سر تیتر خبرهاطالبانفرهنگ و اجتماعنخستین خبرهایادداشت ها

طالبان؛ تفکر فقر و فقر تفکر

۲۷ اسفند(حوت)۱۴۰۱-۲۰۲۳/۳/۱۸

نویسنده:عبدالشهید ثاقب

یکی از نام‌هایی که شماری از نویسندگان بر رژیم طالبان گذاشته‌اند، «رژیم ممنوعیت‌ها» است:

فهمی هویدی، از روزنامه‌نگاران اسلام‌گرای مصری که کتابی در باره طالبان نگاشته‌است، در توصیف حاکمیت طالبان می‌گوید رژیمی است که در آن «همه چیز ممنوع است، مگر این‌که خلافش ثابت شود». محمد قاید، از نویسندگان مطرح ایران، درباره تجربه حکومت‌داری طالبان می‌گوید که در نظام آن‌ها «عمدتاً دو نوع فعالیت مجاز شناخته می‌شد: طاعت پروردگار و کشت گیاهان مخدر».

«رژیم ممنوعیت‌ها» اتفاقا توصیف بسیار قشنگی و اسمی با مسمای برای تجربه حکومت‌داری طالبان است.

هم‌چنین آن‌ها در تاریخ ۱۱ اکتبر ۱۹۹۶، دستورالعمل ۱۳ ماده‌ای برای رسانه‌ها و حوزه فرهنگ صادر کرده بود که در آن آمده بود:

  • انتشار عکس در نشریات ممنوع است، چه کامل باشد و چه از پایین بریده شده باشد.
  • مقالات و تحلیل‌ها و شعرهای منتشره در نشریات باید مطابق با سیاست جنبش طالبان باشد.
  • ورود نشریات و مطالب منتشرة مخالفینِ سیاست جنبش طالبان به مناطق نفوذ این جنبش ممنوع است.
  • کتاب‌خانه‌های عمومی حق ندارند کتاب‌های مخالفین سیاست‌های طالبان را خریداری کنند.

کارها و شغل‌های دیگری نیز بود که برای ممنوعیت شان اعلامیه رسمی منتشر نشده بود، اما در صورت ارتکاب باید منتظر شلاق‌های پولیس مذهبی (کارمندان امر بالمعروف) آنان می‌بودی. شگفت این‌که برای این ممنوعیت‌ها کدام قاعده و دستوری نیز وجود نداشت و هر از گاهی وزارت امر بالمعروف موردی را منکر تشخیص می‌داد و مردم را به بهانه‌ای آن شلاق می‌زد.

دور دوم حاکمیت طالبان که از ۱۵ اگست سال ۲۰۲۱ آغاز گردیده است، بنابر روایت شاهدان عینی، در این زمینه کدام تفاوتی با دور نخست حاکمیت آنان ندارد.

وقتی به نقشه سیاسی جهان نگاه کنیم، می‌بینیم که در دنیای کنونی، ۴۹ کشور مسلمان وجود دارد و در شماری از مناطق دیگر – چین، بالکان، روسیه و اروپای غربی – نیز اقلیت‌های بزرگ مسلمان زندگی می‌کنند. مردمان همه این جوامع مسلمان‌اند، اما مانند طالبان سخت‌گیر و متعصب و متحجر نیستند.

پس پرسش این است که قرائت سادیستی طالبان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ چرا طالبان می‌پندارند که اسلام ایدیولوژی ممنوعیت‌ها است و بس؟

آن‌چه در زیر می‌آید، تلاشی است برای تبیین جامعه‌شناختی تحجر و تعصب طالبانی. فرضیه‌ام این است که آن‌چه را طالبان به عنوان شریعت اسلامی معرفی می‌کنند، خوانشی است فقرآلود از اسلام و برخاسته از الگوی زندگی مردمان فقیر و روستایی استان‌های جنوب افغانستان و شمال پاکستان.

تفکر فقر

یکی از مواردی را که همه پژوهش‌گران روی آن توافق نظر دارند، این است که خاستگاه جغرافیایی طالبان، مناطق روستایی و به ویژه سه ولایت کندهار، هلمند و زابل است. ولایاتی که از آن به نام لوی کندهار نیز یاد می‌کنند. حوزه لوی کندهار اگرچه در تاریخ معاصر افغانستان بیش‌ترین نقش را در تحولات سیاسی کشور داشته است، طوری که از زمان احمدشاه ابدالی تا به امروز افغانستان ۲۶ شاه و زمام‌دار داشته که اکثر آن‌ها درانی و از این حوزه بوده‌اند. اما با این همه، این مناطق از لحاظ توسعه فرهنگی و عمرانی عقب‌افتاده‌تر از سایر مناطق کشور بوده و فقر بی‌سوادی در میان ساکنان آن بی‌داد می‌کند.

طالبان – آن‌هایی که از این مناطق برخاسته‌اند و چه آن‌هایی از روستاهای سایر مناطق افغانستان به این جنبش پیوسته‌اند- اکثراَ از خانواده‌های فقیراند. «اطفال خانواده‌های تهی‌دست که پدران شان در جهاد به شهادت رسیده بودند و توان تهیه غذای لازم برای اطفال متعدد خویش را نداشتند، ترجیح می‌دادند اطفال خود را به این مدارس (مدارس دینی پاکستان) بفرستند.»

یکی از واقعیت‌هایی که پژوهش‌گران مسایل افغانستان بدان کم‌تر توجه کرده‌اند نسبت فقر با قرائت طالبانی از اسلام است. کارل مارکس می‌گفت که بنیة اقتصادی آدم‌ها تعیین‌کنندة شعور اجتماعی شان است. اگر بنا را بر این حرف بگذاریم، باید بکاویم که فقر چه تاثیرهایی روی نگرش، جهان‌بینی، شیوه آموزش و پرورش و، سرانجام، روی تفکر آدم‌های فقیر می‌گذارد.

پژوهش‌گری به نام روبی. ک. پاین، مقاله‌ای دارد زیر عنوان «تفکر فقر».  او در این مقاله استدلال می‌کند که هنگامی که انسان‌ها سه نسلِ پیهم در فقر زندگی کنند، ناخودآگاه در زندگی شان یک‌سری هنجارهای پنهانی شکل می‌گیرد که متفاوت از هنجارهای پنهانی ثروت‌مندان و طبقه متوسط است.

او در مقام مقایسه میان هنجارهای این سه طبقه اقتصادی می‌گوید:

۱)  نیروهای محرک تصمیم‌گیری برای ثروت‌مندان پیوندهای اجتماعی، مالی و سیاسی است. برای طبقه متوسط کار، دستاورد و امنیت مادی است. برای طبقه فقیر زنده‌ماندن، روابط و سرگرم‌شدن.

۲) مایملک ثروتمندان دارایی‌های موروثی، کالاهای کمیاب و نسب خانوادگی است. مایملک طبقه متوسط، اشیای مختلف است. مایملک تهی‌دستان، آدم‌ها هستند.

۳) طبقه ثروت‌مند، جهان را از منظر بین‌المللی تعریف می‌کند. طبقه متوسط، از منظر ملی. اما جهان فقرا، در محله‌ای شان خلاصه می‌شود.

۴)منازعات و دعواها در میان ثروت‌مندان توسط وکلا حل و فصل می‌گردد. در میان طبقه متوسط، با مذاکره و گفتگو. اما در میان تهی‌دستان، با درگیری‌های جسمی.

۵) غذا را ثروت‌مندان بر حسب نحوه ارائه و سفره‌آرایی ارزیابی می‌کنند. طبقه متوسط با معیار کیفیت می‌سنجند. اما فقرا با سیرشدن.

۶) ثروت‌مندان اطلاعات مهم را با همدیگر به صورت کلامی و به واسطه طرد و پذیرش منتقل می‌کنند و کم‌تر هیجانی می‌شوند. طبقه متوسط به صورت کلامی، و فقرا اما به صورت غیرکلامی و در قالب ابراز هیجانات و سر و صدا ابراز می‌دارند.

۷)ثروت‌مندان آینده فرد را از منظر حق حکم‌رانی و آموختن وظایف آن پیش‌بینی می‌کنند. طبقه متوسط، اما آینده را متعلق به انتخاب‌های او می‌دانند. فقرا به تقدیر و خوش‌شانسی و بدشانسی اعتقاد دارند.

هنجارهای فقر، به باور او، از سه عامل نشئت می‌گیرند:

۱)  تلاش برای بقا؛ ۲) روابط انسانی ۳) و سرگرم‌شدن.

آدم‌هایی که در فقر زندگی می‌کنند، همه هم و غم شان این است کاری کنند که لقمه نانی برای شب خود تهیه کرده و بقای خود را تضمین نمایند. ارزش‌های فقرا، ارزش‌های بقامحور است. از آن‌جایی که در دنیای فقرا، آدم‌ها مایملک خانواده‌اش محسوب می‌گردد، آن‌ها آموزش و پرورش را تهدیدی برای بقای خود می‌پندارند. زیرا آدم‌ها هنگامی که تحصیل می‌کنند، اغلب خانواده و ارزش‌های سنتی آن را ترک می‌گویند.

در افغانستان خانواده‌های فقیر و روستایی چنین نگاهی به آموزش و پرورش عصری دارند. کهن‌سالان حکایت می‌کنند که وقتی نخستین مکاتب رسمی در شهرستان ما گشایش یافت، دولت به اجبار از مردم می‌خواست که فرزندان شان را شامل مکاتب دولتی کنند. واکنش مردم روستایی اما این بود که به صورت پنهانی به ماموران دولتی رشوت می‌پرداختند تا فرزندان شان را از شمولیت در این مکاتب معاف کنند.

هنوز که هنوز است نوع نگاه مردم در روستاها نسبت به مکاتب دولتی و آموزش و پرورش عصری چنین است. روستاییان، مکاتب دولتی را تهدید و عامل قطع رابطه فرزندان با خانواده‌اش می‌دانند. باور شایع این است که مکاتب دولتی اغلب کمونیست و بی‌دین و خدانشناس تربیت می‌کنند. به همین خاطر در هنگام جهاد، بیش‌تر مهاجران افغان در پاکستان ترجیح می‌دادند که فرزندان شان به جای مکاتب عصری، شامل مدارس دینی شوند و از همان‌جا بود که نطفه تحریک طالبان بسته شد.

بیایید نقش این هنجارهای پنهانی را در شکل‌گیری قرائت خشن و سخت‌گیرانه طالبان بررسی کنیم:

تعریف جهان از نظر محلی

پیش‌تر گفتیم یکی از هنجارهای پنهانی طبقه فقیر، تعریف جهان از منظر محلی است. اگر ثروت‌مند جهان را از منظر بین‌المللی تعریف می‌کند و طبقه متوسط از منظر ملی؛ طبقه تهی‌دست اما آن را در محله خود خلاصه می‌کند. زیرا توانایی مالی سفر و سیاحت را ندارد و رابطه‌اش با دنیای خارج کاملا قطع است.

در باره اهمیت سفر، سخن‌های بسیاری گفته شده است. انسان‌شناسی مانند ویکتور ترنر از «سفر» بین زمان‌ها، منزلت‌ها و مکان‌ها به عنوان عامل خلق معنا یاد می‌کند. نمونه‌های از این خلق معنا، «سفرهای زیارتی» است. در گذشته، هنوز که دولت – ملت‌ها شکل نگرفته و ناسیونالیسم تکوین نیافته بود، مردم خود را در قالب «جماعت‌های مذهبی» تصور می‌کردند: مسلمانان، مسیحیون، بودایی‌ها و … این جماعت‌های مذهبی اگرچه فرهنگ‌ها، زبان‌ها، آداب و عادات متفاوتی داشتند، اما در  سفرهای زیارتی، مثلا سفر حج به مکه، بود که یک عرب می‌دانست آن‌که از شبه قاره هند و ایران و آفریقا به این مکان مقدس آمده است، مسلمان است. این گروه‌ها در حالی که زبان همدیگر را نمی‌دانستند، اما به خاطر اشتراک شان در این سفر زیارتی، احساس همبستگی می‌کردند و همدیگر را عضو یک جماعت مذهبی می‌پنداشتند.

یا بندیکت اندرسون، نویسنده کتاب «معروف جماعت‌های تصوری»، یکی از عوامل عمده شکل‌گیری ملت‌ها را در دنیای مدرن، سفرهای زیارتی سکولار به پایتخت‌های کشورهای شان می‌داند. او اندونزی را مثال می‌زند. اندونزی، کشوری است بزرگ، با جمعیت عظیم، متشکل از ۳۰۰۰ جزیره،  دارای تنوع مذهبی (مسلمانان، بودایی‌ها، کاتولیک‌ها، پروتستان‌های مختلف، هندوهای جزیره بالی و طرفداران آیین روح‌پرستی و همزادگرایی) و بیش از صد گروه قومی و  ۷۰۰ زبان. اما آن‌چه که بیش‌تر از هر عامل دیگری باعث شد تا مردم این جغرافیا خود را یک ملت واحد تصور کنند، سفرهای زیارتی دانش‌جویان به پایتخت بود. نظام آموزشی اندونزی به گونه‌ای بود که دانش‌جویان مدارس ابتدایی را در روستاها و شهرهای کوچک، مدارس رهنمایی را در شهرهای بزرگ‌تر و مرکز ایالات فرا می‌گرفتند، و سپس برای تحصیلات عالی به پایتخت سفر می‌کردند. «در مدارس ابتدایی با هم‌قطاران و هم‌سفرانی ملاقات می‌کردند که از روستاهای مختلفی آمده بودند، احتمالا از روستاهایی که موقعی با هم دشمن بودند؛ در مدارس متوسطه و رهنمایی با کسانی ملاقات می‌کردند که از گروه‌های زبانی – قومی مختلفی بودند؛ و در مراکز آموزش عالی پایتخت، آن‌ها از هر قسمت قلمرو کسی را می‌یافتند.» با این سفرها می‌آموختند که از هر کجای که آمده باشند مجبورند کتاب‌های واحدی را بخوانند و به پایتخت واحدی سفر کنند. در واقع سفر به پایتخت بود که برای شان توضیح می‌داد که چرا با همدیگر در این‌جا جمع شده‌اند. و بدین طریق، آهسته آهسته توانستند همدیگر را به عنوان عضو ملت واحد تصور کنند.

برای آن‌که از اصل مطلب دور نشویم، باید به یکی از مهم‌ترین فواید سفر که مرتبط با بحث ما است، اشاره کنم. یکی از پدیده‌هایی که می‌تواند در تفکر انسان‌ها تعدیل وارد کند، افق دید جغرافیایی و فرهنگی شان را گسترش بخشیده و آن‌ها را از جزم‌گرایی، تعصب و تحجر بیرون کرده و متساهل و بردبار بار بیاورد، سفر به کشورهای مختلف و آشنایی با فرهنگ‌ها و ملل گوناگون است. هرودوت می‌نویسد: «روزی داریوش در زمان پادشاهی‌اش، یونانیانی را که در دربارش بودند فراخواند و از آن‌ها پرسید که به چه بهایی حاضراند اجساد پدران مرده‌ی شان را بخورند؟ آن‌ها پاسخ دادند که هیچ چیز، بلکه مطلقا و اصلا هیچ چیز، نمی‌تواند آن‌ها را به چنین کاری وادارد. سپس داریوش کالاتیایی‌ها را فراخواند، قوم هندی که عادت به خوردن پدران شان داشتند، و در حضور یونانیان که مترجمی در اختیار شان بود از آن‌ها  که به چه بهایی می‌پذیرند که پدران درگذشته‌ی شان را بسوزانند؟ در این هنگام کالاتیایی‌ها از وحشت جیغ کشیدند و به او التماس کردند که چنین کفری را حتا بر زبان نیاورد.» هدف داریوش از چنین کاری این بود که اقوام تحت سلطة خود را با فرهنگ‌های مختلف آشنا ساخته و از این طریق آن‌ها را به نقادی آن‌چه مسلم و بدیهی می‌پنداشتند، دعوت کند.

القصه این‌که ما نیز برای این‌که درک درستی از اسلام و مسلمانی داشته باشیم و درگیر تعصب و تحجر نشویم، نیاز است که به کشورهای مختلف اسلامی سفر کنیم و با فرهنگ‌ها و رسوم متفاوت مسلمانان آشنا شویم. زیرا جهان اسلام، جهان متنوع و چندگونه است. آموزه‌های اسلامی، فرهنگ و عنعنات، از یک کشور تا کشور دیگر و از یک گوشه تا گوشه دیگری این جغرافیای پهناور تفاوت می‌کند. ابن بطوطه از معروف‌ترین جهان‌گردان اسلام، وقتی به اکناف و اطراف این جغرافیای پهناور سفر می‌کند، از دیدن برخی رسوم و عنعنات شگفت‌زده می‌شود. مثلا او در ایوالتان، در نزدیکی‌های تیمبوکتو، با قاضی مسلمانی دوست می‌شود و حکایت می‌کند که “روزی پس از اذن دخول به خانه قاضی ایوالتان رفتم، و دریافتم زنی جوان و فوق‌العاده زیبا با اوست. وقتی آن زن را دیدم مردد شدم و خواستم که بازگردم، اما او به من خندید و هیچ شرمی نکرد. قاضی به من گفت: “چرا بر می‌گردی؟ این زن دوست من است.” من از رفتار شان حیرت کردم.

همچنین ابن بطوطه حکایت مرد دیگری را بیان می‌کند که ابومحمد یندکان الموصوفی نام دارد. او باری به خانه ابن بطوطه در مراکش نیز آمده بوده است. وقتی ابن بطوطه در خانه او به دیدارش می‌رود، با رویدادی مواجه می‌شود که کاملا بهت‌زده‌اش می‌سازد: زنی را می‌بیند که بر نیمکتی با مردی اجنبی نشسته است.

به او گفتم: “این زن کیست؟” گفت: “همسرم است.” گفتم: “آن مرد با او چه نسبتی دارد؟” پاسخ داد:”دوست او است.” “آیا به این وضع تن می‌دهید، در حالی که در کشور ما زند‌گی کرده‌ای و با شریعت آشنا شده‌ای؟” پاسخ داد:”معاشرت زنان با مردان در کشور ما مقبول و بخشی از حسن اخلاق است، که نسبت به آن هیچ گمان بدی نمی‌رود. اینان مانند زنان کشور شما نیستند.” از آسان‌گیری‌اش در شگفت شدم. او را ترک کردم و دیگر به نزدش باز نگشنم. بارها از من دعوت کرد، اما نپذیرفتم.”

آنچه را این متن روایت می‌کند در حقیقت تفاوت نحوه زندگی، رسم و عنعنات در جهان اسلام است، در حالی که همه شان، علی رغم این تفاوت‌ها، خود را مسلمان می‌دانسته‌اند. به هزارها تفاوت دیگری نیز از این‌گونه در میان مسلمانان است. بنابراین تا سفر نکنی، به این تنوع و تفاوت‌ها پی نمی‌بری.

سفرهای علمی در جهان اسلام

یکی از دلایل این‌که علمای گذشته اهل بردباری و تساهل و تسامح بودند و کم‌تر تکفیر می‌کردند، سفرهای علمی آن‌ها به بلاد اسلامی بود.  همه مان نام امام بخاری و کتابش «صحیح‌البخاری» را شنیده‌ایم. فکر می‌کنید که او اگر سفرهای علمی نمی‌کرد، می‌توانست چنین کتابی معتبر بنویسد؟ هرگز. بخاری تنها گردآورنده حدیث نیست، بلکه جهان‌گردی نیز است که ۱۶ سال پیهم در سفر بوده است. او برای گردآوری احادیث به مسافرت‌های گسترده و درازی از خراسان، تا جبل‌الطارق، حجاز، شام و مصر دست یازید و از شهرهای مرو، نیشابور، ری، بغداد، بصره، کوفه، مدینه، دمشق، قیساویه، عسقلان و حمص دیدن کرد. یا در بارة محمد بن اسحاق بن منده (۳۵۵ ق|۹۶۶ م) می‌گویند که او برای فراگیری چنان سفری دور و درازی کرد که پای درس ۱۷۰۰ استاد نشست و در بازگشت به میهن ۴۰ شتر بار کتاب به همراه داشت.

البته تنها این دانش‌جویان نبودند که دست به سفرهای علمی می‌زدند، بلکه علمای مطرح خراسان و ماوراءالنهر نیز برای دیدار با علمای شهیر جهان اسلام، به شهرهای مهم آن روزگار سفر می‌کردند. یکی از مقصدهای مسافرتی این علما، بغداد بود. این‌ها می‌رفتند با علمای آن‌جا گفتگو و مناظره می‌کردند. برخی‌های شان همان‌جا اقامت می‌گزیدند و شماری نیز با کوله‌باری از دانش‌های نوین بر می‌گشتند. در این میان مناظره‌های ابوالحسن عامری نیشابوری با حسن بن عبدالله مرزبانی سیرافی، و ابوعلی حسین بن خضر بن محمد فشیدیزجی بخاری با ابراهیم بن سری زجاج نحوی مشهور است.

به هر صورت علمای خراسان با دنیای بیرون رابطه داشتند. بیرونی‌ها، علمای خراسان را می‌شناختند و خراسانی‌ها آن‌ها را. این شناخت تا سرحدی بود که علمای بغداد به فضل و دانش علمای ماوراءالنهر و خراسان معترف بودند؛ «تا آن‌جا که یکی شان از جواب‌دادن به استفتای شخصی عاجز مانده بود، به وی گفت: «چون به بخارا رسیدی، آن را از سید امام ابوحفص بخاری یا یکی از فرزندانش بپرس».

یکی از چیزهایی که  باعث می‌گردد آدم‌ها نتوانند به کشورهای دیگر سیر و سفر کنند، فقر است. بنابراین، آدم فقیر نمی‌تواند درکی از این تنوع داشته باشد. به همین خاطر، جهان را از منظر محلی تعریف می‌کند و همه برداشت او از دنیا در دهکده‌اش خلاصه می‌شود. طالبان متاسفانه هم به دلیل این‌که از میان طبقات فقیر جامعه برخاسته‌اند و هم به علت‌ تحریم‌هایی که بالای شان وضع شده است، کم‌ترین امکان سفر به خارج را داشته‌اند. کل تجربه آن‌ها از سفر به خارج، سفر تا مناطق قبایلی پاکستان که عقب‌افتاده از نواحی روستایی افغانستان‌اند، خلاصه می‌شود.

باری یکی از طالبان برایم حکایت کرد که وقتی نخستین‌بار وارد کابل شدیم، در منطقه خیرخانه برای ما احوال دادند که در یکی از بیمارستان‌های زنانه دزد وارد شده است. برای گرفتاری دزد رفتیم، اما وقتی قابله‌ها را با یونیفرم‌های شان دیدیم، دزد را رها کرده و به کتک‌کاری آن‌ها پرداختیم. چون پیش از آن ما هرگز قابله‌ای را ندیده بودیم.

 فهمی هویدی وقتی به افغانستان می‌آید متوجه می‌شود  که تعدادی از رهبران طالبان کسانی هستند که با زندگی شهری نابلداند و حتا این نخستین بار است که به کابل آمده‌اند. او می‌گوید: «این حقیقت را وقتی فهمیدم که داشتم با وزیر بهداشت و عضو مجلس شورا (شورای طالبان) حاج ملا محمد عباس آخند صحبت می‌کردم. در آن گفتگو متوجه شدم پیش از رسیدن به وزارت، تنها سفری که در کل زندگی‌اش داشته، سفر حج بوده و کابل را وقتی برای اولین بار با چشم خویش دیده که که جنبش طالبان توانسته وارد پایتخت شود و امیرالمومنین دستوری صادر کرده که او هم به عضویت حکومت درآید. و به رغم این‌که ۴۱ سال از سنش می‌گذرد، هیچ وقت در زندگی‌اش پا به پایتخت نگذاشته بود، بلکه دروس دینی را در مدارس ارزگان و قندهار خوانده و بعد زیر بیرق جنبش انقلاب اسلامی به جهاد ضد کمونیست‌های شوروی پرداخته و بعد به جنبش طالبان پیوسته و با آن‌ها وارد پایتخت شده و مدتی بعد هم وزیر شده بود.» او اضافه می‌کند که «این یک مورد استثنایی نبود، بلکه در چندین نفر از کسانی که دیدم‌شان همین جریان مصداق داشت.»

توسل به خشونت و ارتباطات غیرکلامی

پیش‌تر به اجمال گفتیم که یکی از هنجارهای پنهانی طبقه فقیر، توسل به خشونت و ارتباطات غیرکلامی است. زبان‌شناس هلندی، مارتین یوس، معتقد است که در تمام زبان‌های جهان پنج سیاق کلامی وجود دارد:

  • سیاق ثابت: همیشه واژه‌های ثابتی به کار می‌رود. مانند سوگند وفاداری و ادعیه.
  • سیاق رسمی: نحوه گزینش واژه‌ها و ساخت معمول جملات در مجامع کاری و آموزشی. واژگانی متشکل از ۱۲۰۰ تا ۱۶۰۰ کلمه.
  • سیاق مشورتی: ترکیبی از سیاق رسمی و غیررسمی.
  • سیاق غیررسمی: زبان معمول میان دوستان و برخاسته از سنت شفاهی فرهنگ‌ها. واژگانی متشکل از ۴۰۰ الی ۸۰۰ واژه. در سیاق غیررسمی، اغلب جمله‌های شکسته استفاده می‌شود و هم‌چنان گویندگان به صورت مداوم از بیان غیرکلامی استفاده می‌شود. واژه‌های انتزاعی‌اش اندک است و کلی‌گویی‌اش بسیار.
  • سیاق خودمانی: زبان معمول میان همزادها و عشاق: زبان بسیار خصوصی در مورد فعالیت‌های خصوصی.

تحقیقات نشان می‌دهد که آدم‌های فقیر از این پنج سیاق زبانی، بیش‌تر از سیاق غیررسمی استفاده می‌کنند. «ماریا مونتانو هارمون، زبان‌شناس لاتین‌تبار ساکن کالیفرنیا، در تحقیقی در مورد دانش‌آموزان فقیر در مقطع متوسطه، نتیجه می‌گیرد که تعداد دانش‌‌آموزانی که دانش کلامی فراتر از سیاق  غیررسمی دارند، بسیار اندک است و این در مورد والدین شان نیز صدق می‌کند». یا به تعبیر دیگر: آدم‌های فقیر به زبان خیلی اهمیت نمی‌دهند، بلکه برای انتقال مقصود خود از روش بیان غیرکلامی استفاده می‌کنند. مثلا یک آدم تحصیل‌کرده هنگامی که ببیند کودکی کودک دیگری را در خانواده به سیلی می‌زند، می‌گوید: «می‌گوید ما کُتک‌کاری نمی‌کنیم، ما خشونت نمی‌کنیم». اما یک آدم فقیر هنگامی که با چنین صحنه‌ای مواجه شود، کودک ضارب را یک سیلی بیخ گوشش می‌زند و می‌گوید: «دیگر نبینم که کتک‌کاری بکنی!»

آدم فقیر به روش بیان غیرکلامی به خاطر آن اهمیت می‌دهد که این روش می‌تواند برای استراتژی بقامحور او مفید واقع شود. زیرا «مغز در ارتباط غیرکلامی، اطلاعات و مقصود فرستنده‌ای پیام را سریع‌تر تشخیص می‌دهد، در نتیجه برای ادامه حیات ارتباط غیر کلامی اهمیت بیش‌تر دارد.»

اکنون که سیاق کلامی فقرا دانستیم، بیایید  ببینیم که این موضوع چه رد پای در خوانش طالبان از اسلام به جا گذاشته است.

قرآن عظیم‌الشان کتابی است که ۳۸ بار واژه «تعقل» «تفکر»، «تدبر» و مشتقات آن در آن ذکر گردیده است. هم‌چنان در نص صریح قرآن عظیم‌الشان در باره روش دعوت نیز آمده است که «ادعوا الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه‌الحسنه». مراد از حکمت و موعظه حسنه، اصل گفتگو و اقناع‌گری است. یک دعوت‌گر دینی باید با ارائه منطق و استدلال مردم را امر به معروف و نهی از منکر کند. اما طالبان چه می‌کنند؟

از روزی که نام گروه طالبان در مناسبات سیاسی افغانستان مطرح گردیده است تا به امروز، مردم کم‌تر رهبران این‌ها را در رسانه‌ها دیده‌اند. نخستین رهبر این گروه، ملامحمد عمر بود. تمام یادگار او در رسانه‌های جهان، یک تصویر و یک مصاحبه با رادیو بی بی سی فارسی است. کسی سخنرانی‌ دیگری از ملاعمر نشنیده است. رهبر کنونی طالبان، ملاهبت‌الله آخندزاده است. چهار ماه می‌شود که گروه تحت رهبری او حاکمیت سیاسی افغانستان را قبضه کرده و حکومت تشکیل داده است، اما تا هنوز کسی چهره مبارک او را در یکی از رسانه‌ها ندیده و سخنرانی‌اش را نشنیده‌است. گاهی پیام‌های صوتی منسوب به او نشر می‌شود، اما چون تصویر ندارد هیچ رسانه‌ای نمی‌تواند به صورت مستقل صحت آن را تایید کند. و این امر بازار شایعاتی را در میان اهالی رسانه داغ کرده است که گوییا او قبلا کشته شده است. رییس‌الوزرای طالبان، ملامحمد حسن آخند است. در رسانه‌ها گهگاهی تصویری از وی منتشر می‌گردد، اما صدایی نه. سکوت او برای اهالی رسانه، تبدیل به یک معما شده است. چندی پیش، شماری از کاربران شبکه‌های اجتماعی کمپاینی راه انداختند مبنی بر این‌که رییس‌الوزرا حتما باید سخن بگوید. در باره او طنزهای عجیب و غریبی ساختند. در یکی از طنزها آمده بود که تفاوت او  با ملاهبت‌الله این است که رهبر طالبان صدا دارد اما تصویر نه؛ رییس‌الوزرای طالبان تصویر دارد، ولی صدا نه. در واکنش به این کمپاین، سرانجام طالبان یک پیام صوتی منسوب به رییس‌الوزرا را از طریق رادیو و تلویزیون ملی نشر کرد که کاملا مضحک بود.

وقتی می‌گویم که رهبران طالبان کم‌تر در رسانه‌ها حضور یافته و سخنرانی می‌کنند، چنین استنباط نکنید که آن‌ها به انتقال اطلاعات شان در باره شریعت اهمیت نمی‌دهند. نه. بلکه روش انتقال اطلاعات یا شیوه دعوت دینی آن‌ها، روش بیان غیرکلامی مرسوم در میان فقرا است: روش توسل به خشونت و درگیری فیزیکی. از همین جا است که یکی از نام‌های دیگر حاکمیت طالبان، «حاکمیت شلاق» است. این گروه، شلاق‌به‌دست جلو روی عابران را گرفته و با توسل به اجبار و زور آن‌ها را به نماز جماعت دعوت می‌کنند. می‌گویند باری سربازان این گروه، هندوباوری را روز جمعه ایستاده کرده بود که چرا به نماز جمعه نمی‌رود. هر چه هندوباور می‌گفته که من سیک هستم، سرباز طالب اصرار می‌کرده که هر چه هستی مسلمان هستی و نماز بالایت فرض است.

هم‌چنان این گروه خانم‌ها را در خیابان‌ها ایستاده کرده و به اتهام بدحجابی شلاق می‌زنند. روش دعوت شان ترور است و شلاق است و مجازات بدنی.

همه چیز ممنوع است!

اشتفان تسوایک، کتابی نوشته است به نام «وجدان بیدار: تسامح یا تعصب». این کتاب در واقع داستانی است در باره ماجرای سوزاندن میکاییل سروه به دستور ژان کالون، رفرمیست پروتستان فرانسوی، و رویارویی سباستین کاستیلیو با این الهیات‌دان.

ژان کالون در نخست به عنوان یک رفرمیست و اصلاح‌طلب به فعالیت آغاز می‌کند، اما هنگامی که موفق می‌شود در شهر ژنو دولت خود را تاسیس کند، به دیکتاتوری و استبداد گرایش می‌یاید و یکی از انعطاف‌ناپذیرترین رژیم‌ها را بنیاد می‌گذارد. رژیم کالون نیز مانند حکومت طالبان، رژیم ممنوعیت‌ها است. او در این شهر، بیبلیوکراسی یا حاکمیت کتاب مقدس را اعلام می‌کند و کشیشان را در مقام قضاوت می‌نشاند. دیگر در نظام او، مجمع  عالی کلیسای شهر جایگزین شورای شهر و قوانین مدنی گردیده و این مجمع است که حلال و حرام و مجاز و ممنوع را تعیین می‌کند. تئاتر، رقص‌های مردمی، جشن‌های محلی، بازی و ورزش ممنوع اعلام گردیده است. جز جامه نازیبای که کشیشان می‌پوشد، پوشیدن هر لباس دیگری ممنوع خوانده شده و اعلام کرده است که چاپ کتاب بدون اجازه، نوشتن نامه به خارج، هنر با تمام انواعش، شمایل‌ها، تندیس‌ها و موسیقی ممنوع است. «مردمی که تا دیروز آزاد می‌زیسته‌اند، دیگر حق انتخاب آزاد نام فرزندان خود را هم ندارند.» نام‌های قبلی در فهرست ممنوعات گنجانیده شده و از مردم می‌خواهند که برای فرزندان خود نام‌های برگرفته‌شده از کتاب مقدس انتخاب کنند. «ممنوع می‌شود که دعای «ای پدر مقدس ما» به زبان لاتین خوانده شود. ممنوع می‌شود که شب میلاد و عید رستاخیز عیسی مسیح را جشن بگیرند…». بالآخره این‌که همه‌چیز ممنوع است جز نفس‌کشیدن و مردن و به کلیسارفتن.

تسوایک وقتی می‌خواهد علل سخت‌گیری کالون را بررسی کند، به نکته جالبی اشاره می‌کند. او می‌نویسد که همة خودکامگان با آرمانی آغاز می‌کنند؛ اما هر آرمانی صورت و رنگ از انسانی می‌گیرد که آن را متحقق می‌سازد. یا به تعبیر دیگر آفریده فکری هر کس، شباهت به آفریننده خود دارد. کسی که ناز و نعمت را تجربه کرده و یا حداقل یک زندگی متوسط داشته باشد، نمی‌تواند دیگران را از داشتن چنین شیوه زندگی منع کند، اما آن‌که زندگی انسانی را از بُن جان نزیسته باشد، رفتارش با دیگر انسان‌ها نیز غیرانسانی خواهد بود.

به باور اشتفان تسوایک، اگر کالون در ژنو حاکمیت ممنوعیت‌ها را برقرار کرده و هر آن‌چه را که می‌توانست به زندگی انسانی خوشی، سرور شادابی و تنوع اعطا کند، حرام خوانده بود، به خاطر آن بود که خودش هیچ تجربه از شادی نداشت و زندگی انسانی را نزیسته بود. کافی بود کسی به چهره او می‌نگریست تا می‌دانست که چرا تفسیر او از هر تفسیر دیگری از مسیحیت نابردبارتر، سخت‌گیرانه‌تر و ترش‌روتر بوده است. «چه سیمای رنگ‌باخته، غم‌گین و اخم‌آلود و تنهایی است سیمای کالون! به فهم در نمی‌آید که چگونه کسی می‌توانسته تصویری را از او بر دیوار اتاق خود بیاویزد، نفس در سینه سردی می‌گیرد در زیر سنگینی نگاهی که پیوسته مفتشانه آدمی را هشدار می‌دهد و خیره می‌پاید.»

از می و زن و هنر هیچ گاهی لذتی نبرده و نچشیده است. باری تصمیم می‌گیرد که ازدواج کند. دوستانش برای او خانم سبک‌سری را پیدا می‌کنند. منصرف می‌شود. با بیوه‌زنی ازدواج می‌کند و از وی صاحب یک کودک می‌شود. کودکش پس از چند روز می‌میرد و به دنبال آن خانمش نیز می‌گیرد. پس از سن سی و شش سالگی دیگر هرگز تجربه زناشویی نمی‌داشته باشد. افزون بر این‌ها، بیمار است و دایم‌العمر بیمار است. «درد از پی درد می‌آید، وقفه ناپذیر… یکبار سردردهای میگرنی است که از پا می‌اندازدش و باری دیگر درد معده، سردرد، بواسیر، روده درد، سرماخوردگی، عصب‌درد، خون‌ریزی سخت دهان و دماغ، سنگ کیسة صفرا و زخم‌های چرکین.» وضعیت جسمی‌اش آن قدر وخیم است که خود به تمسخر می‌گوید: «وضع سلامت من به جان‌کندن دایم می‌ماند.» بنابراین، طبیعی است که چنین آدمی نمی‌تواند تصوری از زندگی شاد و آزاد داشته باشد و آن را برای دیگران نیز مجاز بشمارد.

آن‌چه را که اشتفان تسوایک در باره کالون می‌گوید، در مورد طالبان نیز صدق می‌کند. طالبان گروه‌هایی‌اند که از مناطق فقیر و روستایی جنوب کشور برخاسته‌اند. آن‌ها فرزندان خانواده‌های فقیر یا یتیمانی‌اند که پدران شان در جهاد علیه روس‌ها به شهادت رسیده اند خانواده‌هایی آن‌ها از آن‌جایی که نمی‌توانستند نفقه شان را تامین کنند، آن‌ها را به مدارس دینی دیوبندی در پاکستان فرستادند.

یکی از بحث‌هایی که در سده‌های میانه میان دانش‌مندان مسلمان وجود داشت، رابطه تن و خرد بود. علمای سده میانه همه پذیرفته بودند که اگر کسی تن سالمی نداشته باشد و همواره در فقر، سختی و دشواری زیسته باشد، شرایط درستی برای دانش‌آموزی ندارد. در کتاب الارشاد والتعلیم آمده است: «هرگونه تن‌درستی و توانایی بدنی نتیجه‌اش پیشرفت فکری خواهد بود و خرد را مانند جان به نیرو و فعالیت نوین سازوبرگ خواهد داد.» به همین خاطر یکی از چیزهایی که در مدارس سده‌های میانه به آن توجه می‌شد، فراهم‌سازی زمینه بازی و سرگرمی برای طلاب بود. عبدری می‌گفت: «اگر شاگردی را از بازی بازدارند و بی‌فاصله و تنفس به کارش وادارند روحش خواهد پژمرد، از درس‌خواندن زده و بیمار خواهد شد و زندگی‌اش به تیرگی خواهد گرایید تا جایی که خواهد کوشید در همه نوبت‌های ممکن از خواندن درس‌هایش شالی خالی کند.»

در مدارس دیوبندی نه تنها از امکانات رفاهی و از بازی‌ها و سرگرمی‌ها خبری نیست، بلکه چنانچه وحید مژده می‌گوید:

  • محیط محرومیت و سختی است که در آن حتا غذای ساده نیز به حد کفایت در دسترس قرار ندارد.
  • دنیای متشکل از انسان‌های متحدالشکل است. همه عمامه به سر می‌کنند و ریش‌های بلند می‌گذارند و یک‌جور لباس می‌پوشند.
  • محیط کاملا مردانه است و هیچ زنی اجازه ورود به آن‌جا را ندارد.

طالبان در سفر میان زمان (از تولد تا مرگ)  مکان (از خانواده تا مدرسه) و منزلت، با هیچ چیزی جز محرومیت و سختی مواجه نمی‌شوند.  هر طرف این فقر و بدبختی است که فرا راه شان سبز می‌شود. زیستن در چنین شرایطی باعث می‌شود که آن‌ها تفسیر بسیار سخت‌گیرانه و سادیستی از اسلام داشته و با هر آن‌چه که باعث شادی و خوش‌حالی در زندگی مردم گردد، دشمنی می‌کنند.

طالبان در این زمینه بسیار شبیه خوارج‌اند. خوارج نیز مردمانی بودند برخاسته از میان طبقات فرودست، محروم و فقیر جامعه. آن‌ها از آن‌جایی که در همه عمر شان لباس نو نپوشیده بودند، پوشیدن لباس نو نیز خشم شان را بر می‌انگیخت. می‌گویند «زمانی که عبدالله ابن عباس برای مناظره با خوارج نزد ایشان رفت و چون لباس زیبا به تن داشت، نخستین پرسشی که از او شد این بود که چرا چنین لباس پوشیده است.

اسلام شهری در افغانستان

نقطة مقابل چنین قرائتی از اسلام، اسلام شهری در افغانستان است. شهرهای افغانستان نسبت به روستاهای کشور، محل بودوباش ثروت‌مندان، بازرگانان، اهل کسب و کار و طبقه متوسط است. این شهرها از قدیم‌الایام تا به امروز آمد و شد پیروان فرقه‌های مختلف مذهبی بوده و در صد سال اخیر مراکز تجددخواهی و مدرنیزاسیون بوده است. طبقه ثروت‌مند و متوسط برای آن‌که در مراکز شهری زندگی می‌کنند و با پیروان فرق گوناگون مذهبی حشر و نشر هستند، خوانش معتدل و صوفیانه از اسلام دارند. شاهرخ مسکوب وقتی در باره عرفان و تصوف صحبت می‌کند، آن را اسلام شهری و متعلق به دورة رونق و شکوفایی تمدن اسلامی می‌داند.

او می‌گوید که شهرهای جهان روزگاری مرکز داد و ستد و مبادلات اقتصادی و فرهنگی بود و در آن‌ها هر گونه مردم – اعم از عرب و عجم و مسلمان و مسیحی در حال آمد و شد بودند و تجارت می‌کردند. اگر در این شهرها یک قرائت سخت‌گیرانه‌ای حاکم می‌بود که به پیروان خود دستور می‌داد که با هیچ نامسلمانی «همسفره و همغذا نشوند، هرجا و هر چیزی را که دست زد آب بکشند و مثل شاه طهماسب جای پای خارج‌مذهب را خاک بکشند تا ازالة نجاست شود، هیچ کاری از پیش نمی‌رفت.» مجبور دروازه شهرها را بسته و هر گونه داد و ستد و فعالیت اقتصادی را قدغن اعلام می‌کردند. چنین چیزی ممکن نبود. به همین خاطر در شهرهای معروف تمدن اسلامی، از سمرقند، بلخ، بخارا، ری، بغداد و قاهره گرفته تا هرات و نیشاپور، مردم بیش‌تر به عرفان گراییدند. زیرا خوانش عرفانی از اسلام خوانش معتدل، میانه‌رو، مخالف تعصب و سخت‌گیری است. ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاه خود نوشته بود: هر آن‌کس بدین سرا درآید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید. زیرا آن‌کس که به درگاه باری تعالی به جان ارزد، در خوان ابوالحسن به نان ارزد.»

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا