سیاستروابط خارجییادداشت ها

نقش ایالات متحده در مذاکرات صلح افغانستان: حامی روند صلح، یا ضامن منافع خود؟

۲۴ شهریور (سنبله) ۱۳۹۹ –۱۴/ ۹/ ۲۰۲۰

با برداشتنِ نخستین گامِ اساسی در پیشبردِ مذاکرات طرفینِ متخاصم در افغانستان جهتِ دستیابی یه صلح و آتش بسی پایدار، ایالات متحده پس از چندین ماه مذاکرات با طالبان، موفق به امضایِ توافق نامه ای مابین خود و طالبان گردید که با تکیه بر تعهداتِ مطرح شده در توافق مذکور، زمینه برای مذاکراتِ بین طالبان و دولت افغانستان فراهم گردید. بدین ترتیب در تاریخ ۱۲ سپتامبرِ ۲۰۲۰ شاهدِ آغازِ جریانِ مذاکرات صلح (در قالب مراسم افتتاحیه) با نقشِ برجستۀ ایالات متحده بودیم.

در همین راستا دیدگاه های خوش بینانه و بدبینانه بسیاری از طلایه داریِ ایالات متحده برای پیشبردِ صلح و خروج از کشوری وجود داشت که نزدیک به دو دهه برای مبارزه با تروریسم در آن جنگیده و حضور داشت. لیکن از دیدگاه های صرفا خوش بینانه که بگذریم، بهتر است ابعادِ پنهانِ این جریان را نیز در نظر گرفت. به باور بسیاری از تحلیگران آمریکایی، ایالات متحده بایستی به سه واقعیتِ مهم در قبال جنگ و صلح افغانستان توجه داشته باشد:

۱- آمریکا از مدت ها پیش به قصد و نیت خود در این کشور رسیده است و هیچ گاه هدف کاخ سفید از حضور در افغانستان، ایجاد یک نظامِ متکی بر دموکراسی و رفاهِ عمومی نبوده است که اکنون نیز نگرانِ نتیجۀ مذاکرات جاری باشد. آنها خواستار مجازات گروه های تروریستی و افراطی من جمله طالبان بوده اند که میزبانِ بزرگترین دشمن ایالات متحده بود. ۲- مبنای خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و بازگشت به کشورشان نباید تکیه بر نتیجۀ مذاکرات باشد. و نهایتا ۳- وجود پناهگاه های امن در افغانستان نباید منجر به نگرانی های کاخ سفید گردد. چراکه ماهیت و امکانات گروه های تروریستی در حال حاضر تغییر کرده و گروه های تروریستی دیگر صرفا به پناهگاه سرزمینی نیاز نداشته و می توانند از طریقِ یک صفحۀ پیام رسان، تبلیغاتی نرم، و وجودِ رهبری افراطی؛ آسان تر و راحت تر از پیش به اهدافشان دست یابند.

امروزه پدیده ای چون جهانی شدن و گسترش شبکه های مجازی، به دسترسی آسان و سریع افراد به یکدیگر و به اطلاعات کمک کرده و حتی توانسته طریقۀ پیشبردِ جنگ ها را از تکیه بر نیروهای انسانی و زمینی به جنگ های روانی، اطلاعاتی، بیولوژیک و غیره، آنهم بدونِ کمک نیروی نظامی و حضوری مستقیم تغییر دهد.

بدین ترتیب با سال ها مبارزه ی ایالات متحده در مسیر مبارزه با تروریسم و دستیابی به موفقیتی نسبی در این زمینه، شاید حضور نیروی انسانیِ درگیر در افغانستان در حال حاضر برای ایالات متحده دیگر اولویت نداشته باشد.

بدین ترتیب شاید بتوان گفت، گرچه به نظر می رسد ایالات متحده تصمیم خود برای خروج از افغانستان را گرفته و خواستارِ پایان بخشیدن به حضور خود در افغانستان است؛ لیکن همچنان آینده ی افغانستان و طبیعتا تحولات منطقه برای این قدرتِ بین المللی اهمیت خود را از دست نخواهد داد. قدرت های خارجی بزرگی چون ایالات متحده با ورود به کشورهای دیگر دو هدفِ عمده در سر می پروانند:

۱- اعمال اقداماتی چون صلح سازی، ملت سازی، دولت سازی، دموکراتیزاسیون، سرکوب جنبش ها و تحرکات سیاسیِ اخلال گر نظم جهانی، مبارزه با گروه های افراطی و غیره (در ظاهر)؛ و ۲- تثبیت جایِ پایِ خود در کشورهای مذکور برای بازگشت و مداخله ی مجدد در آن کشور و یا تحت کنترل گرفتن و وابسته ساختنِ آن (در واقع). بدین ترتیب نباید تصور کرد که میانجیگریِ ایالات متحده در پروسۀ صلح افغانستان نشان از دلسوزی و فداکاریِ قدرت های جهانی برای سایر کشورهای درگیر در بحران است.

با این اوصاف می توان گفت در حال حاضر شاید مهمترین اصل در کاخ سفید در مواجهه با مسئلۀ افغانستان این است که دیگر افغانستان اولویت خود را برای آمریکا از دست داده است. چنانچه اقداماتی چون شتاب زدگی در شروع روند مذاکرات بین الافغانی، عقب نشینی نیروهای آمریکایی در افغانستان و واگذاری تعیین نوع نظام سیاسیِ آتی برای افغانستان به خودِ افغان ها، همگی حاکی از تغییراتی جدی در دیدگاهِ کاخ سفید به کابل است. و آنچه براین باور دامن می زند، استفادۀ ابزاری ترامپ از مذاکراتِ بین الافغانی است.

چنانچه می توان گفت، با نزدیک شدنِ انتخابات آمریکا، ترامپ و گروه نزدیک به او خواهان آوردنِ صلحی ولو شکننده در افغانستان و خروج نیروهای خود از این کشور هستند که تحت الاشعاع قرار گرفتنِ مذاکرات در سایه این انتخابات، می تواند خطری جدی را گوشزد کند؛ خطری که هم برای مقامات افغان و هم برای مقامات آمریکایی موجب نگرانی هایی شده است.

اما از دیگر سو نکته ای که باید به آن توجه کرد این است که در اذهان عمومی چنین تثبیت شده که دونالد ترامپ برای تحقق وعده های انتخاباتی خود، درصدد است نیروهای ایالات متحده را تا پیش از نوامبر ۲۰۲۰ از افغانستان خارج سازد؛ لیکن آنچه نمی توان انکار کرد برنامه ریزی های کلان و سیاست های بلندمدتِ انجام گرفته از همان دوران جرج بوش برای ورود به افغانستان و مبارزه با تروریسم جهانی، تا خروجِ نیروهای نظامی ایالات متحده در زمانِ ترامپ است. چنانچه پمپئو نیز به درستی اذعان کرد که تصمیماتی این چنین همواره در راستایِ (برنامه های) ضد تروریسم، محافظت از آمریکا و کاهش هزینه های آمریکا بوده است و نه (صرفا) پیروزی ترامپ در انتخابات.

بدین ترتیب اولویت منافع ملی برای کشوری که به عنوانِ قدرت مسلط جهان شناخته شده است امری آنی و بدون پشتوانه ای منطقی نیست. اما عاملِ دیگری که حائز اهمیت است توجه به بازیگرانی مهم در پشت صحنه ی بازیِ ایالات متحده است. از جمله مهمترینِ این افراد در پروسۀ صلح، زلمی خلیلزاد نمایندۀ ویژه وزارت امورخارجه آمریکا است. به باور برخی صاحب نظران سیاسی نقشِ خلیلزاد تنها همچون کاتالیزوری سرعت بخش و هموار کنندۀ خواسته های ایالات متحده در جریان مذاکرات است.

چرا که روش و عملکرد وی را باری به هر جهت و بسته به موقعیت موجود می دانند. لیکن از دیگر سو برخی براین باورند که محدودیت هایی که مذاکره کنندگان و همچنین خلیلزاد تحت فشار آنها قرار دارند از سوی کاخ سفید اعمال می شود و در نتیجه مواضعِ خلیلزاد نیز در این عرصه اجتناب ناپذیر است.

به هر روی، آنچه در روند مذاکراتِ صلح و نقش ایالات متحده برای مردم افغانستان با نگرانی هایی همراه بوده، افتادنِ برگ برنده در دست طالبان با عقب نشینی نیروهای ایالات متحده است. چراکه امضای توافق نامه بین طالبان و آمریکا منجر به کاهش حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان خواهد شد. به گونه ای که پیش بینی می شود تا دوماه آینده تعداد نیروهای آمریکایی به ۵۰ درصد کاهش یابد و طالبان نیز این تصمیم آمریکا را نشانه پیروزی خود بر واشنگتن دانسته و شاید از این ابزار جهت پافشاری برمواضع خود در جریان مذاکرات استفاده کند.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا