان دلیل است که او مکررا به لشکرکشی در سرزمین مغول می پرداخت تا بتواند غنایم مستمری را برای افراد قبیله خود فراهم کند. و در مقابل، او توان و نیروی نظامی انباشت می کرد. به باور آنها، دوران سلطنت احمدشاه اوج این مدل چپاولگری و غارت بود، زیرا امپراتوری مغول به زودی به تصرف انگلیسی ها در آمده و غارت را غیرممکن کرد. بنابراین، منبع درآمد قبیله ای به آرامی کاهش یافت و سیستم قبیله ای را فلج کرد و مستلزم نهادینه شدن قدرت دولتی بود.

در این زمان بود که تیمورشاه پسر احمدشاه پایتخت را از قندهار به کابل انتقال داد تا دولت را از نفوذ قبایل دور نگه دارد. او بر خلاف پشتون ها از نیروهای قزلباش که یک عنصر بیرونی بودند، به عنوان محافظان خود استفاده کرد و به افراد قبیله خود اعتماد نداشت. این رویکر کاملا منطبق بر این ایده خلدونی است؛ مبنی بر اینکه فرمانروای نسل دوم -تیمورشاه در این مورد-، با بیگانگان دوستی جدیدی پیدا می کند در حالی که مردم خود، در این مورد پشتون ها، دشمنان او می شوند. (Sungur, 2013: 16)

بدین ترتیب باید گفت در حدود دو دهه سلطنت تیمورشاه، او توانست یک دولت مقتدر و مرکزی را علی رغم ساختار قبیله ای و خان محور افغانستان آن زمان تشکیل بدهد. عاملی که منجر به درگیری های داخلی بین او و خوانین مناطق مختلف شد. اما در این میان تیمورشاه در دو دهه فرمانروایی خود به اقدامات سازنده و مهمی دست زد که می توانست زیربنای مستحکمی برای تثبیت پایه های افغانستانی متحد، باثبات و رو به پیشرفت باشد. چنانچه در زمان او فرهنگ و ادبیات، رونق علوم جان گرفت. او همچنین به شعر علاقه زیادی داشت و به زبان فارسی شعر می سرود. تیمورشاه درانی در شعر همیشه خودش را «شه تیمور» یا «تیمور شه» یاد کرده است و احتمالاً القاب «درانی» و «افغان» بعداً به نام شعری وی اضافه شده است.

او با آنکه در زمان حیاتش به شاعری مشهور نبود، اما دربار وی مجمع شاعران بوده است. واقف بتالوی (لاهوری) در زمان او به قندهار آورده شد و سپس در اثر انتقال پایتخت از قندهار به کابل، او نیز به کابل آمد و حیثیت ملک ‌الشعرای دربار را از آن خود کرد. غبار نیز از شاعرانی چون لعل ‌محمد عاجز، میرهوتک افغان، راسخ، عیدی و صوفی عبدالله (دیوان بیگی) یاد کرده است که در عهد او بوده ‌اند. در کل تیمور با آنکه یک شاه صاحب ‌لشکر و ستیزه ‌جو بود، اما در غزلیاتش یک عاشق دل ‌شکسته، باده ‌نوش و متواضعی که گاهی به یاد آن دلربا، سلطنت را از یاد می ‌برد؛ چنانکه بیتِ حاضر گواهی براین ماجراست: تیمور چون کنم پس از این فکر سلطنت /تاب و توان و هوش مرا دلربا گرفت. (ستوده، ۱۳۹۸)

بدین ترتیب آنگونه که غلام محمد غبار نیز اشاره کرده است، در این زمان مدارس علوم قدیم تاسیس و شعر و ادب رونق گرفت. همچنین امنیت داخلی و مرکزیت سیاسی و اقتصادی سبب رونق کشاورزی، صنایع دستی، معماری و نجاری شد. از دیگر سو تیمور شاه آزادی های مذهبی داد و در اداره کشور و نظام حکومتی، رجال طبقه متوسط را بدون در نظر گرفتن زبان و نژاد و مذهب به کار گماشت. اما علی رغم تلاش های قابل توجه وی، کثرت فرزندان تیمور و مشخص نکردن ولیعهد، سبب نزاع بر سر جانشینی و فراموش کردن هدف امپراتوری درّانی شد.

چنانچه می توان گفت اولین امپراتوری درانی در زمان احمد شاه ابدالی در ۱۷۴۷ تاسیس شد اما متأسفانه، درّانی های جانشین وی هیچ نوع همراهی با سلف برجسته خود نداشتند، و ناتوانی شدید آنها در حفظ امپراتوری منجر به سقوط امپراتوری درّانی شد. چنانچه با مرگ تیمورشاه در سال ۱۷۹۳، پادشاهی درّانی نیز در میان بیست و چهار پسرش درگیر نزاع برادرکشی شد. به هرروی باید گفت قبایل افغانستان هرگز متحد نشدند، که این امر بزرگترین مشکل آنها از زمان تشکیل اولین پادشاهی بوده است.

منابع:

– درانی، سلطان محمدبن موسی، (۱۲۹۸)، “تاریخ سلطانی”؛ چاپ سنگی بمبئی
– ستوده، محمد جان، (۱۳۹۸)، “تأملی به مسأله‌ی زبان در افغانستان | بخش دوم” قابل دسترس در: https://www.etilaatroz.com/76736/reflections-language-issue-afghanistan-2/
– عبدلی، حسین؛ گلجان، مهدی، (۱۳۹۹)، “حیات سیاسی اجتماعی شیعیان افغانستان در عصر سَدوزایی ها”، پژوهشهای ایران شناسی، سال ۱۰ ، شمارۀ ۲
– غبار، غلام محمد، (۱۳۷۴)، “افغانستان در مسیر تاریخ”، تهران

– Katib, Fayz Muhammad, (1331), “The History of Afghanistan: Fayz Muhammad Katib Hazarah’s Siraj Al-Tawarikh”, printed at the Hurufi Press, Kabul, volume one, translated R. D. McChesney

– Sungur, Zeynep Tuba, (2013), “ARTICULATION OF TRIBALISM INTO MODERNITY: THE CASE OF PASHTUNS IN AFGHANISTAN “, A THESIS SUBMITTED TO THE GRADUATE SCHOOL OF SOCIAL SCIENCES OF MIDDLE EAST TECHNICAL UNIVERSITY

 

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا