سر تیتر خبرهاکتابخانهنخستین خبرها

کتابِ «جنگ های افغانستان»؛ نوشته ویلیام مالی

۲۷ اسفند (حوت) ۱۳۹۹ – ۱۷ / ۳/ ۲۰۲۱

– عنوان کتاب: “جنگ های افغانستان”
– نویسنده: ویلیام مالی
– ناشر: Red Globe Press
– سال انتشار: ۲۰۲۱
– زبان: انگلیسی

ویلیام مالی استاد دیپلماسی در کالج دیپلماسی آسیا و اقیانوسیه در دانشگاه ملی استرالیا است. کتاب حاضر از وی نسخه ای جدید از کتابِ «جنگ های افغانستان» می باشد و تاریخچه ای کاملا مستند از امواج پی در پی و مسمتر از جنگ ها و درگیری ها در این کشور را ارائه می دهد.

با اشاره به ریشه های افول افغانستان به سمت اوضاعی نابسامان در اواخر دهه ۱۹۷۰ تا چالش هایی که رهبران افغانستان پس از خروج قابل توجهی از نیروهای بین المللی در سال ۲۰۱۴ با آن روبرو شده اند، این کتاب به بررسی تاریخچه ای نظامی و دیپلماتیک از این وقایع می پردازد و در عین حال بینش ارزشمندی نیز درباره اقدامات بشردوستانه، جنسیتی، پزشکی و فرهنگی ارائه می دهد.

تحلیل نویسنده در بخش مقدمه ی کتاب

افغانستان سرزمین افراط و تفریط است. برای نزدیک به ۵۰ سال از قرن بیستم، از ۱۹۲۹ تا ۱۹۷۸، به نظر می رسید که افغانستان یکی از صلح آمیزترین کشورهای آسیا بود؛ اگرچه باید توجه داشت که تنش ها -هم به لحاظ داخلی و هم در سطح روابط بین المللی- برای این کشور در حال افزایش بود و سرانجام نیز این تنش ها با نیرویی شدید، ناگهانی و تکان دهنده فوران کرد.

این کشور در طول جنگ جهانی دوم بی طرفی خود را حفظ و از جنگ با همسایگان خود اجتناب کرد، همچنین داخل کشور نیز عاری از کشتار جمعی و هرج و مرج بود. اما همه ی اینها با کودتای مارکسیستی در سال ۱۹۷۸ از بین رفت. بدین ترتیب از آن زمان، افغانستان نظاره گرِ این قرن آنهم در اقیانوسی از خون بود و تا به امروز نیز همچنان در یک نبردِ مسلحانه فلج کننده گرفتار مانده است.

سه موج از جنگ های افغانستان

جنگ های افغانستان در سه موج به وقوع پیوسته است:موج اول، از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹، و پس از حمله اتحاد جماهیر شوروی در دسامبر ۱۹۷۹ به این کشور رخ داد؛ یک رژیم کمونیستیِ آماده ی نبرد و حامیان آن که توسط گروه های مقاومت مردمی افغان، معروف به مجاهدین، که برخی از آنها از حمایت خارجی قابل توجهی نیز برخوردار شدند؛ مورد حمله قرار گرفتند.

جنگِ اتحاد جماهیر شوروی و افغانستان یکی از وقایع مهم اواخر قرن بیستم بود، نبردی که نقایصِ مدلِ سوسیالیسمِ تک سازمانی از اتحاد جماهیر شوروی را به سادگی آشکار کرده و به تغییراتی منجر شد که در نهایت پایان جنگ سرد و فروپاشی خود اتحاد جماهیر شوروی را رقم زد. اما فراتر از آن، این جنگ برداشتِ کلاوزویتس از جنگ به عنوان ادامه سیاستی با ترکیبِ سایر روش ها، ابزارها و مقاصد را تایید می کرد.

نیروهای نظامی، ناتوانی و عجز در ارائه ی مبانی قانونی برای حکومت کمونیستی را ثابت کردند: مهم نیست چقدر عملکرد نظامیِ عناصر نیروهای مسلح اتحاد جماهیر شوروی قابل توجه و چشم گیر بود، آنچه قابل توجه می باشد این است که آنها قادر به ارائه نتایج سیاسی نبودند. ملت های بزرگ در واقع جنگ های کوچک را می بازند.

مقاومت مردم پس از اتمام خروج شوروی از افغانستان در فوریه ۱۹۸۹ ادامه یافت، و در آوریل ۱۹۹۲ رژیم کمونیستی سقوط کرد. اما پس از آن موج جدیدی از جنگ، با یک تنوع و گونه ای فراملی کشور را فراگرفت. همسایگان افغانستان، به ویژه پاکستان، با مداخله ی بی امان در امور داخلی این کشور، به افغان ها اجازه نمی دادند مسیر سیاسی خود را انتخاب کنند، و این روند موجب تحریک مبارزاتی جهت کنترل پایتخت، کابل شد.

اما گروه منتفع و ذینفع در این ماجرا، “جنبش طالبان” بود؛ نیرویی از افراط گرایان مذهبیِ ضد مدرنیستِ مورد حمایت پاکستان و از گروه قومیِ پشتون، که کابل را در سپتامبر ۱۹۹۶ تسخیر و تلاش کردند با سیاست سرکوب وحشیانه کشور را –به گونه ی خود- “ثبات” بخشند. (Maley, 2021: 1)

متأسفانه طالبان همچنین از جان فشانی و تعصبِ مذهبیان در سایر مناطق جهان استقبال کردند، سیاستی که در سپتامبر ۲۰۰۱ رونق گرفت؛ زمانی که پیروانِ یکی از مشهورترین آنها اسامه بن لادن، افراطی سعودی نه تنها رهبر نظامی نیروهای ضد طالبان افغانستان، یعنی احمد شاه مسعود را ترور کردند، بلکه هواپیماهای ربوده شده را به مرکز تجارت جهانی در نیویورک و پنتاگون در واشنگتن دی سی زدند.

بدین ترتیب موج سوم جنگ پس از آن افغانستان را درنوردید. ایالات متحده نیروی هوایی خود را در مقیاسی فراتر از تصور طالبان به افغانستان اعزام و مستقر کرد و ظرف دو ماه رژیم طالبان را از میان برد. با این وجود، جنبش طالبان موفق شد از این حمله جان سالم به در برد و در پاکستان برای رهبری اصلی و برخی از مبارزانش پناهگاهی یافت.

اما پس از آن با جلب توجهِ جهانیان به سمت عراق به دنبال حمله آمریکا به آن کشور در سال ۲۰۰۳، دولت جدید افغانستان و حامیان آن در ناتو با شورشی شرورانه، ازجانبِ پایگاه های پاکستان مواجه شدند که علی رغم عقب نشینی بخش عمده ای از نیروهای بین المللی تا پایان سال ۲۰۱۴، همچنان ادامه داشت. این امر با ظهور بازیگران بی رحمِ جدیدی چون “دولت اسلامی-ولایت خراسان” و برخی درگیری های مسلحانه ترکیب شد.

به گفته ی نویسنده، افغانستان تا پیش از سرازیر شدن به سمت جنگ و درگیری، در محافل غربی به عنوان سرزمینی ناشناخته، مبهم، و تا حدودی شگرف و خارق العاده، مورد توجه قرار می گرفت؛ جایی که در آن گردشگران می توانستند از مهمان نوازی گرم مردمان افغان برخوردار شوند و در “جامعه ای سنتی با امنیت نسبی” حضور یابند.

به هر روی واقعیت افغانستان به مراتب پیچیده تر از اینها بود، و پیچیدگی های آن به واسطه ی محققان و متخصصانی چون نانسی دوپری با مطالعاتی ماهرانه در حوزه ی مسائل افغانستان آشکار گردید. حمله شوروی به افغانستان در دسامبر ۱۹۷۹ منجر به فوران ظهورِ مطالب و نوشته های فراوان و جدی درباره این کشور شد، و این جریان طی دو دهه آتی نیز ادامه یافت. (Maley, 2021: 2)

اما علی رغمِ مطالعات نسب در این زمینه، نویسنده در کتاب حاضر قصد دارد روند نگارش خود را دررابطه با کشور افغانستان و جنگ های آن بدین صورت ارائه دهد:

در ابتدا، هر موج از جنگ در افغانستان مدرن به طور دقیق و جداگانه مورد بررسی قرار می گیرد، زیرا تنها با بررسی هر سه موج می توان به درستی بستر و زمینه ای که در آن تلاش ها برای بازسازی افغانستان-از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی- جریان یافته است را درک کرد. روند منازعات در افغانستان به تصمیماتی اتخاذ شده در طیف وسیعی از حملات بستگی داشته و مهم است که حتی الامکان همه ی این حوزه ها روشن شود، نه اینکه به بهایِ نادیده گرفتن سایر موارد بر یکی از آنها تمرکز شود.

همچنین نویسنده ی کتاب چنین اشاره می کند که وی در پیگیری روند جنگ های افغانستان، با در نظر داشتِ دو ملاحظه و توجه پیش رفته است: اول، افغانستان کشوری فوق العاده پیچیده است و چالش محققان یافتن راه هایی آسان و قابل فهم برای انتقال پیچیدگی های فرهنگ، جامعه و سیاست این کشور به مخاطبیان خود است.

دوم اینکه، درگیری های مسلحانه در افغانستان در یک بستر و زمینه ای سیاسی-اجتماعی اتفاق افتاده و اگر موفقیت ها و شکست های عملیاتی و استراتژی های نظامی در این روند به درستی ارزیابی شود، درمی یابیم که هرگونه تاریخ جنگ در افغانستان مدرن نیازمندِ ارائه گزارشی غنی از این زمینه است.

همان طور که خود نویسنده در قسمت مقدمه کتاب توصیف می کند، دسته بندی های وی از جنگ های افغانستان به سه بخش تقسیم می شود:

(۱) در بخش اول نویسنده به طور مفصل و با جزئیات به جنگ اتحاد جماهیر شوروی و افغانستان پرداخته شده است.

فصل ۱ نقشه ی جنگ را ترسیم کرده و فصل ۲ در مورد استراتژی، تاکتیک ها و معضلات شوروی بحث می کند. فصل ۳ پیشرفت و توسعه ی مقاومت افغانستان را دنبال می کند. فصل ۴ به دوره ای می پردازد که در آن ببرک کارمل رهبریِ رژیم کمونیست در کابل (۱۹۷۹-۱۹۸۶) را بر عهده دارد، در حالی که فصل ۵ به دوره “نجیب الله-گورباچف” (۱۹۸۶-۱۹۸۹) می پردازد، که با تغییرات پرسنل و سیاست در کابل و مسکو مشخص شده است. تحلیل این موج از جنگ در افغانستان با بررسی در فصل ۶ با بررسی مسیرِ خروج شوروی و در فصل ۷ در مورد عواقب و پیامدهای جنگ شوروی و افغانستان به پایان می رسد.

(۲) بخش دوم این کتاب به جنگ فراملی افغانستان می پردازد و نویسنده ابتدا در مورد مبارزه نیروهای قدیمی بحث می کند.

فصل هشتم دررابطه با فترت نجیب الله (۱۹۹۲-۱۹۸۹) و عواملی که منجر به فروپاشی رژیم کمونیستی گردید، بررسی شده، در حالی که در فصل ۹، به ظهور و سقوط دولت ربانی (۱۹۹۲-۱۹۹۶) پرداخته شده است. سپس به ظهور نیروهای جدید اشاره شده و در فصل ۱۰ تحلیلی درباره ظهور و حاکمیت جنبش طالبان ارائه می شود. (Maley, 2021: 3)

(۳) اما بخش سوم کتاب به وضعیت افغانستان در بستر جنگ دولت بوش علیه تروریسم می پردازد.

بدین ترتیب فصل ۱۱ گزارش مفصلی از سرنگونی طالبان را ارائه می دهد و در فصل ۱۲ نیز پیچیدگی های “صلح سازیِ متعارض” در زمان ریاست حامد کرزی که از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۴ ریاست دولت افغانستان را بر عهده داشت، بررسی شده است. در نهایت در فصل سیزدهم تحولات پس از سال ۲۰۱۴ در زمان ریاست جمهوری اشرف غنی بررسی می شود، کسی که گرچه تمایلاتش در جهتِ دولت سازی بود، لیکن خود را در حالتی از به دوش کشیدنِ بار مسئولیت رهبری یک جنگ یافت.

به هرروی به باور نویسنده، پیامد جنگ های افغانستان مدرن، نه تنها از طریق شکست و گسستِ سیاست های منطقه جنوب غربی آسیا و آسیای میانه، بلکه از طریق تبعات گسترده تاریخی آنها احساس خواهد شد. به هر حال نویسنده در قسمت پایانی مقدمه براین باور است که با در نظر گرفتنِ عاملی چون عبرت از تاریخ و معنا بخشی به آن، سه درس مهم می تواند از جنگ های افغانستان مدرن حاصل شود و بهتر است افغان ها در آن تعمق و تفکر کنند، اگرچه افغان ها بسیاری از این دروس را پیشتر درک و دریافت کرده اند:

۱- اولین مورد مربوط به رابطه دین و سیاست است. این دو می توانند شرکایِ ناآرام و ناخوشایندی باشند. گرچه مذاهب بزرگی چون اسلام، منابع قدرتمندی از الهام بخشی اخلاقی و رفتاری برای افراد بوده اند، اما به عنوان نقشه راه سیاست تاحد کمتری فایده و کابرد داشته اند.

چراکه مفهوم حاکمیت دولت که در صلح وستفالی در سال ۱۶۴۸ تبلور یافت، تا حدی تلاش برای پایان دادن به مبارزات بر سر اقتداری دینی بود، اقتداری که طی جنگی سی ساله اروپا را از هم متلاشی کرده بود. هرگز هیچ شاهد معتبر و مدرک موثقی از تقاضای گسترده مردم برای حاکمیت بنیادگرایان در افغانستان وجود نداشته است. (Maley, 2021: 4)

۲- دومین مورد این است که انقلاب یک روند خطرناک است. مخاطراتِ انگیزشِ انقلابی-یوتوپیایی در افغانستان به واسطه ی بازیگرانِ “انقلابی” روشن و واضح شد، انگیزه هایی که اندوه ناگفته ای را برای زندگی مردم عادی به همراه آورده است. لازم به ذکر است درواقع ذهنیت انقلابی واقعی: به منظور نجات یک انقلاب از دشمنانش، تحقق بخشیدن به دستورات یک ایدئولوژی ، یا برای ارضای روانشناسی انحرافی رهبر انقلابی، به عملِ ترور منجر می شود.

بنابراین این ذهنیت جایی برای احتیاط، تردید، تغییر پیش رونده و تدریجی نمی بیند. انقلابیون و کسانی که از آنها حمایت می کنند، تمایل به کاشت باد و درو کردنِ گردباد دارند. اگر کلمه ای وجود داشته باشد که سزاوارِ طرد شدن از همه زبان های افغانستان باشد، آن “انقلاب” است.

۳- و مورد سوم به سرشت و نهادِ دولت برمی گردد. کشوری که در روی مردم خود استاده و در مقابل آنها قرار می گیرد چیز وحشتناکی است. از طرف دیگر، از هم پاشیدگیِ کامل دولت می تواند فعالیت ها دولت را در سطح گسترده ای به ضرر مردم عادی تمام کرده و جامعه مدنی را در معرض شکارشدن توسط نیروهایی قرار دهد که به شدت نظم و عدالت را ویران و تخریب می سازند.

جامعه مدنی زمانی شکوفا می شود که با دولت تمام توان بر روی وظایف و کارکردهای متناسب با جامعه ی مدنی سرمایه گذاری کرده؛ اما خود را از هرگونه دخالت در زندگی افراد و جوامع منع کند.

به هرروی، مردم افغانستان همواره برای آمدن صلح و ثبات به کشور خود و پاین بخشیدن به سال ها جنگ، درگیری و مداخله تلاش کرده، ناامید نشده و باز هم برای آن می جنگند. چنانچه یک ضرب المثل قدیمی کابل می گوید: «کوه هر قدر بلند باشد، باز هم سرِ خود راه دارد» یعنی در نهایت مسیری به قله ی حتی بلندترین کوه هم وجود دارد. (Maley, 2021: 5)

منبع

– Maley, William, (2021), “The Afghanistan Wars”, Red Globe Press; 3rd ed., Idioma : Inglés : 395

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا