معمای ما کیستیم؟- معرفی و بررسی کتاب “ما همه افغان نیستیم”
سه شنبه ۱۴ تیر (سرطان)۱۴۰۱- ۵/ ۷/ ۲۰۲۲
رضا عطایی (کارشناسی ارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران)
مشخصات کتاب:
عنوان: ما همه افغان نیستیم!
نویسنده: غلاممحمد محمدی
ناشر: انتشارات سعید/ کابل/ چاپ اول ۱۳۹۷ش
الف) نگاهی اجمالی
“ما همه افغان نیستیم” اثری است که از لحاظ محتوایی میکوشد مهمترین بحران افغانستان معاصر را که “بحران هویت” باشد، مورد توصیف و تحلیل قرار دهد.
غلاممحمد محمدی، نویسنده کتاب، متولد ولایت پنجشیر میباشد (زندگینامه مختصر نویسنده در انتهای کتاب صفحات ۲۹۷_ ۲۹۹ آمده است) وی در این اثر مهمترین تقابل گفتمانهای هویتی_قومیتی افغانستان را مورد بازخوانی قرار داده است که این امر در عنوان کتاب نیز هویداست. در ذیل اسم کتاب “ما همه افغان نیستیم!”، چنین آمده است؛ «به سلسله بازخوانی و بازنگری تاریخ معاصر “خراسان شرقی” یا “افغانستان امروزی”».
همچنین در ذیل عنوان اصلی کتاب “ما همه افغان نیستیم!” در داخل پرانتز کلماتی با علامت تساوی و ترادف کنارهم آمده است که بیشتر مقصود نویسنده و کتاب را نمایان میسازد. (اوغان =افغان =پشتون =پختون =پتان).
نخ تسبیح اصلی تمام چهارده فصل، یا به تعبیر نویسنده چهارده “بحث” کتاب در ۳۰۰ صفحه، نقد و بررسی “پشتونیزم” و “فاشیسم قومی” میباشد که چگونه هویت “یک قوم” به عنوان یک “هویت کلان جمعی” بر سایر اقوام کشور تحمیل شده است. از همین روی در صفحه پنجم پیش از صفحات فهرست مطالب کتاب، چنین آمده است:
«هدف از نوشتن این کتاب، حل یک معما یا اثبات تردید همان موضوع تحمیلی است: در کشوری که امروز “افغانستان” نام گرفته؛ قرار آخرین پژوهشها، بیست و سه ملیت زنده وجود دارد که با سی لهجه و چندین زبان سخن میگویند. دو زبان در این کشور رسمی است؛ باید تمامی اصطلاحات به دو زبان باشند، دیگر زبانها باید رشد داده شوند. بیست و سه ملیت مانند بیست و سه درخت میوه در یک باغ هستند که هویت و موجودیت همه باید حفظ شود. پشتونها یا اوغانها، یک ملیت از جمله بیست و سه ملیت هستند؛ اعضای بیست و دو ملیت زنده دیگر “افغان” نیستند؛ یعنی هیچ سیبی، انگوری و اناری _ شفتالو نیست؛ از بیست و سه درخت صرفا یک درخت شفتالو است! ما فقط عدالت میخواهیم، عدالت برای همه. ما تمامیت و سلطه نمیخواهیم. نه میخواهیم ظالم باشیم، نه مظلوم! به جای اینکه پافشاری کنیم مرز دیورند تحمیلی است باید پافشاری کنیم که نام “افغانستان” تحمیلی است»!
پیشین از این در یادداشت «پانپشتونیزم به روایت سقاوی دوم؛ نقد و بررسی کتاب “سقاوی دوم”» که در سایت کلکین منتشر شد موضوع “جنگ روایتها” را بررسی کرده بودیم که میتوان “ما همه افغان نیستیم!” را نیز در همان پارادایم مورد تحلیل و بررسی قرار داد. به خصوص اینکه غلاممحمد محمدی در فصل یا بحث یازدهم کتاب، صفحات ۱۹۷_ ۲۰۴ ذیل عنوان «مانیفست سمسوریها در دوره حکومت طالبان» ارزیابی و بررسی از کتاب “سقاوی دوم” دارد که میتوان آن را ذیل موضوع “جنگ روایتها” تحلیل نمود. از همین روی به خوانندگان محترم پیشنهاد میشود که یادداشت یاد شده در سایت کلکین را نیز ملاحظه نمایند.
ب) پشتونیزم با پشتونها یکی نیست!
پیش از ادامه سخن درباره کتاب «ما همه افغان نیستیم!» یادآوری این نکته ضرورت دارد که باید گفته شود این کتاب، یک اثر پژوهشی_ آکادمی به معنای مرسوم نیست. به همین جهت در اینجا کتاب را از این لحاظ و سایر وجوه روششناسی مورد بررسی قرار نمیدهیم.
نکته دیگر اینکه بسیاری از مطالب فصول مختلف کتاب، یادداشتها و مطالبی از دیگران میباشد که در کتابها و نشریات و یا در فضای مجازی انعکاس یافته است و جناب غلاممحمد محمدی آنها را در جای جای کتابش با ذکر سند و ارجاع آورده است و چنین نیست که کتاب از ابتدا تا انتها حاصل مطالعات نویسنده در ذیل موضوعات و عناوین مطروحه کتاب میباشد. فصل یا بحث سیزدهم کتاب (صص ۲۳۳_ ۲۵۲) تحت عنوان «اطلاق واژه افغان به همه مردم افغانستان؛ از نظر دانشمندان امروزی» تماما مطالب و یادداشتهای دیگرانی میباشد که در این فصل گردآوری شدهاند.
همچنین شایان ذکر است که اگرچه کتاب نوعی پاسخ واکنشی به پدیده پشتونیزم میباشد، اما قلم کتاب کمتر به رنگ و بوی تعصبات قومی_حزبی رایج در افغانستان آلوده گشته است. همچنین لحن و بیان کتاب، حتی در موارد تنشزای مشابهی که دیگران دربارهاش اظهار نظر میکنند، آنچنان خشونتآمیز و پرخاشگرایانه به نظر نمیرسد.
همانطور که اشاره شد اگر مهمترین، بلکه محور اصلی کتاب را نقد و بررسی پشتونیزم و فاشیسمقومی و یا به تعبیر نویسنده کتاب «صهیونیست افغانی» بدانیم، باید این موضوع را از موضوع تمام پشتونها تفکیک دهیم.
به این معنا که هر پشتونتباری، پشتونیست نمیباشد. این موضوع از لحاظ تصورات قالبی و انگارههای ذهنی در خصوص افغانستان بسیار حائز اهمیت میباشد که مردمان سایر اقوام در مواجهه و تعامل با پشتونها چنین نگرشی نداشته باشند. همچنین با عطف به این نکته مهم که در افغانستان، در کنار پانپشتونیزم، پانتاجیکیسم، پانهزاره ایسم و غیره هم داریم.
چنین به نظر میرسد «ما همه افغان نیستیم!» در تفکیک پشتونیزم از پشتونها عملکرد موفقی داشته است. اگرچه نویسنده در سرسخن خویش (صص ۱_ ۵) میگوید؛ [در خواندن این بخش توجه داشته باشید که کتاب آبان ۱۳۹۷ نوشته و همان سال منتشر شده است]
«بیش از ۹۰ درصد از چند گروهی که در حال حاضر میجنگند؛ انتحار میکنند، انفجار میکنند، میسوزانند، مواد مخدر را کشت میکنند و همچنان قدرت متمرکز را در کابل به حمایت مستقیم انگلیس و آمریکا در دست دارند. بخشی از یک تبار (اوغان، افغان، پتان یا پشتون) هستند. یعنی بقیه باشندگان اصلی “خراسان”، با خرس در یک جوال افتادهاند. انتخابات را قبول ندارند، احصاییهی معیاری جمعیت را نمیپذیرند، توزیع شناسنامههای برقی را به چالش کشیدهاند. با تصویب و انتشار قانون تحصیلات عالی به طور علمی و انسانی هشت سال است مخالفت دارند و با قانون شهروندی مخالف هستند. اگر کشور ما قرار باشد از نظام متمرکز استبدادی به نظام مدرن و انسانی فدرال تبدیل شود، بعضی وکلای پارلمانی آنها گفتهاند: خود را انفجار میدهیم» (صص ۳_۴)
اما برای تفکیک پشتونیزم از پشتونها در ادامه مینویسد:
«در حقیقت متعصبان پشتون به دو گروه تقسیم شدهاند: یک گروه “طالبان لنگیدار” هستند که با مفکورهی فرار از مرکز میجنگند؛ و گروه دیگر که قدرت متمرکز را به دست دارند، مشهور به “طالبان نکتاییدار” هستند که غیر از تمرکز قدرت به دست خودشان کمتر از آن به جمع طالبان یا تروریستهای لنگیدار و داعش میپیوندند. بقیه پشتونهای مظلوم، تاوان این جنایات قوم شان را میپردازند. باعث اختلاف عمیق ملی در جامعهی امروزی، متعصبان همین گروه تباری هستند و باعث جنگ دوامدار هفتادساله با پاکستان نیز همین گروههای متعصب تباری میباشند… البته نه همه برادران پشتون؛ عامل این همه بدبختی برای خود و دیگران، همان “صهیونیستهای افغان” شبیه صهیونیستهای یهوداند. اگر کمی روشنتر بگوییم همه مردم آلمان و همه مردم ایتالیا فاشیست نبودند. همه مردم یهود صهیونیست نیستند و همه پشتونها هم فاشیست یا “صهیونیست افغانی” نیستند؛ بلکه گروهیاند که به حمایت اجانب، در مدت بیش از یک قرن، دیگر اقوام و پشتونهای میانهرو، اصلاحطلب و عدالتپسند را نیز به گروگان گرفتهاند.» (ص ۴)
البته با توجه به قسمت فوق که از مقدمه کتاب در خصوص منازعه خط مرزی دیورند بدان اشارتی رفت، از خوانندگان محترم دعوت میکند که یادداشت دیگر نویسنده در این زمینه را با عنوان «روابط افغانستان و پاکستان؛ از دیروز تا امروز _تحلیلی بر آشفتگی روابط امروز با نگاهی تاریخی» در سایت کلکین ملاحظه نمایند.
نویسنده در انتهای کتاب در قسمت نظر و پیشنهاد (صص ۲۹۵_ ۲۹۶) نیز به این تفکیک به درستی اشاره کرده است:
«به نظر ما پشتونها از هر منطقه، تبار و گروه اجتماعی باشند، به جز یک تعداد محدودی یهودی شده که در خدمت آمریکا، انگلیس و اسرائیل قرار دارند، بقیه برادران ما هستند. از هر منطقه، نژاد و تباری باشند. با آنها مشکلی نداریم، پدیدهای که با تمام گروههای اجتماعی قونی، مذهبی اختلاف دارند و علیه آن مبارزه میکنند، تعصب قومی، برترجویی و غصب قدرت آن هم به وسیلهی بیگانهها، تمامیتخواهی و “افغانسازی” است.» (ص ۲۹۵)
اگرچه از نظر نویسنده این سطور آنچه که غلاممحمد محمدی از آن به «پشتونیزم در خدمت انگلیس و آمریکا و اسرائیل» تعبیر میکند بیشتر به نظریات «توهم توطئه» نزدیک است تا واقعیات موجود در افغانستان؛ و پشتونیزم را به عقیده این قلم بیشتر در «استیصال هویتی پشتونی» ریشهیابی نمود که بسط آن محال دیگری میطلبد.
نویسنده در فصل یا بحث چهاردهم (صص ۲۵۳_ ۲۹۳) به فراخور مطالبی که در خصوص تبارشناسی پشتونها مطرح میآورد و نظریه یهودیبودن پشتونها به افسانه تعبیر میکند (ص ۲۹۱) در راستای همان تفکیک پشتونیزم از پشتونها مینویسد:
«گذشته از این همه دانشمندان تبارشناس یا انتولوژیست جهان، پشتونها را یک قوم ایرانی میشناسند و در این زمینه اجماع هست. از دید زبانشناسی، هم همه زبانشناسان جهان، زبان پشتو را یکی از زبانهای شرقی ایرانی میدانند و باز هم در این زمینه هیچگونه اختلافی ندارند، یعنی بنا به همه دادههای تاریخی و علمی پشتونها با پارسها و تاجیکها، همریشه و همتبار و همنژاد و همزباناند.» (ص ۲۹۰)
ج) معمای ما کیستیم؟
نویسنده در فصل یا بحث پنجم کتاب (صص ۱۱۳_ ۱۳۸) در مطلبی تحت عنوان «آیا در افغانستان امروزی “ملتی” وجود دارد؟» (صص ۱۲۴_ ۱۲۷) بعد از توضیحاتی در خصوص بار معنایی سیاسی_هویتی واژه «ملت» در قاموس علوم سیاسی و جهان مدرن مینویسد:
«هنوز در افغانستان “ملت” و دولت ملی [دولت_ملت] وجود ندارد؛ استعمال آن یا تحمیلی یا از روی کمدانشی یا از روی تعصب یا به طور غیرآگاهانه به یک جهالت نهادینه مبدل گردیده است» (ص ۱۲۶)
نویسنده نوشته پیش روی از این بحران هویتی به «معمای ما کیستیم؟» تعبیر میکند و با غلاممحمد محمدی همنظر میباشد و بر این باور است که ما هنوز در حل این معما ماندهایم.
همانطور که نویسنده کتاب «ما همه افغان نیستیم!» به درستی اشاره میکند علت اینکه تجربه ملتسازی در افغانستان ناکام و به صورت یک فصل ناتمام ماند در همین موضوع نهفته است که ملتسازی در چارچوب تحمیل یک هویت قومی به سایر اقوام در کشور بوده است. که در کتاب «ما همه افغان نیستیم!» از آن به تعابیری همچون «صهیونیزم افغانی»، «اوغانسازی»، «فاشیسم قومی» و غیره یاد شده است.
غلاممحمد محمدی در فصل یا بحث چهارم کتاب (صص ۸۹_ ۱۱۲) درباره علت ملتسازی ناکام محمود طرزی در دوره امانی نیز به درستی اشاره میکند که ریشه آن شکست، به جای خوانش مدنی_ قراردادی از ناسیونالیسم، خوانش نژادی_ قومی ملاک عمل قرار گرفت:
«این که محمود طرزی نتوانست با وجود بستر مساعد دوران حکومت امیر حبیبالله سراج و شاه امانالله منحیث پدر زن پادشاه و تئوریسین این نظامها در گسترش تعلیم و تربیه و دولتسازی مدرن [دولت_ملت] گام بزرگ بردارد، ضعفهای وی ناشی از اندیشههای ناسیونالیستی و ملیتگرایی وی بوده است. زیرا وی اندیشهی ناسیونالیزم مدنی اروپایی را در کابل به ناسیونالیزم قومی تقلیل و تنزیل داد» (ص ۱۱۰)
در فصل یا بحث دهم کتاب (صص ۱۸۵_ ۱۹۶) نویسنده پیامد این یکسانسازی یا فاشیسمقومی را چنین بیان میکند:
«در نهایت یکسانسازی قومی یا سادهتر و عامفهمتر بگوییم “اوغان نامیدن همه مردم افغانستان” یعنی هر کسی در افغانستان زندگی میکند اوغان است؛ مانند اینکه دولت هندوستان بگوید؛ هر کسی در هندوستان زندگی میکند “هندو” است. این بدعت سیاسی_ اجتماعی در حالی صورت میگیرد که در کشوری به نام یا جغرافیای افغانستان بیست و سه ملیت زنده وجود دارد که به مثابه بیست و سه درخت میوه در یک باغ هستند. این همه درختهای میوه باید حفظ شوند، هر کدام از میوهها، زیبایی و ارزش خاص خود را دارند. اما اشخاص، محافل و نهادهایی که قصد یکسانسازی یا پشتونسازی یا اوغانسازی تمام مردم افغانستان را دارند سالها و دهههاست بسیار جاهلانه میگویند: شما مردم افغانستان همه شفتالو هستید و در این باغ باید تنها شفتالو باشید و بس؛ دیگر درختان بریده شوند» (ص ۱۸۶)
و در ادامه درباره اغراض سیاسی یکسانسازی یا اوغانسازی مینویسد:
«در این جای شکی نیست که در خراسان یا افغانستان امروزی، کلمه افغان حیثیت ملی به خود نگرفته است، اما اگر در این عرصه یک پژوهش عالمانه و بیطرفانه صورت گیرد، باور دارم که نتیجه مطلوب به دست میآید. واقعیت این است که همین حالا و از سالها و دههها پیش در افغانستان به پشتونها، افغان یا اوغان میگویند. اما اگر از یک پشتون پرسیده شود که تو کی هستی؛ خواهناخواه در جواب میگوید: من پشتون هستم. یعنی به طور طبیعی و غیرسیاسی خود را پشتون میگوید، نه افغان. از این معلوم میشود که اطلاق کلمه افغان به پشتونها متکی به دلایل سیاسی مغرضانه است.» (ص ۱۸۸)
به باور نویسنده نوشتار حاضر، «معمای ما کیستیم؟» چنان تار و پود مردمان سرزمین هویتهای پریشان را دگرگون و متأثر نموده است که میتوان از آن به عنوان ریشه نابهسامانی، واماندگی و درماندگی آن کشور اذعان نمود.
شایان ذکر است که این استیصال هویتی حتی میان مهاجران آن سرزمین هویتهای پریشان در ایران نیز سرایت داشته است که خود را چه بنامند؟ و ایرانیان نیز آنان را چه بخوانند؟ افغان، افغانی، افغانستانی؟ که خود بحث مرتبط اما جداگانهای است که نویسنده خوانندگان محترم را به مطالعه یادداشت دیگرش در این زمینه، تحت عنوان «من یک افغانی هستم نه یک افغانستانی» دعوت میکند.