سر تیتر خبرهاسیاستمجلهنخستین خبرهایادداشت ها

حذفِ شاه زمان درّانی از رقابت قدرت، نقطه عطفی در بسته شدن طومار خاندان سدوزائی (۳)

۲۸ جدی (دی) ۱۴۰۰ – ۱۸/ ۱/ ۲۰۲۲

شاه زمان درّانی (۱۷۹۳-۱۸۰۱) در سال ۱۷۹۳ جانشین پدرش تیمور شاه شد و با موفقیتی تقریبی تلاش کرد تا امپراتوری درّانیِ و میراث پدربزرگش را از خطر فروپاشی نجات دهد. با این حال، به دلیلِ عدم انتصاب جانشین مشخصی از سوی پدرش، تیمور شاه درّانی و تعدد فرزندان تیمور، برخی از برادران شاه زمان چشم طمع به منصب و مقام وی دوخته و بدین ترتیب با افتادن در ورطه ای از رقابت و نزاع برادری برای به قدرت رسیدن، جنگی داخلی را آغاز کردند.

شاه زمان برای لشکرکشی به هند علاقمند بود؛ اما آنگونه که ویلیام دالریمپل در ابتدای کتاب خود «بازگشت شاه» نوشته است، شاه زمان که در تلاش برای حمله به هندوستان در سال ۱۷۹۶ ناکام شد، کنترل قلمرو خود را از دست داد و در زمستان ۱۸۰۰ توسط دشمنان توامانِ خود، یعنی طایفه بارکزائی و برادر ناتنی ‌اش شاه محمود، دستگیر و نابینا شد. او که توسط شاه شجاع و در زمان سلطنت وی در سال ۱۸۰۳ آزاد شد در کابل زندگی کرد تا آنکه پس از شکست در نیمله در سال ۱۸۰۹ مجبور شد به هند روانه شود. شاه زمان در سال ۱۸۴۱ به افغانستان بازگشت و برای مدت کوتاهی جهت قیام در کابل به شاه شجاع پیوست. سال بعد و پس از کشته شدنِ برادرش، او برای آخرین بار افغانستان را ترک، به تبعید در لودیانا هندوستان بازگشت و نهایتا در سال ۱۸۴۴ درگذشت.

شاه زمان، شاه محمود و شاه شجاع همگی برادران ناتنی بودند که پدرشان تیمور شاه (۱۷۷۳-۱۷۹۳) پسر و جانشین بنیانگذار امپراتوری افغانستان، یعنی احمد شاه (۱۷۴۷-۱۷۷۲) بود. بدین ترتیب باید گفت از سال ۱۷۹۳ تا سقوط حکمرانی سدوزائی در سال ۱۸۱۸، سلسله درّانی در دور باطلی از جنگ‌ و نزاع بر سر جانشینی متزلزل و بی ثبات شد. در زمان سلطنت شاه زمان، شاه محمود (سلطنت از ۱۸۰۱-۱۸۰۴ و ۱۸۰۹-۱۸۱۸) و شاه شجاع (سلطنت از ۱۸۰۴-۱۸۰۹)، مناطق دور از کابل مستقل شده و هر شاهزاده ای خود را به طور خود مختار به عنوان پادشاه معرفی می کرد.

این وضعیت که اغلب به عنوان ملوک الطوایفی (پادشاهی قبیله ای) نامیده می شود تا اواخر قرن نوزدهم بر سیاست کشور تسلط داشت. در عین حال این شرایط فرصتی را برای تهاجمات خارجی، مداخلات، اجرایِ سیاستِ تفرقه و فرمانروایی فراهم کرد. چنانچه در زمان سلطنت شاه زمان، گروهی از نمایندگان ناپلئون از کابل دیدن کردند و هدف از این مأموریت اجرای نقشه ناپلئون بود که پیشتر با الکساندر اول، امپراتور روسیه ترتیب یافته بود. بر اساس این طرح، ۷۰ هزار نیروی مشترک روسیه و فرانسه از طریق افغانستان به هند بریتانیا حمله می کردند. (Kohistani, 2009: 54-55) از طرف دیگر عُمال بریتانیا درصدد دفع تهدیدها، تضعیف قدرت شاه زمان، دسیسه چینی برای مختل کردن مذاکرات بین شاه زمان و راجه‌ هاى هندو، و تسلط وی بر دو گذرگاهِ خیبر و بولان بودند. به هرروی هم مشکلات داخلی و هم مداخلات خارجی موجب تشدید نشانه های فترتی گردید که از زمان تیمور شاه جرقۀ آن زده شده بود.

حکومت شاه زمان، نخستین ضلع از مثلثِ حکمرانی نوادگان ناکارآمدِ احمد شاه درُانی

بنابر روایت ویلیام دالریمپل، تیمور بیست و چهار پسر از خود به جا گذاشت و نزاعِ جانشینی که پس از مرگ او به وجود آمد -با همه مدعیان رقیبی که یکدیگر را اسیر، کشته و یا معلول می کردند- روند تضعیف اقتدار سلطنت درّانی را آغاز کرد. در زمان جانشین تیمور شاه، یعنی شاه زمان، امپراتوری درّانی از هم پاشید. در سال ۱۷۹۷، شاه زمان، مانند پدر و پدربزرگش، تصمیم گرفت تا ثروت خود را احیا و خزانه های خود را با دستور تهاجمی تمام عیار به هندوستان پُر کند؛ راه حل قدیمی افغانستان برای مرتفع ساختن بحران های نقدی.

بدین ترتیب با تحریک تیپو سلطان، او از گذرگاه خیبر راه افتاد و به سمت قلعه لاهور حرکت کرد تا برای حمله به دشت های غنی شمال هند برنامه ریزی کند. با این حال، در سال ۱۷۹۷، هند به طور فزاینده ای تحت سیطره و نفوذ وحشتناک بیگانگان در منطقه یعنی کمپانی هند شرقی قرار داشت. درنتیجه هند دیگر منبع غارت سهل و آسانی برای افغان‌ ها نبود و لرد ولزلی (Wellesley) یک دشمن حیله گر بود. (در سال ۱۷۹۹ و در زمان فرمانفرماییِ لرد ولزلی بر هندوستان، افغانستان و مسائل مربوط به آن برای اولین ‌بار توجه انگلیسی ‌ها را جلب کرد.)

ولزلی تصمیم گرفت شاه زمان را ناکامم کند، آنهم نه از طریق زور مستقیم اسلحه، بلکه با مکر دیپلماتیک. بنابراین در سال ۱۷۹۸، او یک هیات دیپلماتیک به ایران فرستاد و با ارائه تسلیحات و آموزش، ایرانیان را تشویق کرد تا به شاه زمان حمله کنند. شاه زمان در سال ۱۷۹۹ مجبور به عقب نشینی شد و در این روند لاهور را تحت حاکمیت و فرمانرواییِ یک سیک جوانِ توانمند اما جاه طلب ترک کرد. شاید بتوان گفت شاه زمان در تلاش برای کنترل پنجاب، مرتکب اشتباه شد و رنجیت سینگ جوان را به عنوان فرماندار آنجا منصوب کرد.

اما سال ‌ها بعد، درحالی که شاه زمان برای حفظ امپراتوریِ در حال شکستِ خود به لشکرکشی پرداخت؛ این رنجیت سینگ بود که به آرامی ولایت های سودآور و پرمنفعتِ شرقی امپراتوری درّانی را از ارباب سابق خود به غنیمت گرفت و جای او را به عنوان قدرت مسلط و حاکم در پنجاب گرفت. بدین ترتیب زمانی که شاه زمان عقب نشینی کرد اقتدار او کاهش یافت و یکی یکی اشراف و سران نزدیکش، خانواده بزرگش و در نهایت حتی برادران ناتنی اش علیه او شورش کردند.

نهایتا پایان حکومت شاه زمان در زمستان یخبندان سال ۱۸۰۰ فرا رسید، زمانی که کابلی ها سرانجام از باز کردن دروازه های شهر به روی پادشاهِ بخت برگشته خود خودداری کردند. در عوض، یک شب سرد زمستانی که شاه زمان از کولاک و برف در قلعه ای بین جلال آباد و خیبر پناه گرفته بود او توسط میزبانان شینواری خود زندانی و اسیر شد، که در این جریان دروازه ها را قفل کردند، محافظ او را کشتند و او را با سوزن داغ نابینا کردند. (Dalrymple, 2014: 35)

همچنین در همین راستا و در مطلبی منتسب به نظیف شهرانی چنین عنوان می شود شاه زمان به واسطه تحت الحمایگی کمپانی هند شرقی، قلمرو هندی دولت ابدالی را در شرق رود سند در قبضه خود گرفت، و در سال ۱۷۹۹ رنجیت سینگ حاکم وزیر آباد پنجاب رابه حکومت کل پنجاب برگزید. اما بر اثر موانع مشترکی که ازسوی کارگزاران انگلیسی و دولت قاجاری ایران در برابرش ایجاد می گردید، هرگز فکر لشکرکشی به سرزمین های جدید را مطرح نکرد. این ضعف ها در سال ۱۸۰۰ با کشته شدن سردار پاینده خان رهبر قبیله بارکزائی توسط شاه زمان بسوی افول مسیرگرفت؛ زیرا، اتحاد میان دوقبیله مقتدر سدوزائی و بارکزائی- هر دو مربوط به تیره درّانی- برهم می خورد.

سلطۀ درباریان بر جریان انتصاب جانشین تیمورشاه و کلید خوردن منازعات داخلی

اما فیض محمد کاتب در سراج التواریخ چنین نقل کرده است؛ هنگامی که اُمرا (درباریان) – از جمله قاضی فیض الله خان دولتشاهی، سردار پاینده خان «سر فراز خان بارکزائی»، نور محمد خان امین الملک بابری، ملاعبدالغفارخان جدیدالاسلام و غیره- از مرگ اعلیحضرت تیمورشاه مطلع شدند، آنها توافق کردند که این واقعه را مخفی نگه دارند تا زمانی که همه افراد سرشناس، شخصیت های دربار و رهبران ارتش حضور یابند. هنگامی که همه حاضر شدند خبر در گذشت شاه را اعلام کردند. آنها سپس دروازه های قلعه بالاحصار را بستند و عهد و پیمانی از اتحاد و هماهنگی بستند. سپس شاه را در پارک چهارباغ در مرکز شهر دفن کردند و با شاهزادگان در دیوان خاص فاتحه خوانی و تعزیه خوانی کردند.

از تیمور شاه ۲۴ پسر به جامانده بود به نام هایِ: ۱) همایون، ۲) محمود، ۳) احمد، ۴) زمان، ۵) سلطان، ۶) نورده، ۷) مالک گوهر، ۸) اکبر، ۹) حسین، ۱۰) حسن، ۱۱) عباس، ۱۲) بلند اختر، ۱۳) شاهرخ، ۱۴) شاهپور، ۱۵) جهان والا، ۱۶) فیروزالدین، ۱۷) ابراهیم، ۱۸) فرخ، ۱۹) شجاع الملک، ۲۰) خاور، ۲۱) ایوب، ۲۲) میرزا میران، ۲۳) میرزا کهندل، و ۲۴) نادر. شاهزادگان از ترجیح امیران دربار برای به سلطنت رساندن شاهزاده زمان بی خبر بودند و هر یک که قدرتی داشتند برای دامن زدن به حرص و طمع بیهوده درمسیر قدرت یابی آغاز به کار کرد. شاهزاده عباس که در آخرین روزهای سلطنت پدرش به پیشاور منصوب شده بود، بیش از همه آنها میل به قدرت داشت.

خلاصه همه شاهزادگان از طرف خود شروع به صحبت کردند و امیران خیلی زود متوجهِ جناح گرایی و تقابلِ موجود شدند. پس از بحث های زیاد، شاهزادگان به ارگ (کوشک خانه) رفتند و شاهزاده زمان به خانه خود بازگشت. سایرین توافق کردند که شاهزاده عباس جانشین تاج و تخت شود و ارگ را ترک کرده و برای اجرای تصمیم خود به محل اقامت او رفتند. در این زمان امیران که زمان را مناسب دیدند، درهای اقامتگاه شاهزاده عباس را قفل کرده و افرادی را گماشتند تا از خانه وی محافظت و شاهزاده عباس را از خروج از خانه بازدارند. سپس امیران نزد شاهزاده زمان که تازه به سن بیست سالگی رسیده بود رفتند و او را به قدرت رساندند. شاه زمان هر یک از امیران را به اقتضای لیاقت و شایستگی خود به رسمیت شناخت و به همگی ردای افتخار و مقام عطا کرد. (Katib, 1331: 94)

پس از آن شاه زمان امیران خود را انتخاب و به آنها القابی را اعطا کرد. هنگامی که شاه زمان بر تخت نشست، همه کسانی را که از به قدرت رسیدن او خشنود نبودند، از جمله شاهزادگان (برادرانش) و یارانشان را به ارگ بالاحصار منتقل و در آنجا زندانی کرد. امیرانی را که حامی و پشتیبان او بودند نیز فراخواند و با اعطای القاب، از آنان قدردانی کرد. به رحمت الله خان کامران خیل سدوزائی لقب «معتمدالدوله» را داد. یا وزیر شیر محمد خان پسر شاه ولی خان لقب اشرف الوزرا را گرفت. نورمحمدخان «امین الملک» بابری همان سمت و عنوانی که در آن زمان برعهده داشت را، حفظ کرد اما دخترش به عقد شاه زمان درآمد و بدین وسیله به افتخار پدرشوهری شاه رسید. قاضی فیض الله خان نیز به دلایلی به زندان افتاد و تمام اموالش مصادره شد.

اما پس از آن شاهد شورش شاهزاده همایون، نایب السلطنه قندهار و نبرد شاه زمان در آنجا هستیم. هنگامی که شاه زمان از سامان دادن به امور کابل فارغ شد، نامه ای به شاهزاده همایون، نایب السلطنه قندهار ارسال و در آن به او اعلام کرد که به حاکمیت شاه زمان اعتراف کند و کمر به اطاعت او ببندد. شاهزاده در پاسخ نوشت که قندهار را پدرش، پادشاه به او واگذار کرده است و علاوه براین، چون او از شاه بزرگتر بود بر اساس قوانین موروثی، او می بایست تاج بر سر می گذاشت و نه شاه زمان، و لذا خود را ملزم به اطاعت از او نمی داند. اعلیحضرت شاه زمان که از این نامه خشمگین و برافروخته شده بود با نیرویی انبوه به قندهار لشکر کشید. دو طرف در محله باغ بابر با یکدیگر مواجه و آرایشی جنگی را ترتیب دادند.

اما نخست سردار پاینده خان «سر فراز خان» و (میرآخور) مهرعلی خان توسط طرف های متبوع خود به رهبری نیروهای پیشرو اعزام شدند. هنگام ملاقات، سردار پاینده خان، مهرعلی خان را راضی کرد تا با اعلیحضرت شاه زمان بیعت کند. در نتیجه سرسختیِ اولیۀ شاهزاده همایون کمرنگ شد و او به همراه پدر همسرش دلدارخان به قندهار عقب نشینی کرد. آنها مدت زیادی در آنجا نماندند، اما به بلوچستان رفتند. شاه زمان تمامی اسلحه ها و ادوات همایون را در اختیار و فرماندهی نیروهای مسلح او را بر عهده گرفت و سپس وارد قندهار شد و در آنجا با دشمنان حکومت خود برخورد کرد و آنها را به خاطر اعمال ناشایستشان مجازات و توبیخ کرد. (Katib, 1331: 96-97)

تحولات و مداخلات خارجی باری مضاعف بر فترتِ حکمرانی شاه زمان

اما از دید دیگر و طبق روایت غلام محمد غبار می توان گفت، دوره کوتاه سلطنت زمان شاه با حوادث عظیم سیاسی و اجتماعی در جهان مصادف بود. هم در همسایگی افغانستان وقایع تازه سیاسی به وجود آمد و هم در جهان حوادث مهمی به وقوع پیوست. به گفتۀ غبار در کتاب افغانستان فریر پیرامون زمانشاه چنین گفته می شود: «زمانشاه شخصا مردی زکی، شجاع، بصیر و فعال بود. او دائما بر زین بود، و پس از ختم جنگی به جنگ دیگر می شتافت. مردم افغانستان نسبت به سایر پسران تیمورشاه، به شاه زمان احترام بیشتری دارند». همچنین، در رابطه با شخصیت او الفنستن سیاستمدار و سفیر انگلیس بعد از ملاقات شاه زمان در لاهور پندی می نویسد «چون یک وقتی نام و شهرت زمانشاه از هندوستان تا ایران منتشر شده بود، بسیار مشتاق دیدن او بودم. لباس او ساده و عبارت بود از شال سیاهی در سر و چوخه سپیدی که با ابریشم گلدوزی شده بود، در بر چهره او بسیار شاهانه و سنین عمرش تخمینا چهل ساله بود و شکل و اندامش بسیار زیبا بود».

به هرروی، زمان شاه که افغانستان را بعداز طی نیم قرن امنیت داخلی، دولت مرکزی را در اختیار گرفت، تصمیم داشت این امنیت و تحکیم مرکزی را تثیبت کند. از طرف دیگر، پس از ۵۰ سال حضور استعماری انگلیس در هند که مردم این سرزمین را از خواب غفلت برداشته بود، منجر به آن شد که از پیشروی استعمار انگلیس جلوگیری کند و همچنین بنابه در خواست های مکرر از هند برای مقابله با استعمار انگلیس او به دشمن اصلی انگلستان تبدیل شد. به طوری که سرویلیام جان کی در این مورد می نویسد: «تمام دشمنان انگلیس در هند چشم به سوی کابل داشتند».

اما زمان شاه در تصمیم خود یعنی تحکیم مرکزیت دولت در داخل و نجات دادن هندوستان از تسلط استعمار انگلیس در خارج با دو قوه مخالف داخلی و خارجی مقابل بود: ۱-یکی فئودال های مقتدر و رقیب داخلی که خواهان ملوک الطوایفی بودند مخصوصا فئودال های قبیله ابدالی. ۲-دوم اداره مستعمراتی انگلیسی در کشور هند بود که از همه دقیقتر و کاملتر اندازه قوت و تاثیر افغانستان را در سرنوشت خود و هندوستان می دانست. به همین دلیل ماشین دیپلماسی آن با تمام قدرت بر ضد زمان شاه و افغانستان به کار افتاد. چراکه هم در زمینه نظامی و هم نیروی خشکی خودش را در برابر قوای افغانستان عاجز می دید. در نتیجه این دو امر زمان شاه را در داخل یک حلقه محاصره قرار داد. اما باتوجه به تحولات سیاسی زمان حکومت او و در نتیجه سیاست مخالفت جویانۀ استعماری انگلیس و حرص حکومت قاجاری دولت بزرگی به نفع استعمار در آسیای میانه سقوط کرد و افغانستان باری دیگر در سراشیبی انحطاط سیاسی و اقتصادی فروافتاد. (غبار، ۱۳۸۶: ۳۸۰ -۳۸۲)

جمع بندی

به هرروی اگر از زمان احمد شاه نگاهی کلی به گذشته داشته باشیم می بینیم گرچه فتوحات خارجی احمدشاه درّانی مشروعیت او را در میان قبایل افزایش داده و حس وحدت ملی را متولد ساخت، لیکن در نهایت قادر به ایجاد یک سلطنت متمرکز قوی و مانا که به نوادگان او نیز انتقال یابد و یا قادر به تثبیت نفوذی سیاسی که رهبران قبایل را مهار سازد؛ نبود. بدین ترتیب پایه های اضمحلال و افول امپراتوری درّانی کم کم از زمان فرزند وی یعنی تیمور جرقه زد و با ازدیاد فرزندان تیمور و رقابت آنها برای جانشینی فروپاشی امپراتوری درانی عملی شد. چنانکه هر فرمانروایی از زمان احمد شاه به بعد در پی ایجاد توازن و تعادلی مابینِ آنچه نانسی دوپری (افغان شناسِ مشهور آمریکایی) آن را به عنوان “چرخه حیاتی از درهم آمیختگی و شکاف” در افغانستان می نامد، بود.

در سال ۱۷۷۲ احمدشاه درگذشت و پسرش تیمورشاه جانشین او شد. دومین پادشاه درانی تا حد زیادی سیاست های پدرش را ادامه داد و همچنین تحت قدرت رهبران قبایل به سر می برد. او در سال ۱۷۷۵ پایتخت را از قندهار به کابل که اکثرا تاجیک‌ ها سکنه داشتند منتقل کرد تا از نقش رهبران قبایل پشتون در سیاست ملی بکاهد. اما تیمورشاه نیز مانند پدرش نتوانست قدرت سیاسی قبایل درانی را تضعیف کند. پس از مرگ او در سال ۱۷۹۳، چنین به نظر می رسید که امپراتوری ارث رسیده به شاه زمان در شرف فروپاشی است. بدون هیچ قانون جانشینی سلطنتی، قبایل مختلف که در حرمسرای شاه بودند قدرت نمایی می کردند تا به پادشاهی جدید افغانستان مبدل شوند. در نتیجه پس از یک دوره دسیسه درباریان، شاه زمان با حمایت طایفه قدرتمند بارکزی ظهور کرد.

همانند اسلاف خود، پادشاه جدید، یعنی شاه زمان نیز تلاش کرد تا قدرت را متمرکز کند و سران قبایل را به چالش بکشد، که در نهایت منجر به پایان اتحاد بین سلطنت و طایفه بارکزی شد. شاه زمان که برای حفظ اقتدار سلطنت تلاش می کرد، با غیلزائی ها متحد شد و به هند حمله کرد. او در سال ۱۸۰۰ چند تن از رؤسای قبیله از جمله رئیس قبیله محمدزی (بخشی از طایفه بارکزی) را اعدام کرد. اما در پاسخ به این عملِ شاه شاه زمان، فتح خان، پسر سردار محمدزی، به شاه محمود، برادر و رقیب شاه زمان ملحق شد و او را زندانی، کور و خلع کرد. بدین ترتیب در نتیجه باید گفت فراوانی و خشونت ناشی از این رقابت‌ های بین قبیله ‌ای نشان می داد که افغانستان با یک دولت فئودال قبیله ‌ایِ به لحاظ قومی، مذهبی و سیاسی ناهمگون و از هم گسسته وارد قرن نوزدهم گردید.

منابع:

– غبار، میرغلام محمد، (۱۳۶۸)، «افغانستان در مسیر تاریخ»، نشر: مرکز نشر انقلاب با همکاری جمهوری، چاپ چهارم

– Dalrymple, William, (2014), “Return of a King: The Battle for Afghanistan, 1839-42”, Publisher: Vintage, 560 pages
– Katib, Fayz Muhammad, (1331), “The History of Afghanistan: Fayz Muhammad Katib Hazarah’s Siraj Al-Tawarikh”, printed at the Hurufi Press, Kabul, volume one, translated R. D. McChesney
– Kohistani, Mohammad, (2009), “State-building in Afghanistan: The role of institutional capacity”, Justus-von-Liebig-Universität Gießen Fachbereich 07: Mathematik und Informatik, Physik, Geographie Institut für Geographie

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا