نگاهی به پیچیدگی روابط القاعده و طالبان در افغانستان
۱۴ اسفند (حوت)۱۳۹۹- ۲۰۲۱/۳/۴
توافقنامه بین طالبان و ایالات متحده آمریکا که در ۲۹ فوریه در دوحه قطر امضا شد، ایالات متحده تعهد سپرد که نیروهایش را از افغانستان خارج کند و در مقابل طالبان حمایت خود را از گروه های تروریستی به ویژه القاعده قطع کند. به عبارت دیگر، از خاک افغانستان هیچ تهدیدی علیه آمریکا و متعهدانش نشود. بر مبنای این موافقتنامه مذاکرات صلح بین الافغانی آغاز و به طالبان تا اندازه گروه سیاسی مشروعیت داده شد. اما پس از امضای این توافقنامه گزارش های متعددی از رابطه گسترده بین طالبان و القاعده به نشر رسید. وزارت خزانه داری آمریکا مدتی پیش در گزارشی عنوان کرد که حمایت گروه طالبان از القاعده منجر به قوی تر شدن این گروه شده است. همچنین در این گزارش آمده است که رابطه طالبان و شبکه القاعده به وسیله مربیان و مشاوران القاعده از طریق مشاوره، راهنمایی و پشتیبانی مالی انجام می شود. و تاکنون هیچ شواهدی دال بر قطع رابطه بین این دو گروه وجود ندارد.علاوه بر این، در گزارش دیدبان شورای امنیت سازمان ملل که در روز جمعه(۱۷ بهمن) منتشر شد، آورده شده که طالبان ، رهبران اصلی القاعده را کمک و حتی چندین رهبر اصلی این گروه توسط طالبان محافظت می شود. اکنون تداوم رابطه بین القاعده و طالبان و سنگینی سایه آن بر صلح در افغانستان نگرانی های جدی را خلق کرده است. در همین رابطه، فرزاد سلیمی فر، تحلیلگر مسائل افغانستان در این مصاحبه به طور دقیق تر به این رابطه می پردازد.
۱ .آغاز شکل گیری و ایجاد رابطه بین طالبان و القاعده از چه زمانی شروع شد؟ به عبارت دیگر، شباهت های ایدئولوژیکی بین این دو گروه چیست؟ در حالی که طالبان بیشتر از گروه های روستایی شرق افغانستان و عمدتا مردم بیسواد تشکیل شدند اما اکثر اعضای القاعده دارای سواد آکادمیک هستند؟
ارتباط میان طالبان و القاعده یک پدیده تدریجی تاریخی است که ریشه های آن به قرن ها قبل باز میگردد. چرا اصولا یک گروه خارجی باید به راحتی در افغانستان ساکن شود؟ مهمترین عامل موثر را باید در پدیده ای به نام عرب افغان جستوجو کرد. که طی چهار موج جمعیتی به افغانستان آمد. نخستین موج این مهاجرت ها پس از فتح خراسان توسط خلافت رخ داد که سبب امتزاج اعراب با نظام قبیله ای افغانستان شد. دومین موج مهاجرت عرب ها به کشور در واکنش به جهاد علیه شوروی رخ داد. در این دوره، عرب افغان ها صرفا شامل اعراب نبودند ولی چون رهبری آنها با اعراب بود به این نام شهره شدند. همه اینها، فارغ از اختلاف نظرها، در مورد وجوب جهاد علیه متجاوزین به دارالسلام همنظر بودند. عمده این اعراب دارای گرایشات اخوانی و وهابی بودند هرچند که به صورت سازمانی نبوده و صرفا حاصل تصمیمات فردی بود.
با شکست شوروی و کم رنگ شدن وجوب جهاد، مجاهدین عرب به تدریج از کشور خارج شدند. درحالی که برخی از اینها به دلایل مختلف در کشور باقی ماندند، در میان آنها، برخی به دنبال پیشبرد اهداف جهاد جهانی خود بوده که بنلادن و الظواهری در زمره آن بودند و این آغازی برای تشکیل هسته مرکزی گروه «القاعده و الجهاد» در افغانستان شد. به باور آن ها, منطقه قبایلی پشتون نقطه ثقل دنیای اسلام می باشد زیرا تنها نقطه ای است که اصالت باورهای مذهبی و سنن قومی- قبیله ای خود را کماکان حفظ کرده و درنتیجه مستعدترین بستر رویش خلافت اسلامی و استقرار شریعت است. در این راستا، توجه به پیوندهای عربی- پشتونی و تاثیر آن در تعمیق افراطگرایی در منطقه قبیله ای مهم است. در این برهه زمانی، طالبان ظهور کرد و زمینه های پیشبرد اهداف بن لادن بهطور غیرمستقیم فراهم شد. ارتباط و حمایت القاعده از طالبان هم باید در راستای جهانبینی ایدئولوگ های القاعده بررسی کرد. اصولا القاعده خواستار برپایی خلافت یا به عبارتی حکومت نیست بلکه اساسا هدف خود را حمایت از برپایی حکومت های اسلامی محلی گزارده است. طالبان به نوعی ابزار این اندیشه جهانی القاعده بود.
۲ .رابطه بین القاعده و طالبان در طی دو دهه گذشته چه تحولاتی را به خود دیده است؟ آیا این روابط مسیر همواری را طی کرده است؟
بررسی این مسئله نیاز به تقسیم بندی نگرش به دو حیطه ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیک دارد. از منظر ایدئولوژیک، میان طالبان و القاعده هیچگونه تخاصمی دیده نمی شود. البته نباید این عدم تخاصم را به عنوان مقبولیت متقابل و هم بسته درنظر گرفت. به عبارتی، نگرش القاعده مبتنی بر جهاد جهانی با ایجاد مجموعه ای از خلافت های محلی و خودمختار است که در همبستگی با یکدیگر آن آرمان جهاد جهانی یعنی مقابله با سلطه غرب و برچیدن بساط طاغوت محقق شود. از این منظر القاعده تمام منابع و انرژی خود را صرف حمایت از جریان های داخلی هرکشور می کند تا آن خوانش مطلوب را پرورانده و به سطح حکومتی برساند. در مقابل، طالبان هیچگاه اندیشه جهاد جهانی نداشته و جهاد را در گستره جغرافیایی افغانستان تعریف کرده است. این عدم تخاصم به حدی است که طبق گزارشات، اگر کسی قصد پیوستن به القاعده داشته باشد گزینه های متعددی در مقابلش قرار می گیرد و حتی توصیه هایی نیز به او می شود تا به کدام شاخه، حکومت محلی یا کشور بپیوندد. در مقابل، نباید فراموش کرد که نگرش القاعده و طالبان در بحث تفوق و برتری بر یکدیگر هیچگاه به آسانی محقق نشده است. از همان آغاز رابطه این دو گروه، اختلاف بن لادن و ملاعمر بر سر تصمیمات راهبردی نمایان شد. اکنون نیز این مسئله به نظر می رسد تداوم داشته باشد و طالبان خود را صاحب کشور و به تبع آن امیر القاعده، و القاعده خود مربی و بزرگ طالبان می داند. لازم به ذکر است اینکه شاخه ای به عنوان پاکستانی از طالبان جدا شده و در سمت القاعده نیز، البغدادی شاخه گرفته و دولت اسلامی را ایجاد کرده است در مقوله گفتمانی و ایدئولوژیک متفاوتی قرار می گیرد که خارج از حوزه مطالعات مروبط به طالبان است.
در بعد غیرایدئولژیک باید ارتباطات خاندانی و خونی عرب افغان ها، القاعده و طالبان را مدنظر گرفت. چندین دهه از آغاز جهاد القاعده می گذرد و ارتباطات خانوادگی میان این دو گروه شکل گرفته و نسل جدیدی از عرب افغان ها را ایجاد کرده است. این ارتباط به حدی است که زیر-قبایل ایجاد شده از این امتزاج سبب ظهور میانجی هایی میان دوگروه برای تسهیل و حل اختلاف یا هماهنگی بیشتر شده اند. این ارتباطات به حدی است که عملا مرز بین القاعده ای بودن و طالبانی بودن مشخص نیست. در نهایت می توان گفت روابط این دو گروه چندان بدون تنش نبوده ولی این تنش به حدی نبوده است سبب بروز تخاصم گردد.
۳ .امضای توافقنامه بین آمریکا و طالبان مشروط به تعهداتی بین دو طرف بود. ازجمله اینکه طالبان متعهد شد که در برابر خروج نیروهای نظامی خارجی از افغانستان، حمایت و ارتباط خود را با شبکه های مختلف تروریستی از جمله القاعده قطع کند. این در حالی است که شواهد زیادی بر ادامه فعالیت بین آنها وجود دارد. آیا ایالات متعهده از این رابطه خبر نداشت؟ و یا هم چه تضمینی از سوی طالبان در پایبندی به این شرط دید؟
در مرحله اول باید توجه داشت که امروزه در حوزه هایی، ایجاد مرز میان القاعده و طالبان عملا غیرممکن شده است. برخی نیروهایی که به طالبان می پیوندند ممکن است در عین حال عضویت القاعده را نیز داشته یا ارتباطات خونی با نیروهای القاعده ایجاد کرده باشند. از طرفی، حلقه های انگیزشی فرماندهان محلی طالبان ممکن است دارای گرایشاتی ایدئولوژیک، اقتصادی یا تاکتیکی به القاعده باشد. از طرفی، همین امر سبب شده تا تعهدی که طالبان به آمریکا مبنی بر قطع همکاری با نیروهای خارجی داده به راحتی محقق نباشد. در مرحله اول تصور می شود تعریف موجود از القاعده و به طور کلی نیروهای خارجی با تعریف طالبان یکسان نیست. قطع ارتباط طالبان با القاعده شاید از جانب آن ها قطع رابطه با القاعده جهانی تفسیر شده یا عرب هایی که مهاجر هستند و نه عرب افغان ها یا دیگر افغانستانی هایی که عضویت القاعده را دارند. این از نقص های مهم توافق دوحه است که بخشی مبنی بر تعریف مفاهیم و یکسان سازی تعاریف ندارد. آمریکا آگاهانه این توافق را امضا کرده درحالی که از نقص های جدی این توافق آگاهی داشته است. این توافق بیش از آنکه یک توافق در راستای ایجاد صلح باشد بیشتر در راستای مصالح انتخاباتی دولت ترامپ بود و دولت بایدن نیز در منجلاب آن گرفتار شده است.
۴ .پس از امضای توافقنامه دوحه در بین طالبان و آمریکا گزارش های متعددی از ادامه روابط بین طالبان و القاعده منتشر می شود. وزارت خزانه داری آمریکا در گزارشی اعلام کرد که حمایت طالبان از القاعده منجر به قوی تر شدن این گروه شده است. یا هم دیدبان شفافیت سازمان ملل در تازه ترین گزارش خود از ادامه روابط بین این دو گروه خبر داد. در چنین شرایطی مکانیزم آمریکا برای متعهد شدن طالبان به مفاد توافقنامه چیست؟ ایالات متحده از چه طریقی می تواند مانع حمایت طالبان از القاعده شود؟
باید توجه داشت که این طالبان نیست که توافق با آمریکا را زیرپا می گذارد. نقصان های جدی توافق و عدم همخوانی آن با انتظارات ما باعث ایجاد این تصور شده که طالبان توافق را زیرپا می گذراد و باید به آن برگردد. این رسم آمریکایی هاست که اشتباهات خود را به گردن دیگران می اندازند. توافق دوحه توافقی برای تامین امنیت افغانستانی ها نبود. توافقی بود برای کاهش حملات به نیروهای آمریکایی و فراهم کردن شرایط خروج از افغانستان. حتی تعریف درستی از نیروهای خارجی و القاعده نیز ذیل توافق مطرح نشده. متاسفانه در هر توافقی، مفاهیم ساده و بدیهی بیشترین عامل اختلاف نظر هستند که در سوال ۳ به آن پاسخ داده شد.
اخیرا اعلام شده که طی یک سال گذشته نیروهای امریکایی حتی یک تلفات هم نداشتند. این یعنی بزرگترین هدف دولت ترامپ تحقق یافته و خواهی نخواهی تفکر “نخست امریکا” در قبال این جنگ طولانی برای غالب امریکایی های نگران امنیت سربازانشان هم پوشان است. راه خروج از افغانستان برای امریکا فراهم شده و همه کاسه و کوزه ها را هم می توانند بر سر ترامپ بشکنند.
دولت بایدن عملا سه گزینه در پیش روی خود دارد. به توافق پایبند باشد و نیروهای آمریکایی را از افغانستان خارج کند، توافق را رد کند و به عملیات خود در افغانستان ادامه دهد، یا طالبان را قانع سازد به توافق دیگری برسد. جز این موارد هیچ گزینه ای پیش روی ایالات متحده آمریکا نیست. اتفاق جالبی که در این اوضاع درحال رخ دادن هست مجموعه ای از رفتار کج دار و مریز در قبال توافق هست.
نکته ایجاد توازن بین منافع و لزوم ماندن در افغانستان است و پاسخ به این ندای امریکایی پایان جنگی پرخرج برای سربازانشان. همه این گستردگی پاسخ ها و تنوع نگرش ها ناشی از همین توازن است. چه شرایطی وجود دارد و چه گزینه هایی پیش روی امریکاست؟
امریکا بخواهد خارج شود باید توافق را به رسمیت بشناسد ولی این یعنی خالی کردن پشت دولت مرکزی و سقوط کابل و ظهور امارت. یعنی تحقق وعده ملااخندزاده برای فرماندهان و مشروعیت بی حد و حصر این امیر و تعامل بیشتر القاعده با گروه به دلیل تحقق آرمان جهاد جهانی است. از طرفی، امریکا بخواهد تیغ انتقادات به توافق را تیزتر کند باید اساس توافق را متزلزل کند که همان تضمین طالبان به عدم تعدی به امریکایی هاست که هم اکنون با اعلام تلفات صفر وضعیت برای امریکایی ها بیش از پیش بغرنج شده و این گزینه پرسش های جدی بر سر نیت پایان جنگ و اساسا هدف امریکا از جنگ برای افکار عمومی امریکا ایجاد می کند خصوصا برای دموکرات های ضدجنگ و در عین حال سبب تشدید شعارهای دموکراسی خواهی و …. بوش پسر از زبان بایدن خواهیم بود که این هم شرایط دیگریست. گزینه دیگری هم هست و فشار/مذاکره بر/با طالبان برای تمدید زمان خروج. در این شرایط مجددا رسمیت دادن به توافق از جانب امریکا اتفاق می افتد و ابراز استیصال امریکا درخصوص مدیریت امور و ابتکارات در افغانستان و تداوم آسیب به مشروعیت دولت مرکزی.
اگر طالبان تمدید را قبول نکند (و البته احتمال هم دارد که قبول بکند به دلایلی که بحثی مجزاست) ایا امریکا باید توافقش با طالبان را حفط کند و پی منفعتش از افغانستان خارج شود؟ یا طرف دولت کابل را بگیرد و اساسا طرفداران داخلیش را روسیاه کند(هرچند که اولویت اصلی دموکرات ها پایان جنگ نبود ولی به هرجال جزور ارزش های اخلاقی عوام پیروی این حزب است)؟ فرصت خروج یا منفعت؟ تعادل به چه شکل است؟
شرایط خروج امریکا در همین شکل پیچیده هست و ابعاد متعددی دارد. به نظر می رسد امریکا همه این سه راه را همزمان پیگیری می کند و این یعنی خودش نمی داند چه سیاستی اخذ کند. این سردرگمی تبعات سنگینی دارد و اتفاقات متعددی می تواند رقم بزند. سنگی که ترامپ خودخواهانه به چاه انداخت شاید هیچوقت بیرون نیاید و شاید منفعت در ماندن سنگ در قعر چاه باشد.
ایالات متحده درصورتی که غیرمسئولانه از افغانستان خارج شود سبب تشکیل تنش و تشدید بحران در افغانستان می شود. در صورتی که از افغانستان خارج نشود عملا دریچه توافق با طالبان را بسته و گفت و گوی بین افغانی را در نطفه عقیم گذاشته و طالبان را مجددا به میدان نبرد علیه نیروهای آمریکایی بازگردانده است. بهترین راه در پیش روی این کشور توافق مجدد و تمدید زمان خروج از کشور است. البته باید توجه داشت مبادا توافق امریکا با طالبان باعث بده بستان هایی شود که منافع مردم افغانستان را نادیده بگیرد.
۵ .استمرار فعالیت بین دو گروه طالبان و القاعده چه منفعت های برای هردو طرف دارد؟ درصورت به نتیجه رسیدن مذاکرات و سهم گیری طالبان در قدرت، القاعده چه نقشی در سیستم سیاسی کشور خواهد داشت؟
طالبان از حمایت های مالی و فنی القاعده بهره می برد و القاعده از جنبه آرمانی پیروزی طالبان به عنوان نیروی محرکه و انگیزشی خود برای تسریع دیگر شاخه های خود در نقاط دیگر جهان استفاده مقتضی می برد. نباید فراموش کرد که طالبان به هرحال افغانستانی است و هدف گروه حکومت در این سرزمین است درحالیکه القاعده نقش تسهیلگر برای خود قائل است. بی شک القاعده در آن صورت نقش مشورتی خود را ادامه خواهد داد و از طالبان به عنوان یک الگوی موفق جهاد یاد خواهد کرد که توانسته به سطح حاکمیتی بازگردد. البته درباره نوع حکومت مورد نظر و اینکه سهمگیری از جانب طالبان باشد یا دیگر گروه های سیاسی و قومی کشور خود مقوله ای مجزا و مفصل است که در این مجال نمی گنجد.
۶ .یکی از ویژگی های بارز نسل جدید طالبان نشان دادن چهره ای مستقل از این گروه است. مانند تلاش آنها برای زودودن برچسب حمایت پاکستان از این گروه. آیا نزدیکی روابط بین طالبان و القاعده منجر به از بین رفتن این تلاش ها و نشان دهنده وابستگی این گروه به القاعده می باشد؟
باید توجه داشت که طالبان از نظر ایدئولوژی و انگیزه یک گروه یکپارچه نیست و ریشه در مولفه های تاریخی، اقتصادی و اجتماعی افغانستان دارد که دارای اشتراکات و تفاوتهایی میباشند. وجود چنین ریشههایی سبب شده تا رفتار طالبان در مواقعی متناقض فهم شود که درواقع ریشه در تنازع انگیزه ها و ایدئولوژی درونی طالبان دارد. این ریشهها سبب شده تا هویت های متفاوت سیاسی، ایدئولوژی، اجتماعی و اقتصادی در درون طالبان پرورش یابد که با راهیابی طرفداران هرکدام به هسته مدیریتی گروه اعم از فرمانده ی محلی یا شورای رهبری، هر از چندی یکی از هویتها بر دیگری غلبه میکند. اهمیت یافتن اتحادها و ارتباطات درون طالبان با گروه های دیگر و حتی با خودشان کاملاً به پیشینه افرادی مرتبط است که در سمت فرماندهان طالبان به تحقق اهداف کمک میکنند.
برای مثال، درصورتی که هدف و آرمان اقتصادی باشد، آن دسته از نیروهایی که پایان جنگ برای آن ها به معنی پایان منافع اقتصادی آن ها باشد مسلما واکنش تندی نشان خواهند داد. در سوی مقابل نیز، آن دسته از فرماندهان و نیروهای محلی که با حمایت خارجی از گروه مشکل داشته باشند نیز از گرد آن پراکنده می شوند. اما این به معنی فروپاشی گروه نخواهد بود بلکه این ناشی از پویایی درونی گروه طالبان است که از تفاوت انگیزه ها و اهداف ناشی می شود.
۷ .در شماره ی آوریلِ ۲۰۲۰ مجله ی نوای غزوه هند، القاعده ی شبه قاره هند برای اولین بار به نقش خود در مبارزه با دولت اسلامی ولایت خراسان تحت فرماندهی طالبان اشاره می کند. دلیل آشکار سازیِ حمایت و همکاری القاعده و کمک به طالبان در حال حاضر چیست؟
طالبان یک الگوی موفق جهاد برای القاعده است که توانسته به سطح حکومتی برسد. تاکید القاعده بر نقش طالبان به همین دلیل است و بیشتر جنبه تبلیغاتی دارد و نه عملیاتی. اصولا تخصیص رهبری یک منطقه به گروهی از منطقه دیگر خلاف اصول و آرمان های القاعده است و بیشتر گرایش به سمت تقویت گروه های جهادی بومی وجود دارد مانند گروه های جهادی فعال در کشمیر و خود هندوستان. از این گذشته، آرمان طالبان هیچگاه جهانی نبوده و صرفا معطوف به جغرافیای افغانستان بوده است. بنده این قضیه را چیزی فراتر از اقدامی تبلیغی و آرمانی برای القاعده نمی بینم.
۸ .از این توافق نامه که بگذریم، با جریان یافتن گفتگوهای بین الافغانی، و مجددا با آگاهی بیشتر از تعاملاتِ این دو گروه، بازهم تلاش های بین المللی و حتی داخلی در افغانستان در جهتِ دستیابی به توافقی دو جانبه بین دولت افغانستان و طالبان است. با خلف وعده ی طالبان در توافق نامه ی ایالات متحده، واقعا چه تضمینی برای وفای به عهد طالبان پس از ورود به پیکره ی سیاسی اجتماعی افغانستان است؟
این مسئله ای است که مقامات افغانستانی باید در مذاکرات خود با طالبان به آن دست پیدا کنند. اصولا اخذ تضمین درصورتی که مغایر با منافع نیروهای خرد طالبان باشد محکوم به شکست و منتهی به انتقال آن نیروها به رقیب طالبان و القاعده یعنی داعش خراسان است. مذاکره کننده ها باید این مسئله را درنظر بگیرند که نباید تمام مشروعیت طالبان را زائل کنند و الا باید صرفا پذیرای شاخه ای کوچک از طالبان در بدنه سیاسی کشور باشند. به عبارتی دیگر، صرف اخذ تضمین مطرح نیست بلکه نباید به نوعی چنان فشار بر طالبان آورده شود که عملا گزینه صلح آبرومندانه برای این گروه رویا بوده و هزینه جهاد برای آن ها کمتر از مشارکت سیاسی مشروع باشد.