محمد اکبرخان، فرمانده مقاومت در برابر بریتانیا؛ روزنی به روشناییِ استقلال و وحدت سیاسی افغانستان (۱۰)

۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۰ – ۲۱/ ۳/ ۲۰۲۲
وزیر محمد اکبرخان (۱۸۱۶-۱۸۴۷) چهارمین و توانمندترین پسر دوست محمدخان بود که از همسری پوپلزی به دنیا آمد. اکبرخان شخصیت پیچیده، کارآزموده و پخته ای داشت چنانکه در کابل به عنوان شجاع ترین مبارز از رهبران مقاومت شناخته می شد. مسافر مشهورِ اروپایی در آن دوره به نام گادفری واین (Godfrey Vigne)، اکبرخان را پیشروترین، کنجکاوترین و باهوش ترین خواصِ افغان توصیف کرده است. چنانچه به گفتۀ گادفری واین، اکبرخان به لحاظ شخصیتی «آنقدر از تعصب به دور بود که چندین بار به خدمه اش دستور داد تا از جام خود به من آب بدهند»، آنهم در زمانی که اکثر افغان ها از خوردن و آشامیدن با مسیحیان خودداری می کردند.
اکبرخان اولین بار زمانی که در نبرد جمرود در سال ۱۸۳۷ اقدام به شکست فرمانده سیک، هاری سینگ کرد و طبق برخی منابع شخصا رهبر سیک ها را کشته و سرش از تنش جدا نمود، مورد توجه ویژه ای قرار گرفت. اولین پیروزی بزرگ اکبرخان، نشان می داد که او تا چه اندازه استعدادهای نظامی پدرش را به ارث برده و در این برهه زمانی به قوی ترین فرمانده افغان تبدیل می شود. پس از تسلیم شدن پدرش به بریتانیا در سال ۱۸۴۰، و پس از رهاییِ خودش از سیاه چالۀ بخارا، اکبر خان در هندوکش آزاد بود و هدف و تمرکزش را بر رهبری مقاومت در برابر بریتانیا قرار داد.
ورود او به کابل در ۲۵ نوامبر ۱۸۴۱ قیام کابل را متحول ساخت و بدین ترتیب می توان گفت محمد اکبرخان کسی بود که مذاکرات برای خروج بریتانیا را به دست گرفته و رهبری کرد. در ۲۳ دسامبر ۱۸۴۱ و در جریان گفتگویی، او شخصا فرستاده بریتانیا، سر ویلیام مکناتن، را کشت. همچنین متعاقبا محاصره جلال آباد را رهبری و فرماندهی نیروهای افغان را برعهده گرفت. پس از عقب نشینی بریتانیا، اکبرخان پایتخت را پس گرفته و تا زمان بازگشت پدرش، دوست محمد خان در آوریل ۱۸۴۳، قدرتمندترین شخصیت افغانستان باقی ماند. درنهایت محمد اکبرخان چهار سال بعد درگذشت. به نقل از برخی روایت ها وی توسط پدرش دوست محمد خان مسموم شد، چرا که پدرش او را تهدیدی بالقوه برای حکومت و تاج و تختش می دید. (Dalrymple, 2013: 12)
اسارت اکبر خان در مجازاتِ گریزِ دوست محمد خان از بخارا
پیشتر در مباحث گذشته اشاره شد که در دور دوم حکومت شاه شجاع و پیروزی فاتحانۀ وی به کمک بریتانیایی ها، دوست محمد خان به همراه خانوادۀ خود من جمله فرزند بیمارش محمد اکبر خان به سمت شمال فرار کردند. شایعاتی در مورد زهر به گوش می رسید. چنانچه دوست محمد خان پیشتر، اکبرخان، یعنی فرزند عزیز و توانمندش را برای محافظت خیبر و جلوگیری از پیشروی وید و شاهزاده تیمور گماشته بود؛ لیکن اکبرخان بیمار گردید، چراکه ظاهرا به دستور وید به اکبرخان زهر داده شده بود و این امر بیش از هر چیز بر روحیه دوست محمد تأثیر منفی گذاشته بود. چنانچه به روایت ویلیام دالریمپل وقتی امیر پسر عزیزش را در بستر بیماری دید غم بیماریِ اکبرخان قلبش را پاره پاره کرد و با دستان یاس و ناامیدی بر سرش کوبید. اما به هرروی بخت اکبرخان بر زنده ماندن بود و او به زودی کانون جدید مقاومتی قدرتمند، خشن، بی رحم تر و مؤثرتر از پدرش را به ویژه در برابر بریتانیایی ها ایجاد کرد.
اما به ماجرایِ دربند گرفتارآمدن اکبرخان که بازگردیم، آنگونه که فیض محمد کاتب روایت کرده است؛ از آنجا که امیرکبیر در بخارا و در شرایطی سخت و دشوار به سر می برد، پس از مدتی و به طریقی از امیر بخارا رخصت گرفت تا پسران خردسال خود -سردار محمد اعظم خان و سردار شیرعلی خان- با شاهزادگان جوان دیگری را نزد مادرانشان در تاشقرغان بفرستد. علاوه بر این، دستور داد که آنها به کابل بروند و چنین شد که نواب عبدالجبارخان و سردار محمد اکرم خان شاهزادگان جوان را از تاشقرغان تا کابل بدرقه کردند.
هنگامی که آنها به کابل رسیدند، امیرکبیر اکنون دیگر نگران زنان و پسران خردسال خود نبود. پس با مشورت حامیانش تصمیم برآن گرفته شد که بهترین نقشه، فرار او از بخارا و رفتن به کشوری دیگر است. امیر با نصیحت ملازمانش موافقت کرده، اسبی به دست آورده و با ظاهرِ یک درویش فرار کرد. هنگامی که حاکم بخارا متوجه شد سوارنِ زیادی را به تعقیب وی فرستاد و در واکنش به این اقدام دوست محمدخان، سردار محمد اکبرخان به همراه باقیِ افراد بازمانده را زندانی کرده و را در سیاه چاله انداخت.
آزادی سردار محمد اکبرخان از حبس امیر بخارا
اما در بحبوحه حوادث سال ۱۸۴۱، سردار محمد اکبر خان، پسر امیرکبیر، و سردار سلطان احمدخان، فرزند سردار محمد عظیم خان، که هر دو از خشم امیر بخارا، امیر نصرالله خان در «سیاه چاله» بودند آزاد شدند. سپس با خدمه و ملازمان خود که در اسارت به سر می بردند عازم کابل شدند. چون آتش قیام کابل شعله ور بود، آنها فورا به سمت کابل روانه شدند. با آمدن سردار محمد اکبرخان، قدرت شورشیان به میزان قابل توجهی افزایش یافت. اکنون همگی محمد زمان خان را که به دلیل غیبتِ محمد اکبرخان و دوست محمد خان، منصب رهبری را به دست گرفته بود، ترک کرده -زیرا او تنها عنوان نواب/نایب را یدک می کشید–؛ و بدین ترتیب نزد محمد اکبرخان هجوم آورده و با او بیعت کردند.
اکبرخان اولین روزهای پس از بازگشت خود را با استقبال و تحسینِ مردم گذراند. مولانا کشمیری در همین رابطه چنین می نویسد: “گویی بهار جانی دوباره به باغ بخشیده بود.” محمد اکبر خان خیلی زود ثابت کرد دشمنیست که بریتانیا همیشه باید از او بیم داشته باشد. اکبرخان ظرف چند روز با محاصره اردوگاه بریتانیا برای اولین بار، قیام را متحول کرد. متعاقبا ملاها به تمام روستاهای مجاور اعزام شده تا از فروش اقلام انگلیسی توسط کشاورزان جلوگیری کنند. همچنین پل چوبی واقع بر روی رودخانه کابل که اردوگاه بریتانیا را به بالاحصار و جاده جلال آباد متصل می کرد، سوزانده شد.
با کشته شدن دو تن از رهبران برجسته سلطنتی در ارتفاعات بیبی مهرو، فرماندهی شورشیان که پیشتر تا حدودی شکست خورده بود، اکنون سرسختانه در اطراف اکبرخان و بارکزائی های اطرف او متحد شدند. مکناتن ناامیدنه در این رابطه چنین نوشت: «حیرت آور است که شورشیان چگونه با هم کنار می آیند». ائتلاف ازدواج اکبرخان با دختر محمدشاه خان، یکی از قدرتمندترین سرداران غلزائی نیز آغازی برای تغییر قومیت در حرکت مقاومت شد. با کشته شدن عبدالله خان اچکزائی و به حاشیه راندن روزافزون تاجیک های کوهستانی در پی مرگ میرمسجدی و حرکت دسته جمعی پیروان او برای دفن پیر خود، این غلزائیِ صاف و ساده اما قدرتمند بود که دیگر اکنون بر این قیام مسلط شد.
در داخل اردوگاه بریتانیا، فشارها اکنون شدیدتر بود و روحیه نیروها را بیش از پیش پایین می آورد. بسیاری از گرسنگی جان خود را از دست می دادند. در این شرایط سخت همچون قعر جهنم، تمام تفاوت های اعمال مذهبی و تابوها فراموش شد. اکبرخان تنها یک ماه پیش از آن و پس از یک سال حبس فلاکت بار از زندان در بخارا آزاد شده بود. به گفته مولانا کشمیری، اندکی پیش از آزادی، یکی از قدیس های صوفی در خواب اکبر را زیارت کرد و به او گفت که عمامه خود را به سر گذاشته و شمشیری به کمربندش بسته وراهی شود تا از وطن خود که از جانب خداوند به او عطا شده بود محافظت کند. (Dalrymple, 2013: 235)
درهمین راستا سران کابل به اکبرخان نامه نوشته، از او استقبال کرده، از آزادی او ابراز خوشحالی کرده و توضیح دادند که ارتش انگلیس پس از نبردهای اخیر بسیار ضعیف شده بود و هیچ گونه شرایطی برای مقاومت ندارد، به طوری که ورود سردار در این برهۀ زمانی بسیار به جا و به موقع بود و اکنون زمان گرفتن انتقام پدرش، امیر بی همتا است! اکبرخان نیز مستقیما به کابل رفت؛ همه سران و سرداران از بی عدالتی های انگلیسی ها به او گفته و از او تقاضای عدالت کردند. سپس سردار به مکناتن نامه نوشت و از او خواست تا او را ببیند و ملاقاتی ترتیب داده شد.
فردای آن روز، سردار محمد اکبرخان با چند تن از همراهان مورد اعتماد از کابل به سوی محل تعیین شده حرکت کرده و مکناتن نیز از اردوگاه بریتانیا راهی شد: آنها با هم ملاقات کرده، یکدیگر را صمیمانه در آغوش گرفته و برای گفتگوی خصوصی آماده شدند. دررابطه با جریان گفتگوی آنها تا این حد گزارش شده است که سردار به فرستاده انگلیسی گفت که دیگر شایسته نیست در کابل بماند، باید یکی از افسران خود را به عنوان گروگان تحویل داده و راهی هند شود و هر گاه پدر بزرگوار سردار، امیر دوست محمد خان، از حبس آزاد شده و بازگشت، آنگاه گروگان انگلیسی با احترام رها می شد. مکناتن موافقت کرد و این توافق نامه به صورت مکتوب تنظیم شد. انگلیسی ها همگی بر این عقیده بودند که پس از این توافق، نزاع دیگری وجود نخواهد داشت. (Dalrymple, 2013: 236)
پس از دو ساعت توافق حاصل شد. طبق قرار، بریتانیا باید سه روز بعد، در ۱۴ دسامبر عقب نشینی می کرد و امنیت آنها تضمین می شد. قرار براین شد کاپیتان ترور (Captain Trevor) به عنوان گروگان تحویل داده شود. جلال آباد، غزنی و قندهار نیز تخلیه خواهند شد. به شاه شجاع نیز این حق انتخاب داده شد که با انگلیسی ها آنجا را ترک کرده یا به عنوان شهروندی خاص در کابل بماند. همچنین بالاحصار ابتدا توسط چند افسر بریتانیایی باقیمانده تخلیه و به اکبرخان تحویل داده شد. در همین حال، دوست محمد از حبس خانگی خود در لودهیانه آزاد شده و به وی اجازه داده می شود تا به تاج و تخت بازگردد. همچنین افغان ها متعهد می شوند که بدون رضایت انگلیسی ها با هیچ قدرت خارجی متحد نشوند، و انگلیسی ها نیز در مقابل قول دادند که «ارتش بریتانیا به خاک افغانستان وارد نخواهد شد مگر اینکه رهبران افغان درخواست کنند». (Dalrymple, 2013: 237)
مکناتن به سربازان بریتانیایی باقیمانده دستور داد بالاحصار را ترک کرده و پیامی به اکبرخان فرستاد تا به اکبرخان اطلاع داده شود که قلعه تخلیه شده است و او باید نیروهای خود را به پادگان بفرستد. محمد اکبر خان فورا ۲۰۰۰ غلزائی فرستاد. اما افراد و تابعانِ اصیل کابل هراسان شده و معترض شدند «اگر اکبرخان قلعه را تصاحب کند، تکلیف زنان و کودکان و وابستگان شاه شجاع چه خواهد شد؟» درنتیجه افراد و ملازمان باقی مانده در قلعه بالاحصار تسلیم نشده و به محض اینکه آخرین نیروهای انگلیسی از قلعه بیرون آمدند، با جسارت دروازه ها را پشت سر خود بستند و هر یک از سربازان شورشی که قبلا به قلعه نفوذ کرده بودند را کشتند، به طوری که سپاهیان اکبرخان ناامیدانه مجبور به عقب نشینی شدند.
سپاهیان اکبرخان دومرتبۀ دیگر تلاش کردند تا به دروازه اصلی بالاحصار حمله کنند، اما سپاهیان خاندان شاه شجاع، آنها را عقب رانده و تلفات جدی وارد کردند. درحالی که انگلیسی ها تسلیم شدند، اما شاه شجاع مقاومت کرده و با موفقیت در بالاحصار ایستادگی کرد تا اینکه ماه ها بعد، در آغاز بهار، تصمیم گرفت نهایتا از قلعه ای که برای سلطنتش تجهیز و بازسازی کرده بود عزیمت کند. در حالی که مکناتن آرام شاه شجاع را قربانی می کرد، لرد اوکلند، رقیب قدیمی شجاع، دوست محمد، را از کلکته برای ورود به بازی آماده می کرد. پس از خروج دوست محمد از کلکته، اوضاع در افغانستان به سرعت شروع به وخامت کرده بود. (Dalrymple, 2013: 238)
در ۲۰ نوامبر، نظام الدوله، نخست وزیر مکناتن، خبر داد که حامی قدیمی او، نواب زمان خان، رهبر بارکزائی که در ابتدا رهبری شورش را بر عهده گرفته بود، به دلیل تجمع مردم در اطراف محمد اکبرخان، آزرده خاطر شد و خبر فرستاده که قصد دارد متحد انگلیسی ها شود. در همان زمان، خبر نارضایتی بسیاری از نیروهای شورشی از اکبرخان به دلیل گرانی مواد غذایی نیز منتشر شد. پس مکناتن بلافاصله برای تفرقه انداختن و حکومت کردن دست به کار شد. هم به قزلباش ها و هم به سرداران غلزایی مبلغ هنگفتی به مبلغ ۲۰۰۰۰ روپیه پیشنهاد شد تا از شورشیان جدا شده و به حمایت انگلیسی ها ملحق شوند.
به گفته میرزا عطا، مکناتن نامه ای محرمانه به سران نوشت که هر کس سر بریده سردار محمد اکبر خان را بیاورد، ده هزار روپیه پاداش می گیرد و به عنوان دستیار سفیر منصوب می شود. با شنیدن این سخن، اکبرخان تصمیم گرفت برای افشای تزویر مکناتن حقه ای به کار بندد. در غروب ۲۲ دسامبر، او دو پسر عموی خود را به اردوگاه بریتانیا فرستاد.
این فرستادگان بارکزائی به مکناتن پیشنهاد شگفت انگیزی دادند. آنها گفتند که انگلیسی ها می توانند تا بهار در افغانستان بمانند و شجاع به عنوان شاه باقی می ماند، اگر انگلیسی ها از تلاش اکبرخان برای وزیر شدن و به دست گرفتن افسار واقعی قدرت حمایت کنند. ظاهرا به مکناتن فرصت داده شده بود تا معاهده اخیرا توافق شده را پاره و یک معامله پنهانی با اکبرخان منعقد کند. برای اکبرخان، این آخرین مدرکی بود که برای تزویر مکناتن نیاز داشت. طبق توافق دستگیری امین الله خان و تحویل او به عنوان اسیر به انگلیسی ها مطرح بود. اکبر خان این سند را به امین الله خان نشان داد و به سران دیگر در مورد تمایل مکناتن به خیانت به توافقاتش و انجام معامله مخفیانه پشت سر آنها هشدار داد. سپس پیامی به مکناتن فرستاد تا صبح روز بعد دوباره با او ملاقات و جزئیات طرح را نهایی کند.
مکناتن بی حوصله تصمیم گرفت تنها با نگهبان شخصی خود به همراه سه دستیارش، لورنس، ترور و مکنزی، برای قرار ملاقات خود حاضر شود. به هرروی درگیر و دار این ملاقات اکبرخان مکناتن را کشته و سرش را از تنش جدا و جسد بی سر مکناتن را به داخل شهر کشیده و در بازار شهر آویزان کرد. به محض شروع خشونت، اسکورت شخصی مکناتن متشکل از شانزده سرباز فرار کرده و هیچ تلاشی برای نجات افسران نکردند. اما اکبرخان از آنها محافظت و به آنها رحم کرد. (Dalrymple, 2013: 242-244) بدین ترتیب عقب نشینی بریتانیا از کابل کمی پس از ساعت نُه در صبح روز ۶ ژانویه ۱۸۴۲ آغاز شد. اکنون دو هفته از زمانی که انگلیسی ها به طور قطع شنیده بودند که رهبر سیاسی آنها، سر ویلیام مکناتن، توسط اکبرخان به قتل رسیده است، می گذشت.
روایت فرهنگ از آزادی اکبر خان و حمله به اردوگاه بریتانیا
اما میر محمد صدیق فرهنگ در کتاب خود رویدادهای مذکور ذیل آزاد شدن اکبرخان و نقش آفرینی وی را چنین توصیف می کند: اکبرخان پسر دوست محمدخان که در بخارا مانده بود به کمک یک روحانی از زندان بخارا رها شده و به سمت افغانستان آمد. آنها که در هنگام رسیدن به افغانستان از شورش کابل اطلاع پیدا کردند، سریعاً به شهر آمده و در مجلس مشورت سرداران شرکت نموده و از آنجا که شجاعت و کاردانی اکبرخان قبلا در جنگ با سیک ها ثابت شده بود، محمدزمان خان پسر عمه او با موافقت اعضای مجلس رهبری جهاد را به او واگذار کردند و او هم سریعاً با اتخاذ تدابیر و ترتیبات برای حمله برای حمله به اردوگاه انگلیسی ها را آغاز کرد.
با ادامه جنگ بین دوطرف و مقاومت نیروهای افغان در بین طرف انگلیسی نظریه تخلیه شهر کابل مطرح شد که برخلاف مخالفان این نظریه، قرار بر آن شد تا با طرف افغانی در مورد خروج از افغانستان صحبت شود. در همین راستا مکناتن با سران افغانی اما در واقع با هدف نفاق وارد مذاکره شد. هرچند تلاش های او مانند ایجاد نفاق بین سنی و شیعه، درانی و غلجائی کارگر نیفتاد. در نتیجه او در تاریخ ۱۱ سپتامبر قراردادی مبنی بر خروج قوای انگلیس امضا کرد که به موجب آن قوای انگلیس به مدت نه روز باید خاک افغانستان را ترک گویند.
فردای این روز گروهی از سربازان انگلیسی که در بالاحصار بودند باید تحت حراست سردار سلطان احمدخان بالاحصار را ترک می کردند. در این وقت مکناتن فرصت را غنیمت شمرد و پیام محرمانه ای به محمداکبرخان توسط سلطان احمدخان فرستاد. او در این پیام گفته بود اگر از سایر غازیان جدا شود و نایب امین الله خان را به انگلیسی ها بسپارد و آتش فتنه را خاموش سازد، دولت بریتانیا نیز پاداش خوبی به او خواهد داد. سلطان احمدخان این پیام را به محمد اکبرخان رساند. از طرف دیگر مکناتن به امید گرفتن جواب مساعد بنا را به تعلل گذاشت و به بهانه اینکه بارگیری کافی ندارد حرکت اردو را از کابل به تعویق انداخت.
اکبرخان که در این وقت مریض بود با دریافت پیام مکناتن با او وارد مذاکره شد و شرایط او را پرسید. مکناتن توضیح داد که در صورت رفع غائله فعلی، مقام وزارت شاه شجاع به اکبرخان یا پدرش دوست محمدخان تفویض می شود و علاوه بر آن نقداً مبلغ ۱۲ لک روپیه و در آینده سالانه دو لک روپیه مستمری به او داده می شود. اکبرخان که این مذاکرات را بدون اطلاع سایر سران اجرا می کرد، یک اندازه آذوقه به اردوگاه فرستاد و از مکناتن سند کتبی راجع به پیشنهادش مطالبه کرد. نماینده انگلیس پرزه ای با این عبارت توسط سلطان احمدخان به او فرستاد «اگر شما آنچه را که اجرای آن به شما سپرده شده اجرا کردید، آنگاه وعده هایی که به شما شده به شکل پاداش ایفا خواهد شد». علاوه بر این وی یک میل تفنگچه و یک گاری به همراه چهار اسب عربی ظاهراً برای حسن نیت خود و در واقع برای تحریک بدگمانی و حسادت سایر رهبران برای محمداکبرخان ارسال نمودند.
در این میان در اردوگاه جهاد بی اعتمادی به وجود آمد و محمداکبرخان مجبور شد برای قانع ساختن رفقای خود به این فریب متوسل شود که هدف از کار او به دست آوردن یک سند برای اثبات خیانت انگلیسی هاست که در مقابل طرف افغانی نیز باید از در خدعه و فریب وارد شود و انگلیسی ها را به بهانه مذاکره دستگیر و تا زمانی که از افغانستان خارج نشده و دوست محمدخان را آزاد نکرده اند، رها نسازند. در نتیجه، پس از قبول این طرح محمداکبر خان به طرف انگلیسی خبر داد که وارد مذاکره شوند.
بر این اساس در تاریخ ۲۲ دسامبر دو طرف در بین اردوگاه انگلیس و رودخانه کابل گردهم آمدند. اما این مذاکره همانطور که گفته شد طرف انگلیسی را متهم به فریبکاری کردند که در نتیجه آنها بر اساس برخی روایت ها در ابتدا قصد انعقاد قراردادی جدید به نفع افغانستان داشتند که در صورت عدم موفقیت منجر به قتل مکناتن شد. در نتیجه آخرین اراده برای مقاومت از طرف انگلیسی ها از بین رفت. (فرهنگ، ۱۳۶۷: ۱۸۰-۱۸۱)
روایت فیض محمد کاتب از مقاومت محمد اکبر خان در برابر بریتانیا
از سوی دیگر فیض محمد کاتب جریان حوادث را تا زمان خروج بریتانیا چنین توصیف می کند: در مدتی که محمد اکبر خان در تیزین قصد جهاد با بریتانیا را در سر می پروارند و سردار سلطان احمد خان فرزند سردار فقید محمد عظیم خان را فرستاد تا راه نیروهای انگلیسی را که از قندهار به کابل می رفت مسدود کند، لرد اوکلند فرماندار کل هند، که نگران آزادی زندانیان و گروگان های انگلیسی بود که توسط وزیر محمد اکبر خان در کابل نگهداری می شدند، پیش نویس توافق نامه ای را با امیر کبیر تنظیم کرد. در این قرارداد پیشنهاد شد که امیر نامه ای به پسرش محمد اکبر فرستاده و به او دستور دهد که جنگ علیه انگلیسی ها را متوقف کند و اسیران و گروگان های خود را به فرمانده بریتانیایی در افغانستان تحویل دهد.
در مقابل، انگلیسی ها نیز افغانستان را تخلیه کرده و به امیرکبیر می سپردند، چنانچه که بر طبق قرار، در آن زمان امیر می تواند از هند به کابل بازگشته و اداره امور را به عهده بگیرد. امیرکبیر با پیشنهاد فرماندار کل موافقت کرد و به پسرش نامه نوشت. نامه به اکبرخان در تیزین رسید و وی نیز طی نامه ای به سردار سلطان احمد خان دستور داد که از جنگ با بریتانیایی ها دست بردارد. شاهزاده شاهپور، شاهزاده حیدر پسر شاه زمان را با ۱۰۰۰ سوار به بامیان فرستاد تا از هرگونه تلاشی برای بازگشت محمد اکبر خان جلوگیری کند. نهایتا در نوامبر ۱۸۴۲، مطابق با رمضان ۱۲۵۸، انگلیسی ها افغانستان را تخلیه کردند.
در آن زمان مردمی که تنها چند روز پیش از شاهپور سوگند وفاداری را امضا کرده و همگی قزلباش بودند، اکنون به اصرار پارتیزان های امیرکبیر و محمد اکبرخان سوگند خود را رد کردند. خان های درانی و دیگران نیز با دیدن این امر به خان های فارس و قزلباش پیوستند و نامه ای به محمد اکبر خان فرستادند که از تاشقرغان به کابل بازگردد. پس از آنکه وی به کابل رسید، شاهپور که دید دیگر توان جنگیدن با محمد اکبر خان را ندارد، به همراهی نایب سر فراز خان، عظیم گل خان، عبدالمجید خان و سایر محافظان، فرزندان و همسران عازم جلال آباد شد. از آن روز به بعد، نوادگان احمدشاه (سدوزائی) که به هند آمدند دیگر هرگز به شهرت و مقامی دست نیافته و همانطور که بودند بدون هیچ حکومت و سلطنتی باقی ماندند. (Katib, 1331: 423-426)
به گفتِ کاتب، پس از عزیمت ارتش انگلیس و شاهپور به هندوستان و پایان نهایی سلطنت خاندان احمدشاه سدوزائی و در حالی که افغانستان در هنگام بازگشت امیرکبیر از هند و توقف در مسیر، بدون رهبر و راهبر بود؛ هر رئیسی به فرمانروایی و هر خانه ای به دادگاهی تبدیل شده بود. نواب محمد زمان خان و سردار سلطان احمدخان، برادرزاده های امیرکبیر، با وجودِ حضور محمد اکبرخان، با گروهی از خان های آشوبگر فاسد ائتلاف کرده و برای ادعای رهبری کشور به مخالفت برخاستند. گروهی از مردان پر مدعا و جاه طلب نیز دور آنها جمع شده و پرچم قیام را نصب کردند.
محمد اکبر خان خردمندانه تصمیم گرفت که این شعله قیام را خنثی کند و سردار سلطان احمد خان را مخفیانه احضار کرد. طی گفتگویی با هم سردار سلطان احمد خان با پیشنهاد وزیر محمد اکبر خان موافقت کرده و از دیگران جدا شد و دیگر در توطئه شرکت نکرد. بعدها محمد اکبرخان نیز به همین ترتیب از طریق سردار محمد عثمان خان با نواب محمد زمان خان تماس گرفته و با گفتن اینکه جلال آباد در آینده از آنِ او خواهد شد، نواب محمد زمان خان را نیز به خود جذب و قانع ساخت. سپس اکبرخان با مساعد کردن شرایط، برای استقبال از پدرش به جلال آباد رفت و نگرانی او در مورد شورشیان نیز با آمدن برادرانش از بین رفت.
محمد اکبرخان، نواب محمد زمان خان، نواب عبدالجبار خان، رهبران درانی و غلزائی، و نیز افراد و شخصیت های اشرافی و اصیل محمدزائی و قزلباش ها و رهبران کابل همه از کابل، جلال آباد و جاهای دیگر در مسیری که از جلال آباد حرکت می کردند با هدایای مناسب به سمت گذرگاه خیبر برای استقبال از امیر آمده بودند. امیر مدت کوتاهی را در جلال آباد گذراند و سپس عازم کابل گردید و بدین ترتیب برای به دست گرفتن حکومت آماده شد. (Katib, 1331: 432-435)
وزیر محمد اکبرخان و به قدرت رسیدن مجددِ دوست محمد خان
پس از آنکه امیر دوست محمدخان در سال ۱۸۴۳ مجددا پادشاه شد، وزیر محمد اکبرخان با نحوه اداره مملکت توسط پدرش یعنی دوست محمدخان درک نمود که امیر از دولت انگلیس ترسیده و قادر به هیچ اقدام دلیرانه برای اعاده ولایات شرقی و از دست رفته کشور نیست. پس خود به شکل یک نیروی دست چپی در دربار پدر قرار گرفت و رجال فاتح افغانی دور او حلقه زدند. او با آرامش در توسعه و تنظیم قلمرو پدر پرداخت و بامیان و دایزنگی و دایکندی را در ۱۸۴۴ با آرامش به مرکز وصل ساخت. وزیر به نام رسیدگی به امور ننگرهار و لغمان که ظاهراً در تیول او بود به شرق کشور سفر کرد. در اینجا او به اجتماع قشون داوطلب پرداخت و اطرف محمدشاه خان و غلجائی ها مورد تائید قرار گرفت.
در مقابل او به طور آشکار نیروهای خود را تا کناره های سند پیش برد و استرداد ولایات شرقی افغانستان را شعار می داد. زیرا می دانست دولت سیک زیر ضربات انگلیسی ها در حال خرد شدن است و امکان پیش روی انگلیسی ها در سواحل چپ رود سند وجود داشت و اگر از طرف افغانستان تغافل صورت گیرد، قوای انگلیسی با عبور از دریای سند تمام ولایات ساحلی افغانستان را اشغال می کردند. ولی امیر دوست محمدخان با عجله به روسای عشایر افغانی فرامینی صادر کرد و آنان را از همراهی با وزیر اکبرخان بازداشت.
وزیر نیز که خود را تحت امر پدر می دانست به کابل برگشت اما بیکار ننشست و کتاباً با وزیر یار محمدخان حکمدار هرات به تماس شد و توسط او را روابط دوستانه با ایران باز کرد. در نتیجه دو وزیر با دولت قاجاری ایران موفق به عقد قرارداد دفاعی شدند. هردو وزیر تعیین کرده بودند که طرفین از دو جبهه در سال ۱۸۴۶ به قندهار حمله کرده و آن حکومت را از بین ببرند تا کابل و هرات بهم وصل شوند. در نتیجه وزیر یارمحمدخان به گرشک حمله و وزیر محمد اکبرخان از کابل درصدد حمله به قندهار برآمد.
اما امیردوست محمدخان که پایبند تعهد خود با انگلیسی ها بود از حرکت وزیر اکبرخان جدا جلوگیری نمود و وزیر یارمحمدخان هم به هرات برگشت. در همین سال مردم منطقه تگاو به رهبری معاذالله خان و صاحب زاده جانان و صاحب زاده فتح خان برضد امیر دوست محمدخان قیام کردند و قشون اعزامی امیر را با برادرش نواب جبارخان در طی شباخونی درهم شکستند. اما وزیر محمداکبر خان شخصا به تگاو رفته، صاحب زاده ها را در جنگ بکشت و مالیات را معین نمود و به کابل برگشت.
علاوه بر این، در همین سال بود که مردم اشپان و ماماخیل در ننگرهار برضد امیر قیام کردند. امیر مجبور بود که وزیر محمد اکبرخان را برای اطفای قیام اعزام کند. این چیزی بود که وزیر نیز می خواست. درنتیجه، فوراً به جلال آباد رفت و قیام کنندگان را با مدارا ساکت نمود و مجددا در تلاش برای تجمیع قوا برای رفتن به سمت سند و استرداد ولایات از دست رفته افغانی برآمد. چراکه پنجاب در وضعیت نابسامانی قرار داشت و نیروهای انگلیسی حکومت سیک ها را مغلوب کرده بود. اما بازهم امیر دوست محمدخان مخالف بود. در چنین زمانی وزیر اکبر خان دچار بیماری تب مالاریا شد و توسط یک طبیب هندی مسموم گردید و در ظرف چند ساعت به نفع دولت انگلیس چشم از جهان فروبست. (زمستان ۱۲۶۳ قمری برابر با ۱۸۴۶ میلادی) پیکر او از کابل به بلخ و در مزار و در روضه مزارشریف دفن گردید.
در نهایت با مرگ وزیر محمداکبر خان، کابل از رهبران بزرگ انقلاب خالی شد. زیرا دیگر رهبران انقلابی مانند میرمسجدی خان مسوم، عبدالله خان کشته، نایب امین الله خان محبوس، سردار سلطان خان و یک عده دیگر از رهبران انقلابی از دربار رانده شده بودند. بعد از مرگ وزیر محمدشاه خان نیز امیر را ترک و در جلال آباد با قوایی که قبلا برای مقابله با نفوذ انگلیس در شرق آماده کرده بود، برضد امیر دوست محمد خان قیام کرد. در واقع، مرگ وزیر تمام مردم و رجال وطن پرست را اندوهگین کرده بود. چراکه همه او را مرکز آمال و استقلال کشور می دانستند. (غبار، ۱۳۶۸: ۵۷۵-۵۷۶)
بد دلیِ دوست محمد خان نسبت به وزیر محمد اکبر خان
امیر دوست محمد پسرش محمد اکبر را وزیر خود مقرر کرد اما به زودی از آن کار خویش پشیمان شد. برای اینکه محمداکبر خان می خواست ولایات از دست رفته افغانستان را دوباره به چنگ بیاورد. این اندیشه محمد اکبر روابط میان پدر و پسر را به هم زد. در همین سال ۱۹۴۲ بعد از بیرون رفتن میجر تود انگلیسی از هرات یارمحمد الکوزائی خودش را آزادتر یافت و به ضبط اموال و آزار و شکنجه مردمان هرات و به برده فروشی همت گماشت. سپس کامران را در دژ کوهستانی که در سی و شش ملی غرب شهر هرات واقع بود، زندانی کرد و بعداز مدتی او را به وسیله عموزاده خویش، سرداردادمحمدخان کشت.
محمداکبر خان در سال ۱۸۴۲برخلاف اندیشه پدر خواست قندهار را جزء قلمرو امیر سازد و در جهت به کرسی نشاندن این اندیشه خویش دختر یارمحمدخان الکوزائی را به همسری گرفت. کهندل از این همبستگی خانوادگی سخت به هراس افتاد و به بهانه ای به هرات حمله کرد اما محمد اکبرخان با هشت صد مرد سواره به یاری وزیر یارمحمدخان شتافت. پیش از آن که آن جنگ داخلی بیشتر گسترش یابد، محمداکبر را پدرش به کابل باز خواند و اکبر از پدر رنجیده خاطر شد؛ در آن توضیح داده شده بود که انگلیس تمام وادی اندس را در چنگ گرفته است. بنابراین، لازم است دربار ایران علیه خصم مشترک دست یاری و همبستگی به سوی آنها دراز کند. محمدشاه قاجار از فرستادگان محمد اکبر و یارمحمد به گرمی پذیرایی کرد و دو قبضه شمشیر مرصّع یکی برای امیر دوست محمدخان و دیگری برای محمد اکبرخان فرستاد.
این پیشنهاد یکبار دیگر سیاست غیرفعال مدبرانه حکومت هند بریتانیایی را متوجه کابل، قندهار و هرات نمود. در آن زمان امیر دوست محمدخان هرگز دوست نداشت پسرش محمد اکبر آتش جنگ داخلی را برافروزد و با محمدشاه هم دست شود و با انگلیس دشمنی کند. چرا که در آن زمان امیر از تعرض شرق و غرب در امان بود و او می توانست با خاطر آسوده به عیاشی، میگاسری و بهره کشی از مردم بپردازد. چنانچه خودش بدان حقیقت اعتراف می کند «از روزی که دشمن شراب شده بودم با مشکلات زیادی رو به رو بودم اما از روزی که شراب می نوشم از هرگونه نعمت برخوردار گردیده ام».
محمداکبر باز هم تلاش می کرد به اتفاق وزیر بارمحمد بر کهندل بتازد اما امیر با درنظرداشت سیاست حکومت هند بریتانیایی به آن اندیشه پسرش هرگز روی خوش نشان نداد. این دو روش متضاد امیر را واداشت از بیم پسرش محمداکبر بالاحصار را ترک دهد و به سپاهیان قزلباش پناه ببرد. محمداکبر خان از سران قزلباش ها به اصرار می خواست امیر را بدو تسلیم دهند اما آنها از آن کار ابا می ورزیدند. این در حالی است که در این وقت ها محمد اکبر به صورت ناگهانی توسط یک طبیب هندی مسموم شد که شاید امیر در توطئه مسموم شدن پسرش به سود سیاست سازش با بریتانیا دست داشت. زیرا امیر در دومین دوره امارت خود نه تنها از روش پسرش محمداکبر که از سیاست بریتانیا نفرت داشت، خشنود نبود بلکه تمام کسانی را که در نخست پیکار انگلیس-افغان نقش بارزی داشتند، به دیده اعتماد نمی دید. (زهما، ۱۴۰۰: ۱۴۶-۱۴۴)
در نهایت می توان گفت وزیر اکبرخان به عنوان فرمانده مقاومت افغان، نه تنها در جنگ اول انگلیس و افغانستان که از سال ۱۸۳۹ تا ۱۸۴۲ به طول انجامید از نظر نظامی فعال بود، بلکه با رشادت و شجاعت خود در برابر نیروهای خارجی می توانست زمینه تشکیل یک دولت مرکزی، وحدت سیاسی، تامین استقلال و استرداد خاک های از دست رفته افغانستان را فراهم سازد. برای غربی ها در افغانستان امروز، فاجعه جنگ اول افغانستان سابقه ناخوشایندی را به وجود آورده است. در مقابل برای خود افغان ها، شکست بریتانیا در سال ۱۸۴۲ به نماد رهایی از تهاجم خارجی و عزم افغان ها مبنی بر امتناع از حکومت کردن دوباره توسط هیچ قدرت خارجی تبدیل شده است. محله دیپلماتیک کابل به نام وزیر اکبر خان نامگذاری شده است، کسی که در تبلیغات ملی گرایانه بارکزائی، از وی به عنوان مبارز آزادی خواه پیشرو افغانستان در سال های ۱۸۴۱-۱۸۴۳ یاد می شود.
منابع:
– زهما، علی محمد(۱۴۰۰)، «تاریخ افغانستان در یک نگاه»، هرات، موسسه پزوهشی بایسنغر، چاپ اول.
– فرهنگ، میرمحمد صدیق، (۱۳۶۷)، «افغانستان در پنج قرن اخیر»، چاپ دوم.
– Dalrymple, William, (2013), “Return of a King: The Battle for Afghanistan”, Bloomsbury Publishing Plc
– Katib, Fayz Muhammad, (1331), “The History of Afghanistan: Fayz Muhammad Katib Hazarah’s Siraj Al-Tawarikh”, printed at the Hurufi Press, Kabul, volume one, translated R. D. McChesney