پاکستان؛ همسایۀ دردسر سازِ افغانستان، یا بازیگری برجسته در توازن تحولات منطقه؟ (۱)
۱۹ آذر (قوس) ۱۴۰۱ – ۱۰/ ۱۲/ ۲۰۲۲
(قسمت اول)
پاکستان در سال ۱۹۴۷ و پس از جدایی از هند، به عنوان کشوری مستقل ظاهر گردید. در آن سال، افغانستان تنها کشوری بود که برای پذیرش عضویت و ورود پاکستان به سازمان ملل رای منفی داد. از آن هنگام، روابط بین دو کشور در اثنای تحولات تاریخی و به دلیل اختلافاتی عمیق همچنان تیره و تار مانده و به نوعی می توان گفت “جنگی اعلام نشده” مابین طرفین جریان دارد.
اختلافاتی چون خط دیورند و مسئلۀ پشونستان نزد طرفین به آتشی زیر خاکستر می ماند. خط دیورند که بر خلاف خواسته های قبیله ای-محلی ترسیم شده بود، اساسا برای محافظت از دولت بریتانیا در برابر طرح غارتگرانه روسیه و تفرقه بین قبایل پشتون بود. پاکستان که وارث مرزهایی ناآرام بود و از آنجایی که خود را جانشین هند بریتانیا می دانست، خط دیورند را به عنوان مرزی بین المللی پذیرفت و قصد داشت یک بار برای همیشه مسئله را با افغانستان حل و فصل کند. اما افغانستان بر این باور است که این قرارداد بقایایی از سلطه استعماری بوده و با خروج انگلیسی ها، توافق مذکور و منعقد شده در شرایطی نابرابر نیز پایان یافته است.
بدین ترتیب، از سال ۱۹۴۷ تا ۱۹۷۸، افغانستان درپیِ تحقق خواسته هایش جهت مذاکرۀ مجدد برسر مرز خود با پاکستان -به اصطلاح خط دیورند- به شدت با پاکستان درگیر بود. اما فروپاشی دولت محمد داوود خان در سال ۱۹۷۸ و تسلط کمونیست ها بر کابل، اوضاع را برای پاکستان تغییر داد. چنانچه اسلام آباد از افغان هایی که از رژیم کمونیستی می گریختند استقبال کرده، و آنها نیز (مجاهدین) تدریجا توسط دولت پاکستان و در مسیر جهاد علیه دولت کمونیستیِ وقت تأمین مالی شده، آموزش دیده و مسلح گردیدند.
جریانی از جنگ سرد و نهایتا دخالت دول غربی در افغانستان، اسلام آباد را در مرکز مجاهدت ها برای شکست تهاجم شوروی قرار داد. چنانچه در این دوره، پاکستان کانال اصلی جهت تامین مالی و تسلیحاتی مجاهدین افغان از سوی کشورهای خلیج فارسی (به ویژه عربستان سعودی) و غرب (به ویژه ایالات متحده آمریکا) گردید. همچنین پاکستان کنترل مجاهدین را با تقسیم آنها به احزاب سیاسی مختلف قومی و منطقه ای حفظ کرد.
با خروج اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان در سال ۱۹۸۹ و متعاقب آن، فروپاشی دولت کمونیستی در کابل در سال ۱۹۹۲، نقش پاکستان به عنوان بازیگری کلیدی در امور افغانستان بیشتر افزایش یافت. در این دوره، افغانستان در امتداد خطوط گسلی فرو کشانده شد که عمدتاً توسط اردوگاه های مختلفِ شکل گرفته از سوی پاکستان و برای مجاهدین طی دهه ۱۹۸۰ ایجاد شده بود. پاکستان با بهره گیری از این ساختار و شرایط، درپیِ کنترل وقایع از طریق نایبانِ اسلام آباد، یا دقیق تر، راولپندی، مقر سازمان اطلاعات پاکستان (آی.اس.آی) برآمد. بدین ترتیب، پاکستان نیابان خود را روی کار آورد: طالبان.
اما پس از حمله آمریکا به افغانستان در سال ۲۰۰۱ و در پاسخ به حملات ۱۱ سپتامبر و متعاقبا شکست سریع دولت طالبان؛ بار دیگر ورق برگشت. در ابتدای امر، پاکستان درحالی که درصدد شکل دادن به بُعد امنیتی و سیاست خارجی افغانستان بود، نقشی حمایتی ایفا کرد؛ اما زمانی که دریافت دیگر جریانی از کنترل مستقیم امور داخلی و خارجی افغانستان ممکن نیست، به سیاست پیشین خود مبنی بر مداخله از طریق نیروهای نیابتیِ مخرب بازگشت.
ازاین رو، با خروج نیروهای ایالات متحده و ناتو از افغانستان در سال ۲۰۲۱، شورش طالبان (و حامیان پاکستانی آن) شتاب بیشتری گرفته و موفق شد تا ۱۵ اوت ۲۰۲۱ سریعا تمام خاک افغانستان از جمله کابل را تصرف کند. اما پیروزی سریع طالبان پاکستانی ها را نیز شگفت زده کرد؛ کشوری مدعی که می توانست به پروسه ای از درگیری و نزاع بلاتکیف و طولانی تر در افغانستان امیدوار باشند؛ نزاعی فرسایشی که به پاکستان اجازه می داد با تقویت جناح های افراطی تری که بیشتر در معرض دستورکار این کشور هستند، کنترل خود را بر طالبان نزدیک تر سازد. هرچند هم اکنون نیز پاکستان با حمایتِ برخی عناصر طالبان، به تسلط کامل بر افغانستان امید دارد؛ اما به نظر می رسد این نقش حمایتی، ضربهای مهلک بر اسلام آباد باشد؛ جریانی که می تواند به قیام مسلحانه افغان ها علیه سلطه پاکستان و تجدید درگیری در منطقه منجر شود. (Amini, 2022)
خط دیورند و مسئلۀ پشتونستان؛ نقطه اشتعالی در مناسباتِ ملتهب افغانستان و پاکستان
پاکستان و افغانستان اشتراکات زیادی دارند. این دو کشور نه تنها دارای مرز جغرافیایی مشترک هستند، بلکه در سنت های تاریخی، فرهنگی و مذهبی مشترکی نیز سهیم اند. همچنین پاکستان هنوز میزبان نزدیک به سه میلیون پناهجوی افغان است که از دهه ها جنگ، آزار و اذیت و فقر در کشور خود فرار کرده اند. با این حال، طنز تلخ ماجرا اینجاست که روابط بین دو کشور مذکور آنهم با وجود پیوندهای تاریخی و جغرافیایی مطروحه، نه قریب و دوستانه، بلکه از سال ۱۹۴۷ با خصومتی آشکار همراه بوده و به گفتۀ ناظران و مفسران سیاسی، علت اصلی این خصومت، تقاضای پشتونستان است؛ مسئله ای که بلافاصله پس از ظهور پاکستان به عنوان کشوری مستقل در سال ۱۹۴۷ توسط دولت افغانستان مطرح گردید.
ذات و ماهیت این مطالبه چنین بود که به پاتان ها و قبایل پشتو زبان در شمال غربی پاکستان امتیاز “جداشدن/حق استقلال” از پاکستان و ایجاد کشوری خودمختار اعطا شود. به باور برخی، ظاهراً دولت افغانستان ادعای پشتونستان را در ابتدا با این فرض احتمالی مطرح ساخت که پاکستان مدت زیادی به عنوان یک کشور مستقل باقی نخواهد ماند؛ و در انتظار چنین احتمالی نیز، کابل مایل بود تا ادعای خود در مورد مناطق خاص مطروحه را تثبیت کند.
دولت افغانستان که زمانی خود را به این موضع متعهد ساخته بود، پس گرفتن ادعایی که متعاقبا به یکی از ویژگی های اصلی سیاست خارجی افغانستان تبدیل شد را دشوار یافت. همچنین حکومت افغانستان، در همین راستا و ذیل حمایت از مسئلۀ پشتونستان، اعتبار خط دیورند را نیز زیر سوال برده و با توسل به دلایلی چون اینکه: معاهدۀ تعیین مرز تحت جریانی از فشار و اجبار امضا گردیده، اینکه پاکستان نمی تواند سرزمینی که به زور توسط انگلیس تصرف شده بود را از آن خود ساخته، و یا اینکه معاهدات برای دولت ها الزامآور هستند و نه ملت آنها و پاکستان نمی تواند حقوق انگلیسی ها در هند را به ارث ببرد؛ ماهیت این معاهده را به چالش کشیده و نپذیرفته است. (Hasan, 1962: 14-15)
بسته شدن نطفۀ استقلال پاکستان؛ نخستین بُعد از آغاز مناسباتِ ناپایدارِ افغانستان-پاکستان
در ابتدای بررسی مناسبات دو کشور مذکور باید اشاره کرد که ساختارهای سیاسی و تاریخ منطقه، تا زمان ورود امپراتوری بریتانیا به شبه قاره هند و تجاوز پیش روندۀ روسیه تزاری به قفقاز و آسیای مرکزی امروزی، در هم تنیده بودند. این جریانات غالبا در قرن نوزدهم و در اوج “بازی بزرگ” رخ داد؛ زمانی که مرزهای کنونی افغانستان به عنوان دولتی «حائل» مابین امپراتوری روسیه تزاری (متعاقبا اتحاد جماهیر شوروی) و امپراتوری بریتانیا در هند ترسیم شد. در طول سلطنت عبدالرحمن خان، سر هنری مورتیمر دیورند ریاست کمیسیونی را بر عهده داشت که خط دیورند را ترسیم کرد (مرز بین افغانستان و هند بریتانیا که بعدها بین افغانستان و پاکستان به ارث رسید).
در همین راستا؛ امپراتوری های بریتانیا و روسیه با هیئتی از افغانستان، کمیسیون مشترک مرزی انگلیس و روسیه را جهت اقدام به تلاشی مشترک برای تعیین مرزهای شمالی افغانستان تشکیل دادند. بدین ترتیب باید گفت، مرزهای کنونی افغانستان، در آن هنگام به عنوان کشوری حائل و توسط دو قدرت استعماری ترسیم شده بود. (Baqai and Wasi, 2021: 3)
به هرروی، پاکستان پس از کسب استقلال در سال ۱۹۴۷ فورا دررابطه با دفاع زمینی خود که دربرگیرندۀ روابط با افغانستان نیز می شد؛ دغدغه و نگرانی یافت. بدین ترتیب، نسل اول از رهبران نظامی پاکستان که به عنوان بخشی از ارتش هند بریتانیا آموزش دیده بودند؛ آموزش های خود را جهت پیشبردِ یک استراتژی دفاعی برای پاکستان به کار گرفتند. روابطِ به وضوح تعارض آمیز پاکستان با هند، درک بسیط تری از جاه طلبی های این کشور درراستای تحقق عمق استراتژیک خود در افغانستان پیش از دوره ۱۹۷۰ را منعکس می سازد که این جاه طلبی ها با بسته شدن نطفۀ پاکستان و آغاز به کار این کشور آغاز شد.
با استنباط به تاریخ و در پرتو جغرافیای منطقه تحت سلطۀ هند بریتانیا باید گفت، نهادهای اولیه امنیتی در پاکستان مشتاق “ادغام” این دو کشور و اعطای نقشی بزرگتر برای دولت پاکستان بودند. با این حال، دیدگاه پاکستان برای چنین تمهیدی، هیچ گونه استقبالی دریافت نکرد؛ حداقل به این خاطر که چنین پیشنهادی مستقیما با مهار اتحاد جماهیر شوروی و محدود کردن نفوذ هند هدف قرار گرفته بود.
پاکستان از همان بدو پیدایش متقاعد شده بود که، تنها آن دسته از افغان هایِ حامیِ ایدئولوژی های اسلامگرا، اهمیت پاکستان برای “احیای” گذشته باشکوه اسلام را نیز درک و دریافت می کنند. بدین ترتیب در اوایل دهه ۱۹۶۰، توسل به چنین درک و دریافتی سازمان های اطلاعاتی پاکستان را به سمتِ تشویق گروه های اسلامگرای پاکستانی در جهتِ ایجاد روابط و ائتلاف های ایدئولوژیک در افغانستان تحریک و فعال ساخت.
همان گونه که مطرح شد، بین سال های ۱۹۴۷ و ۱۹۷۸، تنش ها بین افغانستان و پاکستان بر الحاق گرایی از سوی کشور نخست و همچنین ردِ خط دیورند که پشتون ها را بین دو کشور جدا می سازد، متمرکز بود. با تکیه بر همین استدلال، در اواخر سپتامبر ۱۹۴۷، در اجلاس عمومی سازمان ملل متحد، عبدالحسین عزیز نماینده افغانستان به عضویت پاکستان در سازمان ملل رای نداد. وی در این نشست اظهار کرد: «افغانستان قلبا در شادی مردم پاکستان از آزادی شان شریک است؛ ما برای پاکستان احترام عمیقی قائلیم؛ باشد که پاکستان شکوفا شود. هیأت افغانستان نمیخواهد با عضویت پاکستان در این سازمان بزرگ مخالفت کند، اما با نهایت تأسف ما در حال حاضر نمیتوانیم به پاکستان رأی دهیم. این شرایط ناخوشایند بدان دلیل است تا زمانیکه به مردم سرحدات شمال غربی فرصتی عاری از هر نوع نفوذ داده نشود؛ تکرار می کنم فارغ از هر نوع نفوذی که برای آنها معیین سازد آیا می خواهند مستقل و یا بخشی از پاکستان باشند؛ نمی توانیم ایالت سرحد شمال غربی را به عنوان بخشی از پاکستان به رسمیت بشناسیم.» (Baqai and Wasi, 2021: 6-7)
به هرحال در نهایت دولت افغانستان پیش از پایان سال ۱۹۴۷ رای منفی خود را پس گرفته و تمایل به گفتگو درباره پشتونستان با پاکستان از طریق مجاری عادی دیپلماتیک را ابراز کرد؛ بدین ترتیب دو کشور در فوریه سال ۱۹۴۸ سفیران خود را اعزام کردند. چنانچه بنا به گفته نویسندگان پاکستانی، نماينده افغانستان (وزیر معارف)، سردار نجیب الله خان به عنوان نخستین مقام رسمی در اوايل سال ۱۹۴۸ با محمد علي جناح فرماندار کل پاكستان ملاقات داشت تا مواضع افغانستان درقبال مسئله پشتونستان و نبود فرصت برای پشتون ها در مرز شمال غربی و مناطق قبیله ای و انتقال دیدگاه سیاسی خود برای خودمختاری پشتون ها را برجسته سازد.
جناح به شدت دیدگاه های افغان ها را در این مورد رد کرد. همچنین طی سال های اولیه شکل گیری پاکستان، افغانستان را به راه اندازی یک کمپین تبلیغاتی برای ایجاد تنش در میان جمعیت پشتون در آن سوی خط دیورند مورد سرزنش و عتاب قرار داد. همچنین پاکستان به عنوان عکس العمل و اتخاذ اقدامی متقابل، در سال ۱۹۴۹ «رادیو افغانستان آزاد» را در کویته تأسیس کرد. همچنین این کشور با هدف تشویق ادغام بیشتر پشتون های در امتداد خط دیورند با چشم انداز اجتماعی و اقتصادی پاکستان، دست به افزایش سوبسیدهایی در مناطق قبیله ای زد.
اما این اقدامات و سرکوب طرفداران پشتونستان توسط پاکستان و دستگیری -حتی ادعای اعدام برخی از پشتون ها- موحب بیگانه شدن میانه روها گردید. این روند با حملات گاه به گاه جوامع قبیله ای توسط نیروی هوایی پاکستان همراه شد. در جریان یکی از این حملات هوایی، که بنابر گزارش ها در ۱۲ ژوئن ۱۹۴۹ اتفاق افتاد، “هواپیمایی پاکستانی (به گفته پاکستانی ها سهوا؛ به گفته افغان ها تعمدا) قریه مغلگی پکتیا در جنوب افغانستان را بمباران و بیش از ۲۰ نفر را کشتند”. اگرچه پاکستان پیشنهاد پرداخت غرامت داد (که افغان ها از پذیرش آن خودداری کردند)، اما ادعای افغانستان مبنی بر تعمدی بودن بمباران را رد کرد.
بدین ترتیب دولت افغانستان در واکنشی شدید، در ۲۶ ژوئیه ۱۹۴۹ لویه جرگه ای در کابل برگزار کرد. جرگه به حمایت ملی از موضوع «پشتونستان» رأی داده و معاهده دیورند ۱۸۹۳، عهدنامه ۱۹۰۵ انگلیس-افغانستان، معاهده راولپندی ۱۹۱۹، معاهده انگلیس-افغانستان ۱۹۲۱ و هر معاهدات دیگری که به وضعیت پشتون ها اشاره داشت را رسما غیر قانونی و بی اعتبار اعلام کرد. (Baqai and Wasi, 2021: 8)
در ادامۀ تنش ها و در اوایل دهه ۱۹۵۰، نیروهای غیرنظامی افغانستان برای نصب پرچم پشتونستان وارد پاکستان شدند؛ پاکستان که از این اقدام خشمگین شد، جریان کالاهای ترانزیتی و واردات نفت افغانستان را مسدود کرد. نهایتا اسلام آباد در سال ۱۹۵۲ به این انسداد پایان داد، اما تنش های موجود بین افغانستان و پاکستان به روابط اقتصادی (و درنتیجه سیاسی) نزدیکتری بین افغانستان و اتحاد جماهیر شوروی منجر شد.
در سال ۱۹۵۵، در زمان صدارت سردار محمد داوود خان، شورش های پاکستان-افغانستان بار دیگر به بسته شدن مجدد مرزها انجامید. همچنین تنش های متقابل به طور فزاینده ای به پیوستن هر دو کشور به اتحادهای مختلف منجر گردید. بدین ترتیب در سال ۱۹۵۴، پاکستان طبق توافقنامه امنیتی متقابل با ایالات متحده، تسلیحاتی را دریافت کرد. در همان سال، پاکستان به عضویت بنیانگذار سازمان پیمان آسیای جنوب شرقی (سیتو) درآمد. پاکستان همچنین عضو پیمان بغداد شد که هدف آن محدود کردن توسعه طلبی شوروی بود.
به موازات آن، افغانستان نیز به دنبال اتحادهای مختلف بود؛ این اتحادها یا به سازمان های غیرمتعهد یا روابطی نزدیکتر با اتحاد جماهیر شوروی یا هر دو تبدیل شدند. افغانستان در طول هر دو جنگ جهانی بی طرفی خود در زمان جنگ را حفظ، و در طول تقابلات ایدئولوژیک پس از جنگ بی طرف ماند و تلاش کرد تا روابط متوازنی بین شرق و غرب را حفظ کند. بدین ترتیب افغانستان در طول جنگ سرد به جنبش غیرمتعهدها (NAM) پیوست.
پیش از جنگ جهانی دوم، افغانستان به معاهده عدم تجاوز سعدآباد در سال ۱۹۳۷ پیوست که در تهران به امضا رسید. با این حال، در سال ۱۹۴۱، افغانستان با استناد به اعلامیه بی طرفی کابل در سال ۱۹۳۹، از حمایت عراق در برابر بریتانیا خودداری کرد. می توان گفت هم تجربۀ قرن ۱۹ افغانستان از یک دولت حائل و هم دوره بین جنگ از عدم اتحاد، الهام بخش تمایلاتی برای بی طرفی این کشور بودند.
اما از دیدگاه رسمیِ پاکستان، موضع افغان ها در مورد خط دیورند همیشه به نوعی مرتبط با تبانی و ساخت و پاخت های هند برای تضعیف و محاصره پاکستان تفسیر شده است. شایان ذکر است نخبگان حاکم در افغانستان روابط خود را با پشتون های مرزی مانند عبدالغفارخان (باچا خان) و عبدالصمدخان اچکزی حفظ نمودند؛ فعالانی که در زمان حکومت هند بریتانیا از استقلال برابر حکومت راج بریتانیا و حقوق پشتون ها دفاع می کردند.
برای این نخبگان سیاسی افغانستان، دلایل موجهی جهت حمایت از موضوع پشتونستان پابرجابود که پیش از تشکیل پاکستان نیز وجود داشت. به عنوان مثال، در فیصله/جرگه بنو[۱] در ۲۱ ژوئن ۱۹۴۷، یک گروه با نفوذ از رهبران پشتون خواستار آن شدند که به پشتون های داخل هند بریتانیا حق انتخاب داده شود تا یک کشور مستقل پشتونستان داشته باشند. هر چند، همه پرسی ولایت مرزی شمال غرب در ژوئیه ۱۹۴۷ تنها به رای دهندگان پشتون این امکان را می داد که یا به هند یا پاکستان بپیوندند. به هرروی، غفارخان و جنبش خدمتگرانِ خدا (بندگان خدا) از سوی او به دشمنان تشکیلات سیاسی و امنیتی پاکستان تبدیل و گاه مورد هدف مجازات قرار گرفتند.
در حالی که افغانستان خط دیورند و مسئلۀ پشتونستان را به عنوان موضوعی دوجانبه برای حل و فصل مناسبات با پاکستان در نظر می گرفت، تشکیلات پاکستانی حمایت افغانستان از خودمختاری پشتون ها از طریق یک منشور منطقه ای را عمدتاً نگرانی مهمی در رابطه با احتمال تجاوز هند، درک و دریافت می کرد. با این وجود، هند از اوایل دهه ۱۹۵۰، حمایت رسمی از افغانستان در مورد مسئله پشتونستان را تا حدی در پاسخ به تلاش پاکستان به عنوان یک دولت ملی، متوقف کرد. (Baqai and Wasi, 2021: 9-10)
رشد ناسیونالیسم در افغانستان و تداومی از تنش های فی مابین با پاکستان
اساسا می توان ریشه های ناسیونالیسم مدرن در افغانستان را در میان اصلاح طلبان جستجو کرد: افرادی چون محمود طرزی و جنبش جوانان افغان در اوایل قرن بیستم. گفته می شود که این جوانان افغان خواهان ابطال و لغو معاهده گندمک در سال ۱۸۷۹ با بریتانیا بودند؛ معاهده ای که افغانستان را وادار کرد از استقلال در امور خارجی دست کشد. قرارداد خط دیورند در سال ۱۸۹۳ نیز باعث کاهش بیشتر مناطق تحت کنترل افغانستان شد. در حالی که موضوع اول (یعنی بازپس گیری استقلال افغانستان در امور خارجی) در سال ۱۹۱۹ توسط امان الله خان، که گفته می شود خود یکی از اعضای افغان های جوان بود، مورد توجه و رسیدگی قرار گرفت، لیکن مسئله دوم (یعنی بازپس گیری مناطق پشتون از دست رفته به بریتانیا) موضوعی حل نشده باقی ماند.
در سال ۱۹۴۶/۱۹۴۷، ویش زلمیان -جنبش جوان بیدار- درقالب “وارث معنوی جنبش اصلاح طلبان جوان افغان” از گروهی فعالان و اصلاح طلبان ملی گرا ظاهر شد. گرچه این گروه منحصراً پشتون نبودند، اما تحت سلطه گروهی قوی از روشنفکران پشتون قرار داشتند. در حالی که ویش زلمیان به عنوان اولین حزب سیاسی تأسیس شدۀ علنی در افغانستان شناخته می شود، اما مسئله پشتونستان را یکی از دغدغه های اصلی خود می دانست. سردار محمد داوود خان، افسر جوان ارتش در آن زمان و از سلطنتی هایی که از پشتونستان دفاع می کرد نیز، از هواداران ویش زلمیان به شمار می رفت. (Baqai and Wasi, 2021: 12-13)
به هرروی، در این چارچوب از «پی ریزی ناسیونالیسم» موضوع پشتونستان در دستور کار رهبرانی چون داوود خان قرار گرفت. دهه صدرات او در سال ۱۹۶۳ و پس از یک بن بست تلخ با ایوب خان در پاکستان و برسر موضع گیریِ ثابتِ داوودخان بر خط دیورند و تصمیم ایوب خان برای قطع روابط دیپلماتیک و اقتصادی با افغانستان به سرعت به پایان می رسد.
با وجود عدم تمایل در جریان پذیرش کامل پاکستان پیش از سال ۱۹۷۹، رهبران افغانستان نشانه هایی از همکاری و سازش را نشان دادند. این موضع تا حدودی در واکنش به تلاش پاکستان در سطوح منطقه و بین المللی بود. اما مهمتر از همه، رهبران افغانستان دریافته بودند که افغانستان به عنوان کشوری کم درآمد و محصور در خشکی، با وابستگی قابل توجه به کمک ها، نمی تواند رونق اقتصادی را به عنوان بهایی برای رویارویی با پاکستان تحمل کند.
بدین ترتیب در مرحله پس از مشروطه ۱۹۶۴، ظاهر شاه درصدد روابط دوستانه با پاکستان برآمد و موضوع پشتونستان کمرنگ تر شد. بدین ترتیب افغانستان نه تنها در مواضع ضعیف پاکستان در جنگ ۱۹۶۵ با هند، در برابر پشتونستان ساکت ماند، بلکه اجازه داد که تدارکات حیاتی از طریق قندهار به سمت پاکستان وارد شود. در جنگ هند و پاکستان در سال ۱۹۷۱ نیز خویشتن داری افغانستان مشهود بود. ظاهرشاه درخواست مسکو برای اجازه دسترسی به اتحاد جماهیر شوروی و هند از طریق افغانستان برای حمله ای مخرب علیه پاکستان را رد کرد.
در سال ۱۹۷۶، رهبران پاکستان و افغانستان دیدارهای دوستانه ای از کابل و اسلام آباد داشتند. محمد داوود خان، که پیشتر از حامیان سرسخت آرمان پشتونستان بود، روابط صمیمانه با پاکستان را تدارک می دید. او آموزش افسران افغان را با فرستادن تعدادی از آنها به پاکستان تنوع و تکثر بخشید. همچنین داوود خان در سفر خود به پاکستان در مارس ۱۹۷۸ در مسیر انعقاد قرارداد با پاکستان افتاد؛ قرادادی که خط دیورند را به رسمیت می شناخت و به حمایت افغانستان از پشتونستان در ازای خودمختاری بلوچ ها و پشتون ها در پاکستان پایان می بخشید. داوود خان در داخل کشور حزب چپ/ حزب کمونیست دموکراتیک خلق افغانستان را سرکوب و به فعالان بلوچ و پشتون پاکستانی نیز اطلاع داده شد که کابل دیگر به آنها پناه نخواهد داد. (Baqai and Wasi, 2021: 14)
ماهی گیری پاکستان از آب گل آلود بحران تهاجم شوروی و تمسک به دوستان نیابتی: ۱۹۷۹-۲۰۰۱
پس از کودتای خونینی که در آپریل ۱۹۷۸ محمد داوود خان و تمام خانواده اش کشته شدند، رژیم کمونیستی کابل در زمان نورمحمد تره کی به قدرت رسید. رژیم جدید متخاصم در بدو پیدایش دچار شکاف های داخلی قابل توجهی گردید؛ اما تره کی توسط حفیظ الله امین، فرد دومی که خود را به عنوان رهبر جدید منصوب کرد، ترور شد.
اتحاد جماهیر شوروی از این وقایع نگران شده بود؛ زیرا بیم آن می رفت که امین شخصیتی وفادار نبوده و بتواند با ایالات متحده متحد شود. بدین ترتیب لئونید برژنف، رهبر وقت شوروی، در ۲۴ دسامبر ۱۹۷۹ اجازۀ ورود ارتش (شوروری) به افغانستان را صادر کرد. این تهاجم نظامی به کشته شدن امین و انتصاب ببرک کارمل به ریاست جمهوری افغانستان انجامید.
پاکستان رژیم جدید را به رسمیت شناخت، اما روابط با حکومت کمونیستی تیره و تار بود. در همین حال اسلام آباد در پیِ استقبال و پذیرش پناهجویان افغان برآمد؛ کسانی که عمدتاً بخشی از شورش علیه تهاجم شوروی به کشورشان و خواستار جهاد علیه ارتش شوروی و رژیم کمونیستی در افغانستان بودند. بدین ترتیب مبارزان افغان تحت گروه های مجاهدین در پاکستان و از طرف تشکیلات پاکستانی حمایت شدند. ترویج جهاد علیه اتحاد جماهیر شوروی با دستور کارِ اسلامی سازی در پاکستان در زمان ضیاءالحق (۱۹۷۸-۱۹۸۸) امری به جا و درست به نظر می رسید.
از نظر ظاهری، برنامه اسلامی سازی پاکستان به طور طبیعی با ترویج جهاد اسلام آباد در افغانستان ترکیب و ادغام گردید. این امر به بسیج و ادغام بی سابقه عناصر اسلامگرا در پاکستان با گروه های مجاهدین افغانستان منجر شد. این جریان همچنین انگیزه هایی برای گسترش و تحکیم شبکه های مدارس دینی در پاکستان ایجاد کرد. (Baqai and Wasi, 2021: 15)
با این حال، ثمرۀ مهم دیگری از تهاجم شوروی برای ارتش و تشکیلات امنیتی پاکستان نیز وجود داشت. چراکه این تهاجم، زمینه سازِ تحریک و برانگیختنِ تصوری از تهدید اسلام آباد علیه هند گردیده، و در نهایت به پاکستان اجازه می داد تا با حمایت فنی و مالی اساسی ایالات متحده، نوسازی بزرگ ارتش خود را صورت دهد. از سال ۱۹۴۷، بزرگ ترین دغدغه سیاستگذار پاکستانی یافتن ابزاری جهت خنثی کردن طرح ها یا برنامه های هژمونیک هند برای کسب جایگاهی برجسته در ژئوپلیتیک منطقه بود.
بدین ترتیب پاکستان تهاجم شوروی به افغانستان را از دریچه رقابت ها و تنش هایی با هند تفسیر کرد. از این رو، طرح و پروژۀ تهدید شوروی برای برنامه های نوسازی نظامی پاکستان، امری حیاتی درمسیر گنجاندن افغانستان در معماری امنیتی پاکستان بود. سیاست پاکستان در افغانستان دقیقاً در مقر فرماندهی ارتش در راولپندی پی ریزی و جهاد در افغانستان به عنوان “دفاع” از پاکستان ترویج شد. ستاد کل ارتش پاکستان قویا ایجاد رژیمی حامیِ پاکستان در افغانستان را به عنوان هدفی “سیاسی-استراتژیک” درنظر می گرفت که می بایست به هر قیمتی محقق می شد.
روابط ایجاد شده با گروه های مختلف مجاهدین در جریان مبارزات نظامی در دهه ۱۹۸۰، ستاد کل ارتش را در موقعیت مطلوبی برای دستکاری سیاست های محلی در افغانستان قرار داد. این رویکرد شدت یافته، سنگ بنای هدف پاکستان در دستیابی به “عمق استراتژیک” از سوی نیروهای مسلح پاکستان شد: گروه های اصلی مجاهدین افغانستان، مانند حزب اسلامی حکمتیار -حزب مورد علاقۀ سازمان اطلاعات پاکستان-، به عنوان یک گردان پیاده نظام مضاعف در نظر گرفته می شد که در صورت نیاز، علیه هند مورد استفاده قرار می گرفت.
پاکستان برای تسلط بر سیاست های محلی و ایجاد یک دولتِ حامی پاکستان در کابل، قصد داشت طرح بزرگ تری را عملی سازد تا پاکستان را به عنوان یک کشور اسلامی قویا نظامی نشان دهد؛ کشوری که در نهایت جمهوری های تازه تاسیس آسیای مرکزی و دولت های خاورمیانه را تحت کنترل گیرد. بدین ترتیب، ستاد کل ارتش پاکستان اهداف خود را حتی پس از مرگ ضیاءالحق از طریق عملیات مخفی سازمان اطلاعات این کشور و در حمایت از گروه های دوست اما بنیادگرا در افغانستان دنبال کرد. حمایت از چنین گروه ها و افرادی براساس مصلحت و منفعت پاکستان در نوسان بوده است، از گلبدین حکمتیار تا طالبان.
پس از تهاجم شوروی، رژیم کمونیستی در افغانستان درگیر انشعابات و گسست های داخلی میان دو جناح خلق و پرچم شد. پس از سال ۱۹۷۹، ناسیونالیسم پشتون عملاً با فراگیر شدن رادیکالیسم اسلامی در افغانستان و همچنین مناطق پشتون نشین پاکستان فروکش کرد. روشنفکران و چهره های ملی گرا که در دولت های سابق مسئله پشتونستان را ترویج میکردند، در دوران حکومت کمونیست ها با آزار، زندان و حتی مرگ مواجه شدند.
روایت دولت افغانستان در مورد پاکستان قویا از رویکردی پشتون-محور به رویکردی تغییر یافت که پاکستان را به عنوان بخشی از پیوند “امپریالیستی” به رهبری آمریکا نشان می داد و تهدید کنندۀ انقلاب “سوسیالیستی” افغانستان بود. به عنوان مثال، در آگوست ۱۹۸۴، رئیس جمهور وقت، ببرک کارمل پاکستان را متهم کرد که در پشت حمله به فرودگاه کابل که ۳۰ کشته و بیش از ۱۰۰ زخمی برجای گذاشت، دست دارد و رئیس جمهور ضیاءالحق را دست نشاندۀ آمریکایی ها خواند. (Baqai and Wasi, 2021: 16-17)
پاکستان گروه بدیل/جایگزینی از بازیگران سیاسی که از مناطق پشتون نشین سرچشمه می گرفتند را ترویج می کرد. جماعت اسلامی (J) و جمعیت علمای اسلام (JU)[۲] به عنوان دو حزب اصلی اسلام گرا، تحت سلطه پشتون ها در پاکستان بوده اند. جمعیت اسلامی تحت رهبری برهان الدین ربانی و حزب اسلامی گلبدین حکمتیار در دهه ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰، و بخشی از سال ۱۹۹۰ به طالبان پیوستند. در حالی که در گذشته نیروهای ملی گرای پشتون برای حمایت، حول محور کابل تمرکز داشتند، اکنون اسلام گرایان رادیکال پشتون حول پیشاور و کویته متمرکز بودند.
بدین ترتیب پشتون های اسلامگرای افغان به عنوان یکی از نمایندگان اصلی آی.اس.آی، به ابزارهای سیاسی قدرتمند تبدیل شدند. سیاست ضیاءالحق در افغانستان مبتنی بر استفاده از کارت های دوگانۀ بازی، همزمان با کارت های قومی و اسلامی بود. ضیاء با حمایت از احزاب اسلام گرا به رهبری پشتون ها در افغانستان و پاکستان و با توسل به همبستگی اسلامی، امید داشت مسئله پشتونستان را خنثی کند. نهادهای نظامی-امنیتی پاکستان به جای پاسخگویی به تقاضاهای پشتون برای شمول سیاسی داخلی و برابری اقتصادی-اجتماعی، هر بسیج غیراسلامی پشتون را به دسیسه های سرویس های اطلاعاتی هند و افغانستان گره زدند.
ادامۀ مطلب در شمارۀ دوم از “پاکستان؛ همسایۀ دردسر سازِ افغانستان، یا بازیگری برجسته در توازن تحولات منطقه؟“
[۱] Bannu Resolution
[۲] Jamaat-e-Islami (J) and the Jamiat-ul-Ulama-i Islam (JU)