معرفی و بررسی کتاب: «شناسنامه افغانستان»
۱۱اردیبهشت(ثور)۱۴۰۱-۲۰۲۲/۵/۱
رضا عطایی (کارشناسی ارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران)
مشخصات کتاب:
شناسنامه افغانستان
بصیر احمد دولتآبادی (۱۳۳۶- ۱۳۹۷)
چاپ پنجم با ویرایش جدید ۱۳۹۰
انتشارات عرفان
۱) نگاه کلی به فضای آثار اجتماعی_سیاسی نویسندگان افغانستان در دهه شصت و هفتاد خورشیدی
بصیراحمد دولتآبادی از زمره نویسندگان پرکار چند دههی اخیر افغانستان است که آثار و فعالیتهای نوشتاریاش در ابعاد مختلف مسائل افغانستان همواره مورد توجه و رفرنس بوده است.
فارغ از خطمشی قومی_حزبی نویسنده که با توجه به تاریخ تحولات افغانستان معاصر، غلیانهای خاص خودش را داشته و این امر بیشتر نویسندگان معاصر کشور را در کام خویش فرو برده است. با این حال آثار دولتآبادی، آنچنان که در آثار دیگران به چشم میخورد، طعم و چاشنی تعصب و یکجانبهگرایی را ندارد.
نکته دیگر اینکه محور آثار دولتآبادی مطالعات تاریخی است. چرا که در دهه شصت شمسی و به خصوص اوج آن در دهه هفتاد که با توجه به فضای افغانستان که مجالی برای ابراز هویتهای محروم و در حاشیه قدرت بود، اکثر نویسندگان غیر پشتون با تمسک و گشت و گذار در مطالعات تاریخی سعی داشتند تا به نوعی احیای هویت قومی بپردازند که این امر در خصوص هزارهها و به ویژه آثار دولتآبادی بسیار ملموس میباشد.
با توجه به نکته فوق، کاملا طبیعی به نظر میرسد که اگر نگوییم همه آثار، بلکه به ضرس قاطع میتوان گفت که بیشتر آثار تولیدی نویسندگان افغانستان [اعم از پشتون و هزاره و تاجیک و غیره] در دهههای شصت و هفتاد خورشیدی، بیشتر برای پر کردن یک خلأ هویتی درون قومی نوشته شده است و نه برای ارائه یک تحقیق علمی و آکادمیک.
اگرچه بسیاری از نویسندگان مذکور بر این باورند که آثارشان کاملا علمی است اما با یک نگاه اجمالی به اکثر این آثار میتوان پی برد که چنین نیست. زیرا هم نقدهای روششناسی فراوان و هم نقدهای درون متنی بسیاری بر این آثار وارد است.
بسیاری از این آثار که بعضاً نویسندگانشان تصریح داشتند و یا از مطالعه آثارشان بر میآید، دارای پیشداوریها و قضاوتهای از پیش تعیین شده است که نویسندگان تنها کوشیدهاند پیشفرضهای پیشین خویش را اثبات کنند. همین امر به تنهایی در رابطه به توهم علمی بودن این آثار کفایت میکند.
از آنجایی که چاپ نخست کتاب «شناسنامه افغانستان» برای سال ۱۳۷۰شمسی و با توجه به فضای تحولات آن دوران بوده است، لازم آمد که این توضیح اجمالی به عنوان مدخل و نگاه اجمالی به آثار تولیدی آن دوران ذکر شود.
۲) نگاهی اجمالی به کتاب «شناسنامه افغانستان»
همانطور که در بخش پیشین گفته شد، چاپ نخست این کتاب برای سال ۱۳۷۰شمسی است. همانطور که نویسنده در مقدمه چاپ اول یادآور میشود، بخشهایی از کتاب به صورت سلسله مقالاتی در دهه شصت شمسی در مجله «حبلالله» منتشر شده است. (ص ۱۸) انگیزه نویسنده با توجه به سالهای اشغال افغانستان توسط جماهیر شوروی، ارائه اطلاعات و معلوماتی از فضای جامعه و کشور است. (ص ۱۷)
کتاب بعد از چاپ نخست به سرعت کمیاب میشود اما از آنجایی که نویسنده قصد تکمیل و برطرف کردن نواقص کتاب را داشته است، چاپ دوم در سال ۱۳۸۱ منتشر میشود. شایان ذکر است که از این چاپ به بعد، انتشارات عرفان عهدهدار نشر این کتاب میشود. کتاب در زمستان ۱۳۸۷ ویرایش سوم خود را تجربه میکند که آخرین ویرایش آن محسوب میشود. نسخهای که نگارنده برای تهیه این یادداشت در اختیار داشته است، با صفحهآرایی محمدکاظم کاظمی مربوط به چاپ پنجم در سال ۱۳۹۰ میباشد. کتاب در شش فصل و با سخن ناشر و مقدمه اول و دوم نویسنده در آغاز و همچنین با فهرست منابع و نمایه اعلام در پایان کتاب، در ۷۳۶ صفحه صحافی شده است.
فصل اول کتاب «وضعیت جغرافیایی افغانستان» (صص ۲۱_ ۸۶) نام دارد که برخلاف عنوان فصل، تنها ارائه معلوماتی در خصوص «جغرافیای طبیعی افغانستان» همچون موقعیت و مساحت و ناهمواریهای افغانستان نیست. بلکه شامل ارائه اطلاعات مختصری از «جغرافیای سیاسی افغانستان» همچون اقوام، جمعیت، زبان، مذهب، خوراک و آداب رسوم افغانستان نیز میباشد. از این فصل در واقع میتوان به عنوان یک «افغانستانشناسی مختصر» تعبیر کرد که هم درک خواننده کماطلاع یا بیاطلاع از افغانستان را بالا میبرد و هم اینکه فهم مطالب فصول بعدی کتاب را هموارتر میسازد.
آنطور که نویسنده در مقدمه چاپ دوم یاددآور میشود، این فصل در چاپ اول کتاب نبوده و با توجه به آنچه که نویسنده این سطور از آن به «فقرشناختی از افغانستان» تعبیر میکند از چاپ دوم به کتاب افزوده شده است. (ص ۱۴)
فصل دوم کتاب با عنوان «ولایات و ولسوالیها» (صص ۸۷_ ۳۰۶) به تقسیمات اداری و کشوری افغانستان از دوره سدوزاییها تا دوره مجاهدین و همچنین معرفی ولایتهای افغانستان میپردازد.
فصل سوم کتاب به «وضعیت تاریخی افغانستان» (صص ۳۰۷_ ۵۴۴) اختصاص یافته که طولانیترین فصل کتاب میباشد. نویسنده بعد از ذکر مطالبی درباره اهمیت مطالعه تاریخ و طرح این پرسش که «تاریخ افغانستان را چگونه بخوانیم و چگونه بیاموزیم؟» (صص ۳۱۱_ ۳۱۵) تاریخ سرزمینی که امروزه از آن با نام «افغانستان» یاد میشود را از دوران قبل از اسلام تا دوران معاصر، مرور و بررسی میکند.
نویسنده در فصل چهارم «وضعیت فرهنگی افغانستان» (صص ۵۴۵_ ۶۴۴) سیر تحولات فرهنگی و آموزشی افغانستان، به خصوص مدارس دینی و دولتی و همچنین مطبوعات و تشکلهای فرهنگی را مورد بررسی قرار میدهد.
فصل پنجم به موضوعات اقتصادی افغانستان همچون زراعت، تجارت، صادرات، واردات، پروژههای صنعتی و عمرانی و غیره تحت عنوان «اقتصاد و ارتباطات در افغانستان» (صص ۶۴۵_ ۶۶۶) میپردازد. آخرین فصل کتاب، تحت عنوان «وضعیت نظامی افغانستان» (۶۶۷_ ۶۹۰)، عهدهدار بررسی ساختار ارتش و اردوی افغانستان در دورههای مختلف تاریخ معاصر میباشد.
۳)بررسی و مرور بخشهایی از کتاب
یکی از مسائلی که همواره در افغانستان و درباره آن مناقشهبرانگیز بوده، بحث جمعیت و اقوام آن میباشد. به نحوی که در چند دهه اخیر به وفور مشاهده شده است که جریاناتی که همچنان نگاه و سیاست حذف برایشان مطرح بوده این گزاره را علم کردهاند که در افغانستان، یک قوم که پشتونها باشند در اکثریت هستند و سایرین در اقلیت. در صورتی که مسلم است در صد ساله اخیر هیچگونه سرشماری دقیق و معتبری در افغانستان صورت نپذیرفته و مطرح نمودن چنین دعاوی بیشتر بار جنگ روانی را در صحنه شطرنج افغانستان دارد.
بصیراحمد دولتآبادی در این زمینه به درستی مینویسد؛ « جمعیت افغانستان هیچگاه مشخص نبوده و همچنین روشن نشده است که علت آن جنبههای سیاسی قضیه است. یعنی حکومتهای گذشته افغانستان نظر به مسائل سیاسی از روشن شدن واقعیت جمعیت در این کشور هراس داشتهاند و حاضر به سرشماری و تشخیص میزان واقعی جمعیت نشدهاند.» (ص ۲۵) دولتآبادی در ادامه و پیش از معرفی اجمالی اقوام افغانستان نیز این نکته را به نحوی مد نظر قرار میدهد که افغانستان کشور اقلیتهاست و قومی که دارای اکثریت مطلق باشد، وجود ندارد؛
« در افغانستان اقوام مختلف و طوایف گوناگونی زندگی میکنند، ولی مهمترین آنها، چهار کتله بزرگ قومی است که اقوام و طوایف دیگر به نحوی با یکی از این چهار قوم عمده ارتباط دارند؛ پشتونها، هزارهها، تاجیکها، ترکنژادان» (ص ۲۷). همچنین درباره زبان رایج در افغانستان که ممکن است با توجه به این کشور تصوری دیگری از آن شود، دولتآبادی توضیح قابل توجهی میدهد؛
« مردم افغانستان به زبانهای مختلف و با لهجههای گوناگون سخن میگویند، اما زبان رسمی کشور، از دیرباز به این طرف دری (فارسی) و پشتو بوده است. البته پشتو بعدها زبان رسمی شد و قبل از حکومت آل یحیی، زبان رسمی همان زبان فارسی بود و زبان پشتو به همان محاوره پشتونها و کسانی که با آنها ارتباط داشتند، محدود میشد. شاید برخی از خوانندگان به این تصور باشند که چون کلمه افغانستان از قوم افغان گرفته شده است، زبان مردم و دربار، در گذشتهها نیز افغانی یعنی پشتو بوده باشد، در حالی که واقعیت غیر از این است. احمد خان ابدالی پایهگذار حکومت افغانی در منطقه، خود پشتون بود، ولی به زبان فارسی سخن میگفت و شعر میسرود. زبان دربار او فارسی بود. پس از احمدخان نیز، زبان رسمی کشور فارسی بود، ولی در عصر شیرعلیخان اقداماتی صورت گرفت تا برخی اصطلاحات عسکری و دولتی به زبان پشتو بیان شود. در عصر امانالله خان “مرکه پشتو” به وجود آمد تا زبان پشتو را انکشاف دهند، ولی در عصر نادرخان و ظاهرشاه اقداماتی در جهت حذف زبان فارسی و جایگزینی زبان پشتو در ادارات و معارف صورت گرفت. با اینکه تلاشهای زیادی صورت گرفت تا زبان پشتو جایگزین زبان دری شود، پس از سالها فعالیت کورس پشتو، حتی بسیاری از خود پشتونهای شهری نیز نتوانستند، زبان پشتو را یاد بگیرند. لذا چارهای جز قبول زبان فارسی نیافت. عدم موفقیت طراحان عمومیسازی زبان پشتو در افغانستان ادعای آنها را مبنی بر اکثریت قوم پشتون، پوچ جلوه میدهد. اینها مدعیاند که ۶۰ تا ۷۰ درصد مردم افغانستان، پشتوناند. اگر ۷۰ درصد یک جامعه به یک زبان صحبت کند و حکومت هم بخواهد زبانهای دیگر را محو سازد، این برنامه کاملا عملی است، چنانکه در برخی کشورها چنین کاری صورت گرفته است. ولی در افغانستان قضیه کاملا فرق میکند.» (صص ۳۲ و ۳۳)
در فصل دوم، بصیراحمد دولتآبادی پیش از پرداختن به تاریخچه تقسیمات اداری و کشوری افغانستان به این نکته مهم میپردازد که؛« مسلم این است که نام “افغانستان” قدیمی نیست، بلکه سرزمینهایی که امروزه تحت این نام درآمده، در گذشته نامهای گوناگونی داشته است. اما تقسیمات اداره محلی که حدود هر ناحیه را به طور نسبی معین میکرده، همیشه موجود بوده است.» (ص ۹۲) « احمد خان افغان بنیانگذار حکومت افغانی در منطقه، یکی از افسران جوان اردوی [ارتش] نادر افشار بود که بعد از مرگ وی از ایران به قندهار برگشته، حکومتی را پایهگذاری کرد که رفته رفته این حکومت شکل کنونی را به خود گرفت. احمد خان افغان پس از قدرتگیری، نواحی غربی قلمرو نادر افشار را به دیگر وارثان وی گذاشته، خود متوجه شرق و جنوب شرقی یعنی سرزمین خراسان و هندوستان شد.» (ص ۹۴)
دولتآبادی پیشنهاد میکند که باید افغانستان را به دو نوع تشکیلات اداری تقسیم کنیم. اول تشکیلات منطقهای و دوم تشکیلات اداری بر اساس جمعیت. (ص ۱۴۴) و بعد از تشریح پیشنهادش مینویسد؛
« اگر تشکیلات اداری افغانستان اصلاح شود، بسیاری از مشکلات انتخاباتی خود به خود حل خواهد شد. در غیر آن همیشه بحران، مثل آتش زیر خاکستر در دوران صلح و آتش فروزان در دوران جنگ خواهد ماند. افغانستان سرزمین همه افغانستانیهاست و هر فرد ساکن در این کشور حق دارد برابر با دیگران از منابع طبیعی و مزایای اجتماعی_سیاسی آن استفاده کند. اگر پشتونها حق دارند برای هر طایفه و ایل خود یک ولسوالی و ولایت داشته باشند، باید این حق به هزارهها، ازبکها و تاجیکها، ترکمنها و دیگر اقوام نیز داده شود. کشورها در جهان امروزی، مرزها را بر میدارند و پول مشترک ایجاد میکنند، اما ما در داخل یک کشور و در درون یک منطقه مرز ایجاد میکنیم. دیگران دم از حقوق شهروندی میزنند و ما هنوز گرفتار سیستم قبایلی_طایفهای خاص هستیم.» (ص ۱۴۵)
دولتآبادی، سومین فصل و طولانیترین فصل کتاب را به بازخوانی تاریخ افغانستان اختصاص داده است (صص ۳۰۷_ ۵۴۴) و به عنوان مدخل این فصل به نکات مهمی اشاره کرده است که بسیار حائز اهمیت میباشند. که یک مورد آن تحریفات و جعلیاتی که در تاریخ صورت گرفته است؛
« مورخان تاریخ تبانی، به سلیقه خود و یا به خواست گروههای فشار، تمامی افتخارات گذشته را به قوم و طایفه خاصی نسبت داده و حتی در برخی مواقع وجود دیگران را انکار کردهاند، برای اینکه اقتدار و حاکمیت قوم مقتدر، دوامدار و همیشگی باشد، سعی شده است که تمامی حکومتگران گذشته، به این طایفه و قوم پیوند داده شوند. واضح است که چنین کاری نظر به اشتراکات تاریخی مردم منطقه به تنهایی امکانپذیر نیست، لذا سیاست در نهایت به نفع دیگران و به زبان مردم ما تمام میشود، چراکه بدون موافقت طرفهای ذینفع، اعمال این سیاست امکان ندارد. ما سیاست تجرید تاریخی افغانستان با همسایگان را اینطور ارزیابی میکنیم که تعدادی سودجو و حریص به خاطر اینکه میراث کوچکی را به تنهایی تصاحب کنند، شناسنامه خود را عوض کردند، ولی با این اقدام نسنجیده از میراث بزرگ و مشترکی که سهم هر کدام چند برابر آن سهمی است که دریافت کردهاند، محروم شدند. مثلا زمامداران گذشته کشور ما، وقتی اسم این کشور را از “خراسان” به “افغانستان” تغییر دادند. ما را از میراث بزرگ فرهنگی_تاریخی خراسان در طی چندین قرن محروم ساختند. تعدادی از مورخان زمانی متوجه قضیه شدند که کار از کار گذشته بود، لذا تاریخسازی برای کسب هویت از دست رفته به شکل افراطی آن شروع شد.» (صص ۳۱۲ و ۳۱۳)
« سیاست تجریدی زمامداران افغانستان، به نفع همسایگان تمام شد. مورخان آنها نوشتند که کشوری به نام افغانستان در گذشته وجود نداشته و افغانستان در گذشته جزو ایران بوده است. این ادعا، مورخان افغانستان را به عکسالعمل شدید واداشت. آنها در این زمینه کتابها نوشتند و هر کجا کلمه خراسان یافتند به افغانستان تبدیل کردند، در صورتی که تمام این ابهامات از تغییر نام پیدا شد.
به هر حال، تاریخ افغانستان نیازمند بازنویسی منصفانه و بازخوانی مشترک تمام اقوام باشنده این سرزمین است، چرا این کشور با اینکه به نام یک قوم شهرت یافته است، مربوط به تمام اقوام است.» (صص ۳۱۴ و ۳۱۵) دولتآبادی بعد از بررسی برخی منابع تاریخی چنین مینویسد:
« از این نوشتهها چنین بر میآید که اسم افغانستان نه تنها از سابقه تاریخی کشوری برخوردار نیست، که حتی اسم منطقه خاصی هم به نام افغانستان قبل از به قدرت رسیدن طایفه افغان در منطقه، وجود خارجی نداشته و یا اینکه زیاد مشهور نبوده است… در هیچ یک از کتابهای قدیمی، نام سرزمینی به نام افغانستان وجود نداشته و برخلاف اسامی بسیاری از کشورها، اسم افغانستان بیانگر یک نوع حاکمیت است نه نام و ریشه تاریخی یک سرزمین و کشور.» (ص ۳۳۲)
دولتآبادی در آغاز فصل چهارم کتاب، سیر تحولات وضعیت فرهنگی افغانستان را به سه دوره تقسیمبندی میکند؛ «افغانستان از نگاه وضعیت فرهنگی به چند دوره کاملا جدا از هم تقسیم میشود: دوره قبل از اسلام، دوره بعد از اسلام و دورهای که نام این سرزمین از خراسان به افغانستان تغییر یافت.» (ص ۵۴۷) دولتآبادی بعد از مرور تاریخچه مطبوعات و نشریات در افغانستان، در قسمت پایانی فصل چهارم، نمایهای از نشریات افغانستان از آغاز تا دوره طالبان را لیست کرده است که در این نمایه ۷۰۳ نشریه و مجله لیست شده است. (صص ۶۰۴_ ۶۴۴) نویسنده که فصل آخر کتاب را به بررسی ساختار ارتش و اردوی افغانستان اختصاص داده است. معتقد است که؛
« پایه و اساس اردوی منظم و عصری افغانستان، در دوران امیر شیرعلیخان گذاشته شد. به طوری که عسکر [سرباز] به شکل دایم به خدمت نظام گرفته میشد. قبل از آن قوای نظامی به شکل الیجاری و قومی بود.» (ص ۶۶۹) « امیر عبدالرحمن خان، با اینکه در ظاهر با تمامی طرحها و برنامههای امیر شیرعلی خان مخالفت ورزید، طرح او را درباره تشکیل اردوی منظم و دایمی به نام خود کرد. او توانست یک اردوی منظم ۸۰، ۹۰ هزار نفری مجهز و قوی به وجود آورد که با سلاح و امکانات روز کاملا آشنایی داشت.» (ص ۶۷۰) دولتآبادی دو دیدگاه بدبینانه و خوشبینانه را در خصوص اردوی افغانستان مطرح میکند که بر اساس نگاه اول که به نحوی رویکردی توجیهگرایانه از وضعیت ارتش افغانستان است. اما نگاه دوم کاملا رویکرد انتقادی به این موضوع دارد؛
« مطابق دیدگاه دوم، نظر به ساختار و عملکرد اردو در افغانستان، نمیتوان نام “اردوی ملی” را بر آن نهاد، چون اردوی ملی هنوز در این سرزمین و کشور شکل نگرفته است، بلکه بهترین تعریف درباره اردو، همان تعاریف گذشته است که از آن به عنوان اردوی شاهانه یا اردوی شاهی یاد میکردند. طبعاً بعدها اردوی حزبی، قومی و منطقهای مصداق کامل و صحیحتری یافت، چرا که ساختار اردوی افغانستان، ناعادلانه و تبعیضآمیز بود. سربازان که بدنه اصلی اردو را تشکیل میدادند، وسیله سرکوب محسوب میشدند نه مدافعان سرحدات کشور و خادمان ملت. آنها مثل اسرای جنگی در اختیار افسران بالا قرار داشتند و به همین علت به محض یافتن فرصت در جنگ فرار میکردند.» (صص ۶۷۳ و ۶۷۴)
دولتآبادی در پایان آخرین فصل کتاب درباره ارتش و اردوی افغانستان مینویسد:
« اینک ضرورت آن احساس میشود که با ایجاد امنیت و صلح در کشور بار دیگر شالوده و اساس اردویی گذاشته شود که واقعاً اردوی ملی باشد؛ چرا که تجارب یک قرن گذشته ارتشداری پیش روی زمامداران جدید قرار دارد، تجاربی که میتواند مفید باشد و هم میتواند مخرب واقع شود. اگر مثل گذشته اردوی انحصاری تشکیل شود، باز بحران ادامه خواهد یافت و اگر ارتش ملی به وجود آید، ممکن است صلح و برادری رونق گیرد.» (صص ۶۸۷_ ۶۸۸)