۱۴ بهمن(دلو)۱۳۹۹-۲۰۲۱/۲/۲
اشرف غنی می توانست رهبر خوبی باشد
آیا اشرف غنی بهعنوان یک فرد آدم کامیابی است؟ پاسخ این سوال مثبت است. آدمی از یک خاندان معمولی در لوگر بلند شود و پس از سالها تلاش سخت و تحصیل در سطوح عالی و تدریس و کار در کشورهای دیگر به وطن خود برگردد و پس از یک سعی ناکام برای رسیدن به ریاستجمهوری دوباره بکوشد و سرانجام دو دوره رییسجمهور افغانستان شود. این توفیق اندکی نیست. چه چیزی اشرف غنی را –بهعنوان یک فرد- چنین کامیاب کرده است؟ حتما عوامل بسیاری را میتوان فهرست کرد. اما در میان همهی عوامل، بدون تردید سرسختی و سماجت خود او نقش بنیادی در کامیابیهایش داشته است. برای طی مسیری که او پیموده است، حتما به یک ارادهی آهنین نیاز است. او این اراده را دارد. آدمی است سختکوش و سمج.
با این همه، آیا میتوان خصوصیات فردیِ لازم برای کامیابی را مستقیما در رهبری یک جامعه نیز به کار بست؟
ناکامی غنی در رهبری افغانستان نشان میدهد که برای رهبری یک کشور نمیتوان فقط بر خصوصیاتی تکیه کرد که در سطح فردی کارآمد هستند. برای رهبری اجتماعی باید خصوصیات کارگشای فردی را در ترکیبی کارساز با عوامل موثر در حیات جمعی همراه کرد. شما میتوانید در سطح فردی با خود سوگند یاد کنید که تا در رشتهی انسانشناسی فرهنگی مدرک دکترا نگیرید، از پا نخواهید نشست. میتوانید عبارت «به هر قیمتی که شده» را ورد زبان خود کنید و با سماجت و سرسختی سرانجام آن دکترا را بگیرید. میتوانید دو پا در یک کفش کنید و با عزم جزم رسیدن به مقام ریاستجمهوری کشورتان را هدف بگیرید (هدف شخصی) و حتا به این هدف برسید. اما نمیتوانید در مقام رهبری یک جامعه سوگند سماجت بخورید. آن «به هر قیمتی که شده»ی فردی در عالم رهبری اجتماعی راه کامیابی را باز نمیکند، بل راه را برای دیکتاتوری و بیگانهساختن مردم از حکومت هموار میسازد.
اشرف غنی یک «چیغ» یا غرش مشهور دارد که از آن برای نشاندادن انعطافناپذیری و کلهشخی خود استفاده میکند. مثل شیر میغرد. مشکل در اینجاست که رهبر قرار نیست شیر باشد. غریدن برای شیر بد نیست، اما شیر پادشاه جنگل است و جامعهی انسانی جنگل نیست.
بهعنوان نمونهی سماجت رخنهناپذیر غنی، میتوان استراتژی «اول پشتونها، بعد دیگران» او را مثال آورد. غنی از همان آغازِ نشستن بر مسند قدرت تا امروز فقط با یک مدل از توسعهی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در افغانستان کار کرده است. آن مدل رتبهبندیشدهی توسعه براساس اولویتهای قومی است. در توزیع قدرت سیاسی، غنی اول خود را مطمئن میسازد که نهادهای اصلی قدرت در دست قبیلهی خودش قرار گرفته. آن وقت، از دُرد باقیماندهی قدرت سهمی به دیگران نیز میبخشد. در توزیع منابع برای توسعهی متوازن کشور، اول غم ولایتهای «درجه اول» را میخورد که معمولا مناطق پشتوننشین هستند. بعد پلی، سرکی و کلینیکی به دیگران نیز اعطا میکند. در عرصهی امنیت، اشرف غنی از توازن قومی در جمعیت زندانها سخن گفت و صریحا گِله کرد که چرا تروریستهای محبوس فقط گویندگان یک زبان هستند. وقتی که نتوانست در ولایتهای درجهاول مورد نظر خود امنیت بیاورد، بیامنیتی را در سراسر افغانستان توزیع کرد. چون قرار بود اول قوم خودش امنیت داشته باشد و بعد دیگران، نه برعکس.
اندامهای این سیاست «اول پشتونها، بعد دیگران» رفته رفته در طول چند سال کاملا مشخص و آفتابی شدند و همهی مردم آن را به عیان دیدند. عدم رضایت مردم از رویکرد تبعیضآمیز حکومت غنی در برابر شهروندان هر روز گستردهتر شد. دو-سه جنبش نسبتا گستردهی اجتماعی در برابر این رویکرد تبعیضآمیز شکل گرفتند و به حکومت علامت دادند که این سیستم تبعیضگر باید اصلاح شود. پاسخی که اشرف غنی به این علامتهای روشن داد، مایهی بحث در این نوشته است:
اشرف غنی سوگند خورده بود که به همان روشی که در زندگی فردی خود عمل کرده بود، در عالم رهبری نیز عمل کند. برای همین، هر وقت که جامعه به او گفت که روش مستبدانه و ظالمانهی خود را عوض کند، او بر میزان سماجت و کلهشخی خود افزود. او سوگند خورده بود که افغانستان را آزاد و آباد کند (البته در چارچوب استراتژی «اول پشتونها، بعد دیگران») و در رساندن این پروژه به منزل مقصود به سخن هیچ کس دیگری گوش ندهد. هرچه دیگران بیشتر مطالبهی عدالت کردند، او بیشتر غرید و سختتر بر پروژهی خود پا فشرد.
امروز اشرف غنی در خارج از حلقهی وفاداران قومی خود منفور عام و خاص است. افغانستان تحت مدیریت او در حال فروپاشی به دامن یکی از منحطترین نظامهای سیاسی جهان -یعنی امارت قرون وسطایی- است. اما غنی، حتا در همین وضعیت نیز، بهصورت خستگیناپذیر مشغول بیگانهسازی حامیان نظام جمهوری است. چرا؟ برای این که این حاکمِ حکیم نمیتواند بپذیرد که استبداد رای و شیفتگی بیشازحد به دانستههای اکادمیک خود در امر رهبری به فاجعه میانجامد.
آیا اشرف غنی میتوانست یک رهبر خوب باشد؟ بلی، میتوانست، ولی نشد. در تاریخ افغانستان، غنی اولین حاکمی است که سواد کافی دارد، تجربهی کار با نهادهای مدرن بینالمللی در کارنامهاش هست، با زبان دنیای جدید آشناست، توسعه را میفهمد و توان پلانگذاری علمی دارد. اما چه سود؟ همهی این کمالات در برابر خوی استبدادی و قبیلهپرستیاش ضربِ هیچ شدهاند.
نویسنده: سخیداد هاتف
منبع:https://www.etilaatroz.com/117223/ghani-could-have-been-a-good-leader/