سر تیتر خبرهامجلهنخستین خبرهایادداشت ها

ریاست برهان الدین ربانی بر دولت اسلامی؛ روایتی از عهد بستن تا عهد شکستن ها (۳۰)

۲۳ شهریور (سنبله) ۱۴۰۱ – ۱۴/ ۹/ ۲۰۲۲

برهان الدین ربانی رئیس جمهور افغانستان طی سال های ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶، که به پروفسور یا استاد ربانی نیز مشهور گردید، شخصیت قابل توجه و برجسته ای بود که حول سیاست ورزی در مقاطع مختلف افغانستان نقش های مهمی ایفا کرد و هرگز از تمایل برای بازگشت به جایگاه قدرت دست نکشید. آخرین نقش او به‌ عنوان رئیس شورای عالی صلح افغانستان بود که توسط حامد کرزی و به منظور میانجیگری مذاکرات با طالبان و سایر گروه‌ های شورشی برعهدۀ وی گذاشته شد. اما مدت ها پیش از طالبان، در دهه هفتاد نیز ربانی یکی از رهبران پیشرو جنبش اسلامگرای افغانستان و متاثر از پان اسلامیسم جنبش اخوان المسلمین بود.

ربانی در ولایت زادگاهش بدخشان بزرگ شد. او که استاد حقوق اسلامی در دانشگاه کابل بود و در سال ۱۹۷۱ حزبی اسلام گرا به نام جمعیت اسلامی را تأسیس کرد، راهبر و راهنمایِ دانشجویانی سیاسی مانند احمد شاه مسعود گردید؛ شخصیت کاریزماتیکی که به یک رهبر چریکی اسطوره ای ملقب به “شیر پنجشیر”، بدل شد. آنگونه که جان لی آندرسون در “نیویورکر” نیز اشاره کرده است، مسعود و دیگران پس از سرنگونی سلطنت افغانستان توسط محمد داوود، که دولتی ائتلافی با حزب کمونیست افغانستان ایجاد کرد، به همراه ربانی به پاکستان تبعید شدند. سپس احمد شاه مسعود پیروان ربانی را در یک سری حملات مسلحانه علیه رژیم جدید رهبری کرد. رویارویی خشونت آمیز و ایدئولوژیک آنها در سال ۱۹۷۹ منجر به حمله شوروی به افغانستان شد.

در دهه جنگ پس از آن، حزب ربانی یک جناح مجاهد پیشرو بود. پس از عقب نشینی شوروی در سال ۱۹۸۹ و به دنبال آن جنگ های بیشتر و تسلط مجاهدین بر کابل در سال ۱۹۹۲، ربانی پس از دورۀ دوماهه (آوریل تا می ۱۹۹۲) از ریاست صبغت الله مجددی، در ژوئن ۱۹۹۲ با توافق بر سر اینکه تا دسامبر ۱۹۹۴ در این سمت باقی خواهد بود، رئیس جمهور جدید دولت اسلامی افغانستان گردید. هر چند طی تحولاتی دوران ریاست وی بر دولت اسلامی تا سال ۱۹۹۶ به طول انجامید و در کشاکش این برهه زمانی و با تقابل فزایندۀ جناح های رقیب برای قدرت یابی، شاهد دورانی از نزاع داخلی و جنگی خونین هستیم. در پایان وی در سال ۲۰۱۱ و در حمله ای انتحاری ترور شد که در آن زمان طالبان مسئولیت این ترور را برعهده گرفته بودند.

آغازِ دوران ریاست برهان الدین ربانی؛ نقطه ثقلی در تعمیق تنش های داخلی

بر اساس توافق درباره تقسیم دوره ایِ قدرت، در اواخر ماه ژوئن ۱۹۹۲، دورۀ دو ماهه از ریاست جمهوریِ صبغت الله مجددی به پایان رسید و جای او را برهان الدین ربانی گرفت. اما برهان الدین ربانی در پایان دورۀ چهار ماهۀ کارش اعلام کرد که او آماده نیست قدرت را به جز شورایی که جانشین او را انتخاب کند، به شخص دیگری واگذار کند. اما مخالفان او مانند گلبدین حکمتیار با این طرح موافق نبود. بدین ترتیب حکومت برهان الدین ربانی برای حل مشروعیت قدرت در ژانویه ۱۹۹۳ شورایی را به نام شورای اهل حل و عقد تشکیل داد.

 فرمانده احمدشاه مسعود که در آن زمان مسئولیت وزارت دفاع را برعهده داشت، برگزاری این شورا را راهی برای انتخاب زعامت ملی در کشور می دانست شورای اهل حل و عقد دورۀ ریاست جمهوری برهان الدین ربانی را تمدید کرد؛ تصمیمی که مخالفان مسلح دولت از جمله حزب اسلامی گلبدین حکمتیار با آن موافق نبودند. بدین ترتیب می توان گفت عهد بستن و عهد شکستن از جنگی تا جنگی دیگر ادامه داشت. در همین حال مبارزۀ قدرت، اتحادهایی را که در زمان فروپاشیِ رژیم نجیب الله پدید آمده بود را از هم می گسست.

چنانچه در ژانویه سال ۱۹۹۴ نیروهای ژنرال عبدالرشید دوستم راه خود را از متحد اصلی او یعنی احمد شاه مسعود جدا کردند. نیروهای جنبش ملی عبدالرشید دوستم، حزب اسلامی گلبدین حکمتیار و حزب وحدت عبدالعلی مزاری اتحادی را به نام شورای هماهنگی به وجود آوردند. اما با وجود این اتحاد،  قیام مسلحانۀ ژنرال دوستم و متحدینش با مقاومت نیروهای وفادار به دولت برهان الدین ربانی رو به رو شد. بدین ترتیب باید گفت ایجاد تحولی هم در جبهه جنگ و هم در جبهه سیاسی کاری بسی دشوار بود. (طنین، ۱۳۹۰: ۴۰۱-۴۰۵)

حکومت مجاهدین به رهبری برهان الدین ربانی؛ فرصتی برای اتحاد داخلی ؟!

حکومت مجاهدین کشور را به آشوب، جنگ داخلی و بی ثباتی سیاسی کشانده بود. طبق برخی روایات، اگرچه ربانی رئیس جمهور دولت اسلامی افغانستان بود، اما “… حکم او از ارگ فراتر نمی رفت”. کشور ارتش ملی نداشت، زیرا مبارزان گروه هایی بودند که توسط هر جناح سازماندهی شده بودند. مجاهدین که جنبش ‌های مقاومت را علیه حزب دموکرات خلق و اتحاد جماهیر شوروی رهبری می‌ کردند، از جناح‌ های قومی مختلفی در داخل و خارج افغانستان تشکیل شده و هر کدام بر اساس منطقه ‌ای که در کشور نمایندگی می‌ کردند گردهم آمده بودند، و البته همچنین هرکدام نیز یک حامی خارجی داشتند.

اسماعیل خان تاجیک در غرب ولایت هرات فعالیت می کرد، جایی که گردان های مختلفی تحت امر خود داشت. احمد شاه مسعود تاجیک نیز از شمال دره پنجشیر عملیات را پیش می برد، جایی که تا سال ۱۹۸۳ هزاران مبارز را تحت فرمان خود داشت. از دیگر سو گلبدین حکمتیار پشتون نیز در خارج از کابل مستقر شده و پایگاه خود را در شرق کشور داشت. در واقع می توان گفت هر کدام از این جریان های سیاسی، به ‌عنوان حامی گروه های مبارز در مناطق یا محلات خاصی که از آنها حمایت به عمل می آوردند، و عمدتا بر اساس هویت قومی-زبانی یا قبیله ‌ای عمل می ‌کردند.

پس از سقوط دولت دکتر نجیب، رهبران مجاهدین با میانجیگری نواز شریف نخست وزیر وقت پاکستان در ۲۴ آپریل ۱۹۹۲، یک دولت ائتلافی را از طریق “توافقنامه پیشاور” تشکیل دادند. این موافقتنامه چارچوبی برای پیاده سازیِ دولت موقتی در مراحل زیر را فراهم کرد: اعزام صبغت الله مجددی به کابل به عنوان گزینه ای توافقی و اجماع شده برای ریاست یک دولت انتقالی دو ماهه، و به دنبال آن پیشبرد یک دولت موقت چهار ماهه به ریاست برهان الدین ربانی، رهبر حزب جمعیت، به عنوان مقدمه ای برای تشکیل شورایی که در قالبِ دولت موقت و به مدت ۱۸ ماه پیش از برگزاری انتخابات سراسری فعالیت کند.

با این وجود این توافق خیلی زود ناکارآمد و غیرعملی شد؛ زیرا حکمتیار به دلیل مخالفت با سمت وزیر دفاع (که در اختیار احمدشاه مسعود بود) از امضای آن امتناع ورزید و همچنین به گنجاندن ژنرال دوستم ازبک در دولت نیز اعتراض کرد. بدین ترتیب تا آگوست سال ۱۹۹۲، حکمتیار حمله به دولت ربانی در کابل را با شلیک صدها راکت از حومه کابل آغاز کرد که در این جریان بیش از هزار غیرنظامی کشته و صدها تن دیگر را مجبور به فرار از پایتخت کرد.  هرچند در ماه مارس سال ۱۹۹۳، ذیل توافقنامه دیگری در اسلام آباد به او پست نخست وزیری پیشنهاد شد، اما حکمتیار مجددا نپذیرفت و تصمیم گرفت در جایگاه خود بماند و به حملات راکتی خود به کابل ادامه داد.

اجلاس اسلام آباد که به دعوت شاه فهد بن عبدالعزیز پادشاه عربستان سعودی و میزبانی نواز شریف، صدراعظم پاکستان در ماه مارس سال ۱۹۹۳ دایر شد، نتیجه نهایی این تلاش ها بود که در آن، نمایندگان احزاب عمده سیاسی به شمول نمایندگان احزاب شیعی که در موافقتنامه پیشاور در نظر گرفته نشده بودند، اشتراک ورزیدند. این اجلاس پس از چانه زنی های و وساطت دو کشور عربستان سعودی و پاکستان روی مسائل اساسی و بنیادی برای پایان جنگ و تشکیل دولت به توافق رسید و موافقت نامه ای را در ۷ مارس ۱۹۹۳ در شهر اسلام آباد به امضا رسانید، و پس از آن رهبران جهادی اشتراک کننده در این اجلاس به دعوت پادشاه عربستان سعودی به مکه و انجام عمره رفتند.

 بر اساس این توافق، قرار بود حکومت ۱۸ ماه انتقالی به ریاست برهان الدین ربانی و صدرات گلبدین حکمتیار یا فردی که از جانب او معرفی شود، تشکیل گردد و طبق تقسیم صلاحیت ها و مسئولیت ها که در موافقت نامه مشخص شده بود، کار کنند. این موافقت نامه شامل ترتیبات انتقالی ۱۸ ماهه تا برگزاری انتخابات ریاست جمهوری نیز بود و مراحل ذیل در آن پیش بینی شده بود:

  • تشکیل فوری یک کمیسیون انتخاباتی از طرف تمام احزاب سیاسی
  • برگزاری انتخابات مجلس ظرف هشت ماه از امضای تاریخ موافقت نامه
  • تنظیم قانون اساسی جدید توسط شورای موسسان که بر اساس آن انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی در خلال مدت پیش بینی شده در موافقت نامه برگزار شود.
  • تشکیل شورای دفاع با حضور دو نماینده از تمام جناح های سیاسی و فراهم سازی مقدمات تشکیل یک اردوی ملی
  • جمع آوری سلاح های سنگین از تمام احزاب
  • تضمین امنیت تمام شاهراه ها و جاده ها برای استفاده عمومی
  • منع استفاده منابع مالی برای تامین مصارف نظامی غیردولتی و شخصی و حزبی
  • کنترل عملیات نیروهای نظامی از طرف شورای عالی نظامی

در این موافقتنامه همچنین روی آتش بسی فوری، آزادی بی قید و شرط زندانیان اطراف جنگ و مکانیزم ایحاد نظام پولی و مقررات مالی مطابق با قوانین بانکی تایید به عمل آمده بود. اما با اینکه رهبران سیاسی در مکه مکرمه نیز تجدید عهد کردند و در اجلاس جلال آباد در دهم ثور ۱۳۲۷ برای تشکیل کابینه دولت گرد هم آمده و به توافقاتی دست یافتند، اما این تلاش ها نیز در نهایت منجر به ختم جنگ نشد و موجبات تامین صلحی پایدار را فراهم نیاورد. (وفایی زاده و همکاران، ۱۳۹۵: ۳۶-۳۷)

بدین ترتیب در ژانویه ۱۹۹۴، از یک سو مارشال دوستم که از دولت ائتلافی جدا شده بود و از دیگر سو صبغت الله مجددی که نتوانسته بود دوره ریاست جمهوری دو ماهه خود را تمدید کند، در ائتلافی به حکمتیار پیوستند. این سه با هم «وحشیانه ‌ترین حملات توپخانه‌ ای و راکتی را که کابل به خود دیده بود صورت دادند». به گزارش دیده بان حقوق بشر، تنها در سال ۱۹۹۴، حدود ۲۵۰۰۰ نفر در کابل کشته شدند که بیشتر آنها غیرنظامیان در حملات راکتی و توپخانه ای کشته، و در سال ۱۹۹۵، یک سوم شهر به ویرانه تبدیل شد.

به باور برخی تحلیلگران، هدف حکمتیار اطمینان یافتن از آن بود که دولت ربانی به واسطۀ ایجاد یک حکومت معتبر و گسترش کنترل ارضی خود قدرت را تثبیت و تحکیم نکند و اینکه با حمایت های بین المللیِ گسترده، توان و ظرفیت بازسازی کشور، و در نتیجه حمایت و وفاداری مردم را به دست نیاورد. اما در این جریان حکمتیار صدمات بیشتری به خود، مجاهدین و احزاب اسلامی وارد کرده بود. او بیشتر شهر را ویران کرده اما هنوز نتوانسته بود کابل را تصرف کند. علاوه بر این، هرج و مرجی که او در شهر ایجاد کرده بود، راه را برای دیگر بازیگران از جمله طالبان «هموار کرد».

در پایان، حکمتیار “اعتبار” خود را در نزد حامیان برجسته‌ اش همچون پاکستان، از دست داده بود؛ پاکستانی که امیدوار بود از او «به عنوان ابزاری به منظور جاه ‌طلبی‌ های منطقه ‌ای خود برای دستیابی به “عمق استراتژیک” با استقرار یک دولت وابستۀ تابع در کابل استفاده کند». در واقع، حتی مجاهدین نیز شروع به رویگردانی از حکمتیار کرده و ادعا نمودند که او مجاهدین بیشتری نسبت به کمونیست ها در جهاد کشته است. نهایتا، تلاش نافرجام حکمتیار برای تصرف کابل، تنها کشور را در هرج و مرج بیشتر فرو برده، آشفتگی و نا به سامانی هایی را رقم زد که فرصت ‌هایی را برای دیگر بازیگران فراهم کرد تا به قدرت رسیده این خلأ را پر کنند.

 به منظور رقابت با احزاب مستقر در پیشاور، رهبران افغان مانند احمد شاه مسعود، شورای فرماندهان را در اکتبر ۱۹۹۰ تشکیل دادند. پس از سقوط نجیب، هواداران مسعود نیز از او خواستند که مسئولیت دولت انتقالی را بر عهده بگیرد. بسیاری از اعضای شورای فرماندهان ملی، فرماندهانی واقعی بودند که «علیه شوروی جنگیده بودند». احمد شاه مسعود، که نشان داد یکی از موفق ترین فرماندهان نظامی در دوران اشغال شوروی بود، اما ثابت نکرد که سیاستمداری خبره است. او که یک تاجیک بود و”از تهییج و برانگیختن درگیری و نزاع قومی بیم داشت… تشکیل دولت جدید را به رهبران پیشاور سپرد با این انتظار که آنها بهترین کار را برای کشور انجام داده و انتخابات آینده را ترتیب دهند.”

 به گفتۀ بارفیلد، با این حال، احزاب پیشاور «هیچ قصدی برای اجماع یا عرضۀ خود جهت هرگونه تایید انتخاباتی نداشتند. این فرصت آنها برای به دست گرفتن قدرت بود و آنها نیز از فرصت استفاده کردند…” مجاهدین پس از خروج شوروی هیچ هدف مشترکی نداشتند که آنها را برای قرار گرفتن در “پیوندی مصلحتی” وادار و متحد سازد. ” اتحاد آنها بر اساس مقاومت در برابر اتحاد جماهیر شوروی و دولت وابستۀ افغانِ آن بود، نه بر اساس هیچ گونه پلتفرمی سیاسی.”

 از این رو، “دولت اسلامی جدیدِ افغانستان” که توسط مجاهدین پس از رژیم نجیب ایجاد شده بود، یک “روکش ظاهریِ صرف” بود. رهبران احزاب پیشاور که دولت جدید را تشکیل دادند، پایگاه سیاسی ملی در افغانستان نداشتند و با هر پیشنهادی که “احتمال داشت عدم محبوبیت یا پایگاه محدود حمایت آنها را بر ملا سازد” مخالف بودند. این احزاب به طور مشابه نمی‌ خواستند ظاهر شاه، پادشاه سابق افغانستان، هیچ نقشی، حتی نقشی نمادین در دولت ایفا کند؛ زیرا «مشروعیت سلطنتی از طریق دودمانِ شناخته ‌شدۀ قبیله ‌ای، تأثیری کافی برای تضعیف احزاب مجاهدین پاکستان داشت». بنابراین، حتی قوی ‌ترین جناح ‌های تحت رهبری ربانی و حکمتیار، دو رهبر حزب جمعیت اسلامی تاجیک و حزب اسلامی پشتون، «منشأ اجتماعی معتبر یا پیروان قبیله ‌ای قوی نداشتند…»

 پس از فروپاشی حزب دموکراتیک خلق، مبارزه برای قدرت در میان مجاهدین “غیرقابل اجتناب” بود. به عبارت دیگر، «این جریان نتیجه ای از تمایل افغان ‌ها به خون‌ خواهی رقابت ‌های قبیله ‌ای نبود (اگرچه این مسائل نیز نقش داشتند)، بلکه نتیجه ای قابل پیش‌ بینی از در اختیار داشتن گروه‌ های سیاسی-نظامی مسلح و حمایت مالی در پاکستانی بود که مدت‌ ها انتظار چنین فرصتی را می کشید.» سازش برای ایجاد ائتلاف نیز دشوار بود، زیرا بیشتر این احزاب بر اساس شخصیت ها و نه ایدئولوژی ها شکل گرفتند.

گرچه تلاش‌ هایی از سوی عربستان سعودی برای کشاندن همه به میز مذاکره برای تشکیل دولت صورت گرفت، اما این تلاش ‌ها “بلافاصله پس از ورود احزاب پیشاور به کابل” با شکست مواجه شد. در پایان، «همه طرف ‌ها مرتکب جنایات و خشونت شده و آن اعتباری که مجاهدین با بیرون راندن شوروی به دست آورده بودند، به واسطۀ جنگیدن با یکدیگر در ویرانه های کابل از بین رفت». به گفتۀ بارفیلد، “در بحران‌ های سیاسی گذشته، رهبران افغانستان برای برقراری نظم سیاسی در کشور و از طریق ترکیب برخی ادعاهای مشخص از مشروعیت سیاسی همراه با کمک ‌های قابل توجهی از جهان خارج، قیام می ‌کردند… اما هر دوی این شرایط در این برهه زمانی وجود نداشت.”

 از آنجا که اتحاد جماهیر شوروی رهبران افغان را از گروه های قومی به حاشیه رانده شده به قدرت آورده بود، هر یک باید «حق خود را برای حکومت مشروعیت می بخشیدند». با این حال، هیچ یک از رهبران مجاهدین نتوانستند رقبای خود را «به طور دائمی» حذف کرده و یگانه حاکم مقتدر شوند. از آنجا که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشیده و ایالات متحده نیز دیگر افغانستان را از نظر استراتژیک مهم نمی دانست، منابع خارجی کم کم رو به تقلیل نهاد. جاه طلبی پاکستان برای استقرار یک دولتِ دوست پاکستان در کابل نیز تضعیف شده بود. در حالی که سازمان ملل متحد کمک های بشردوستانه اضطراری ارسال کرد، در یافتن راه حل سیاسی برای بحران موفق نبود و ابزار لازم برای انجام آن را نداشت.

 بدین ترتیب کشور در جنگ داخلی سختی فرو رفت که ناشی از بحران سیاسی بود، زیرا جناح ‌ها توانایی دست یابی به «… هرگونه توافقی مشترکی در مورد اینکه دولت آینده چگونه باید باشد را نداشتند، چه رسد به اینکه چه کسی باید آن را اداره کند… که این شرایط خود اتحاد سیاسی کشور را غیرممکن می ساخت». اتحاد نظامی نیز قابل دوام نبود زیرا “… هر جناح به اندازه کافی قوی بود که از منطقه خود دفاع کند، اما از دیگر سو ضعیف تر از آن بود که قدرت خود را فراتر از آن گسترش دهد”. با این حال، برخلاف یوگسلاوی که در حال تقسیم شدن به کشورهای کوچکتر در امتداد خطوط قومی بود، «کابل هرگز توسط جنبش ‌های جدایی‌ طلب منطقه ‌ای یا قومی به چالش کشیده نشد. هیچ یک از رهبران افغانستان سقوط قدرت مرکزی در کابل را فرصتی برای استقلال ندید. در عوض، هر منطقه از یکی از دو مدعی اصلی قدرت ملی حمایت کردند: شورای نظار ربانی و مسعود، یا شورای هماهنگی حکمتیار».

اگرچه این تقسیم بندی اغلب در امتداد خطوط منطقه ای و قومی دیده می شد، اما چنین نبود. به عنوان مثال، اردوگاه پشتون ها به رهبری حکمتیار با دوستم ازبک و مزاری هزاره برای به دست آوردن اهرم فشار علیه مسعود و ربانی متحد شد. پاکستان از حکمتیار حمایت کرد و روسیه از ربانی و مسعود حمایت کرد. با این حال، کابل عملا به یک دولت درمانده “با نهادهای ملی خود واخورده و ناتوان” تبدیل شده بود. (AKRAMI, 2014: 127-132)

از بی ثمر بودن پیشهادات و توافقات صلح تا ظهور طالبان

همانگونه که اشاره شد توافق پیشاور اولین گام مهم و قابل توجه جهت ایجاد دولتی باثبات بود. این توافق شامل پنجاه و یک نفر و تلفیقی از تقریبا همه احزاب مجاهدین بود؛ اما متأسفانه گلبدین حکمتیار که یکی از دست اندرکاران مهم آن زمان در سیاست افغانستان به شمار می رفت، در این نشست شرکت نکرد. این توافق برای جلوگیری از به راه افتادن حمام خون بیشتر در افغانستان بود که توسط نواز شریف، نخست وزیر پاکستان به عنوان “بزرگترین دستاورد جنگ افغانستان” مورد استقبال قرار گرفت و امید بود که ائتلاف مجاهدین به آرامی قدرت را در افغانستان به دست گیرند. اما توافق پیشاور نتوانست موفقیت آمیز به هدف خود برسد.

متعاقبا طبق مطالب شرح داده شده، زمانی که ربانی ریاست جمهوری را از مجددی گرفت، سیاست خود را تغییر داد و از برگزاری انتخابات برای جانشینی خود خودداری کرد. در این زمان افغانستان بیشتر به مرحله جدیدی از جنگ ورود یافت. بار دیگر قدرت‌ های خارجی مجبور شدند برای پیشبرد توافق دیگری مداخله کنند و در ۷ مارس ۱۹۹۳ توافقنامه جدیدی به نام “اسلام آباد” امضا شد.

 متأسفانه تمام تلاش ها (توافق پیشاور، بیانیه اسلام آباد، سازمان همکاری اسلامی (OIC) و همچنین سازمان ملل متحد) نتوانست به صلح دائمی افغانستان در میان مجاهدین منجر شود. پیمان جدید به خودی خود پیمان پیشاور را از نظر ماهوی و به ذاته نقض می کرد. اما در سال ۱۹۹۴، چندین پیشنهاد برای پایان دادن به جنگ داخلی ارائه شد.

برهان الدین ربانی پیشنهاد داد که یک لویه جرگه (مجلس بزرگ) برای انتخاب رهبر جدید تشکیل شود. او آماده بود تا ریاست جمهوری را به رهبر منتخب لویه جرگه بسپارد. اما حکمتیار و سایرین ربانی را به عنوان رئیس جمهور قانونی به رسمیت نمی شناختند زیرا دوره او در ژوئن ۱۹۹۴ به پایان رسیده بود.

 حقانی نیز در سال ۱۹۹۴ پیشنهاد صلح خود را مطرح کرد. او خواستار تشکیل شورای اسلامی متشکل از علمای دین، سران مجاهد، سران طوایف، فرهیختگان و همچنین سه نماینده از هر یک از واحدهای اداری کشور شد. حقانی می خواست که این شورا در مورد رئیس جمهور و نخست وزیر تصمیم بگیرد که به نوبه خود در مورد تقسیم قدرت بین آنها تصمیم گیری کند. او همچنین خواستار اخراج همه کمونیست ها از دولت شد، اما این پیشنهاد توسط ربانی و دوستم رد شد.

طرح دیگری برای صلح توسط سه حزب بی طرف به ریاست پیراحمد گیلانی، نبی محمدی و محمد آصف محسنی پیشنهاد شد. آنها پیشنهاد کردند که قدرت باید از ربانی و مسعود به شورایی متشکل از رهبران نه حزب مجاهدین منتقل شود. سپس این شورا در مورد برگزاری لویه جرگه تصمیم گیری می کرد که در مورد نظام سیاسی آینده افغانستان صحبت می کرد. رئیس جمهور ربانی نیز این پیشنهاد را رد کرده بود. از سوی دیگر، دخالت سازمان ملل متحد نیز در سال ۱۹۹۴ برای حل مسالمت آمیز جنگ داخلی افزایش یافت.

سازمان ملل متحد یک هیات ویژه به ریاست محمود مستری از تونس به افغانستان اعزام کرد و هیات مذکور به این نتیجه رسید که “پیروزی نظامی هر یک از طرفین غیرممکن است.” در مرحله دوم، میستری (رئیس هیئت صلح سازمان ملل) تلاش ناموفقی برای مذاکره برسر دست یابی به یک حل و فصل سیاسی قابل قبول برای هر دو طرف در حال جنگ در کابل داشت. ربانی بار دیگر هرگونه توافق صلح را متوقف کرده بود، زیرا هیچ تمایل مثبتی نسبت به تلاش‌های سازمان ملل نداشت.

 هنگامی که همه تلاش ها ناکام ماند، گروه های مجاهدین بار دیگر شروع به جنگ با یکدیگر کردند و در نتیجه شدت جنگ داخلی به وجود آمد و صلح هرگز به افغانستان نرسید. دشمنی قومی دوباره بر صحنه حاکم شد و تمام ارزش های دینی پایان یافت. تمام جناح های مجاهدین در زمان اشغال شوروی توسط مقامات آمریکایی و پاکستانی کاملا مسلح بودند. سلاح هایی که برای کشتن شوروی استفاده می شد، اکنون برای کشتن هموطنان افغانستان استفاده می شد. در طول جنگ داخلی از ۱۹۹۲-۱۹۹۴، ۴۵۰۰۰ افغان کشته شدند. ورود چشمگیر طالبان جهت جنگ داخلی افغانستان را تغییر داد؛ آنها در یک مرحله جدید و با نیرویی قوی ظاهر شده که توانایی درهم شکستن بیشتر شبه نظامیان/مجاهدین موجود افغان را داشتند.

در سال ‌های ۱۹۹۳-۱۹۹۴، بسیاری روحانیون و طلاب اسلامی افغانستان -عمدتا روستایی و پشتون‌ نشین-، که جنبش طالبان را تشکیل دادند از مجاهدین سابق بودند که از درگیری میان احزاب مجاهدین سرخورده شده بودند و به پاکستان نقل مکان کرده بودند تا در مدارس علمیه اسلامی و عمدتا از مکتب اسلام “دیوبندی” تحصیل کنند. این جنبش در سال ۱۹۹۴ شروع شد و در عرض دو سال توانستند پایتخت افغانستان را فتح کرده و در نهایت دولت تشکیل دهند. مرحله جدید جنگ داخلی در تاریخ افغانستان به محض اینکه طالبان توانستند دولت ربانیِ مورد حمایت مسعود را در سپتامبر ۱۹۹۶ سرنگون کنند، آغاز شد. آنها همچنین نام کشور را به “امارت اسلامی افغانستان” تغییر دادند، اما جنگ به پایان نرسید. (Fatah, 2020: 37-41)

 طالبان دولت ربانی را ضعیف، فاسد و ضد پشتون می ‌دید و از دیگر سو چهار سال جنگ داخلی بین گروه‌ های مجاهدین (۱۹۹۲-۱۹۹۶) نیز حمایت مردمی برای طالبان و در جهتِ برقراری ثبات ایجاد کرد. آنها در نوامبر ۱۹۹۴ کنترل شهر قندهار در جنوب را به دست گرفتند. در فوریه ۱۹۹۵، جنگجویان این جنبش در نزدیکی کابل بودند. در سپتامبر ۱۹۹۵، طالبان هرات، ولایت هم مرز با ایران را تصرف کردند و فرماندار تاجیک آن، اسماعیل خان (هم پیمان ربانی و مسعود) را که بعدا به ایران فرار کرد، زندانی کردند.

 در سپتامبر ۱۹۹۶، پیروزی های طالبان در نزدیکی کابل منجر به عقب نشینی ربانی و مسعود به دره پنجشیر (شمال کابل) شد و نهایتا طالبان در ۲۷ سپتامبر ۱۹۹۶ کنترل کابل را به دست گرفتند. افراد مسلح طالبان وارد دفتر سازمان ملل متحد در کابل شدند که نجیب الله، برادر و دستیارانش را پناه داده بود و آنها را به دار آویختند. بدین ترتیب حکومت مجاهدین پایان یافت و دورانی تاریک و سیاه از قدرت نمایی طالبان را شاهدیم. بدین ترتیب می توان گفت در حالی که مجاهدین از شکوه پیروزی خود بر اشغال شوروی لذت می بردند، نتوانستند صلح را به افغانستان برسانند.

جمع بندی

به هرروی علی رغم فراز و فرودهای بسیار، برهان الدین ربانی سرانجام در ۲۰ دسامبر ۲۰۱۱ و در خانه خود به واسطۀ حمله ای انتحاری کشته شد. حامد کرزی در روز مراسم تشییع ربانی، به او لقب “شهید صلح” را داد. صرف نظر از اینکه ربانی قادر به میانجیگری صلح در کشوری بود که با سه دهه جنگ از هم پاشیده شده بود یا خیر؛ به باور بسیاری ترور او در آن زمان ضربه ای نمادین عمیق به تلاش های صلح دولت به نظر می رسید. چنانچه از دیدگاه برخی ناظران وقت، قتل ربانی به عنوان یک تاجیک قومی، می توانست روابط شکننده و گاه متشنج بین گروه های قومی مختلف اقلیت افغانستان و جامعه غالب پشتون را بر هم بزند. اما از دیگر سو به باور برخی از ناقدین و تحلیلگران سیاسی؛ ربانی یک شخصیت از نسل رهبران افغانستان بود که تاریخ خشونت آمیز کشورش را در ۴۰ سال گذشته تعریف و منعکس کرد و بسیاری نیز وی را به دست داشتن در جنایات جنگی متهم ساختند.

به هر صورت، جدا از این دست انتقادات یا صحت و سقم آن، آنگونه که ابوبکر صدیق در رادیو اروپای آزاد نیز مطرح کرده است، به نظر می رسد ربانی تا حدی دست بسته بود؛ چراکه نابه سامانی در افغانستان آن دوران، تنها نتیجه ناکامی رهبران مجاهدین نبود، بلکه نتیجه دخالت کشورهای چون پاکستان، عربستان سعودی، روسیه و هند و رها شدن توسط سایر اعضای جامعه بین المللی نیز بود. موفقیت عمدۀ او در جلوگیری از دستیابی طالبان به مشروعیت بین المللی و توصیف آنها به عنوان تسهیل کننده تروریسم جهانی القاعده بود.

به هرروی باید گفت در رابطه با درک و تحلیل شخصیت ها و اعمالِ مجاهدین، برداشت ها و تفاسیر به نسبت مختلفی وجود دارد. آنها برای برخی مخالفان خود منفعت طلب، عوامل خارجی، جنگ سالارانی خشن و شخصیت های سیاسی فاسد؛ اما برای حامیان و طرفدارانشان، رهبران چریکی اسطوره ای، مبارزان راه آزادی، راهبرانی معنوی، و منادیانِ نظم نوین اسلامی در افغانستان بودند. لازم به ذکر است درک مواضع دقیق و به حق از رهبران جهادی به شناخت بیشتر و بدون سوءگیری از پیشنۀ فعالیت های سیاسی نظامی، مقاصد و اهداف ملی، و میزان موفقیت آنها در پیشبرد صلح، ثبات و امنیت در کشور در برهه زمانی وقت بستگی دارد.

منابع:

– طنین، ظاهر، (۱۳۹۰)، “افغانستان در قرن بیستم” ، نشر محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی

– وفایی زاده، محمدقاسم؛ حسینعلی کریمی و غلامرضا ابراهیمی، (۱۳۹۵)، “بررسی گفتگوهاي صلح در افغانستان در چهار دهۀ گذشته”و انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان (AISS)، https://www.aiss.af/assets/aiss_publication/92f82d49660ed9485c9cebd6cd8b983f.pdf

– AKRAMI, RAHIMULLAH, (2014), “REVISITING AFGHANISTAN’S MODERN POLITICAL HISTORY: THE ROLE OF ETHNIC INCLUSION ON REGIME STABILITY”, A thesis submitted in partial fulfillment of the requirements for the degree of Master of Arts

– Fatah, Mudassir. “Analysis of the Intra-State Conflict in Afghanistan”. International Journal of Politics and Security (IJPS), Vol.2, No.3, 2020, pp.34-63

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا