معادله چندمجهولی افغانستان و منافع ملی جمهوری اسلامی ایران: با طالبان چه کنیم؟
۵ حمل (فروردین) ۱۴۰۱ – ۲۵/ ۳/ ۲۰۲۲
دکتر مجتبی نوروزی
بی شک یکی از مهم ترین رخدادهای سال پایانی سده چهاردهم خورشیدی بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان بود. بازگشتی که سرعت و نحوه وقوع آن بسیاری از تحلیلگران مسائل این کشور و منطقه پیرامونی آن را در بهت فرو برد. این رخداد تاثیر جدی بر روابط دوجانبه کشورهای همسایه افغانستان با این کشور و بسیاری از معادلات منطقه داشته و دارد. تاثیری که هر بازیگری باید بتواند به سرعت در چارچوب منافع ملی خود آن را تحلیل و بهترین موضع ممکن را در قبال آن اتخاذ کند که جمهوری اسلامی ایران هم از این قاعده مستثنی نیست. لذا برای رسیدن به پاسخ این پرسش نخست با تاکید بر پیچیدگی گسترده مسائل افغانستان تلاش خواهیم کرد مروری بر مهم ترین متغیرهای تاثیرگزار بر معادله سیاست و حکومت در این کشور خواهیم پرداخت و از این منظر ابرسناریوهای محتمل را برخواهیم شمرد و در نهایت با توصیف منافع ملی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان نگاهی به بهترین تصمیم های ممکن خواهیم داشت.
معادلات سیاسی و اجتماعی در افغانستان به دلیل تعدد بازیگران و متغیرهای دخیل همواره از درجه بالای پیچیدگی برخوردار بوده است. موضوعی که با وجود ظاهر ساده تحولات فهم لایه های زیرین آن را بسیار سخت و در نتیجه پیشبینی آینده را دشوار می نماید. مقطعی کنونی هم از این قاعده کلی که در تاریخ معاصر افغانستان عمومیت داشته است مستثنی نیست. اما برای فهم بهتر این متغیرها می توان آنها را به سه دسته متغیرهای درون طالبانی، درون کشوری و بیرونی دسته بندی کرد.
در سطح نخست مهم ترین متغیر اختلافات درونی طالبان و سمت و سوی قدرت در بستر این شکاف ها می باشد. سه شکاف اصلی در درون طالبان قابل درک و بررسی است که هر یک بر جهت گیری قدرت تاثیر خود را خواهد داشت. نخست شکاف بین رهبری و بدنه اجتماعی این گروه می باشد. بدنه اجتماعی این گروه که طی دهه های گذشته نقطه قوت و اتکای رهبران برای فشار بر رقبا و دشمنان سیاسی بوده است به صورت مداوم تحت تاثیر آموزه های افراط گرایانه برای تشویق و تهییج نسبت به جهاد علیه کافران اشغالگران و همکاران مزدور ایشان قرار داشته است. این امر منجر به تولید نسلی از جنگویان متعصب شده است که هنری جز جنگیدن نیاموخته اند. حال باید دید که این جریان اجتماعی با برخی انعطاف های فکری و فرهنگی و سیاسی که لازمه تبدیل یک جریان مبارز به حاکم سیاسی است تا چه میزان توان همراهی ذهنی و هویتی و تشکیلاتی دارد؟ و آیا امکان جذب ایشان در بدنه نیروی نظامی مد نظر طالبان وجود دارد یا خیر؟ و آیا تشکیل نیروی نظامی از این بدنه اجتماعی تکقومی و متعصب چه هزینه های پیدا و پنهانی را بر حاکمان طالب تحمیل خواهد کرد؟
اما آن چه در این موضوع بیش از هر چیز اهمیت دارد وجود رقبای جدی در سطوح مختلف برای جلب و جذب این بدنه اجتماعی می باشد. این متغیر را شاید بتوان مهمترین مانع در مسیر انعطاف رهبران طالب در صورتی که اراده ای برای انعطاف وجود داشته باشد دانست. شکاف دوم را باید شکاف بین رهبران جهادی در صحنه میدانی و رهبران سیاسی طالبان دانست. به صورت طبیعی رهبران جهادی خود را اولی تر به بهره مندی از مواهب حکومت میدانند و رهبران سیاسی در همان گام نخست متهم به سازش و کوتاه آمدن از نظام ارزشی هویت بخش به طالبان هستند. این امر نیز مانعی دیگر در مسیر انعطاف لازم برای حکمرانی خواهد بود که باید دید رهبران جهادی تا چه میزان تحمل آن را خواهند داشت.
اما به عنوان شکاف سوم باید به یک شکاف تاریخی در بین پشتون ها اشاره کرد که امروز هم در مناسبات درونی طالبان نمود پیدا کرده است. این شکاف در واقع شکاف تاریخی بین پشتون های مشرقی و پشتون های جنوبی و یا به تعبیری شکاف بین غلجایی ها و درانی هاست. درانی ها به مرکزیت قندهار در طول تاریخ این سرزمین شهری تر و متمایل تر به امر سیاست بوده اند در حالی که جریان مقابل قبیله گراتر و در نتیجه نظامی تر. این شکاف امروز به صورت شکاف بین جریان ملابرادر از یک سو و جریان حقانی از سوی دیگر متجلی شدهاست. بدیهی است بر هم خوردن توازن به نفع هر یک از این جریانات در معادلات قدرت در درون طالبان به معنای میزان انعطاف یا عدم انعطاف سیاسی و حتی جهت گیری بیرونی این گروه خواهد بود. حال باید دید رهبران طالبان تا چه میزان توان مدیریت این شکاف ها را خواهند داشت؟
اما در سطح داخلی افغانستان و فراتر از مناسبات درون گروهی نیز سه متغیر اصلی بر مناسبات قدرت تاثیرگزار خواهدبود. نخست رقابت و دشمنی گروه های مختلف مدعی قدرت که البته خود طیف وسیعی را شامل میشوند. این جریان از گروه های رقیب مافیایی و شبه نظامی که در جذب بدنه اجتماعی با طالبان رقابت میکنند و خود شامل داعش شاخه خراسان و القاعده و گروه های افراط گرای منطقهای تا دستههای برهم زننده نظم موجود محلی و مافیای قاچاق مواد مخدر میشود آغاز و به گروه ها و احزاب سیاسی ریشهدار قدیمی که بیشتر در بستر سایر گروه های قومی تعریف می شوند ختم می شود. در این بین جریانات و جنبشهای اجتماعی نوین که در زمینه ارزشی و هنجاری اختلاف عمیقی را با طالبان احساس می کنند نیز قابل اعتنا هستند.
متغیر دوم تاثیرگزار را می توان تحت عنوان متغیر کارآمدی نظام حکومتی طالبان دانست. به نظر می رسد در سنت سیاسی افغانستان پایداری مشروعیت حکومت ها وابسته به کارآمدی به ویژه در دو عرصه امنیت و اقتصاد می باشد. لذا اگر طالبان توان کنترل این متغیر را نداشته باشد جریان قدرت در افغانستان به سمت بیثباتی گسترده و پایدار سوق پیدا خواهد کرد. در کنار این دو متغیر می توان به مانع اساسی دیگری در مسیر حکمرانی طالبان اشاره کرد و آن هم انگاره و تصاویر ذهنی منفی موجود در بخش مهمی از جامعه افغانستان نسبت به این گروه است. اگر طالبان موفق به تغییر و اصلاح این انگاره ها در کوتاه مدت نشود بی شک هزینه حکمرانی برای این گروه به شدت افزایش پیدا خواهد کرد و منجر به تغییر ساخت و جهت گیری قدرت در این کشور خواهد شد.
دسته سوم متغیرهای تاثیرگزار را می توان رقابت های بازیگران بیرونی در عرصه افغانستان دانست که بر معادلات قدرت در این کشور اثر خواهند گذاشت. در این زمینه سه رقابت و دوگانه بزرگ را می توان تصویر کرد. ایجاد موازنه یا گرایش حاکمان افغانستان به سوی هر قطب این دوگانه ها تاثیر جدی بر جریان قدرت در افغانستان تا میان مدت خواهد داشت. رقابت نخست رقابتی جدی در جهان اهل سنت بین اسلام اخوانی و اسلام وهابی میباشد. این رقابت را می توان به رقابت کلان محور آنکارا-دوحه در قبال محور ریاض-ابوظبی ترجمه کرد که یکی از عرصه های مهم تجلی این رقابت عرصه معادلات سیاسی افغانستان بوده است. آن چه در حال حاضر و در نگاه نخست به چشم می آید برتری محور نخست به دلایل متعدد است. اما به نظر می رسد سعودی ها به سادگی از سرمایه گذاری درازمدت خود در افغانستان و ارتباطات عمیق و ریشه دارشان با برخی جریانات درون طالبانی دست نخواهند کشید.
رقابت دوم موثر بر مسائل افغانستان را می توان منازعه قدیمی آسیای جنوبی بین هند و پاکستان دانست که همواره به صورت مستقیم با مسائل افغانستان پیوند وثیق داشته است. این تضاد کلاسیک و قدیمی در عرصه روابط بین الملل در حالی دهه هاست در همسایگی افغانستان وجود دارد که در اثر آن پاکستان به جغرافیای افغانستان به عنوان عمق استراتژیک خود در رقابت با هند نگاه داشته است. نگاه منفی از هر دو سو به سمت مقابل به حضور رقیب در افغانستان طی دو دهه گذشته همواره مانعی مهم برای توسعه روابط دوجانبه و منطقه ای بوده است که هنوز هم ادامه دارد. در این عرصه هم در نگاه نخست برتری پاکستان در سایه حاکمیت دوباره طالبان به چشم می آید اما این امر را نمی توان به معنای سکوت و چشم پوشی هند از افغانستان دانست.
متغیر سوم در این عرصه را باید ابررقابت عرصه بین الملل در حال حاضر بین چین و ایالات متحده دانست. هرچند که به نظر می رسد آمریکایی ها در اجرای برنامه نخست خود در افغانستان شکست خوردند و مجبور به ترک افغانستان در همسایگی رقبای اصلی خود شدند و این امر به معنای ایجاد فضای مساعد برای حضور چین در افغانستان است اما موضوع را نمی توان در این حد ساده کرد. در این زمینه دو موضوع قابل اعتنا وجود دارد نخست رمزآلود بودن رابطه ایالات متحده و طالبان و همچنین برنامه جایگزین این کشور برای افغانستان و دوم نگاه به شدت احتیاط آمیز چین برای ورود گسترده و موثر در افغانستان است.
برای چینی ها دو موضوع در افغانستان دارای اهمیت می باشد. عدم وجود فضای مناسب برای تحرک جنبش ترکستان شرقی در جغرافیای افغانستان و نگاه اقتصادی به این کشور که خود در سایه دو موضوع منابع معدنی گسترده افغانستان به ویژه مس و لیتیوم و موقعیت راهبردی جغرافیای افغانستان در نسبت با ابرپروژه یک کمربند-یک جاده قرار دارد. با این وجود چینی ها در سایه تجربه حضور سایه قدرت های جهانی در افغانستان با احتیاط به موضوع توسعه حضور خود در افغانستان نگاه می کنند.
در نهایت باید به سنت سیاسی نگاه به بیرون در بین حاکمان افغانستان در دو قرن گذشته نگاه داشت که بر وزن این دسته از متغیرها می افزاید. افزون بر این باید توجه داشت متغیر تاثیرگزار بر گرایش طالبان به هر کدام از قطب ها در این دوگانه ها موضوع اقتصاد و کمک های مالی به حاکمان جدید افغانستان خواهد بود.
با مرور نقاط تاثیر متغیرهای متعدد مورد اشاره بر یکدیگر می توان سه ابرسناریو را برای آینده سیاسی افغانستان محتمل دانست:
نخست تصلب گفتمانی و گرایش به استفاده از خشونت بیشتر برای کنترل امور. اگر وزنه قدرت در درون طالبان به سمت جریانات تندروتر و افراط گراتر سنگینی کند و از سوی دیگر فشارهای بیرونی و داخلی برای وادار کردن این جریان به نرمش بیشتر کافی نباشد و همچنین جریانات رقیب در جذب و جلب بدنه اجتماعی و وفادار به این گروه پیشرفت قابل ملاحظه داشته باشند؛ طالبان مجبور خواهد شد به سمت پافشاری بر دال های گفتمانی اختصاصی خود و در نتیجه گرایش به استفاده بیشتر از خشونت سخت افزاری برای کنترل قدرت و توسعه و تثبیت حضور خود استفاده کند که البته وقوع این سناریو آثار داخلی و منطقهای قابل توجهی از جمله گرایش فراوان به مهاجرت را در پی خواهد داشت.
سناریوی دوم را می توان برهم خوردن مفصل بندی گفتمان طالبان و روی آوردن به انعطاف و نرمش در بین سایر جریانات و در نتیجه شکل گیری نوعی دولت فراگیر در افغانستان دانست. این سناریو در صورت چرخش قدرت به سمت جریانات میانه روتر و تسلیم در برابر فشارهای بیرونی به وقوع خواهد پیوست. یک نکته بسیار اساسی که در این زمینه باید مورد توجه قرار بگیرد مفهوم دولت فراگیر است. بعد از روی کار آمدن دوباره طالبان یکی از مفاهیم مشترک و پرکاربرد که به نوعی تبدیل به کلیدواژه مشترک بسیاری از بازیگران داخلی و بیرونی در توصیف خواسته های خود از طالبان شد همین مفهوم دولت فراگیر بود که نمی توان از نقش جمهوری اسلامی ایران در تثبیت آن گذر کرد.
اما به نظر می رسد در شرح این مفهوم طیف وسیعی از تعاریف توسط بازیگران مختلف مد نظر قرار گرفته است که رسیدن به یک فهم مشترک از این مفهوم مشترک را به چالش کشیده است تا جایی که برخی از دولتمردان طالبان دولت کنونی خود را فراگیر دانسته اند. اما به هر تقدیر نقطه کانونی فهم مشترک بازیگران گذر طالبان از تمامیت خواهی به سمت مشارکت جویی است که در صورت تحقق نسبی می تواند میزانی از پایداری را موجب شود.
در نهایت می توان ابرسناریوی سوم را نتیجه توسعه شکاف و رقابت گفتمانی و در نتیجه تداوم جنگ و ناامنی در افغانستان دانست. در صورتی که جریانات اجتماعی رقیب طالبان در افغانستان به یک فهم مشترک گفتمانی دست پیدا کنند و دست کم در مورد دال های مرکزی گفتمان رقیب طالبان نوعی فهم و خواست مشترک ایجاد شود و سطحی از همراهی بیرونی هم با این گفتمان ایجاد شود و در نقطه مقابل طالبان هم کماکان بر نگاه خود به قدرت در سطوح مختلف پافشاری نماید می توان انتظار داشت شکاف و رقابت گفتمانی به وجه غالب پویش های اجتماعی بر محور قدرت تبدیل شود. در این صورت تداوم جنگ و ناامنی تا برتری یکی از دو جریان صورت ظاهری وضعیت در افغانستان خواهد بود.
اما پرسش اساسی این است که منافع ملی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان چیست؟ و از منظر چگونه باید در افغانستان رفتار کرد؟ پاسخ به این پرسش در سه سطح قابل بررسی است.
نخست انطباق منافع با اصول کلی سیاست خارجی کشور. به این معنا که اگر کشوری رفتار خود را بر مبنای اصول کلی سیاست خارجی درست خود تنظیم کرد منافع ملی خود را در درازمدت تضمین کرده است. اصلی که در این زمینه قابل اعتناست تعهد جمهوری اسلامی ایران برای قرار داشتن در کنار ملت های منطقه می باشد. موضعی که طی ماه های گذشته در بیان مقامات عالی رتبه نظام از جمله مقام معظم رهبری(دام ظله) بارها بر آن تاکید شده است که موضوع مهم برای جمهوری اسلامی ایران مردم افغانستان است و این امر به عنوان یک شاخص کلان راهنمای تمام اقدامات ما خواهد بود. تاکید بر این رویکرد و استمرار بر آن می تواند قلوب مردم را با جمهوری اسلامی ایران همراه سازد. در سطحی دیگری باید به افغانستان مطلوب جمهوری اسلامی ایران توجه کرد. با دلایل قوی که از این مجال خارج است باید تاکید کرد که افغانستان باثبات و در مسیر توسعه و بهره مند از استقلال نسبی تامین کننده منافع ملی به هم گره خورده دو کشور خواهد بود.
در سطح سوم هم باید به خطوط قرمز و دغدغه های اساسی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان توجه داشت. این دغدغه ها را می توان کاهش سطح تهدید امنیتی از سمت جغرافیای افغانستان؛ حضور موثر تمام جریانات سیاسی و اجتماعی در ساختار قدرت که اصل اول تامین کننده ثبات در این کشور خواهد بود و عدم تهدید بنیان های میراث مشترک تمدنی منطقه دانست.
بر این اساس می توان گفت وقوع ابرسناریوی دوم، مطلوب ترین گزینه در راستای تامین صلح و ثبات پایدار در افغانستان و همچنین تامین منافع مردم این کشور و منافع ملی جمهوری اسلامی ایران خواهد بود و امید است که تمام تعاملات و اقدامات در این راستا سامان یابد.
منبع: اعتماد آنلاین