روابط افغانستان و پاکستان؛ از دیروز تا امروز _تحلیلی بر آشفتگی روابط امروز با نگاهی تاریخی _
۲۳ اسفند(حوت)۱۴۰۰-۲۰۲۲/۳/۱۵
رضا عطایی-کارشناسی ارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران
نکته: نوشتار زیر پیادهشده مصاحبهای درباره روابط افغانستان و پاکستان است که بعد از تنظیم به این شکل تقدیم میشود.
چنین به نظر میرسد که برای تحلیل روابط امروز افغانستان و پاکستان، نیاز است که نگاهی تحلیلی به تحولات تاریخ معاصر داشته باشیم. به تعبیر بهتر بدون نگاه تاریخی به تحولات چند صد ساله اخیر منطقه، نمیتوانیم به عمق روابط امنیتی_هویتی پاکستان و افغانستان پی ببریم.
چرا که تمامی مسائل سیاسی امروز میان افغانستان و پاکستان و تحلیل عمیق آنها ریشه در بستر و ساختاری دارد که با توجه به تحولات تاریخ معاصر شکل گرفته است. شناختی مبتنی بر جامعهشناسیسیاسیتاریخی است که تحلیل تحولات امروز را نیز به واقع نزدیکتر میسازد. البته ناگفته پیداست که منظورمان از شناخت در اینجا “شناخت نسبی” است نه “شناخت مطلق”؛ چرا که در عرصه تحلیل تحولات و موضوعات سیاسی از یک سو احاطه و تسلط بر تمامی عوامل و شرایط میسور نیست و از طرف دیگر، بسیاری از حقایق پشت پرده موضوعات سیاسی به دلایل مختلف، بسیار مدتها بعد از آنکه اصل آن موضوع دیگر به موزههای تاریخ پیوسته، مکشوف و هویدا میشوند.
منظور از “معاصر” هم تاریخ یکصدسال اخیر و یا بنا به تقسیمبندیهای مورخان غربی و ایرانی که منظورشان از “معاصرت” دوبیست سال گذشته میباشد، نیست. بلکه حداقل شروع آن را سال ۱۷۴۷م میگیریم که نظم سنتی سیاسی حاکم بر این منطقه و عصر امپراتوریها در حال فروپاشی است و به مرور نظم جدید سیاسی و به تأثیر تحولات غربی، از یک سوی ظهور و گسترش عصر دولت_ملتها را بر این منطقه شاهدیم و از سوی دیگر سیطره همهجانبه استعمار بر صفحه شطرنج منطقه.
چنین به نظر میرسد بخش وسیعی از وضعیت آنومی و شبهآنارشی که امروزه کشورهای خاورمیانه (یا منطقه جنوب غرب آسیا) و کشورهای آسیای مرکزی و جنوبی بدان مواجهاند، ناشی از تشعشعات و پیامدهای همان تغییر نظام سیاسی قدیم عصر امپراتوریها به عصر جدید Nation-State (ملت_دولت) و همچنین تأثیر سیاستهای استعماری باشد.
ملتدولت Nation-State عناصر و ملزومات خودش را دارد که با کانتکس مردمان و سرزمینهای این منطقه تناسب و سنخیت ندارد؛ تمام جریانات “ناسیونالیسم رمانتیک” قرن بیستمی این منطقه از پانایرانیسم و پانترکیسم گرفته تا پانپشتونیسم و پانصهیونیسم و بحرانهای هویتی_قومیتی که کشورهای این منطقه، امروزه بدان سرگشته و رنجورند؛ از همانجایی که اشاره شد، ریشه میگیرند.
منازعه قرهباغ، تحولات افغانستان و موضوعاتی همچون ثبت شدن یک سنت تمدنی همچون بازی چوگان و یا مصادره شدن شخصیتها و مفاخر یک میراث تمدنی مشترک توسط کشور یا کشورهایی آن هم با هویت “جدید ملی” همگی مصداقهای بارزی برای این امر محسوب میشوند.
همچنین، مگر میشود موضوعات سیاسی امروز این منطقه را تحلیل کنیم اما آنچه که یادگار نحس استعمار باشد را نادیده بنگاریم؟!
اگر نگوییم “تمام”، اکثر مرزکشیهای سرزمینهای این منطقه توسط استعمار اعمال شده بیشتر هم انگلیسی و روسی. اگر یکی از مسائل امروز افغانستان و پاکستان، موضوع پشتونستان و خط مرزی دیورند باشد، باعث و بانی این مسأله و مرز جز استعمار کیست؟
آنچه که در تاریخ روابط بینالملل و درباره تحولات نیمه دوم قرن نوزدهم بدان “بازی بزرگ” (Great Game) میگویند؛ یکی از پیامدهای آن تولد کشور حائلی به نام افغانستان است که نقش برزخی میان دو قدرت استعماری روس تزاری و انگلیس را داشت. اگرچه در این برهه کشوری به نام پاکستان نداریم و آن زمان زیرمجموعه شبهقاره هند و کمپانی هند شرقی محسوب میشد و پاکستان بعدی محصول تلاشهای تجزیهطلبانه مسلمانان شبهقاره به رهبری محمدعلیجناح است. اما میتوان تاریخ شروع روابط افغانستان و پاکستان و تحلیل مسائل مرتبط به این دو کشور را از این برهه آغاز نمود.
از همین روی شاهدیم که افغانستان در دورههای نسبتاً با ثبات خودش نیز مبتلای تبعات خط مرزی استعماری دیورند است. که میتوان اوج آن را در دوره ریاستجمهوری داوود خان (۱۹۷۳_ ۱۹۷۸م) بر افغانستان دانست که موضوع پشتونستان بزرگ و رد صلاحیت خط دیورند را بسیار آب و تاب داد و پیامد آن این شد که پاکستان حامی افراد و جریانات آلترناتیو رژیم داوود در داخل افغانستان شود که در مرحله بعد رهبران مجاهد و احزاب و گروههای مجاهد شدند.
همانطور که “گراهام فولر” به درستی در کتاب “قبله عالم” اشاره میکند بخش وسیعی از تعاملات و ارتباطات دوجانبه ایران و افغانستان در دوران محمدرضا پهلوی هم تحت تأثیر موضوع پشتونستان است که ایران بر سر موضوع بلوچستان، به نوعی ریشش گرو پاکستان بود و در اختلافات افغانستان و پاکستان، به نحوی حامی پاکستان بود.
البته از آنجایی که پاکستان در سیاست خارجی خود در قبال افغانستان و منطقه، بازیگر قهاری است بعداً چنین بازی کثیفی را با مجاهدین (۱۹۷۹_ ۱۹۸۹/ ۱۹۹۲_ ۱۹۹۶م) نیز کرد و بستر ظهور و بروز طالبان (۱۹۹۶_ ۲۰۰۱م) را هم فراهم ساخت. پاکستان به خوبی از این دو عنصر و چاشنی هویتی مذهب و قومیت در طول تاریخ چند دهه اخیر در قبال افغانستان بهره جسته و اینچنین سیاستهای خود را در فضای افغانستان پیش برده و میبرد.
در جریان مذاکرات صلح که پیش از سقوط کابل میان طالبان و دولت مستقر کابل و جریانات داخلی افغانستان، نشستهایی در دوحه قطر و جاهای دیگر در حال انجام بود نیز شاهد عمق نفوذ و کنشگری فعال پاکستان را شاهد بودیم؛ به نحوی که بعضاً چنین وانمود میشد که انگار یک دست پیدا و پنهان تحولات افغانستان به پاکستان و در اسلامآباد گره خورده است.
اما همین موضوع پشتونستان و مسائل خط مرزی دیورند که میتوان با قدری تسامح و تساهل از آن به عنوان یکی از مهمترین پاشنهآشیلهای روابط افغانستان و پاکستان تعبیر نمود و همچنین سایر تحولات زنجیرهوار بعدی به این مهم باز میگردد که: اولاً ما چقدر به این گذشته تاریخی اشراف داریم و ثانیاً با چه روش و رویکردی به بازخوانی تاریخ میپردازیم؛ چرا که همین الان تمام کشورهای این منطقه وسیعی که مد نظرم هست چه کشورهایی که جزو خاورمیانه (یا به تعبیری منطقه غرب آسیا) هستند و چه کشورهایی که در زمره منطقه قفقاز و آسیای مرکزی و جنوبی محسوب میشوند همه در این “جنگ روایتها” که مبتنی بر نحوه “بازخوانی تاریخی” است، دست به گریبانند.
پس همانطور که عرض کردم پاسخ بخش وسیعی از مسائل امروز کشورهای این منطقه از جمله روابط افغانستان و پاکستان و همچنین میزان خام یا پختگی تحلیل این موضوعات به این دو امر مهم و مرتبط باز میگردد که در گام نخست چقدر به تاریخ معاصر این منطقه آشنایی داریم و دیگر اینکه همین تاریخ را با چه عینکی فهم و خوانش کردهایم.
نکته مهم دیگری که نیز باید بدان پرداخت، توجه به این موضوع مهم است که ژئوپولیتک افغانستان، ژئوپولیتیک منازعه و بحران است؛ چه از لحاظ داخلی افغانستان و چه بیرونی آن.
از لحاظ مسائل داخلی که این منازعه کاملا هویداست اما از لحاظ فاکتور بیرونی باید گفت که افغانستان محل منازعات دیگران قرار گرفته به نحوی که میتوان گفت افغانستان محل جنگها و بازیهای نیابتی دیگران است.
در این ژئوپولتیک منازعه، افغانستان و بازیهای نیابتی که در آن جریان دارد، مسلماً پاکستان نمیخواهد و نمیگذارد که سرش بیکلاه بماند.
نکته مهم دیگری که به عنوان حسن ختام این یادداشت و آن هم بیشتر برای خوانندگان ایرانی مطرح میشود این مسأله است که فضای افغانستان، فضای مذهبی نیست و صورت مسأله اصلی افغانستان موضوع هویتی_قومیتی است. واکنش بسیاری از ایرانیان نسبت به تحولات چند ماهه اخیر افغانستان، بیشتر بر این نگاه نادرست مبتنی بود که متأسفانه این دوستان با همان عینکی که به موضوع سوریه نگریستهاند، به مسائل افغانستان هم با همان عینک، نگاه کردند. که ریشه این امر به فقر شناختی که جامعه ایرانی از افغانستان و جامعه و سیاست آن دارند، باز میگردد.
فضای افغانستان، فضای مذهبی نبوده و نیست اگرچه در طول تاریخ، گهگاهی از عنصر و عامل مذهب هم به عنوان چاشنی و هم توجیه سیاستهای سرکوب، استفاده ابزاری شده است.
جمهوری اسلامی ایران هم مقدورات و محذورات خاص خودش را در افغانستان و در عرصه مسائل سیاسی افغانستان دارد که چنین به نظر میرسد اگرچه عملکرد ضعیف و منفعلی در افغانستان نداشته است اما واقع قضیه این است که آنچنان کارنامه فعالانهای هم نداشته که بعضاً میبینم همان فرصتها و مقدوراتی که جمهوری اسلامی در افغانستان دارد همانها برایش به چالش و تهدید تبدیل میشود.