نخستین خبرهاسر تیتر خبرهاسیاست

سیر تکامل اسلام سیاسی در افغانستان-بخش دوم

۱۷ آذر(قوس)۱۳۹۹-۲۰۲۰/۱۲/۷

فرایند ملت-دولت‌سازی و تولد اسلام سیاسی در افغانستان

در قسمت اول این مقاله توضیح داده شد که با وصف این که دین مبین اسلام به لحاظ قانونی تفکیکی میان دین و سیاست قایل نیست، ولی در بیش‌تر تاریخ اسلام این دو پدیده به  لحاظ عملی از هم جدا بوده‌اند. هم‌چنان اذعان گردید که ظهور پدیده‌ی ملت-دولت در قرن نزدهم، بنا بر ماهیت متمرکز و توسعه‌طلبی اجتماعی‌اش، منجر به سیاسی شدن اسلام در اکثر کشورهای اسلامی گردید. ادامه‌ی بحث در ذیل ارایه می‌گردد:

در افغانستان، روند ملت-دولت‌سازی و در نتیجه‌ی آن ادغام تدریجی دین و سیاست، در زمان حکمرانی امیر عبدالرحمان خان در دو دهه‌ی اخیر قرن نزدهم آغاز شد. موصوف اولین حاکم افغانستان بود که از دولت قبیله‌ای سنتی دوری جسته و بنیاد سلطنت مطلقه مبتنی بر ملت-دولت را در کشور بنا نهاد. همان طوری که قبلاً اشاره شد، در مدل دولت قبیله‌ای افغانستان مشروعیت حاکمیت به طور ضمنی از طریق سرداران قبایل از خداوند به امیر منتقل می‌شد. بنا بر این، قبایل به عنوان واسطه میان خدا و امیر تلقی می‌شدند. پس، قبایل هسته دنیایی مشروعیت و منبع عملی قدرت را در دولت قبیله‌ای افغانستان تشکیل می‌دادند. رییسان قبایل عموماً مشروعیت ضمنی الهی را در کنترل خودشان نگاه داشته، هر گاه می‌خواستند به امیر می‌دادند و هر گاه نمی‌خواستند از وی دریغ می‌کردند و حقانیت حاکمیت وی را زیر سوال می‌بردند. از همین رو، امیر همواره می‌کوشید تا روابط شخصی با قبایل مختلف افغانی ایجاد کند و بدین طریق سلطنتش را استحکام بخشد. یکی از این راه‌ها، به گونه‌ی مثال، ازدواج شاه با دختران سرداران قبایل مختلف بود تا قبایل را از راه ارتباط خونی با حکومت مرتبط سازد. این نوع ساختار سیاسی کاملاً در تضاد با ماهیت سلطنت مطلقه‌ی ملت-دولت بود که ایجاد آن مستلزم اتحاد منابع مشروعیت، انحصار استفاده از زور مشروع، و ابداع هویت واحد ملی که جایگزین کثرت هویتی نظام قبیله‌ای گردد، بود.

برای نیل به این هدف، عبدالرحمان خان می‌دانست که قبل از همه به یک منبع بیرونی مشروعیت برای حکومت خود نیاز دارد، منبعی که نسبت به جایگاه قبیله‌ای ارجحیت اقتدار سیاسی داشته باشد. بنا بر این، موصوف قبایل را که در حکومت‌های سنتی میان خداوند و امیر نقش واسطه داشتند، به کلی دور زده و کوشید تا مشروعیت سیاسی‌اش را مستقیماً از خداوند (ج) بگیرد. این امر امیر را از کنترل قبایل آزاد نموده قادر می‌ساخت تا قدرت سیاسی را متمرکز نماید و صلاحیت دولت را در جامعه گسترش دهد. با این هدف، امیر نقش شخصی خود را در جنگ دوم افغان و انگلیس (۱۸۸۰-۱۸۷۸) به شدت مبالغه‌آمیز جلوه داده و ادعا نمود که خداوند او را من‌حیث ناجی مردم افغانستان برگزیده تا به درد و الم آن‌ها خاتمه دهد. چنان‌که خود امیر می‌نویسد: «همان طوری که خداوند خواسته است افغانستان را از تجاوزات خارجی و آشفته‌گی‌های داخلی نجات دهد، این بنده‌ی حقیر را فخر بخشیده و در این جایگاه مسوولیت قرار داد. و باعث شد تا او در فکر رفاه ملت غرق گردیده و در راه ترقی این مردم وقف گردد.»[۹]

به حاشیه راندن قبایل در نظام جدید خطراتی جدی‌ای در پی داشت که امیر به درستی می‌دانست و برای دفع آن مجبور بود برای سرداران قبایل و بزرگان قومی امتیازاتی، حتا اگر صرف ظاهری هم بود، قایل گردد. از همین رو، عبدالرحمان خان مجمع عالی مشورتی را با اشتراک بزرگان قومی، زمین‌داران عمده و نخبه‌گان دینی، تشکیل داد. [۱۰] ولی این یک حرکت کاملاً نمادین بود، زیرا هر یک از اعضای مجمع با تأیید شخص امیر انتخاب می‌شد و مجمع خود نه قدرت قانون‌گذاری داشت و نه هم صلاحیت اجرایی. [۱۱] وی هم‌چنان کابینه‌ی اجرایی را تشکیل داد که «خلوت» نامیده می‌شد ولی این ارگان نیز فاقد صلاحیت مستقل اجرایی بوده و صرف برای تحقق اوامر امیر ساخته شده بود. [۱۲] خلاصه این که امیر عبدالرحمان خان با دور نمودن منشای مشروعیت سیاسی از قبایل، گسترش سلطه‌ی دولت در جامعه، و تمرکز بیش از حد قدرت در دست خود، در صدد از میان برداشتن کلی دولت سنتی قبیله‌ای و جایگزینی آن با نظام شاهی مطلقه مبتنی بر ایده‌ی ملت-دولت گردید.

برای توجیه این تحول بنیادی در سیستم سیاسی کشور، امیر به دین رجوع نموده و همواره اصرار ورزید که سیاست‌های جسورانه‌اش ناشی از تمایل شخصی علیه قبایل نبوده بلکه مبتنی بر دستورهای خداوند (ج) و پیامبر (ص) است. او ادعا کرد که اقتدار، مشروعیت و حکمت امیر فقط از جانب خداوند نشأت گرفته است و امیر در روز قیامت در برابر خدا مسوول به پاسخ‌دهی در مورد نحوه‌ی استفاده‌اش از این اقتدار و مشروعیت است. [۱۳] به این ترتیب، به منظور توجیه و حقانیت بخشیدن به پلان‌های سیاسی‌اش، امیر عبدالرحمان خان برنامه‌ی گسترده اسلامی‌سازی حوزه‌های سیاسی، حقوقی، اقتصادی و اجتماعی افغانستان را طرح و به تطبیق آن آغاز کرد.

سیاست استفاده از اسلام به عنوان وسیله‌ای برای ساختن سلطنت مطلقه و حکومت متمرکز، با وصف کامیابی‌هایش، تناقض ذاتی داشت. از یک سو، ترویج اسلام به عنوان یک راهنمای عالی برای ایجاد وحدت در چندگانه‌گی مراجع مشروعیت سیاسی، تفاسیر حقوقی، شیوه‌های نظم اقتصادی، استانداردها و سیستم آموزشی، روابط قبیله‌ای و زنده‌گی خانواده‌گی و شخصی امری ضروری بود. ولی از جانب دیگر، این سیاست باعث تقویت و گسترش قابل ملاحظه‌ی قدرت و نفوذ روحانیون می‌گردید – زیرا آنان منبع اصلی دانش و هدایات دینی بودند – و این برخلاف مسیر ایجاد منبع واحد اقتدار که ضرورت اساسی سیستم دولت متمرکز است، بود.

برای غلبه بر این چالش، عبدالرحمان خان کوشید تا علمای دینی را به داخل سیستم دولتی کشانیده تا از این رو هم‌ بتواند از آن‌ها برای پیش‌برد سیاست‌های خود استفاده نماید و هم و بر ایشان کنترل مستقیم داشته باشد. بنابر این، امیر به انجام چند اقدام مهم در این زمینه دست زد:[۱۴] نخست، برای علمای عمده‌ی دینی معاش دولتی تعیین نموده و ایشان را از جمع‌آوری عواید مستقیم از مردم منع کرد. این عمل باعث گردید تا استقلال اقتصادی علما از بین رفته، آن‌ها به کارمندان دست‌مزدگیر دولتی بدل گردیده و منافع‌شان با آن دولت هم‌سو گردد. گرفتن معاش منظم ماهوار از دولت برای علما نیز جالب بود و ایشان آن را به خوشی پذیرفتند. دوم، امیر یک سیستم واحد قانونی مبتنی بر شریعت را برای تمام کشور (که قبلاً بر اساس روایت‌های منطقه‌ای اداره می‌گیرید) طرح نموده و علمای دولتی را تنها مرجع تفسیر قانون برگزید. این عمل تأثیر کود پشتونوالی و سایر آداب و رسوم محلی بر سیستم حقوقی کشور را کاملاً مهار نموده و تفسیر قانون را در انحصار دولت درآورد. سوم، با ایجاد کریکولم درسی واحد برای تمام کشور و تحت کنترل درآوردن نظام تعلیمی، امیر انحصار روحانیون بر سیستم آموزشی کشور را شکستاند. یک کمیته‌ی ویژه که توسط شخص امیر منصوب شده بود، مسوول تهیه و تطبیق تمام مطالب آموزشی گردید که در سراسر مدارس کشور استفاده می‌شد. و چهارم این که امیر آموزه‌ی «جهاد» را به عنوان پدیده‌ای که صرف به دستور و تحت قیمومیت کامل شخص امیر اعلام و عملی گردد، نهادینه ساخت. و به همین سلسله، اقدامات دیگری نیز در مسیر ایجاد مرکزیت در نظام سیاسی و تبدیل حکومت سنتی قبیله‌ای افغانستان به یک شاهی مطلقه مبتنی بر ملت-دولت طرح و تطبیق گردید.

هرچند عبدالرحمان خان در ایجاد پایه‌های یک دولت متمرکز در افغانستان به موفقیت‌های زیادی دست یافت، ولی موصوف نه توانست اساس قبیله‌ای سیاست کشور را به طور کامل بشکند و نه هم قادر گردید تا قدرت دستگاه دینی را به صورت مؤثر کنترل و محدود نماید. در واقع، سیاست‌های وی منجر به نهادینه شدن اسلام به عنوان یک نیروی عظیم سیاسی شد که طی دهه‌های بعدی به صورت مستمر به دنبال نفوذ هرچه بیش‌تر در امور دولتی برآمد. کارزار ملت-دولت‌سازی امیر عبدالرحمان خان اسلام معنوی-اجتماعی افغانستان را به پدیده‌ی سیاسی مبدل نمود که بیش از صد سال بعد هنوز افغانستان، حتا جهان، با آن دست و پنجه نرم می‌کند. بدیهی است که تحولات و آشفته‌گی‌های بی سابقه‌ی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی قرن بیستم که جهان را برای همیشه تغییر داد، افغانستان را نیز تحت تأثیر قرار داده و از بسیاری جهات ماهیت اسلام در این کشور را نیز متأثر ساخت، ولی سنگ بنیاد اسلام سیاسی در افغانستان در جریان دو دهه‌ی حکمرانی امیر عبدالرحمان خان گذاشته شد.

ادامه دارد

نویسنده: دکتر آرین موج شریفی

منبع:https://8am.af/part-ii-the-evolution-of-political-islam-in-afghanistan/

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا