ارتباط چرخه بی ثباتی در افغانستان و عدم حفظ هویت شهری کابل با نگاهی به کتاب «کابل، پیدایش و گسترش یک پایتخت شاهی»
۴ دی (جدی) ۱۴۰۲ – ۲۵/ ۱۲/ ۲۰۲۳
دکتر مجتبی نوروزی
کتاب کابل؛ پیدایش و گسترش یک پایتخت شاهی (از ۱۷۷۳ تا ۱۹۴۸م) کتابی است که توسط می سکینازی تالیف شده و با ترجمه آقایان محمدشعیب عمری و فریداحمد احدی در سال ۱۳۹۷ توسط بنیاد فرهنگی آقاخان ترجمه شده است. این کتاب را می توان تنها اثری دانست که به کابل از منظر شهرسازی و در یک دوره تاریخی به نسبت طولانی پرداخته و تلاش کرده است تغییرات و تحولات این شهر را از این منظر مورد بررسی قرار دهد.
کتاب پس از دو پیشگفتار و یک مقدمه و معرفی منابع، مطالب خود را در شش فصل و با نظم تاریخی در قالب ۲۰۰ صفحه به خواننده عرضه می کند و در انتها ۹۵ صفحه ضمایم ارزشمندی به کتاب اضافه شده است. این اثر در واقع رساله دکتری خانم سکینازی به زبان فرانسه است که مبتنی بر منابع دست اول قابل توجه و به دقت تالیف شده است ولی متاسفانه در مقام ترجمه و ویراستاری و چاپ به زبان فارسی دری از مشکلات قابل توجهی برخوردار است که خواننده را به سختی با خود همراه می سازد.
دانیل بلان استاد دانشگاه سوربن فرانسه در پیشگفتار کوتاهی که برای کتاب نوشته است به مطالب قابل توجهی اشاره کرده است که دو مورد آن بسیار قابل تامل می باشد. نخست مطلبی درباره کابل و دیگری در مورد خانم می سکینازی. از منظر وی هیچ شهر دیگری (غیر از کابل)، تاثیرات همزیستی آسیای میانه و هند را که از عهد باستان بدین سو عامل عمده وحدت سرزمین افغانستان را ساخته است، به این خوبی نمی تواند به نمایش بگذارد. البته از منظری دیگر همین موضوع که کابل بر روی گسل تمدنی قرار گرفته است، خود می تواند دلیلی بر تداوم بی ثباتی های معاصر افغانستان باشد. وی می سکینازی را پژوهشگری می داند که عمر خود را عاشقانه وقف شناخت کابل کرده است و چقدر چنین پژوهشگرانی را باید محترم شمرد و شاید تا کسی خود چنین نکرده باشد نداند که وقف عمر برای شناخت یک پدیده مهم و دوست داشتنی چه لذات پر از مصائبی دارد.
خانم سکینازی مقدمه خود را تصویرسازی از مقبره تیمور، دومین پادشاه سلسله سدوزایی آغاز می کند که از سه جهت دارای اهمیت است. نخست، پایتخت شدن این شهر مرهون این پادشاه است که مرکز حکومت را به دلایل متعدد که در جای خود بسیار مهم است، از قندهار به کابل منتقل کرد. دوم، موضوعی است که خانم سکینازی به آن اشاره میکند که این بنا یکی از نادرترین ساختمان کهن کابل است که پابرجا مانده است؛ شهری که تقریبا تمام میراث های تاریخی آن در گذر زمان نابود شده است. و در نهایت توجه به موقعیت این بنا در سمت راست شهر. توجه به این جهت گذاری برای فهم تمام تحولاتی که در کتاب شرح آن رفته است، دارای اهمیت می باشد. چون در تصویری که وی از کابل و تحولات آن ارایه می دهد کابل بر اساس رودخانه (دریای) کابل به دو قسمت راست و چپ شهر تقسیم شده است. در انتهای این بخش وی به معرفی منابع مورد استفاده خود می پردازد که شاید بتوان آن را مستقل از کتاب به اندازه کافی مهم دانست.
فصل نخست کتاب که کم حجم ترین فصل کتاب هم می باشد شهر-باغ بابرشاه و مغول ها نامگذاری شده است که خود گویای محتوای این فصل می باشد. این فصل در واقع پیش درآمدی تاریخی برای اهمیت یافتم این شهر در حدود سیصد سال پیش از پایتخت شدن می باشد. حضور بابر بنیانگذار سلسله گورکانیان هند پس از شکست وی از رقبا در آسیای میانه سنگ بنای تلفیق فرهنگی و تمدنی دو منطقه در قالب کابل را گذاشت. شهری که آنقدر برای بابر محبوب بود که بعدها وصیت کرد جنازه اش به این شهر منتقل شده و در یکی از باغ های مورد علاقه اش که هنوز هم تفرجگاهی مهم در این شهر محسوب می شود، به خاک سپرده شود. انتخاب اصطلاح شهر-باغ از سوی سکینازی به خوبی گویای وضعیت شهرسازی کابل پیش از پایتخت شدن و آب و هوای خوش آن دیار است.
فصل دوم کتاب را از جهاتی می توان مهم ترین فصل آن دانست که تصویری کلی هم در بعد مکان و نسبت مناطق مهم کابل با هم و هم در بعد زمان به دست می دهد. سکینازی معتقد است که تصرف کابل و قندهار از سوی نادر باعث شد تعادل منطقه ای دو سده پیش از وی خاتمه یابد و شاید همین ناپایداری موجب شد که احمد خان ابدالی پس از مرگ نادر توان ایجاد حکومتی مستقل در میانه ایران و هند را بیابد. همچنین وی معتقد است گرچه احمدخان در تمام دوران حکومتش قندهار را به عنوان مرکز در دست داشت اما عنایت خاصی به کابل داشت و مقدمات انتقال پایتخت به این شهر را فراهم کرده بود. موضوعی که یک سال پس از مرگش و توسط فرزندش تیمور رقم خورد. وی در این فصل هم منابع متعددی را به خواننده معرفی میکند که نشانه تسلط وی بر منابع مرتبط با موضوع کتاب است. مهم ترین بخش شهر در دوران تیمور بالاحصار می باشد. بالاحصار در واقع همان قلعه نظامی و حکومتی است که برعکس بسیاری از شهرها در خارج از دیواره های شهر بنا شده بود. این بنا که دست کم در تاریخ یک قرن پس از آن دارای جایگاهی مهم در تاریخ تحولات افغانستان است به خوبی توسط سکینازی تصویر شده است. منطقه دیگری که سکینازی به آن به عنوان منطقه ای خارج از حصار شهر می پردازد، چنداول می باشد. منطقه ای که به دلیل محل سکونت قزلباشان شیعه مذهب متمایز از بافت اصلی شهر بود است. ویژگی مهمی که از منظر انسانی تاکنون باقی مانده است. پس از آن سکینازی به شهر ورود کرده و تلاش می کند حدود جغرافیایی و ترکیب جمعیتی شهر و اقدامات آغاز شده برای توسعه حیات شهری کابل را شرح دهد. یکی از مهم ترین اتفاقات که در دوره احمدشاه آغاز شده بود ولی در دوره تیمور شدت گرفت توزیع زمین بین روسای قبایل پشتون بود که تا حدی ترکیب جمعیتی این شهر را هم تغییر داد ولی کماکان هویت کابلی کابل نشینان غالب بود. سکینازی سپس به مقوله بازارهای کابل ورود می کند و به اهمیت بازار در سختار شهرهای اسلامی می پردازد و کابل را از این قاعده مستثنی نمی داند که شناخت ساختار شهری شهرهای اسلامی مبتنی بر وضعیت بازارهای شهر است. وی از سه بازار در دوران تیمور یاد می کند: مندوی، چهارچته و شوربازار. که در این بین مندوی از حیث تجاری و چهارچته از منظر معماری دارای اهمیت ویژه بوده اند. اما یکی از تفاوت های کابل با سایر شهرهای اسلامی فقدان مساجد با معماری خاص و زیبا بوده است. اساسا کابل در این دوره شهری بدون بنای شاخص بوده است که در شهرهای اسلامی معمولا در قالب مسجد و اماکن متبرک جلوه می کند. بر عکس بسیاری از تمدن ها متجلی در شهرها، در کابل حاشیه سرسبز و خوش آب و هوای آن با باغ های میوه فراوان، از اهمیت بیشتری نسبت به متن شهر برخوردار بود. و این را شاید بتوان به روحیه قبیله ای و ناپایدار حاکمان نسبت داد که خود را در مشکلات بعدی تاریخ این کشور از جمله سختی ورود به مسیر نوسازی و توسعه نشان داده است. تا جایی که سکینازی در پایان این فصل و بعد از ارایه روایت های مختلف در مورد شکل گیری محله جدیدی به نام شیرپور می نویسد: “شاهان سدوزایی و بعد هم محمدزایی، به منشا کوچی بودن خود و میراث شاهنشاهان مغول، که برای آن ها فکر بیرون شدن از بالاحصار و رفتن از یک باغ به باغ دیگر را داده بودند، وفادار ماندند.
فصل سوم کتاب به وضعیت کابل در دوران حکومت عبدالرحمن خان می پردازد و از وی به عنوان یک اعمارگر یاد می کند. این نامگذاری از زاویه دید یک غربی که می خواهد تاریخ کابل را تنها به نظاره بنشیند و وضعیت سایر مناطق تحت حاکمیت وی برایش از اهمیت برخوردار نیست، درست به نظر می آید. چراکه امیر آهنین حاکم مطلوب بریتانیایی ها برای تمرکزگرایی و تثبیت مرزهای این کشور و صرف نظر کردن از مناطق مورد اختلاف جنوبی و مشرقی و گرایش تهاجمی به شمال و مرکز و غرب افغانستان بود. اما آنچه در کابل این دوره گذشت را می توان به صورت مختصر در ادامه شرح داد. نخست، رها کردن بالاحصار به حالت ویرانه خود در اثر جنگ های متعدد و تلاش برای شروع ساخت ارگ شاهی در منطقه ای دیگر در سال ۱۸۸۳٫ در این ارگ برای نخستین بار نشانه هایی از تجمل گرایی در معماری کابل مشاهده می شود. دوم، شکل گیری دفاتر دولتی مدرن و سالن های کنفرانس در خارج از فضای ارگ که لازمه شکل گیری یک دولت مدرن متمرکز بود. در چنین فضایی سلام خانه ها، دفترهای دولتی، باغ ها و مجموعه قصرها شکل گرفت. سوم، توجه به بازسازی باغ بابر که تا پیش از این رها شده بود و اضافه کردن بناهای جدید به این مجموعه که باعث جاری شدن روح زندگی در این باغ مهم شد. چهارم، شکل دادن به اقامتگاه علی آباد برای پذیرایی از میهمانان خارجی. پنجم، ساخت و راه اندازی قصر هندکی در خارج از فضای شهر کابل آن روزگار اما مشرف به شهر. اهمیت این اقامتگاه در تاریخ معاصر افغانستان میزبانی از سر مورتیمر دیورند در سال ۱۸۹۳ و در جریان مذاکرات تثبیت مرزهای افغانستان و هند بریتانیا می باشد. مرزی که هنوز هم محل بحث و نزاع جدی می باشد. به این لیست بلندبالا باید مهمان خانه، باغ بالا، شهرآرا، باغ علم گنج، باغ چرمگر، حرم باغ و بادام باغ را افزود که هر یک در زمان توسعه جغرافیایی شهر کانون شکل گیری یکی از محلات کابل بودند. این تحولات شهرسازی به شکل گیری شهر جدیدی در نقطه مقابل شهر کهنه منجر شد و برای نخستین بار جانب چپ دریای کابل به محدوده شهر و شهرسازی وارد شد. ششم، ورود به عصر صنعت با ساخت و راه اندازی ماشین خانه که تا دهه ها مرکز صنایع نه چندان پیشرفته افغانستان محسوب می شد ولی در جای خود بسیار مهم بود که در ساختار شهر فضایی جدا از بازار برای صنعت و صنعتگران در نظر گرفته شده بود. هفتم، توجه به ساخت و بازسازی مسجد و مدارس علوم دینی که تا پیش از آن جلوه چندانی در کابل نداشت. و در نهایت شکل گرفتن تدریجی بیمارستان ها در سطح شهر کابل.
فصل چهارم کتاب به وضعیت پایتخت در دوران حکومت حبیب الله خان (۱۹۰۱-۱۹۱۹م.) تحت عنوان پایتخت سراجیه می پردازد. این دوره را می توان به نوعی دوران تثبیت اوضاع پس از تمرکزگرایی عبدالرحمن دانست. بدین ترتیب شاه جدید فرصت داشت همان اقدامات سازندگی را نه تنها در شهر کابل بلکه در شهرهای دیگر به ویژه جلال آباد و پغمان به عنوان پایتخت های زمستانی و تابستانی خود ادامه دهد. در کابل مهم ترین توجه وی به توسعه ارگ بود که نشان از خودمحوری حبیب الله داشت. وی به ترتیب دوباره قصرها متناسب با نگاه و خواست خود پرداخت و هرجا که لازم بود آثار پیشین را بدون توجه به ارزش مادی و تاریخی آن ها از بین می برد. توجه به جاهای تفریحی، جشن و تشریفات که از لوازم دوران ثبات می باشد نیز در چارچوب ذهنی و عملی وی جای ویژه داشت. از طرف دیگر شکاف دو بخش کهنه و جدید شهر که در دوره پیش ایجاد شده بود در این دوره تثبیت شد و توسعه پیدا کرد. وی همچنین به دلیل سابقه پرداختن به موضوع صنعت در دوران پیشین توجه خاصی به ماشین خانه و توسعه آن داشت.
در فصل پنجم کتاب وضعیت کابل در دوران امان الله شاه تحت عنوان کابل امانیه، رویای مدرنیته، مورد بررسی قرار گرفته است. وضعیت کابل در این دوران را می توان مانند وضعیت کل افغانستان تحت تاثیر آرمان های نوگرایانه امان الله و محمود طرزی دانست. توسعه ساختار دولت و ظهور نمودهای بروکراسی و در نتیجه باز شدن درهای قصرهای سلطنتی به روی کارمندان و مردم عادی از نخستین مظاهر این دوره بوده اند. برای نخستین بار صحبت از یک شهرداری مستقل به میان می آید. توجه به نوسازی شهری نخستین بار در کرانه های رودخانه کابل و اطراف باغ مقبره تیمور شاه بروز پیدا کرد که آنجا را تبدیل به یک مرکز تفریحی و گردشگری برای مردم کرده بود. شاید مهم ترین ویژگی این دوران را شکوفایی مکاتب و توسعه کمی و کیفی مکاتب در فضای شهر کابل دانست. وی همچنین به ایجاد و توسعه بناهای یادبود در راستای هویت بخشی به شهر کابل گام های بزرگی برداشت. اما بی شک مهم ترین اثر معماری و شهرسازی این دوره را می توان دارالامان دانست که تجلی رویاهای امان الله بود. معمار این اثر آندره گدار فرانسوی بود که بعدها رد پای وی در معماری دانشگاه تهران هم دیده می شود. در نهایت و به دلایل متعدد این رویا نیمه کاره ماند و نتوانست در هویت سازی شهری برای کابل جایگاهی بیابد.
فصل ششم این اثر تحت عنوان ظهور شهرسازی مدرن به بررسی وضعیت کابل در فاصله سال های ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۸ می پردازد. نقطه آغاز این دوره به سقوط حکومت حبیب الله کلکانی باز می گردد که از نظر نویسنده دوران سیاه شهرسازی کابل و تخریب بسیاری از زیرساخت های شهری می باشد و نقطه پایانی کتاب انتخاب شهردار جدید کابل در سال ۱۹۴۸ و انتقال تمام مسئولیت های شهر به شهرداری در نظر گرفته شده است. در دوران سلطنت چهار ساله نادرخان شهرداری ساختار منظم تری به خود گرفت و تقسیم بندی های شهری به صورت کامل مورد توجه بود. دفاتر دولتی در سراسر شهر مستقر شدند و زیربناهای شهری مانند آب، برق، جاده ها، وسایل نقلیه و حتی هوانوردی توسعه پیدا کرد. در دوره زمانی مورد توجه این فصل تفاوت های دو قسمت شهر بیشتر به چشم آمد. توسعه ساخت و سازها در بخش قدیمی شهر به صورت نامنظم و بی قاعده ادامه پیدا کرد در حالی که توسعه مدرن و منظم در بخش جدید شهر مورد اهتمام مسئولان بود. اما نکته مهمی که این نوشتار در پی آن است این است که کابل در مسیر توسعه و نوسازی به صورت مداوم تاریخ گذشته خود را نابود می کند.
آنچه در طول تاریخ کابل به عنوان پایتخت افغانستان می تواند مورد توجه قرار بگیرد این است که در هر دوره به یکی از دو شکلی که اشاره خواهد شد، با تخریب آثار تاریخی این شهر ثبات هویتی آن مورد هجمه قرار گرفته است. نخست به بهانه طرح های نوگرایانه حاکمان بلندپرواز و دیگر به واسطه جنگ های داخلی. نکته جالب توجه این است که دو جنگ داخلی که منجر به آسیب جدی به زیرساخت های شهری کابل شده است دقیقا منطبق بر دو دوره حاکمیت حاکمان غیرپشتون بر این شهر می باشد که حاکمیتشان از سوی پشتون ها تحمل نشده و دست به جنگ و تخریب این شهر زده اند. این عدم ثبات در حفظ زیرساخت ها و هویت تاریخی پایتخت به صورت طبیعی هزینه توسعه بی ثباتی را کاهش داده و یکی از موانع اصلی بر مسیر تلاش برای حکومت از طریق جنگ و تخریب را از میان برداشته است. این موضوع را می توان یکی از دلایل مهم تداوم چرخه بی ثباتی و جنگ در افغانستان دانست.