نگاهی به شخصيت و زندگي دكتر محمد نجیب الله
فراز و فرود زندگي دكتر محمد نجیب الله؛ آخرین رئیس جمهور رژیم کمونیستی افغانستان (۶ اوت ۱۹۴۷ – ۲۸ سپتامبر ۱۹۹۶)
۲۰ مهر ۱۳۹۹ – ۱۱/ ۱۰/ ۲۰۲۰
محمد نجیب الله احمدزی معروف به دکتر نجیب الله در سال ۱۹۴۷ و در خانواده ای مرفه در ولایت پکتیای افغانستان متولد شد. پدرش اختر محمد، رهبر قبیله ی محلی پشتون بود که با رئیس جمهور وقت افغانستان، یعنی محمد داود خان نیز مرادواتی داشت. درکنار عواملی چون فرهنگ پشتون و ارتباطاتِ سیاسی پدرش، تربیتِ نجیب الله نیز او را به سیاستمداری بلند پرواز و جاه طلب، با حس عمیقی از ملی گرایی پشتون تبدیل کرد. (James Gibson,2015: 19)
از آنجا که نجیب الله در یک قبیله پشتون بزرگ شده بود، در تمام طول زندگی و از جمله در زمان ریاست جمهوری خود، با جامعه پشتون ارتباطِ قوی و محکمی داشت. با این حال، زمانی که نجیب الله به چهره ای برجسته در دولت سوسیالیست تبدیل شد، در جبهۀ مخالفِ بسیاری از افرادِ پشتونِ طرفدارِ خود قرار گرفت، کسانی که سیاست های سوسیالیستی دولت را مداخله در پشتونوالی، و شیوه زندگی خود می دانستند. حرفه و فعالیت های سیاسی نجیب الله از زمانی آغاز شد که وی برای تحصیلات دانشگاهی به کابل نقل مکان کرد. نجیب الله از دبیرستان حبیبه کابل فارغ التحصیل، و در سال ۱۹۶۴ به دانشکده پزشکی دانشگاه کابل وارد شد. وی در حالی که در دانشکده پزشکی مشغول بود، به عضویت جناح پرچم از حزب دموکراتیک خلق افغانستان نیز درآمد.
جناح پرچم در سال ۱۹۷۰ نجیب الله را به عنوان دبیر حزب دموکراتیک خلق پرچم افغانستان در کابل انتخاب کرد، موقعیتی که به واسطۀ آن نحیب الله می توانست با قدرت بسیار بیشتری رهبری کند. به هر حال، در سال ۱۹۷۵ وی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و حرفۀ خود را به عنوان یک پزشک آغاز کرد تا اینکه در ۱۹۷۸ به طور رسمی عضوی تمام وقت از حزب دموکراتیک خلق افغانستان شد. در پیِ کودتای آوریل ۱۹۷۸، نجیب الله به عضویتِ رياست شورای انقلابیِ تازه تشکیل یافتۀ دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان درآمد. وی در سال ۱۹۸۰ کنترل سازمان امنیت دولتی، “خدمات اطلاعات دولتی” (خاد) را در دست گرفت، جایی که وی زیر نظر دبیرکل “ببرک کارمل” خدمت می کرد. اما از آنجایی که رهبری شوروی در مسکو اعتقاد خود به کارمل را از دست داده بود، آنها در جستجوی یک جایگزین مناسب بودند. طی شش سال نجیب الله به عنوان رئیس خاد صادقانه به حزب و دولت افغانستان خدمت کرده بود، و در نتیجه تواناییِ فوق العادۀ خود را در برخورد با مسائل قبیله ای که گریبانگیرِ دولتِ سوسیالیست بود، نشان داد. (James Gibson,2015: 20)
علاوه بر این، وی از تمامیِ خصایص و ویژگی هایِ یک رهبری که اتحاد جماهیر شوروی به دنبالی آن بود برخوردار بود، چرا که او توانمند، پرانرژی، سخنرانی قابل و پذیرایِ ایده های جدید بود. از آنجا که این خصوصیات نجیب الله را از سایر نامزدهای بالقوه متمایز می کرد، گورباچف نیز تصمیم گرفت تا نجیب الله بهترینِ شخص کاندید برای جایگزینی کارمل باشد. پس از استعفای اجباری کارمل در ۱۹۸۶، نجیب الله کنترل دولت را به دست گرفت. نجیب الله اولین سال های قدرت خود را در تلاش برای بهبود و هموار ساختنِ روابط خود با مردم افغانستان گذراند. وی انتخابات محلی را در سال ۱۹۸۷ برگزار كرد و هم برای تشكیل دیگر احزاب سیاسی و هم برای یک شورای ملی یا مجلس شورای دو مجلس، متشكل از یک مجلس سنا و یک مجلس نمایندگان اجازه داد.
نجیب الله همچنین در جدیدترین پیش نویس قانون اساسی افغانستان، خواستار تعدیل و ملایم سازیِ بیشتر برنامه اصلاحات ارضی شد. برنامه اصلاحات ارضی در تضادی مستقیم با مفهوم اسلامی و قبیله ای پشتونوالی بود و منبعی عظیم از نارضایتی پشتون ها بود و به جنبش اپوزیسیون دامن می زد. به علاوه، نجیب الله تا حدودی به دلیل فشار مسکو، برنامه مصالحه ملی را دنبال کرد. بدین ترتیب وی در سال ۱۹۸۶ کمیسیون عالی ملی مصالحه را تشکیل داد که هدف آن ارتباط با اپوزیسیون دولت کمونیستی به منظورِ یافتن راه حلی برای این درگیری بود. همچنین نجیب الله تلاش کرد تا اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را متقاعد کند که یک نیروی نظامیِ هرچند اندک را برای کمک به دولت در برابر مجاهدین در افغانستان نگه دارد. (James Gibson,2015:21)
با این حال، وی دریافت که هر گونه کمکی در قالب نیروهای شوروی بسیار ناموفق و ناکام خواهد بود. وی در جلسه ای در ۲۱ می ۱۹۸۷، قاطعانه اظهار داشت که اتحاد جماهیر شوروی کمک های اقتصادی خود را به افغانستان ادامه خواهد داد، لیکن در مورد نیروهای شوروی در افغانستان گفت که این مسئله ظرف ۱۸ ماه آینده به پایان خواهد رسید. کمی پس از ۱۸ ماه بعد، در فوریه سال ۱۹۸۹، آخرین نیروی نظامی اتحاد جماهیر شوروی، به استثنای یک گروهی از مشاوران نظامی برای کمک به دولت افغانستان، این کشور را ترک کردند. با این حال، این مشاوران در تعداد کمتری تا سال ۱۹۹۲ باقی ماندند، تا زمانی که نجیب الله هفت مشاورِ باقی مانده را نیز با توجه به وخیم تر شدن اوضاعِ کابل، به سمتِ فرودگاه همراهی کرد.
با این اوصاف، اتحاد جماهیر شوروی با امضای توافق نامه ژنو در سال ۱۹۸۸، امید نجیب الله برای کمک نظامی شوروی در افغانستان را پایان داد. این توافق نامه که بین دولت های افغانستان و پاکستان امضاء و ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به عنوان ضامن های آن بودند، شاملِ بازگشت پناهندگان افغان، روابط متقابل برای حل و فصل منازعات در افغانستان، و جدول زمانی خروج نیروهای نظامی شوروی بود. این سند صریحا طرفین را از انجام اشغال نظامی یا هر نوع مداخله و دخالت، چه آشکار و چه پنهانی منع می کرد. از نظر نجیب الله این سند بدان معنی بود که او باید با کمک مشاوران سیاسی و نظامی شوروی و همچنین تعداد قابل توجهی رایزنان اقتصادی، به نیروهایِ افغانِ خود برای دفاع از دولتش در برابر مجاهدین اعتماد و تکیه کند. (James Gibson,2015: 22)
رژیم نجیب الله
در ۵ ماه مه سال ۱۹۸۶، نجیب الله به عنوان دبیر كل حزب دموکراتیک خلق افغانستان جانشین کارمل شد و در ۳۰ سپتامبر ۱۹۸۷، نجیب الله رئیس شورای انقلاب شد و پس از آن لویه جرگه وی را به عنوان رئیس دولت تأیید کرد. نجیب الله در زمان ریاست خاد به عنوانِ فردی تهاجمی، کارآمد، زیرک و بی رحم مشهور بود. (Smith, 2013: 39 )
این خصوصیاتِ نجیب الله همراه با پیشینۀ قومی وی، ویژگی هایی بود که شوروی را به سمت او می کشاند. به گفتۀ کالینوفسکی “مسکو با درس گرفتن از تاریخ افغانستان، باید از یک پشتونِ قومی حمایت کند، کسی که امید است بتواند به عنوان فردی قوی و دوست، اما در عین حال مستقل ظاهر شود.” الگوی مد نظر آنها امیر عبدالرحمن خان بود که از ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۱ سلطنت کرد و از او به عنوان “امیر آهنین” یاد می شد. اگرچه عبدالرحمن مجبور بود در مورد سیاست خارجی با حامیِ خود انگلیس، موافقت و سازش کند، لیکن وی یک رهبر قدرتمند بود. وی سطحی از اقتداری متمرکز را به ارمغان آورد که کشور تا آن زمان به خود ندیده بود و موفق شد عناصر و عواملِ قبیله ایِ مقاوم در برابر این اقتدار را تحت سلطه خود درآورد. گرچه این امر با خشونت زیاد و مهاجرت های اجباری محقق شد.
نجیب الله به دلیل نگرانی در مورد خطری که عقب نشینی شوروی برای رژیم او می توانست دربرداشته باشد، از عقب نشینی شوروی استقبال نکرد. نشانه ها حاکی از آن است که شواردنادزه پیشتر نجیب الله را بر این باور واداشته بود که هیچ توافقی امضا نمی شود مگر اینکه ایالات متحده و متحدانش برای متوقف ساختن تامین اسلحه شورشیان موافقت کنند. زمانی که این وعده تحقق نیافت، نجیب الله در ابتدا مانع امضای توافق نامه ژنو شد. ملاقات با شواردنادزه سه روز طول کشید و گورباچف پیش از امضای وزیر خارجه خود در ژنو، در ۷ آوریل برای گفتگو و رایزنی با رهبر افغانستان به تاشکند پرواز کرد. با خروج شوروی و قرار گرفتن در عملی انجام شده، “نجیب الله نتیجه را به سود خود تغییر داد و علنا اعلام کرد که عقب نشینی شوروی رژیم وی را قوی کرده است.” (Smith, 2013: 40)
سیاست مصالحه ملی در ژانویه ۱۹۸۷ به فرمان مسکو آغاز شد اما نجیب الله پس از عقب نشینی شوروی آن را ادامه داد. چراکه این اقدام تلاشی چند جانبه برای تقویت موقعیت دولت از طریق ادغام مجدد گروه های ناراضی در ساختار دولت بود. برای تسهیل این امر، نجیب الله خود را در نقشِ یک ملی گرای افغان درآورد که در مقابلِ عهدشکنی نیروهای مداخله گر و افراط گرایانِ مورد حمایت خارجی ایستاده است. بنابراین به تصویر کشیدن مجاهدین به عنوان مخالفینی ابزار دست پاکستان، عربستان سعودی و ایالات متحده در برخی از بخش های جمعیتِ خسته از جنگ طنین انداز شد؛ زیرا به باور نجیب الله جهاد پایان یافته و اکنون زمان حل مسالمت آمیز مسائل افغانستان بود. نجیب الله همچنین از منافع مذهبی و اقتصادی مردم بهره برداری کرد. رژیم وی خود را به عنوان یک محافظ اسلام نشان می داد و مساجد را مرمت و احداث کرد. (Smith, 2013: 41)
در تلاش برای مقابله با بازخوردهای مذهبیِ مخالفان، هزاران ملا در لیستِ پرداختِ مقرری و تامین های مالیِ دولتی قرار گرفتند. نجیب الله حتی با طرحِ مصالحه ملی پیشنهاداتی مبنی بر خودمختاری محلی و انتصاب یک فردِ هزاره، یعنی سلطان علی کشتمند، به عنوان رئیس وزرا و بعدها به عنوان معاون رئیس جمهور؛ با شیعیانِ هزاره جات، گروهی که به طور سنی توسط اکثریت مورد ظلم و ستم واقع می شدند، ارتباط برقرار کرد. بدین ترتیب وی ضمن تأکید بر اعتبار دینی خود در داخل کشور، نقش خود را برای مخاطبان بین المللی نیز به عنوان یک دیوار دفاعی در برابر رادیکالیسم اسلامی برجسته و قابل توجه نشان داد. رژیم وی برای جذب طبقه بازرگان و سایر افرادی که نگران مسیر اقتصادی دولت بودند، اصلاحاتی را به سبک غیر کمونیستی آغاز و تعدادی از محدودیت ها بر فعالیت های تجاری و مالکیت املاک خصوصی را نیز لغو کرد.
این رژیم همچنین پروژه های کار عمومی را نیز به منظور افزایش اشتغال زایی در هر دو محیط روستایی و شهری معرفی کرد. بدین ترتیب شرکت های خصوصی و فرصت های سرمایه گذاری مستقیم خارجی مورد تأکید قرار گرفتند. علاوه بر این، پناهندگان نیز با انگیزه هایی مانند معافیت های مالیاتی، تأخیر در تعهد خدمت سربازی و بازگرداندن اموال مصادره شده، برای بازگشت تشویق شدند. رژیم همچنین پیشنهاد کرد که در ارائۀ کمک های بین المللی، چه در مناطق تحت کنترل دولت و چه در مناطق تحت اشغال شورشیان، کمک می کند. در جبهه سیاسی نیز، رژیم قدم هایی برداشت تا حزب حاکم را از ارتباط خود با شوروی دور کند و همچنین فراگیرتر به نظر برسد. (Smith, 2013: 42)
دورونسورو معتقد بود که دولت “در جریانِ این اقدامات برای نجات خود “چیزی جز ساختارشکنی رژیم کمونیستی در پیش نگرفت.” بنابراین عاملِ محرک و پیش برنده ی نجیب الله ایدئولوژی نبود، بلکه بقا بود. در دومین کنگره حزب، حزب دموکراتیک خلق افغانستان در ۲۷ ژوئن ۱۹۹۰ تحت عنوان حزب وطن دوباره متولد شد. مارکسیسم کنار گذاشته شد. از نظر تئوری، در این زمان سیاست چند حزبی در جریان بود و مواضع کابینه برای اعضای غیردولتی حزب آزاد بود. اگرچه در عمل، عاملان دولتی به طور مخفیانه اکثرِ احزابِ “مخالف” و همچنین کانال های خبریِ “مستقل” را سازمان می دادند و موقعیت های کلیدی از بخش های مختلف دستگاه های امنیتی، کاملا در دست اعضای حزب وطن محفوظ بود و تقریبا همگی پشتون بودند. قدرت در کنترل نجیب الله ماندگار شد لیکن دولت از نظر ساختاری بسیار ضعیف و قادر به جذب آزادسازی سیاسی واقعی نبود، حتی اگر این هدف هدفی واقعی بود.
آنتونیو جیوستوزی استدلال کرد که “توسعه یک سیستم چند حزبیِ واقعی هرگز در اهداف نجیب الله نبود … به نظر می رسد که حداقل وی مدل هایی مانند رژیم های نیمه حزبیِ جهان سوم، مانند مصر را هدف قرار داده است، جایی که مخالفت ها برای مشروعیت بخشیدن به دولت و درعین حال تضمین درجه آزادی بیشتری برای روشنفکران شهری است.” بنابراین قدرت واقعی دولت بر محوریت رئیس جمهور و، به طور خاص شخص نجیب الله متمرکز بود. (Smith, 2013: 43)
گام های موفقیت آمیزتر در کسبِ وفاداری یا توقف آتش بس با شورشیان در داخل کشور و همچنین ادغامِ حداقل برخی از آنها در رژیم به عنوان شبه نظامیانِ حامی دولت –گروه هایی که معمولا با عنوان مجاهدین آغاز به کار کرده و بعدا تغییر جناح می دادند- قرار داشت. بدین ترتیب نجیب الله در ازای مصالحه رسمی یا آتش بس غیر رسمیِ پذیرفته شدۀ متقابل، به فرماندهان استقلال محلی و تسلیحات ارائه داد. در بسیاری از موارد به رسمیت شناختن مقامات قانونی دولت مورد نیاز نبود و مدیران دولتی به ندرت حضور داشتند. تا ماه مه سال ۱۹۸۹، نجیب الله اجازه داد تا فرماندهان محلی، خود بتوانند قاضیان، کارمندان دولت و والیان از سطح ولایت ها و سطوح پایین تر را در مناطق تحت کنترل خود منصوب کنند. وی همچنین محدودیت های مالکیت زمین را کاهش داد. از نظر دورسونورو، با انجام این اقدامات، دولت درک کرد که تعدیلِ وفاداری کمی اتفاق افتاده است؛ اما خشونت کلی را تا حدی پایین آورد که دولت می توانست تحمل کند. (Smith, 2013: 44)
طبق ادعایِ کتز “در اوایل سال ۱۹۹۰ … بیشتر این اقدامات مجاهدین را متوقف کردند، به این معنا که آنها دیگر علیه دولت مرکزی نمی جنگیدند، بلکه در عوض تلاش می کردند تا با کابل سازش و مصالحه برقرار کنند تا قدرت محلی خود را تضمین کند.” اگرچه این روند در شمال موفق تر بود، اما مانند بیشتر موارد در افغانستان، اثر این اقدام نیز محلی و منطقه به منطقه متفاوت بود. برخی از ولایات مانند غزنی، بغلان و بلخ سطح خشونت شورشیان را کمتر تجربه کرده، در حالیکه برخی دیگر مانند ننگرهار برای عوامل رژیم خطرناک بودند. اقدامات سازمان اطلاعات پاکستان نیز اغلب با طرفداری از یک فرمانده در منطقه ای معین نسبت به فرمانده ای دیگر با سلاح، تجهیزات و بودجه، به تلاش های مصالحه ملیِ نجیب الله کمک می کرد. این رویه توازن قوا را تغییر داده و طرف متضرر را به سمت صرفه جویی در منابع از طریقِ نجنگیدن و یا ایجاد رابطه با رژیم برای دفاع از خود سوق می داد.
بنابراین، نجیب الله برای پیشبردِ اهداف خود با تکیه بر منافع شخصی آنها بازی را پیش می برد. چراکه او می دانست “افغان ها برای دفاع از منافع محلی و قبیله ای خود با دولت همکاری می کنند.” به هرروی، اقداماتی که به نام مصالحه ملی انجام شد به نتایج مثبت یا مورد تایید و تحسین جهانی نرسید. باوجودِ دستیابیِ رژیم نجیب الله به توافق نامه های مصالحه و آتش بسِ امضا شده با فرماندهان، لیکن این پیمان ها ماهیتی چندان بادوام نداشتند. گرچه رژیم وی در تلاش بود تا ادغام مجددِ واقعی این افراد در دولت را برای مدت طولانی رقم زند. به باورِ بسیاری، تلاش های دولت تبلیغاتی، و سیاستِ ایجاد شبه نظامیانِ حامیِ دولت نیز دربردارندۀ بذر مشکلاتی در آینده بود. چشم پوشی از ایدئولوژی سیاسی و تنظیم توافق نامه هایی با شورشیانی که بیش از یک دهه با آنها جنگ باطل و شرورانه ای انجام داده بودند؛ باعث ایجاد سردرگمی و برای برخی موجبِ خشم و عصبانیت، و منجر به افول تلاش های سیاسی یا نظامی شد. (Smith, 2013: 45-46)
بدین ترتیب در اوایل سال ۱۹۹۱، همه چیز برای دولت کمونیست رو به شکست و نابودی رفت. با توجه به تامین مالیِ بی وقفۀ دولت های خارجی، مجاهدین توانستند به طور مداوم بر ارتش افغانستان فشار آورند. علاوه بر این، خوست، یکی از بزرگترین شهرهای افغانستان در بخش شرقی کشور، در محاصره یازده ساله مجاهدین در آمد. پیروزی مجاهدین در خوست فشار بیشتری بر رژیم نجیب الله وارد کرد. سرانجام در سال ۱۹۹۲، پس از محاصره کابل توسط مجاهدین، مشخص شد که دولت نجیب الله دیگر نمی تواند مقاومتِ خود علیه نیروهای شورشی را ادامه دهد. در ۱۵ آوریل ۱۹۹۲، با اعلام استعفای نجیب الله، جمهوری افغانستان به چندین جناح تقسیم شد. اگرچه بسیاری در غرب امیدوار بودند که سقوط رژیم سوسیالیستی صلح را برای افغانستان به ارمغان خواهد آورد، لیکن فروپاشی رژیم چندین سال جنگ داخلی را برای این کشور به دنبال داشت تا اینکه طالبان در اواخر سال ۱۹۹۶ کنترل افغانستان را به دست گرفتند. (James Gibson,2015: 2-3)
بنابراین می توان گفت اختلافات درونی در سال های آخر حکومتش، نجیب الله را در آستانه سقوط قرار داد. دولت نجیب الله با مخالفت ژنرال عبدالرشید دوستم، از فرماندهان عمده شبه نظامیان طرفدار دولت نجیب در شمال افغانستان، با فروپاشی حتمی مواجه شد. در نخستین ماه سال ۱۹۹۲ نجیب الله تصمیم به کناره گیری از قدرت و خروج پنهانی از کشور گرفت، اما سربازان تحت امر ژنرال دوستم در فرودگاه کابل مانع خروج او از کشور شدند. زمانی که راه خروج از کشور هم بروی نجیب الله بسته شد، او به دفتر نمایندگی سازمان ملل در کابل پناه برد و حدود پنج سال در آنجا بود. گروه های مجاهدین ۲۸ آوریل ۱۹۹۲ وارد کابل شدند؛ پس از آن بزودی درگیری های مسلحانه در شهر کابل آغاز شد و این جنگ ها تا پنج سال در کابل و تا ده سال دیگر در مناطق مختلف افغانستان ادامه یافت.
ادامه جنگ های میان گروهی در افغانستان و به ویژه قتل نجیب الله به دست طالبان در ۲۸ سپتامبر ۱۹۹۶ او را در میان گروهی از مردم، به خصوص هواداران او، به “قهرمان” مبدل کرد. طالبان به محض ورود به شهر کابل نجیب الله و برادرش، ژنرال احمدزی را از دفتر سازمان ملل در کابل بیرون کردند و در چهار راه آریانا به پایه دکل برق آویختند. طالبان جسدهای آنها را در همانجا گذاشتند تا همه کسانی که از آن جا می گذشتند، ببینند. درباره انگیزه و عاملان قتل نجیب الله مطالب زیادی منتشر شده است. از جمله، برخی گفته اند که او را عوامل با نفوذ پاکستانی در درون گروه طالبان به دلیل مخالفت نجیب با موافقتنامه دیورند کشتند، اما برخی نوشته اند که او را مخالفان حزبی او، که در آن زمان با طالبان همنوا بودند، به دار آویختند.
منابع:
– James Gibson, Joshua, (2015), “An Unsustainable Arrangement: The Collapse of the Republic of Afghanistan in 1992”, Presented in Partial Fulfillment of the Requirements for the Degree Master of Arts in the Graduate School of the Ohio State University
– Smith, Shane A. (2013), Lessons for U.S. Afghanistan Policy from the Post-Soviet Withdrawal and the Najibullah Regime It Left Behind “, A RESEARCH REPORTAIR UNIVERSITY
– بی بی سی فارسی، (۱۳۸۸)، “زندگینامه نجیب الله”https://www.bbc.com/persian/afghanistan/2009/12/091221_a-jadi-6th-profile-najibullah