عملیات نظامی کانادا در افغانستان؛ ماموریت برقراری امنیت، یا ماشین کشتار غیرنظامیان؟ (۱)
۷ تیر (سرطان) ۱۴۰۲ – ۲۸/ ۶/ ۲۰۲۳
(قسمت اول)
کانادا از دهه ۱۹۶۰ در پی ارائۀ کمک هایی بین المللی به کشور افغانستان برآمد و متعاقبا در سال ۱۹۶۸ نیز روابط دیپلماتیک رسمی مابین دو کشور برقرار شد. اما پس از آن کشور کانادا در سال ۱۹۷۹ و پس از تهاجم شوروی به افغانستان، روابط دیپلماتیک خود را با این کشور قطع کرد. همچنین به دنبال آن، اتاوا با هیچ یک از رژیم هایی که از زمان خروج شوروی در سال ۱۹۸۹ قدرت را در دست داشتند، روابطی دیپلماتیک برقرار نکرد.
شایان ذکر است علی رغم این شرایط، کمک های آژانس توسعه بین المللی کانادا (CIDA) برای کشور افغانستان، در این بازه زمانی و تا پیش از سال ۲۰۰۱ وجود داشت که در برگیرندۀ کمک هایی بشردوستانه بود و از طریق سازمان هایی چند جانبه و طیفی تقریبی بین ۱۰ تا ۲۰ میلیون دلار در سال به منظور رفع نیازهای اولیه انسانی ارائه می شد.
اما پس از سقوط حکومت طالبان در سال ۲۰۰۱، دو کشورِ افغانستان و کانادا مجددا در سال ۲۰۰۲ روابط دیپلماتیک خود را از سر گرفتند. چنانچه جان مانلی، معاون اسبق نخست وزیر و بیل گراهام، وزیر امور خارجه وقت کانادا، در تاریخ ۲۵ ژانویه ۲۰۰۲ اعلام کردند که پس از تبادل یادداشت هایی دیپلماتیک بین کانادا و دولت موقت افغانستان، اتاوا روابط دیپلماتیک خود را با افغانستان از سر گرفته است.
می توان گفت در راستای توافقات صورت گرفته طی کنفرانس های بین المللی، ماموریت کانادا پس از سال ۲۰۰۱ در افغانستان با ابتکار عمل های نظامی و حمایت از بازسازی مشخص و معین گردید. در فوریه ۲۰۰۲ و به عنوان بخشی از عملیات آزادی پایدار، ۸۵۰ سرباز کانادایی به قندهار و تقریباً ۱۷۰۰ نیرو نیز به کابل اعزام گشتند تا به نیروهای بین المللی کمک به امنیت ناتو بپیوندند.
بدین ترتیب آنگونه که پیشتر در سال ۲۰۰۲، روابط دیپلماتیک مجددا برقرار شد، در اوت ۲۰۰۳ نیز گروه کوچکی از دیپلمات های کانادایی به منظور ایجاد سفارت کانادا در افغانستان به کابل اعزام شدند. در مارس ۲۰۰۴، دولت کانادا ۲۵۰ میلیون دلار کمک به افغانستان را با تمرکز بر برنامه ریزی ملی و دولت سازی متعهد شد. متعاقبا در اوت ۲۰۰۵، کانادا رهبری تیم بازسازی ولایتی قندهار و فرماندهی یک ماموریت نظامی چالش برانگیز را جهت تأمین امنیت این ولایت و تنها با ۲۵۰۰ سرباز به عهده گرفت.
چنانچه می توان گفت کمپ ناتان اسمیت (Nathan Smith) برای چندین سال پایگاه عملیات کانادایی ها در قندهار بود. این نام به افتخار سربازی کانادایی از نوا اسکوشیا (استانی کوچک در کانادا) که در سال ۲۰۰۲ در آن منطقه کشته شد، نامگذاری گردید. در آن زمان، وضعیت امنیتی در افغانستان، از جمله قندهار، هنوز نسبتاً با ثبات بود. با این حال، از تابستان ۲۰۰۵ به بعد، پس از گروه بندی مجدد طالبان، شورش در قندهار افزایش یافت.
نبرد در قندهار طی شش ماه اول سال ۲۰۰۶ بسیار شدید بود، همانطور که در عملیات مدوسا در سپتامبر ۲۰۰۷ مشاهده شد؛ -جریانی- که در آن ۱۴۰۰ سرباز بین المللی، عمدتاً کانادایی، با تلفات زیادی شرکت داشتند. عملیات مدوسا حمله ای در سپتامبر ۲۰۰۶ در ولایت قندهار بود که بیش از ۱۰۰۰ عضو نیروهای مسلح کانادا را دربر می گرفت و این عملیات را به بزرگترین عملیات رزمی/جنگی کانادا در بیش از ۵۰ سال اخیر تبدیل کرد. نبرد شدید در عملیات مدوسا به کشته شدن ۱۲ کانادایی منجر گشت، هرچند طالبان از ولسوالی پنجوایی قندهار رانده شدند.
در اکتبر ۲۰۰۷، دولت کانادا هیئتی مستقل را اعزام نمود تا مأموریت کانادا در افغانستان را بررسی و پیشنهاداتی در مورد آینده نقش کانادا در افغانستان ارائه کند. در ژانویه ۲۰۰۸، این هیئت گزارش خود که معمولاً تحت عنوان “گزارش مانلی[۱]” شناخته می شود را منتشر کرد. واکنش ها به این گزارش چند وجه داشت. نخست آنکه این روند به تعریف شش اولویت سیاسی (مبتنی بر استراتژی توسعه ملی افغانستان) و امضای سه پروژه منجر شد تا تلاش های کانادا متمرکز گردد. دوم آنکه دولت این کشور اعلام کرد ماموریت جنگی کانادا در افغانستان در سال ۲۰۱۱ پایان خواهد یافت. و سوم آنکه سطح مشارکت شورای سلطنتی کانادا[۲] پیرامون برنامه ریزی و مدیریت تعامل این کشور در افغانستان افزایش یافت.
اما از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴، سیاست کانادا برای مشارکت در افغانستان به تمرکز بر رویکردی از انتقال، واگذاری و توسعه تغییر کرد. در این دوره، فعالیت های کانادا از نظر وسعت در سطح ملی بود، اما فعالیت هایش در پایتخت افغانستان، کابل، و در چهار حوزه متمرکز بود: کودکان و جوانان از طریق آموزش و سلامت؛ امنیت، حاکمیت قانون و حقوق بشر؛ ترویج دیپلماسی منطقه ای؛ و کمک های بشردوستانه. بدین ترتیب از سال ۲۰۱۴، کمک های کانادا بر بخش های امنیتی، آموزشی و بهداشتی و همچنین حقوق بشر و حقوق زنان و دختران افغان متمرکز شد. (Global Affairs Canada, 2020: 4)
کمک های بین المللی کانادا به افغانستان، با پیشبرد سیاست کمک های بین المللی فمینیستی(FIAP)، -رویکردی «ارجح از حقوق زنان و دختران[۳]» که مدنظر کانادا می باشد- پیش رفت. شاید با حمایت کانادا و جامعه بین المللی، افغان ها در بیست سال گذشته به دستاوردهای خوبی در زمینۀ دموکراتیک، حقوق بشری، آموزش و بهداشت دست یافتند؛ اما نهایتا در ۱۵ اوت ۲۰۲۱، دولت کانادا اعلام کرد که پس از به دست گرفتن قدرت از سوی طالبان در این کشور افغانستان، عملیات سفارت کانادا در کابل را به حالت تعلیق درآورده است.
با روی کار آمدن مجدد طالبان کانادا هیچ برنامه ای برای به رسمیت شناختن این گروه به عنوان دولت افغانستان ندارد و طبق قوانین کانادا، طالبان همچنان یک نهاد تروریستی است، لیکن به باور برخی تحلیلگران چون جولیان اسپنسر-چرچیل، با سقوط فاجعه بار دولت کابل تحت حمایت غرب، کانادا این قمار را باخته و تنها کاری که اتاوا می تواند انجام دهد این است که تلاش های نظامی خود را به نحوی را تبرئه کرده، دستاوردهای گستردۀ به دست آمده را برجسته ساخته و نهایتا برای مذاکره عملی با طالبان آماده شود. به باور وی، سیاست خارجی کانادا همیشه انحراف و نقصی ناخوشایند از آرمان های لیبرال و سیاست واقع گرایی و واقع بینی داشته است.
وی در پاسخ به این سوال که در نهایت با وجود چنین ناکامی، دلیل مداخلۀ کانادا در افغانستان و منافع استراتژیکش در افغانستان چه بوده است، چنین اذعان می کند که، احتمالا فعالیت اصلی دیپلماتیک و نظامی کانادا از پایان جنگ جهانی دوم جهت خنثی سازی تهدید احتمالی ایالات متحده به منظور خودمختاری کانادا از طریق تلاش برای درگیر ساختن ایالات متحده در ائتلاف های بین المللی چند دولتی بوده است. کانادا تنها در صورتی به یک کمپین خارجی می پیوندد که سایر شرکت کنندگان نماینده کشورهای قدرتمند اروپایی مستقل باشند. به باور وی، کانادایی ها سال ها خود را فدا کرده تا روابط حسنه و خوب خود را حفظ کنند، اما تحقق این امر با یکی از دستاوردهای دستیابی به استقلال نسبی از نفوذ ایالات متحده مرتبط است. (Spencer-Churchill, 2021)
حقایقی از پشت پردۀ مداخلۀ کانادا در افغانستان
جریان ارائۀ تسلیحات برای مخالفان افغان
به گفتۀ بسیاری ناظران سیاسی، جنگ داخلیِ طول و درازِ افغانستان در جریانی از سرنگونی سلطنت این کشور توسط ژنرال محمد داوود خان، و متعاقبا سرنگونی داوود خان در انقلاب ثور ۱۹۷۸ ریشه داشت که رویداد دوم به واسطۀ شورایی انقلابی به رهبری نور محمد ترهکی، جمهوری دموکراتیک افغانستان را تأسیس کرد. به عبارتی، نورمحمد تره کی یکی از بنیانگذاران حزب دمکراتیک خلق افغانستان بود که بعد از کودتای هفت ثور قدرت را به دست گرفت. جمهوری جدید اصلاحات ارضی، ساخت مدرسه و بیمارستان، حقوق قانونی جدید برای زنان، و ملی شدن صنایع کلیدی را آغاز کرد.
متعاقبا با روندی جاری از قدرت گرفتن کمونیسم در افغانستان، در آوریل ۱۹۷۹، مقامات سازمان سیا به منظور سازماندهی یک رستۀ ضد انقلابی، با رهبران قیامی اسلامی -که برجسته ترین آنها گلبدین حکمتیار و احمد شاه مسعود بودند- شروع به ملاقات کردند. سه ماه بعد، جیمی کارتر رئیس جمهور وقت ایالات متحده عملیات طوفان[۴]، -مجموعه ای از «عملیات ویژه» برای کمک به «جناح اپوزیسیون» اسلامی افغانستان با هماهنگی استخبارات پاکستان- را به طور رسمی تأیید کرد. در پاسخ به این خیزشِ تحت حمایت سازمان سیا، شورای انقلاب از اتحاد جماهیر شوروی درخواست کمک نظامی کرد.
جو کلارک، نخست وزیر وقت کانادا، فوراً از اتخاذ واکنشی قاطعانه نسبت به مداخله شوروی حمایت کرد. بدین ترتیب در ژانویه سال ۱۹۸۰ آلن مککینون[۵]، وزیر دفاع وقت، «طرحی اضطراری» جهت استقرار «حداقل ۱۶۰۰۰ سرباز» و به منظور حمایت از تلاش های ناتو را اعلام نمود. اما پیر ترودو، رهبر حزب لیبرال ها گرچه از تحریم ها حمایت کرد اما ابراز تاسف نمود و اذعان کرد که «فکر نمیکنم کانادا بتواند به مخالفان افغان کمک نظامی کند» زیرا ناتو در جریان بحران گروگان گیری ایران شاهد «فرسایش» قوۀ قهریه خود بوده است. با این حال، پس از بازگشت به قدرت، لیبرال ها دخالت کانادا را در افغانستان شدت بخشیدند.
مارک مک گویگان، وزیر سابق روابط خارجی لیبرال، در خاطرات خود چنین یادآور شد که در اجلاس ناتو در سال ۱۹۸۰ “تعهدی کامل به تسلیح مجدد” را در پاسخ به مداخله شوروی تایید و امضا کرد. اما همانطور که مک گویگان در ذیل آن اشاره کرده است: سرراست ترین کمک کانادا به جریان دفاع از افغانستان مخفیانه صورت گرفت. بر اساس خاطرات اذعان شدۀ وی: «…دولت ریگان مخفیانه به ما نزدیک شد تا از ما-کانادا- بخواهد که لی انفیلدها (تفنگ های جنگی ساخت بریتانیا) که در اسلحه خانه های کانادا قرار داشت را برای استفاده مجاهدین در جنگ با شوروی جمع آوری کنیم. من نیز فوراً موافقت کردم… مطمئنم که این کمک کوچکی بود… اما حداقل به ما اجازه داد تا راهی برای مشارکت در مبارزات افغانستان داشته باشیم.»
به هرروی، زمانی که جنگ در سال ۱۹۸۸ به پایان خود نزدیک شد، دیپلمات های کانادایی از این موضوع شکایت داشتند که توافقنامه خروج شوروی متضمنِ هیچ طرح صریحی برای «دولتی موقت» متشکل از «مخالفان اسلامی» افغان نمی شود. نیروهای حافظ صلح کانادایی که در طول فرآیند عقب نشینی مستقر بودند، از همان «اپوزیسیون» نگران و بیمناک بودند. از آنجایی که اسلام گرایان از به رسمیت شناختن هر گونه شرایط آتش بس امتناع کرده بودند، نیروهای حافظ صلح سازمان ملل بایستی با «نظارت عقب نشینی نیروهای شوروی آنهم بدون گرفتار شدن در این جریان» به دقت تعادل و توازنی را حفظ می کردند.
اما در سال ۱۹۹۴، طالبان از مدارس تحت حمایت سیا در امتداد مرز پاکستان سربرآورده و کابل را در سپتامبر ۱۹۹۶ تصرف کردند. پس از به دست گرفتن قدرت، ائتلاف طالبان شکاف و از هم گسستگی را آغاز کرد و برخی از اعضای جنگ سالار آن در قالب «ائتلاف شمال» گردهم آمدند. در سال ۲۰۰۰، مقامات ایالات متحده حمایت مستقیم از این ائتلاف را رد کردند. کانادا اما، ضمن محکوم کردن رژیم طالبان بین سال های ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۱، به ارائه کمک های بشردوستانه به این کشور و با وجود محدودیت های طالبان بر آژانس های امدادی ادامه داد.
چراکه باید گفت جنگ داخلی که پس از خروج اتحاد جماهیر شوروی سابق از اشغال نظامی افغانستان در دهه ۱۹۸۰ آغاز شد، باعث شد که رژیم طالبان کنترل این کشور را به دست گیرد. این رژیم بنیادگرای افراطی به شدت حقوق مدنی/انسانی را محدود و نقض کرده و از گروه های تروریستی بین المللی، از جمله القاعده (گروهی که پشت حملات در ایالات متحده بود) حمایت می نمود. اما زنجیره حوادثی که سربازان کانادایی را وارد مناطق دورافتاده و خطرناک افغانستان میکرد، در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ آغاز شد. (Thompson, 2022)
۱۱ سپتامبر و دور جدیدی از مداخلات کانادا در تحولات افغانستان
در پی ۱۱ سپتامبر، ایالات متحده و جهان از طریق سازمان ملل متحد و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) وارد عمل شدند. در تاریخ ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۱، کانادا در پاسخ به حملات تروریستی روز قبل به آمریکای شمالی، اتحاد ناتو برای اعلام جنگ علیه افغانستان را رهبری کرد. بدین ترتیب، یک روز پس از حملات، ژان کرتین، نخست وزیر وقت کانادا، با جورج دبلیو بوش، رئیس جمهور وقت ایالات متحده تماس تلفنی برقرار کرده و جهت “حمایت کامل کانادا” از آمریکایی ها متعهد شد.
اما ماهیت دقیق این تعهد در ماه اکتبر ۲۰۰۱ مشخص شد، زمانی که قرار شد کانادا در یک عملیات چند ملیتی به رهبری ایالات متحده برای حمله به افغانستان، دستگیری اعضای القاعده، برچیدن اردوگاه های آموزشی آنها و سرنگونی دولت طالبان مشارکت کند. قرار براین بود کمپین نظامی کانادا چند وجهی/چند جانبه بوده و نیروهای زمینی، هوایی و دریایی و همچنین منابع دیپلماتیک و اطلاعاتی غیرنظامی را در بر گیرد.
پس از حملات ۱۱ سپتامبر، ناتو برای اولین بار به ماده ۵ استناد کرد که مبنی بر آن، حمله به سمت یک کشور عضو، حمله به همه اعضا است. بلافاصله پس از آن و پس از رد اولتیماتوم نهایی ایالات متحده توسط طالبان، ایالات متحده عملیات آزادی پایدار را برای ریشه کن کردن القاعده از افغانستان، آغاز کرد. آرت اِگِلتون، وزیر دفاع وقت کانادا، به منظور اقدام در این راستا و ارائۀ کمک، عملیات آپولو را آغاز کرد و ۱۰۰۰ سرباز و چهار کشتی جنگی را برای پیوستن به ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده آماده کرد. (می توان گفت شلوغ ترین استقرار نیروی دریایی در طول عملیات آپولو از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ رخ داد که طی آن ۱۵ کشتی جنگی کانادایی از پایگاه های هالیفاکس و اسکویمالت به منطقه اعزام شدند – بزرگترین عملیات دریایی کانادا از زمان جنگ جهانی دوم.)
تحت فشار حملات ائتلاف شمال و حملات هوایی ایالات متحده، طالبان در نوامبر ۲۰۰۱ مجبور به عقب نشینی شدند. بلافاصله پس از آن، شورای امنیت سازمان ملل (UNSC) قطعنامه ۱۳۷۸ را برای آماده سازی دولتی انتقالی متشکل از نیروهای اصلی غیرطالبان و تحت حمایت ایالات متحده، که در کنفرانسی در بن آلمان به رسمیت شناخته شدند، تصویب کرد. بلافاصله پس از آن، حامد کرزی، رهبر ائتلاف شمال، به عنوان رئیس جمهور موقت منصوب شد و متعاقبا قطعنامه ۱۳۸۶ شورای امنیت سازمان ملل به درخواست رژیم مقرر، اجازه حضور نظامی خارجی درازمدت را به عنوان نیروی بین المللی کمک به امنیت (آیساف) داد.
افغانستان در سال ۲۰۰۲ سفارت خود را در کانادا تأسیس کرد و سفیر مقیم خود را نیز تعیین کرد. اندکی بعد، کانادا در سال ۲۰۰۳ سفارت خود را در افغانستان تأسیس کرد. روابط دوجانبه بین افغانستان و کانادا با بازدیدهای مکرر در سطح بالا تقویت گردید. رئیس جمهور وقت، حامد کرزی در دوره ریاست دولت خود دو سفر رسمی از جمله یک سفر دولتی به کانادا داشت. نخست وزیر وقت کانادا، استیفن هارپر در سال های ۲۰۰۶، ۲۰۰۷ و ۲۰۱۱ در سه نوبت از افغانستان دیدن کرد. دیدارهای رسمی بلندپایه متعدد دیگری نیز بین این کشورها صورت گرفت.
همچنین سفرهای متعددی در سطح وزیران کانادا نیز بین دو کشور انجام شد و این موضوع باعث افزایش گفتگو و روابط دوستانه بین دو کشور گردید. به عنوان بخشی از توافقنامه بن و مأموریت ناتو در افغانستان در سال ۲۰۰۱، کانادا تصمیم گرفت از طریق همکاری نظامی و غیرنظامی در این کشور برای مبارزه با تروریسم و مشارکت در روند بازسازی و توسعه افغانستان مشارکت کند.
عکس های منتشر شده در فوریۀ سال ۲۰۰۲ حاکی از آن بود که کماندوهای گروه ضربت ۲ مشترک کانادا[۶] از قبل «در همکاری کامل» با نیروهای ایالات متحده در جبهه نبرد در افغانستان کار می کردند. سپس کانادا یک گروه جنگی اضافی متشکل از ۷۵۰ پرسنل به “بخشی جدایی ناپذیر از تیم رزمی تیپ لشکر ۱۰۱ هوابرد ایالات متحده” برای کمک به “پاکسازی مناطق کوهستانی” و “حذف” شورشیان تبدیل شد. این گردان را سرهنگ کانادایی پت استوگران رهبری می کرد. عملیات اولیه در ماه مه ۲۰۰۲ چرخش شدیدی به خود گرفت؛ یعنی زمانی که نیروهای کانادایی به یک گور دسته جمعی در تورا بورا برخورد کردند. استوگران، در پاسخ، صرفاً ابراز تأسف کرد که اسامه بن لادن در میان کشته شدگان نبود. (Thompson, 2022)
تشدید نقش نظامی کانادا در افغانستان
در ۸ ژانویه ۲۰۰۳، در حالی که دولت ایالات متحده برای جنگ عراق آماده می شد، جان مک کالوم وزیر دفاع وقت کانادا با دونالد رامسفلد وزیر دفاع وقت ایالات متحده دیدار کرد تا در مورد آزادسازی سربازان آمریکایی، یعنی کسانی که با قرار دادن ناتو در جایگاه مسئولیت آیساف، در افغانستان “گرفتار” شده بودند، صحبت کنند. برای سال بعد، کانادا نقش اصلی را در عملیات در کابل تحت رهبری ریک هیلیر، رئیس ستاد ارتش/نیروهای مسلح کانادا، ایفا کرد. با این حال، پیش از بررسی و بازبینی سیاست دفاعی کانادا در سال ۲۰۰۴، هیلیر و لیبرال ها تلاش می کردند تا جنگ را به سمت جنوب که زمانی تحت سلطه طالبان بود، گسترش دهند.
در همین راستا، پل مارتین نخست وزیر سابق لیبرال؛ جریانی از تایید انتصاب هیلیر، آنهم به دلیل پیشنهاد او برای نبرد ضد شورش در قندهار و حمایتش از “جنگ سه بلوکی(یا جنگ ترکیبی)[۷]“، -یک استراتژی که از جانب تفنگداران دریایی ایالات متحده جهت ادغام عملیات حفظ صلح و “کمک های بشردوستانه” درامتداد نبرد رسمی گرفته شده بود- را یادآور و متذکر می شود. به بیانی عملی تر، هیلیر پیشنهاد کرد که “یک گروه جنگی تمام و کمال همراه با یک تیم بازسازی به قندهار فرستاده شوند.”
بلافاصله مقامات نظامی -کانادا- با کمک ژنرال “بن فریکلی” رهبر عملیات نیروهای ائتلاف در عملیات، برنامه ریزی جهت به دست گرفتن جنگ قندهار را آغاز کردند. سرلشکر دیوید فریزر یادآور شد که در مراحل برنامه ریزی، پیشنهادهایی برای “به حداقل رساندن سطح مرگ و میر و تخریب” کنار گذاشته شد. چنانچه به گفتۀ سرلشکر فریزر: «آمریکایی ها ما را تحت فشار قرار می دادند تا هرچه بیشتر دستگیر کرده و یا بکشیم.»
عملیات مدوسا
در سپتامبر ۲۰۰۶، نیروهای کانادایی (CF) عملیات مدوسا ناتو را با هدف قرار دادن پایگاه های طالبان در ولسوالی های پنجوایی و ژاری قندهار رهبری کردند. در طی مراحل برنامه ریزی، افسر جان کنراد، جریان ماموریت ناتو در بهار ۲۰۰۶، یعنی عملیات یورش کوهستان (Mountain Thrust) را به عنوان نوعی “شیمی درمانی نظامی جهت برقراری شرایطی برای ثبات” شرح داد. بدین ترتیب، عملیات مدوسا که تحت رهبری کانادا دنبال می شد، دیگر جنبه بشردوستانه نداشت. کنراد نوشت، در طول عملیات، نیروهای ناتو به عنوان یک «ماشین کشتار» عمل کردند. به گفتۀ هیلیر، «درگیری به قدری شدت داشت که نزدیک بود توپخانۀ ۱۵۵ میلی متری و برخی دیگر مهمات را تمام کنیم. آن اسلحه ها، که خوشبختانه در اوایل همان سال خریدیم، هر کدام بیش از ۲۰۰ گلوله در روز شلیک میکردند.» آنها سیستم تسلیحاتی کلیدی و مهمی بودند. در آتش بارها/تبادلات آتش/نزاع های مستقیم نیز، هزینه مهمات بسیار بیشتر از حد انتظار بود.
حملات هوایی مدوسا به تنهایی باعث کشته شدن ده ها غیرنظامی شد. بر اساس گزارش سازمان ملل متحد، تا پایان سال ۲۰۰۶، جنگ ضد شورش، نزدیک به ۸۰۰۰۰ نفر را مجبور به ترک خانه های خود و کمپ های پناهندگان افغانستان را بیشتر کرد. طبق خاطرات یکی از افسران از جریان عملیات مدوسا «ما زیرساخت ها را ویران و روستاها را ویران کردین تا طالبان را به چنگ آوریم… ما با مردم محلی دشمنی کردیم، اما طالبان را نابود نساختیم.» کاپیتان رایان کری پس از حمله گفت: “ما هنوز فکر می کنیم هر کسی که به ما نزدیک می شود می خواهد ما را بکشد.” قابل پیش بینی بود که این تخریب دشمنی بیشتری ایجاد کرد. (Thompson, 2022)
در موارد متعدد مطبوعات غربی از کشتار غیرنظامیان افغان توسط سربازان کانادایی خبر دادند. نیویورک تایمز در ماه می سال ۲۰۰۷ چنین خاطرنشان کرد: «سربازان کانادایی بارها و بارها غیرنظامیان را هنگام گشت زنی در مناطق غیرنظامی کشته و زخمی کرده اند.» در ژوئن ۲۰۰۶، شبکه های تلویزیونی فرانسه تصاویر ادیت نشده ای از سربازان کانادایی را نشان دادند که در حال بازرسی روستاها و خانه ها، شکستن درها و بازجویی از ساکنان بودند. مرگبارترین عنصر جنگ، حملات هوایی بود. پرسنل کانادایی همچنین سیستم های فرماندهی دفاع هوافضای آمریکای شمالی (اختصاری نوراد/NORAD) را که از بمب افکن های ایالات متحده پشتیبانی میکردند، استفاده می کردند، در حالی که برخی از هلیکوپترهای کانادایی به شدت مسلح عملیات های شبانه را آغاز میکردند. همچنین اکثر افراد بازداشت شده توسط کانادایی ها احتمالاً شکنجه شدند، در حالی که به باور ناقدان، بسیاری از بازداشت شدگان توسط نیروهای کانادایی ارتباط چندانی با طالبان نداشتند.
رویکرد “دولت کل/یکپارچه“ از سوی کانادا برای افغانستان (۲۰۰۴-۲۰۱۱)
اساس و پایۀ تلاش های کانادا در افغانستان در تاریخِ ژانویه ۲۰۰۴ و در جریان عملیاتی گذاشته شد که ژنرال ریک هیلیر، فرمانده کانادایی نیروهای بین المللی کمک به امنیت، در مورد چالش های ملی با حامد کرزی، رئیس جمهور وقت، که رهبری اداره انتقالی افغانستان را به دست داشت، وارد بحث و گفتگو شد. مهمترین این چالش های ملی، و عدم وجود اقدامی واحد از سوی همه طرفینی بود که هیلیر با آنها در تماس بود و در بازسازی افغانستان مشغول بودند. این دولت ها/سازمان ها هیچ برنامه یا سازوکار هماهنگی مشترکی نداشتند و بنابراین عدم انسجامِ مذکور به تضعیف نتایج بالقوه مثبت از جریان ملت سازی منتهی می شد.
هیلیر معتقد بود که «… بازسازی دولت های ضعیف یا درمانده یک مشکل امنیتی، حکومتی یا اقتصادی نیست. بلکه هر سه مشکل با هم است…” و این اصل اساسی نقطه تمرکزی گردید که متعاقباً به عنوان رویکرد دولت کل/یا دولت یکپارچه، از سوی کانادا رسمیت یافت. در طول مداخله کانادا در افغانستان، دو رای پارلمانی به شدت مورد بحث قرار گرفت؛ یکی در می ۲۰۰۶ و دیگری در مارس ۲۰۰۸ (در مورد تمدید ماموریت در افغانستان و ماهیت اصلی ماموریت در این کشور).
بحث و بررسی مذکور، مسبوق به نتایج یک کمیته/هیئتی مستقل در مورد نقش آتی کانادا در افغانستان بود که توسط دولت محافظه کار در سال ۲۰۰۷ و درجهت ارائه توصیه هایی در مورد مشارکت کانادا در این ماموریت تشکیل شد. گزارش حاصله به عنوان گزارش مانلی (جان مانلی، معاون سابق نخست وزیر لیبرال) شناخته شد. به هرروی، پس از صورت گرفتنِ این بررسی ها و تحقیقات مرتبط، گزارش مانلی از ادامۀ روند ماموریت حمایت کرد. چنانکه استدلال برآن بود که نیروهای امنیتی باید تقویت، نهادهای دولتی تحکیم و زیرساخت های ملی بازسازی شوند.
بدین ترتیب نیروهای غیرنظامی و پلیس کانادایی مستقر از تعداد انگشت شمار در سال ۲۰۰۶ به بیش از ۱۰۰ نفر در سال ۲۰۰۹ افزایش یافت؛ همراه با کادر رهبری نسبتاً قوی غیرنظامی در سفارت مستقر در کابل و میدان هوایی قندهار، و همچنین یک مدیر ارشد ملکی برای تیم بازسازی ولایتی قندهار. در آخرین سال مأموریت جنگی کانادا در سال های ۲۰۱۰-۲۰۱۱، می توان اهداف سیاست گذاری را که در گزارش مانلی سرچشمه گرفته و در سال ۲۰۰۸ از طریق رویکرد دولت یکپارچه در فعالیت های تحت حمایت کانادا در افغانستان در هر دو سطح منطقه ای و ملی ارائه گردید را، مشخص ساخت. (Coombs, 2022)
به طور کلی می توان گفت از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵، مأموریت گروه نبرد کانادایی برای تامین امنیت در کابل، پایتخت افغانستان و کمک به خلع سلاح واحدهای شبه نظامی افغان تحت فرماندهی جنگ سالاران محلی متمرکز بود و علیرغم حملات انتحاری گاه و بیگاهِ شورشیان در آنجا، کانادایی ها بیشتر در گشت زنی، نیروی پلیس و ایجاد ثبات در دولت جدید افغانستان مشارکت داشتند.
اما مرحله دوم از حضور کانادایی ها طی سال های ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۱ و زمانی اتفاق افتاد که گروه نبرد کانادا (battle group) به شهر قندهار در جنوب افغانستان منتقل شد. در این زمان، وضعیت در بسیاری از نقاط کشور به یک مبارزه تمام عیارِ ضد شورش تبدیل شده بود. کانادایی ها وظیفه تامین امنیت در سراسر ولایت قندهار و ریشه کن کردن شورشیان طالبان در شهر و مناطق روستایی اطراف را بر عهده داشتند. کانادا همچنین مسئولیت یک تیم بازسازی ولایتی در قندهار را بر عهده گرفت – واحدی که وظیفه داشت “قلب و ذهن” غیرنظامیان افغان در منطقه را به دست آورده، اعتمادسازی کرده، و از رهبران دولت محلی حمایت کند.
باید گفت نیروهای کانادایی در قندهار، درگیر نبردی آشکار با جنگجویان چریکی طالبان شدند. کانادایی ها با مهارت های حرفه ای و قدرت آتش برتر خود، در یک سری از نبردها پیروز شدند و از ولایت قندهار در برابر تسلط طالبان دفاع کردند. با این حال، این پیروزی های تاکتیکی در کلیت روال جنگ معنایِ ناچیزی داشت. هر بار که نیروهای شورشی در نبرد شکست می خوردند، عقب نشینی کرده، مجددا دسته بندی های گروهی خود را ترمیم نموده و بار دیگر همراه با نیروهای بیشتری بازمی گشتند، آرام به جوامع روستایی و قندهار نفوذ کرده و مردم را مرعوب، امنیت را تهدید و حکومت محلی را بی ثبات می کردند.
سال به سال، فرماندهان ارتش کانادا ادعاهای گمراه کننده ای مبنی بر کشته شدن یا فرار صدها جنگجوی طالبان و اینکه شورش قندهار در آستانه شکست بود انتشار می دادند. اما در واقع باید گفت، میزان شورش ها افزایش یافته بود و امنیت نیز به طور پیوسته در این منطقه از سال ۲۰۰۶ تا زمان خروج کانادایی ها از قندهار در سال ۲۰۱۱ رو به وخامت گذاشت. (Azzi, 2009)
چنانچه گزارشی از سوی شورای سنلیس[۸] (آژانسی مستقر در اروپا که تحقیقات گسترده ای را در جنوب افغانستان جنگ زده انجام داده است) در سال ۲۰۰۹ با عنوان “از دست دادن اذهان و قلوب در افغانستان” حاکی از آن بود که مداخله کانادا به مرگ و میر قابل توجه غیرنظامیان و نارضایتی محلی منجر گردید، و در کنار آن نیز «شکستی قابل توجه در بهبود شرایط زندگی مردم افغانستان» بوده است. همچنین پس از مداخله نظامی کانادا این کشور به طور قابل توجهی دموکراتیک تر نشده است.
به ویژه در ولایت قندهار مناطق انکشافی افغانستان (ADZ) را ایجاد کردند تا “نمونه درخشانی از” موفقیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بوده که سایر ولسوالی ها به سرعت خواهان الگوبرداری از آن گردند. ”اما این پروژه ها نیز شکست خوردند. همچنین گزارش دیگری در قندهار نشان می دهد که «مدارس ساخته شده توسط کانادا با ساخت و سازهای نامناسب مواجه بوده اند» و یا آنکه این ولایت همچنان «پایتخت جهانی فلج اطفال» باقی ماند. در عوض اما به نظر می رسد، سود و منفعت نابی در اولویت بود. به ویژه اینکه در آن زمان، شایعاتی منتشر شد مبنی بر اینکه برنامه های گذشته برای انتقال منابع طبیعی از طریق افغانستان که زمانی به خاطر طالبان طالبان رها شده بود، امکان داشت مجددا احیا شود.
به هرروی و با تمامی این تفاسیر باید گفت، در حالی که مدوسا یکی از خونین ترین حملات در تاریخ ارتش کانادا بود، این روند از جنگ و تلفات غیرنظامیان در عملیات های بعدی نیز متوقف نشدند. به گفتۀ هیلیر، «یک ماه پس از مدوسا، طالبان دوباره جان گرفتند.» به گفتۀ او، در میان اعضای ارشد ارتش اختلافات کمی بود اما: «همه بر لزوم و ضرورتی از تقویت -نیروها- اجماع داشتند». ما به نیروها، تسلیحات و تانک های بیشتر نیاز داشتیم- حرکتی برای کانادا پس از سال ها حفظ صلح/صلح بانی-.»
همچنین حمله نیروهای ائتلاف به هرات در بهار ۲۰۰۷ منجر به کشته شدن ده ها نفر شد، این در حالی بود که طبق نظارت دیده بان حقوق بشر اشاره شد که مقامات دولتی “هیچ مدرکی از نیروهای طالبان در منطقه پیدا نکردند.” در مجموع سال ۲۰۰۷، حدود ۶۵۰۰ افغان کشته شدند -در مقایسه با ۴۰۰۰ نفر در سال ۲۰۰۶- که حداقل ۱۰۴۰ غیرنظامی بودند. بر اساس برآوردهای سازمان ملل، بیش از ۸۰۰۰ غیرنظامی بین سال های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۴ در افغانستان کشته شده اند. همچنین شایان ذکر است که این روند از کشته و مجروح شدن غیرنظامیان همچنان ادامه داشت؛ چنانچه در فوریه ۲۰۱۰، کانادایی ها پیش از خروج نیروهای نظامی خود در سال ۲۰۱۱ به نفع “عملیات آموزشی”، به تهاجم شدیدا گستردۀ مارجه پیوسته و غیرنظامیان بیشتری را کشتند.
در ۲۷ نوامبر ۲۰۱۰، گردان ۱ از هنگ سلطنتی ۲۲، آخرین چرخش پیش از خروج نیروهای کانادایی از افغانستان را به عهده گرفت. با خروج گروه نبرد پیاده نظام تا پایان جولای و تمام پرسنل و تجهیزات نیروهای کانادایی که تا پایان دسامبر ۲۰۱۱ از قندهار خارج شدند؛ کانادا در سال ۲۰۱۱ بخش عمده ای از نیروهای خود را از افغانستان خارج کرد. در سپتامبر ۲۰۰۸، استیون هارپر، رهبر محافظهکاران، به این خروج متعهد شد و گفت که دیگر یک دهه جنگ کافی است. او اذعان کرد که نه مردم کانادا و نه خود سربازان تمایلی برای ماندن بیشتر در جنگ ندارند. (Thompson, 2022)
ادامۀ مطلب در شمارۀ دوم از “عملیات نظامی کانادا در افغانستان؛ ماموریت برقراری امنیت، یا ماشین کشتار غیرنظامیان؟”
[۱] The Manley Report
[۲] the Privy Council Office
[۳] a “women and girls’ rights first” approach
[۴] Operation Cyclone
[۵] Allan Mckinnon
[۶] Canada’s Joint Task Force II commandos
[۷] three block war
[۸] Senlis Council