معرفی کتاب؛ “در انتظار کرامت: مشروعیت و (متصدیان) قدرت در افغانستان”
۲۴ مهر (میزان) ۱۴۰۳ – ۱۵ / ۱۰/ ۲۰۲۴
عنوان کتاب: در انتظار کرامت: مشروعیت و (متصدیان) قدرت در افغانستان
نویسنده: فلوریان ویگاند
ناشر: انتشارات دانشگاه کلمبیا (۲۰ سپتامبر ۲۰۲۲)
زبان: انگلیسی
۳۸۴ صفحه
در توضیحاتِ مختصر و اولیه پیرامون کتاب حاضر، به آغازی از پایانِ پروسۀ دموکراتیزاسیون در افغانستان پرداخته شده، چنین گفته می شود که با ورود ستیزه جویان طالبانی به ارگ ریاست جمهوری کابل در اوت ۲۰۲۱، بیست سال تلاش های بین المللی در جهت ایجاد حکومتی دموکراتیک در افغانستان نیز خاتمه یافت. اما این جریانِ مبهم از تغییرات سیاسی، سوالاتی از این قبیل را مطرح می سازد که آیا به واقع موفقیت طالبان، صرفا بر پایۀ زور و خشونت بود و یا از طرفی دیگر، پیروزیِ آنها به واسطۀ ایدئولوژی، خدمات بهتر و در نبرد برای جلب حمایت عمومی محسوب می شود؟ آیا اکثریت مردم افغانستان اصلا به ایدۀ دولت اعتقادی داشتند و یا صرفا به بزرگان محلی و شوراهای سنتی اعتماد می کردند؟ به طور کلی، منبع و منشا مشروعیت در جریان درگیری مسلحانه و در اثنای این نزاع چه بود؟ بدین ترتیب در ضرورت فهمِ سرچشمه های وجودیِ مشروعیت و یا عدم مشروعیت در افغانستان، نویسندۀ کتاب حاضر، فلوریان ویگاند، به تشریح موضوعاتی متعدد در این زمینه می پردازد. ویگاند با تکیه بر صدها مصاحبه، دیدگاه های مختلف افرادی عادی و نیز نظریات مدعیان رقیب قدرت در افغانستان (همچون شورشیان، جنگ سالاران، نمایندگان مجلس، نیروهای امنیتی و رهبران جمعیت های سیاسی/اجتماعی) را بررسی می کند. چنانچه خود در مقدمه کتاب اذعان می کند که “این کتاب بر درک مفهومی مشروعیت استوار است که من با تحولات مناطق مورد نزاع و تقریبا پانصد مصاحبه انجام شده در افغانستان بین سال های ۲۰۱۴ و ۲۰۱۹ تنظیم کردم. مصاحبه شوندگان شامل مردم عادی و همچنین مقامات مختلف آن زمان، مانند شورشیان، جنگ سالاران، و مقامات دولتی، و با در نظر گرفتن هرچه بیشترِ ادراکات و جهان بینی های مختلف بودند. بر این اساس، من تصویر جامع تری را با هم ترکیب نموده، و دیدگاه های مختلفی که در معرض آنها قرار داشتم را در کتاب خود جای دادم.”
بدین ترتیب می توان گفت، کتاب حاضر با واکاوی این موضوع که چگونه انواع مختلفی از نمایندگان یا متصدیان قدرت سعی در مشروعیت بخشیدن به حاکمیت خود داشتند؛ مفروضات رایج در مورد چگونگی ایجاد مشروعیت، مانند ارائه خدمات، برگزاری انتخابات، یا اتخاذ نهادهای سنتی را به چالش می کشد. نویسنده در کتاب حاضر آنچه که در مناطق درگیری قابل اهمیت و توجه می داند را تحت اصطلاحی با عنوان “کرامتِ تعاملی یا برهم کنشی[۱]” می نامد. بدین معنا که افراد (شهروندان کشور) مردان قدرت و یا متصدیان قدرت را بر اساس تجربیات روزمره آنها با خود قضاوت می کنند. ویگاند با اشاره به مطالبۀ همیشگی مردم برای دریافت رفتاری مبتنی بر کرامت و عزت، میزان درک مردم از تعاملات منصفانه، فراگیر و محترمانه برای ایجاد نظم پایدار را حیاتی می داند. به هر روی به نظر می توان گفت کتاب حاضر با اتخاذ محتوایی ترکیبی از اصالت نظری و جزئیات تجربی عمیق، گیرا و قانع کننده، بینشی نوین را در مورد تحولات اخیر در افغانستان و چالش های پیش روی مناطق جنگ زده ارائه می دهد.
اما نویسنده در ابتدای کتاب حاضر، موضوع قابل بحث را با ارجاع به صحبت های یکی از فرماندهان طالبان آغاز می کند. چنانچه جمله نخست از پیشگفتار کتاب چنین آغاز می شود که یکی از فرماندهان طالبان انگیزۀ جنگیدن خود را چنین بیان کرد: « دغدغه اصلی ما نه اجرای احکام اسلامی… بلکه نبود عدالت و فساد حکومت است.» او افزود: «من تنها نیستم، بیست و پنج تا چهل فرمانده به همراه حداقل شش هزار نفر منتظر دستور من هستند. درصورتی که به مطالبان و خواسته های ما رسیدگی نشود، ممکن است اقدام قاطعانه ای علیه دولت انجام دهیم.» اما به گفتۀ نویسنده، تهدید آن فرمانده طالبانی چندان توخالی و پوچ نبود. چنانچه در سال های بعد، نفوذ دولت در افغانستان به آرامی رو به افول و ضعف گذاشت؛ در حالی که طالبان کنترل خود را گسترش می دادند. بایدن پس از تلاشی نیمه کاره برای مذاکره صلح، جریانی از خروج تمام نیروهای آمریکایی از افغانستان در آوریل ۲۰۲۱ را اعلام کرد؛ آنهم پس از نزدیک به بیست سال جنگ که به کشته شدن ۱۷۰۰۰۰ تن منجر شد و بیش از ۲ تریلیون دلار نیز برای ایالات متحده هزینه نیز در برداشت. نهایتا طالبان در ۱۵ اوت ۲۰۲۱ به کاخ ریاست جمهوری در کابل رسید و کنترل کشور را به دست گرفتند. در ادامه نیز آنها به سرعت پیشروی کردند. چنانچه مراکز ولایاتِ کشور ظرف ده روز به دست طالبان افتاد و اغلب به صورت مسالمت آمیز توسط نیروهای امنیتی تحویل داده می شد. پس پرچم های سفید طالبان با همان سرعتی که تقریبا بیست سال قبل ناپدید شده بودند، دوباره برافراشته شدند.
بیایید کمی به عقب باز گردیم. زمانی که ایالات متحده در زمان ریاست جمهوری جرج بوش، با رویکردی از همراهیِ جامعه جهانی، قصد مبارزه با تروریسم و گوشتمالی دادن طالبانی را داشت که از القاعده حمایت می کردند. بدین ترتیب، در ۷ اکتبر ۲۰۰۱، نیروهای آمریکایی و انگلیسی شروع به بمباران مواضع طالبان در افغانستان نموده و در ۱۴ نوامبر ۲۰۰۱ کابل پایتخت سقوط کرد. پس از چند هفته، به نظر می رسید که جنگ تمام شده و افغانستان از چنگ طالبان “رهایی” یافته بود. زندگی به سرعت به خیابان های کابل بازگشت. مردان می توانستند ریش های خود را بتراشند و زنان بدون روبنده/بُرقع در خیابان ها راه بروند. در همین حال، احزاب پیروز در ماه دسامبر همان سال، در شهر بُن آلمان گرد هم آمدند تا بر سر آینده افغانستان توافق کنند. آنها طرحی را برای ساختن یک دولت جدید افغانستان طرح ریزی کردند؛ “انحصاری وبری در استفاده مشروع از زور، برای حکومت بر اساس حقوق بشر و نیز اصول دموکراتیک، سنتی و اسلامی”. آنها بر ایجاد و استقرار دولتی وعده داند که مردم افغانستان و جامعه جهانی آن را مشروع بدانند. با این حال نکتۀ قابل توجه در اینجاست که، نظم سیاسی رشد یافته طی سال های آتی، در تقابل و تضادی شدید با انتظارات مطروحه در سال ۲۰۰۱ قرار داشت. بدین ترتیب نه تنها طالبان باری دیگر در این کشور ظهور کردند، بلکه مقامات متعددی برای نفوذ در کشوری از هم گسسته که در آن نقض حقوق بشر هر روز اتفاق می افتاد، با هم در رقابت بودند. بدین صورت که، دولتمردان، مردان در قدرت و جنگ سالارانی که نیروهای مسلح شخصی را در حفظ و کنترل داشتند، مردم را مورد استثمار قرار دادند و مسیری از غارت و کنترل/ نفوذ را برای در داخل کشور ایجاد کردند. در عین حال، ریش سفیدان و شوراها غالبا مهم ترین مقامات در سطح جامعه بودند. بدین ترتیب نویسنده کتاب حاضر براین باور است که دولت افغانستان و جامعه جهانی نتوانستند انحصاری از زور و اجبار را در کشور ایجاد کنند؛ اما آیا آنها همچنین قادر به بنا نهادن مشروعیتی نزد مردم نبودند؟ و یا آنکه نبرد برای حمایت عمومی را باختند؟ اگر چنین است، چرا؟
نویسنده در ضرورت فهم و دریافت این موضوع تاکید می کند که مشروعیتی مرتبط با درک برداشت ها و دیدگاه های مردم در مورد مشروعیت، امری حائز اهمیت برای مداخلات بین المللی در مناطق درگیری است که با هدف ایجاد صلح یا استقرار دولتی با حمایت عمومی صورت گیرد. چنانچه به گفتۀ او، جرج بوش در آن هنگام مدعی شد که سرکوب افغان ها توسط طالبان انگیزه ای برای تهاجم آمریکا ایجاد کرده و تاکید داشت که ایالات متحده به مردم افغانستان احترام می گذارد. اما تحقق این ادعای اساسی از احترام مستلزم گفتگو با مردم افغانستان بود. به عبارتی این جریان نیازمند آن بود تا نظر مردم در رابطه با انتظاراتشان پرسیده شود. اینکه مردم عادی ضمن پذیرش بحث، دیدگاه های رقابتی و گزینه های متضاد، چگونه می خواهند بر آنها حکومت شود. این ها همه در حالیست که علی رغم ادعاهای اولیه، سال ها پس از کناره گیری بوش از قدرت، صدای مردم در افغانستان به ندرت در جهان سیاست یا دانشگاه ها شنیده شده است. ارزیابی وضعیت افغانستان و اینکه کدام مقامات “خوب” و “بد” مشروع یا نامشروع هستند، معمولا یک ارزیابی خارجی است. به گفتۀ نویسنده، حتی درک مفهومی مسلط از مشروعیت، با تکیه بر آثار وبر و تمایز او بین منابع سه گانۀ مشروعیت (سنت، قانون و کاریزما) در چارچوب تشکیل دولت در اروپا در اوایل قرن بیستم توسعه یافت؛ اما این که تا چه اندازه به ما در درک پویایی مشروعیت در یک منطقه درگیری (کشور درگیر نزاع و جنگ) کمک کند، جای سوال و ابهام است.
ویگاند اشاره می کند که حجم وسیعی از ادبیات مشروعیت از بنیان وبر تکامل یافته و به تفاوت های ظریف مشروعیت در نظام های بوروکراتیک و عقلانی-قانونی نگاه دارد که در دولت هایی با سطح بالایی از انحصار زور برجسته هستند. با این حال، تا به امروز، هیچ درک مفهومی از مشروعیت در مناطق درگیر در نزاع و جنگ و درگیری با حداقل انحصار زور (force) -جایی که دو یا حتی عاملان بیشتری از مقامات رقیب حضور دارند،- وجود ندارد. بدین ترتیب کتاب حاضر تمرکز خود را از مفروضات خارجی در مورد مشروعیت به سمت مردم در افغانستان پیش برده، به بررسی این مسئله می پردازد که مردم چه کسانی را و به چه دلایلی مشروع یا نامشروع می دانند، و نیز چه راهبردهایی برای «ساخت مشروعیت» مؤثر است؟ در نتیجه به پیشنهاد نویسنده، آنچه اهمیت دارد، کرامت تعاملی (interactive dignity) است، که مقامات را ملزم می سازد با مردم به عنوان یک شهروند و به طور یکسان رفتار کنند.
در مجموع باید گفت کتاب حاضر به درک مفهومی و تحلیلی بهبود یافته مشروعیت در علوم سیاسی و علوم اجتماعی می افزاید. ضمن آنکه، به درک تجربی افغانستان و نظم سیاسی آن نیز کمک می کند. همچنین منبع و منشا مشروعیت مقامات مختلف در افغانستان را مشخص ساخته و به مخاطب یاری می کند تا دریابد چرا برخی از مردم به عنوان مثال از طالبان حمایت می کنند در حالی که برخی دیگر دولت افغانستان را ترجیح می دهند. این یافته ها ضمن ارائه دیدگاهی منحصر به فرد از پویایی در افغانستان از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱، درس های مهمی برای آینده این کشور نیز دربر دارد. کتاب حاضر که بر پایۀ پنج فصل می باشد می تواند در درک شکست ها و ناکامی ها در افغانستان و شاید دیگر فضاهای آسیب دیده کمک کنند و با دور ساختن مخاطب از تلاش های صرفا ایدئدولوژیک صلح سازی و دولت سازی، ادراکات و برداشت های مردم را مد نظر قرار دهد.
بدین ترتیب نویسنده فصل نخست مطالب خود را به تشریح این مسئله می پردازد که چرا نظم سیاسی افغانستان می تواند به عنوان عرصۀ رقابت و هماهنگی برای مقامات متعدد در نظر گرفته شود. در نتیجه ویگاند سه نوع ایده آل تحلیلی را به عنوان منابع اقتدار پیشنهاد می کند که می توانند به توضیح اطاعت کمک کنند: اجبار که از طریق زور، خشونت و تهدید به اطاعت می رسد؛ مشروعیت ابزاری که اطاعت را با پاسخگویی به نیازها «می خرید»؛ و درک سنتی و اساسی تر از مشروعیت، که زیربنای ارزش های مشترک و اعتقاد به حقانیت است.
فصل دوم اولین فصل تجربی کتاب است. نویسنده با تکیه بر مصاحبه های در این فصل نشان می دهد که اکثر مردم نه تنها از دولت نارضایتی داشتند، بلکه تمایزات دقیقی بین مشروعیت مقامات مختلف دولتی قائل بودند. به عنوان مثال، بسیاری از مردم بر این باور بودند که ارتش با آرمانگرایی و تمایل به خدمت به کشور، پذیرش حقوق کم و ریسک بالا هدایت می شود؛ اما آنها پلیس را فاسد و بهره کش می دانستند که به جای امنیت، خود منبعی از ناامنی است.
فصل سوم نیز به بررسی مشروعیت جنگ سالاران و دولتمردان و صاحب منصبان در قدرت می پردازد. با کمک مالی غرب، بسیاری از این افراد در افغانستان نفوذ یافتند؛ ابتدا به عنوان مبارزانی از مجاهدین علیه اشغال شوروی و متعاقبا، پس از ۱۱ سپتامبر، علیه طالبان. آنها در سال های بعد همچنان در جرگۀ قدرت باقی ماندند و اغلب بخشی از دولت شده یا با آن ارتباط نزدیک داشتند.
فصل چهارم نشان می دهد در حالی که مردانِ قدرت ادعا داشتند که برای مردم کار کرده و از حمایت آنها برخوردارند، به نظر می رسد که از مشروعیت گسترده ای برخوردار نیستند. به گفتۀ نویسنده، در واقع، اکثر افرادی که در افغانستان با آنها صحبت شد، جنگ سالاران را افراد خشن و استثمار کننده می دانستند. این فصل طالبان و نفوذ فزاینده آنها در افغانستان را پیش از به دست گرفتن کنترل کشور در نظر می گیرد. همچنین مشخص می شود که برخی از مردم به عنوان راهی برای مخالفت با دولت به طالبان پیوستند و برخی دیگر که به آن پیوستند از سوی دولت یا متحدان بین المللی آن مورد سوء استفاده قرار گرفتند. مردم در شهرهای بزرگتر تمایل داشتند که طالبان را تهدیدی برای امنیت خود بدانند، اما دیدگاه ها در مناطق روستایی متفاوت بود. برخی مردم طالبان را بازیگرانی سواستفاده کرد و سرکوبگر می دانستند، در حالی که برخی دیگر آنها را به عنوان مقامات قانونی برای حل مناقشه می دانستند که سریعتر و عادلانه تر مقامات دولتی، خدمات ارائه می کردند.
فصل آخر یعنی پنجم نیز به بررسی مقامات و مردان قدرت در اجتماع(community authorities) پرداخته، نشان می دهد که درحوزۀ حل تعارض، نهاد شوراها و بزرگان نقش کلیدی در زمان تحقیق داشتند. علیرغم اینکه این افراد به عنوان مقامات «سنتی» تلقی می شوند، مشروعیت خود را اساسا از سنت نگرفتند. در عوض، مردم مقامات و مردان قدرت در اجتماع را به نهادهای دولتی ترجیح می دهند؛ زیرا دسترسی به آنها نزدیک و آسان بود و در نهایت، به این دلیل که رویه های خود را منصفانه تر از دولت میدانستند. نهایتا تصویری که از فصول تجربی کتاب حاضر، یعنی فصول ۲ تا ۵ به دست می آید و پاسخ به این سؤال که چرا مردم یک مرجع را مشروع می دانند، همان چیزی است که نویسنده کتاب از آن به عنوان کرامت تعاملی -کرامتی به وجود آمده و قدرت یافته در کنش و واکنش- یاد می کند.
[۱] interactive dignity