جریان های اسطوره شناسی (۵)
۱۷ تیر (سرطان) ۱۴۰۲ – ۸/ ۷/ ۲۰۲۳
مطلب حاضر در قالب مجموعه ای از موضوعِ «اسطورههای اوستایی در شاهنامه»، پنجمین بخش از سلسله مطالب نگاشته شده توسط یعقوب یسنا، منتقد، نویسنده و نظریه پرداز اهل افغانستان می باشد که به صورت سلسله وار در سایت تحلیلی کلکین منتشر می شود.
در قسمت پیشین از این سری مطالب، به مبحثی متشکل از دیدگاه علمی دانشمندان قرن بیستم به اسطوره پرداخته و در این بخش از مطالب مربوطه به چشم اندازهای مرتبط با جریانات اسطوره شناسی و همچنین تعابیر و تعاریف مرتبط با آن نگاهی خواهیم داشت.
اسطوره پس از نیمهی قرن نوزدهم از چشماندازهای متفاوت بررسی و شناسایی شد که جریانهای اسطورهشناسی رویکار آمدند. هر جریانی بنابر چشمانداز پژوهشی خود از اسطوره تعبیر و تعریفی ارایه کرد. اگرچه تعبیر و تعریف اسطوره در هر جریان تفاوت میکند، اما همه اسطوره را بهعنوان یک موضوع شناختی مستقل درنظر میگیرند.
پرداختن به جریانهای اسطورهشناسی از یکطرف ما را با پژوهشهای تاریخی اسطوره و از سوی دیگر با تفاوت دیدگاه جریانهای اسطورهشناسی آشنا میکند. این آشنایی موجب میشود به شناخت التقاطی از اسطوره دست یابیم. منظور از شناخت التقاطی این است که چشماندازهای متفاوت جریانهای اسطورهشناسی را درک کنیم و در شناخت اسطوره درنظر گیریم.
اسطوره، مفهومسازی طبیعت
اسطوره بر اساس این برداشت، مفهومسازی پدیدههای طبیعی یا تمام طبیعت است. از هنگامیکه انسان به درک وجود و ارتباط خود با طبیعت پی برده، برای شناخت پدیدههای طبیعی، تغییر و تحول طبیعی و آب وهوایی کوشیده و از طبیعت بنابر مناسبات روزگار خود شناخت ارایه کرده است. فرقی نمیکند این شناخت اسطورهای، مذهبی و روایی یا داستانی باشد، در هرصورت شناخت بوده و موجب رضایت خاطر انسان میشده است.
اسطورهشناسی به مثابهی دانش طبیعی این برداشت را از شناخت اسطوره ارایه میکند که اسطورهها تمثیلهای از شناخت پدیدههای طبیعی و رویدادهای طبیعی استند. به این معنا که اسطوره تاریخ انسان نه، بلکه تاریخ مناسبات انسان و طبیعت است (۲۸: ۱۶). اسطوره، حافظهی بشر از حادثهها و واقعههای طبیعی استکه در ذهن انسان معنادار شده یا اسطوره شناختی استکه انسان از پدیدهها و رویدادهای طبیعی ارایه کرده است.
انسان پیشین از پدیدهها و رویدادهای طبیعی، برداشت جاندارانگارانه داشت و رویدادها و پدیدههای طبیعی را زنده و دارای شخصیت تصور میکرد. این زندهانگاری و شخصیتانگاری موجب شناخت داستانی و اسطورهای از رویدادها و پدیدههای طبیعی شد که سرانجام مفهوم، قصه و داستان خدایان در زندگی بشر معنا و شکل گرفت.
بر اساس این برداشت از اسطوره، خدایان و ایزدان گوناگون نماد و سمبول عنصرهای طبیعی استند. از این نظر، پوزییدون ایزد دریا، شخصیتبخشی آب است. آپولون ایزد آتش، شخصیتبخشی آتش است. هرا ایزد هوا، شخصیتبخشی هوا است (۲۷: ۱۹).
اسطورهشناسان این جریان، شخصیتبخشی پدیدهها و رویدادهای طبیعی را با اسطورههای یونانی و اسکاندیناوی مقایسه و تطبیق کردند وآدالبرت کوهن و ویلهلم شوارتز به بررسی روایتهای اسطورهای و هواشناسی پرداختند (۲۷: ۲۰).
اسطوره بهعنوان پدیدههای طبیعی و کیهانشناختی از اساس، اندیشهی آلمانی بود که به انگلیستان و فرانسه سرایت کرد. ماکس مولر این دیدگاه را بیشتر تفهیم و رواج داد (۵۳: ۲۳). مولر خدیان اقوام ابتدایی را مظهر نیروهای سماوی و فضایی (خورشید، طوفان، رعد و برق و…) و نسبتا زمینی (آب، گیاه، آتشفشان و…) میدانست که بر سرنوشت جهان فرمان میرانند (۱۷: ۳۵۶).
تلاشهای اسطورهشناسی این جریان پایهگذار مطالعات تطبیقی اساطیر شد و به این انجامید که مطالعهی همزمان زبانها و اسطورههای همخانواده ما را قادر به شناخت اسطورههای اولیهی اقوام اصلی میسازند که زبانها و اسطورههای همخانواده از آنها سرچشمه میگیرند (۱۷: ۳۵۷).
اسطوره، آرزوهای ژرف روانی
اسطوره از دیدگاه روانکاوی، بازماندهی خاطرات، توهمات و آرزوهای پسزدهی ملتها و قومها است و با عقدههای نخستی (بدوی و ابتدایی) انسان ارتباط دارد و به خاطرات آداب و مراسمی که در جامعههای بدوی معمول و رواج داشته، برمیگردد. اما ممنوع شدهاند. این ممنوعیت موجب سرگوفتگی و سرخوردگی روانی و ذهنی شده و خود را در آرزوهای نگفتنی و ناخودآگاه جامعههای بشری نشان میدهد (۵۳: ۲۵).
فروید و یونگ در آغاز از ناخودآگاه تصوری مشترک داشتند، اما سرانجام این تصور مشترک به تفاوت انجامید و موجب جدایی نظریهی یونگ از فروید شد (۵۶: ۵). فروید ناخودآگاه را فردی و سرکوفتگیهای جنسی در کودکی میداند و به برداشت او اسطوره به خودی خود ارزشی اندک دارد، با اینهم اگر اسطورهها درست تعبیر شوند، کلیدی گشاینده برای شناخت محتوای هر واخوردگی و تمایلات غریزی در اشخاص و گروههای قومی میتواند باشد (۱۷: ۳۶۵). بنابر برداشت فروید اسطوره از ناخودآگاه انسان فرافکنده میشود و رویاهای جنسی در آن ذخیره میشوند (۲۷: ۲۷). اسطورهها بر اساس این برداشت برآمده از سرخوردگیهای جنسی استند.
اما یونگ از ناخودآگاه فردی فراتر میرود و به ناخودآگاه جمعی میپردازد. ناخودآگاه جمعی از نظر او لایهی عمیقتری را دربر گرفته، هویت جمعی را شکل میدهد و غیرشخصی استکه از خلال آگاهی شخصی خود را مینمایاند. ناخودآگاه جمعی مشترک از نوع ورا-شخصی است. درونمایهی محتواش در طول عمر شخص به وجود نیامده (۵۶: ۶) بلکه آرمانها و آرزوهای سرکفتهی جمعی اند که برای جمع همسان و مشابه استند. یونگ اسطوره را کشف و شهود «ناخودآگاه جمعی» میانگارد که حاصل درگیری موروثی و مداوم بشریت با نمادهای اساسی و معین استکه همان صورتهای نوعی (صور مثالی) میباشد (۵۳: ۲۵). بر این اساس رویا میتواند دارای جنبهی فردی و جمعی باشد، اما اسطوره رویای جمعی است (۶۶: ۳۲۸).
اقتضای ذهنی و روانی انسان از جامعه و طبیعت، زمینهساز ناخودآگاه جمعی میشود و به موقعیت و درک مخاطرهآمیز انسان در موقعیت هستیشناسانهی این جهانیش ارتباط میگیرد: «توجه داشته باشیم حتا اگر بشقابهای پرنده واقعیت مادی داشته باشند، فرافکنیهای روانی مطابق با آنها آفریدهی خود بشقابهای پرنده نیستند، بلکه بشقابهای پرنده آن فرافکنیهای روانی را برانگیختهاند» (۶۵: ۲۲۱).
اسطوره نیازهای نهفتهی ناخودآگاه جمعی بشر استکه بنابر اقتضاهای روانی بشر به وجود میآید و معنادار میشود و بهعنوان امکانهای ذهنی و روانی، همیشه وجود و معنا خواهند داشت. برخی از پژوهشگران اساطیر تطبیقی، برداشتها و دریافتهای روانکاوانه را در اسطورهشناسی نادیده میگیرند، اما بیشتر پژوهشگران نکتهنظرهای روانکاوانه را یکی از اصول متعدد اسطورهشناسی میدانند که در مطالعهی اساطیر و اساطیر تطبیقی میتواند کاربرد داشته باشد (۱۷: ۳۶۱).
اسطوره، رفتار و کردار آیینی
برخی از اسطورهشناسان به این نظرند: اسطوره بر آیینها دلالت دارد و آیینها بر اسطوره (۵۳: ۵). این نظریه، اساس پژوهشهای فریزر در کتاب «شاخهی زرین»، هوک هریسون، کرنفورد، مور و دیگران را تشکیل میدهد. پژوهشهای این جریان روابط نزدیکی را بین اسطوره و آیین برقرار کرد و به این نظر وضاحت بخشید که اسطوره از مناسبات زندگی آیینی مردم برمیخیزد و مراسم نمایشی آیینی است. بر این اساس اسطوره تحلیل استدلالی برای شناخت پدیدهها و رویدادهای طبیعت نیست، بلکه کوششی است تا عملکرد آیینها و جریانهای پیچیدهی اجتماعی و فرهنگی را تفهیم و قابل قبول سازد. بنابراین این روایات و مناسبات اسطورهای استند که حقیقت کلی یک فرهنگ را که بنیادش استوار بر رفتارهای آیینی است، بیان میکند.
اسطوره در جریان روزگار، ممکن از محتوای آیینی خود دور شود، اما هرگز در اصل از آیین دور نمیشود (۱۷: ۳۶۲). زیرا اسطوره اصالت آیین را توجیه میکند و اصالت اسطوره طبق رفتار آیینی معناپذیر میشود. اسطوره در جنبهی مفهومی قرار دارد و آیین در جنبهی عمل، رفتار و کردار. به این معنا: آیین شکل نمایشی (دراماتیک) اسطوره است و اسطوره شکل روایی آیین (۲۷: ۵۲).
عواطف ژرفساخت فرهنگی جشنها و آیینها در امروز و اکنون و در گذشته و روزگار باستان استند. در برگزاری و اجرای جشنها و آیینها انسان وارد یک فضای مجازی بیکران و زمان اساطیری و ازلی میشود؛ انگار درحال بیان و اجرا و نمایش یک امر «کهننمونه» و ازلی است.
این جریان اسطورهشناسی در آغاز، تندرویهایش را بهویژه در بین پژوهشگران اسکاندیناویایی داشته، اما در اثر مطالعات این جریان، پیشرفت و گشایشهای درخشان و چشمگیری در فهم بهتر اساطیر بهویژه اسطورههای آسیای غربی و مصر (در ارتباط به آیینها) پدید آمد (۱۷: ۳۶۳).
اسطوره، تقابلهای دوگانه
تقابلهای دوگانه یا ساختارگرایی، مدیون دستآوردی استکه فردینان دوسیوسور در دورهی زبانشناسی عمومی ارایه کرده است. از این نظر مطالعهی زبان به دو دیدگاه درزمانی و همزمانی دستهبندی میشود و همهی زبانها با تقابلهای دوگانه میتوانند قابل شناخت باشند (۲۷: ۵۳). در این صورت یک زبان را میتوان از نگاه درزمانی یا همزمانی مطالعه کرد. اما برای مطالعهی زبان از نگاه همزمانی بیشتر تاکید صورت میگیرد. زیرا از نگاه همزمانی میتوان یک زبان را در مجموعهای رابطههاش که سازندهی تقابل هم اند، مطالعه کرد.
دیدگاه تقابلهای دوگانه بر آرای انسانشناسی، فرهنگشناسی و اسطورهشناسی ساختارگرایان بهویژه بر دیدگاه لوی استراوس تاثیرگذار بوده است: «واحدهای تشکیلدهندهی راستین یک اسطوره، رابطههای مجزا نیستند، بلکه مجموعهای از این رابطهها اند و این رابطهها را تنها به صورت مجموعه میتوان به کار گرفت و به گونهای باهم آمیخت که افادهی معنا کنند» (۲۷: ۵۵). دیدگاه ساختارگرا در بارهی دانش بشری و درک اسطورهها بر تقابلهای دوگانه استوار است: «هدف یک اسطوره عبارت است از فراهمکردن نمونهی منطقیای که بتواند بر تناقضها فایق آید» (۲۷: ۵۷).
این دیدگاه بر این برداشت استکه شناخت انسان نمیتواند از تقابل دوگانه اجتناب کند: «راست/ چپ، خوب/ بد، زندگی/ مرگ و… اینها دوشاخهها و تقابلهای اجتناب ناپذیری اند که مغز تولید میکند و دارای دو بخش استند که دو چشم و دو دست را کنترول میکنند. ما در ذات خود موجودهای دو نیمهای استیم که دادهها را چون کامپیوترها تنظیم میکنیم. عقل سلیم ما دوتایی است. به نظر میرسد که برای پرداخت یک تجربه، سادهترین و کارآمدترین راه تقسیم آن به دو نیم است و سپس تقسیم هر یکی از نیمهها به دو نیم دیگر. به سخن دیگر: آرایش مجدد هر سوال به نحوی که فقط دو پاسخ ممکن برایش باقی بماند: آرای یا خیر» (۵۱: ۱۴).
از نظر ساختارگرایی یک نظام عبارت از دستگاه تنظیمکنندهی خود و متمایل به حفظ و تعادل است و از عواملی ترکیب یافته که هدف آنها حفظ تمامیت و قدرت سازش آن دستگاه است (۱۷: ۳۶۶). ساختارگرایی در پی کشف ساختارهای بنیادینی استکه این ساختار با تقابلهای دوگانه، کلیت یک نظام را تشکیل میدهد و این کلیت در ارتباط به اجزای درونش شناخته میشود.
هر آرا کاستیها و برازندگیهای خود را دارد. آرای ساختارگرا بهویژه آرای لوی استراوس در جنبههای تیوریک و نظری اساطیر تغییر وارد کرد (۱۷: ۳۶۷). بر این اساس میتواند در مطالعات اسطورهشناسی اهمیتی بهسزا داشته باشد.
اسطورهشناسی غیر از این دیدگاهها که از آنها یاد شد در در دیدگاههای دیگر نیز مطرح است که میتوان به صورت گذرا به این دیدگاهها شاره کرد: اندولانگ اسطوره را نوعی از دانش نخستین (بدوی) میداند که به «علت شناختی» (aetiological) معروف شده است (۵۳: ۲۳). اسطوره بهعنوان اندیشهی مشترک در آرای دورکیم مطرح شد: «اسطوره نظامی است دارای وحدت در عقاید و آداب در ارتباط با امور مقدس، یعنی اموری جدا از دیگر امور و دارای حرمت-عقاید و آدابی که نزد یک جامعهی اخلاقی بنام امت گرد میآید، یعنی مجموعهی پیروان آن عقاید و آداب» (۱۷: ۳۵۸). بر این اساس، اسطوره منبعی برای اندیشهی مشترک جامعهی مذهبی در این روزگار و در پیشاتاریخ است. اسطوره بهعنوان ایدیولوژیک ساختمند با ویژگی سهبخشی در آرای دومزیل مطرح شده است. این دیدگاه اگرچه ساختارگرا است، اما به اسطورههای هند و اروپایی پرداخته و سهبخشی اسطوره را بهعنوان یک نظام ایدیولوژیک ساختمند در ساختار اجتماعی مردم هند و اروپایی تطبیق داده است (۱۷: ۳۶۳). ارنست کاسیرر به اهمیت اندیشیدن اساطیری تاکید میکند و میرچاالیاده در ضمن دید پدیدارشناسانه به اسطوره، اسطوره را واقعهی ازلی و ابدی میداند.
جریانهای اسطورهشناسی در مطالعات اسطورهشناسی و بینارشتهای، هر کدام اهمیت خود را دارد که نباید در مطالعات اسطوره بهویژه از نظر مطالعات تاریخی، نادیده گرفته شوند. زیرا هر جریان از چشماندازی به اسطوره پرداخته و برداشتی خاص از شناخت اسطوره ارایه کرده که درکل به معرفت اسطورهشناسی وسعت و گنجایش بخشیدهاند. بنابراین مطالعهی هر جریان اسطورهشناسی میتواند به دانش و معرفت ما در بارهی شناخت اسطوره کمک و دیدگاه جامعتری در فهم و درک اسطوره فراهم کند.