حکومت افغانستان هیچ برنامه ای برای سلامت روان مردم ندارد
۲۳ خرداد (جوزا) ۱۴۰۰ – ۱۳ / ۶/ ۲۰۲۱
حکومت افغانستان هیچ برنامه ای برای سلامت روان مردم ندارد
حکومت های افغانستان
حکومت افغانستان هیچ برنامه ای برای سلامت روان مردم ندارد؛ مصاحبه با بتول سید حیدری، دکترای روان شناسی و استاد دانشگاه در افغانستان
تروریسم و حملات تروریستی تنها جسم و جان افراد را نشانه نمی روند، بلکه تبعات و عواقبِ این حملات تا سالیانِ سال باقی مانده و برروح و روانِ بازماندگان و یا خانوداه های قربانیان خشونت های تروریستی تاثیرات منفی خود را بر جای می گذارد. شاید بتوان گفت هدف و نیتِ گروه های تروریستی و شورشیان از حملاتِ خشونت آمیز به نوعی اشاعه و همه گیر ساختنِ همین ترس و وحشتِ ناشی از تکرارِ اقداماتی مشابه و گرفتنِ جانِ هزاران شهروند بیگناه و غیرنظامی در بین عموم مردم است.
اما جنگ و خشونت می تواند در کنارِ تبعاتِ مالی، اجتماعی و ارتباطی و غیره بیشترین اثر را در حیطه ی آسیب های روحی و اختلالات روانی داشته باشد. به طور مثال اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) می تواند یکی از بیماری ها و کنش های روانی پس از تحمل و پشت سر گذاشتن یک حادثه ی تروریستی باشد. به طور کلی می توان گفت کنار آمدن با از دست دادن عزیزان و نزدیکان و بازگشتن به زندگی عادی و معمول، خود از تبعاتِ این دست خشونت های افراطی است.
شاید بتوان این دست تبعات و اختلالات روانی ناشی از شوک و خستگیِ نبرد را عواملی مخرب و ویرانگری برای شاخص امید به زندگی، انگیزش، اشتیاق و توانمندی افراد در ساخت آینده ی یک کشور دانست. شاید برای برخی تنها گزینه ی باقی مانده مهاجرت و یافتن راه فرار از شرایط نامن است اما برای آن دست افرادی که در افغانستان امکان فرار از بحران و خطر را ندارند چه خواهد گذشت؟
با توجه به اهمیت موضوع به ویژه برای کشور جنگ زده ای چون افغانستان و درگیر بودنِ روزانه ی مردم این کشور با حوادث تروریستی و حملات خشونت آمیزِ همیشگی، در ادامه برای روشن شدن موضوع به طرح سوالاتی چند، و گفتگو با بتول سید حیدری، دکترای روان شناسی و استاد دانشگاه در افغانستان می پردازیم:
۱- علی رغمِ آنکه به جرات می توان گفت روزانه مردم افغانستان شاهد از دست دادن جان عزیزان خود هستند و حملاتِ خشونت آمیزِ گروه های افراطی چون طالبان به طور مستمر و مدام جریان دارد؛ چرا دررابطه با هزینه های جنگ روانی و تبعاتِ مرتبط با آسیب های روحی-روانی برای بازماندگان و نزدیکان قربانیان توجه، تحقیقات و بررسی های شایسته و دقیقی پیرامون بهداشت روان افراد صورت نگرفته است؟ چرا به نوعی این وجه از جنگ مورد غفلت قرار گرفته است؟
به نکته مهمی اشاره کردید. تبعات روانی آسیب های ناشی از تروماها در افغانستان فراتر از آنچیزیست که بتوان بیان کرد. متاسفانه نهاد مشخصی که قادر باشد به صورت متمرکز روی این مسئله کار کند و سواد کاری آن را داشته باشد، وجود ندارد؛ در حالیکه چالش های پس از این حوادث می تواند زندگی افراد را در درازمدت درگیر کند. نه تنها در این بُعد خالیگاه وجود دارد، بلکه در ابعاد دیگر که بحث روان مردم است نیز ضعف و کم کاری زیادی را شاهد هستیم؛ که این خود به عدم احساس مسئولیت مسئولین برمی گردد. البته مسائل دیگری هم وجود دارد، مبنی بر آنکه افراد متولی در این بخش دل به کار نمی دهند و تنها در صورتی برای حل موانع تلاش می کنند که حتما یک نهاد خارجی پروژه و پول کلانی را مشخصا برای حل این معضل تقدیم کند. و اما مورد بعدی آسیب دیده گان مرتبط با قومی هستند که مسئول با آن رابطه دارد، متاسفانه وجدان جمعی و روحیه ملی در مملکت مدت هاست به اضمحلال رفته است.
۲- آیا تا کنون برای کشورِ جنگ زده ای چون افغانستان تحقیقات و آزمایشاتِ مرتبط با بهداشت روان و اختلالاتِ روحی/روانی و یا بررسی علائم بالینی انجام شده است؟ آیا سرمایه گذاری خاصی به این امر اختصاص داده شده است؟
در این زمینه تحقیقات دانشگاهی به شکل پایان نامه های جسته و گریخته ای صورت گرفته اما به شکل یک طرح کلی و مدون که نتایج آن را مسئولین بخواهند بررسی کنند و برایش پلان ریزی داشته باشند، خیر وجود ندارد.
۳- برای بازیابی روانی و بازگشتِ افرادِ متاثر از حوادث و حملاتِ تروریستی به زندگی عادی خود در کشور افغانستان چه نهادی مسئول و در حال فعالیت است؟ چگونه به آنها کمک می شود تا با آسیب های روحی روان و همچنین ترس ها و فوبیایِ حملاتِ انتحاری و تروریستی پس از هر حادثه کنار آیند؟ به طور کلی آیا در افغانستان زیر ساخت های لازم برای درمانِ عواقب و پیامدهای روانی وجود دارد؟
نهادهای مسئول قطعا حکومت افغانستان است و در کنارش نیز وزارت خانه های همچون صحت، وزارت زنان و کمیسون حقوق بشر که جزو نهادهای فعال در افغانستان هستند. ولی متاسفانه اگر فعالیتی هم باشد به شکل پروژه های زودگذر است که به شکل کوتاه مدت در روزنامه ای جایی خبرش نشر می شود و ماجرا به ورطه فراموشی سپرده می شود.
در بسیاری مواقع افراد نمی توانند به تنهایی به ترمیم آسیب های روانی ناشی از این موضوع بپردازند. به همین دلیل لازم است از کمک متخصصان، مشاوران و روان شناسانی که دراین حیطه کار کرده و آگاهی دارند، بهره بگیرند تا از این طریق ضمن کاهش تاثیرات جنگ برخانواده های تروما دیده و کودکانشان، بتوانند با اندوه آن نیز کنار بیایند و به زندگی طبیعی خود برگشته و به برطرف کردن مشکلات زندگی شان که منشا آن ترس های حادثه ای که دیده اند و عوامل مرتبط با آن است، فایق آیند. از آنجایی که متاسفانه سال هاست که این پدیده انتحاری و انفجاری در افغانستان چه به صورت جانی و چه به شکل روحی قربانی می گیرد ولی اهمیت رسیدگی سریع و به هنگام به واکنش های روانی افراد آسیب دیده از سنین پایین گرفته تا جوانان و سالمندان در پس بلایا، به هیچ عنوان مورد توجه متولیان قرار نگرفته، به همین دلیل هیچ نهادی با هدف عادی سازی واکنش ها و جلوگیری از بروز عوارضی که منجر به افت کیفیت زندگی فردی و اجتماعی و کاهش کارایی افراد می شود، وجود ندارد.
به همین خاطر، جا دارد روی این مساله نشست جدی صورت بگیرد و در گام نخست بخشی با نام (اورژانس اجتماعی) در کشور راه اندازی شود و همچنین می توانند نسخه های مشابهش را برای اجرایی طبق جفرافیای افغانستان از کشورهای همسایه دریافت کنند و بعد یک تیم منسجم از طیف هایی مانند مددکاران اجتماعی، روانشناسان و غیره را نه تنها برای پایتخت، بلکه برای تمام ولایت پرورش بدهند و مسئولین برای وقایع بحرانی در کشور بدون اینکه دست و پای خود را گم کنند از تیم مداخله در بحران نهایت استفاده کابردی را داشته باشند.
۴- به طور کلی شاید بتوان گفت یکی از دلایل جدی در بی توجهی به وضعیت بهداشت روانی آسیب دیدگان جنگ نبود سواد کافی در این زمینه و آگاهی بخشی در این مورد در بخش کارکنان خدمات بهداشتی ویا ایجاد نهادهایی مرتبط با این امر است. اما دولت چگونه می تواند این خلاء و کاستی را جبران کند؟
همان طور که اشاره کردید، تاثیرات جنگ تمام افراد یک جامعه را دربر می گیرد و بر جوانب مختلف زندگی افراد تاثیرات منفی می گذارد. مهمترین پیامدهایش افسردگی است، و همچنین اضطرابی که همیشه افراد را به سمت گوش به زنگی می برد که نکند دوباره اتفاق سرشان بیفتد، و مورد مهمتر که شاید خطرناک ترین آن باشد دچار شدن افراد به پی تی اس دی؛ در این اختلال به صورت مداوم و بدون آن که خود فرد بخواهد حوادث تلخ آن تایم مرتب در ذهنش مجسم می کند و در یادآوری آنها دچار اضطراب و حتی گاهی کابوس های شبانه می شود که در خورد و خوراک و عملکرد طبیعی زندگی شخصی اش هم تاثیر می گذارد.
در کودکان و بزرگسالان زندگی روزمره اشان را مختل می کند. حتی برای کودکان فاجعه عمیق تر است و تا دوران بزرگسالی این آسیب ها ادامه داشته و در جنبه های مختلف زندگی آنها مانند روابط عاطفی، عملکرد تحصیلی و زندگی تاثیرات منفی می گذارد. در بزرگسالان، اختلال در حافظه، اختلال خواب، حساسیت نسبت به صداها، سردرد، تحریک پذیری، کاهش بازده کاری، فراموشی، اضطراب، افسردگی، خستگی، عصبانیت، انزوا طلبی، عدم تمرکز حواس، پرخاشگری و بسیاری عوامل دیگر از آسیب های نشات گرفته از حوادث تروریستی و انتحاریست. شما ببیند در یک رویوی کوتاهی که انجام دادیم یک فاجعه تا چه اندازه می تواند بر سلامت روان جامعه تاثیرگذار باشد. متاسفانه هیچ آماری دراین خصوص وجود ندارد که تا چه اندازه و تا چه تعداد انسان ها آسیب دیده اند؛ درحالیکه در دنیای امروز حرف اول را سرمایه انسانی می زند و تمام تلاش خود را برای بهبود وضعیت سرمایه انسانی خرج می کنند. ولی در افغانستان به تنها چیزی که هیچ دقت ندارند و برایش ارزش نمی دهند توجه به استفاده از وجود چنین سرمایه گرانبهایی است.
۵- با توجه به موارد بالا، به طور کلی علائم و نشانه های متاثر از تجربه و یا لمسِ حوادثِ تروریستی و حملات انتحاری و در مجموع اقدامات خشونت آمیز گروه های افراط گرا در افراد در قالب چه نوع اختلالات روانی ظهور و تجلی می یابد و این موارد به ویژه برای مردم افغانستان چگونه نمود یافته است؟
پس از وقوع حوادث، طبیعتا واکنش مردم در مراحل مختلف با هم متفاوت است. باید این تفاوت ها را بشناسیم و کسانی که خواهان حمایت از این گروه ها هستند بایستی طبق آنها رفتار کنند. به خصوص برای تجدید سازمان روانی آسیب دیده ها که به تدریج باید صورت بگیرد…. افراد پس از فاجعه، تازه متوجه وسعت خسارت و فقدان هایشان می شوند و افراد مجددا زمانی که به این آگاهی دردناک رسیدند، دوباره روحیه خود را از دست می دهند و نا آرام و درمانده تر می شوند. در افغانستان چون سازمان مشخصی برای حمایت و برنامه ریزی برای این افراد آسیب دیده وجود ندارد و همچنین مکان هایی برای تخلیه خشم به شکل سالم وجود ندارد احساس تنهایی شدید و یآس در بین وطنداران ما بالاست. در حقیقت دقیقا در همین مرحله که فرد به تنهایی و غم خود پی می برد نیازست که از نظر روانی کاملا اصول مند مورد حمایت قرار بگیرند، آنهم با ایجاد روحیه ی امید و بالابردن اعتماد به نفس که تمام این مراحل ترمیم و بازسازی روانی زیرنظر کادر درمانی باید پیش برود.
۶- با درنظر داشتن این امر که کودکان حساس ترین قشر جامعه هستند، آثار و تبعاتِ روحی روانی به ویژه برای کودکانی که خانواده های خود را از دست داده و یا خود دچار نقص عضو و یا جراحت شده اند چیست و در چه حالت ها و رفتارهایی نمود می یابد؟ تاکنون دولت، نهادهای حقوق بشری و حامیِ کودکان برای این دست کودکان افغانستان چه فعالیت هایی انجام داده اند؟
بسیاری در افغانستان فکر می کنند که کودکان زودتر همه چیز را فراموش می کنند یا اینکه چون طفل است چیزی را نمی فهمد و حتی اگر دچار ضربه شدیدی شود زود بهبود پیدا می کند. متاسفانه همین طرز فکر باعث شده که توجه کمتری به کودکان شود. در حالیکه نکته ی بسیار مهمی که وجود دارد اینجاست که کودکان در رده های سنی مختلف، واکنش و علایم متفاوتی از خود در برابر این فجایع نشان می دهند؛ که لازم است دسته بندی شوند و طبق طیف سنی و بافت خانوادگی با آنها کار شود.
علائم بدنی مثل سردرد، دردهای شکمی، ناراحتی های پوستی، دردهای نامعلوم، مشکلات خواب، نزاع با دیگران زودرنجی و تحریک پذیری بالا، افت تحصیلی، روی آوردن به سمت مواد مخدر در نوجوانان، طغیان سرکشی در خانه و مکتب، افسردگی و… که ریشه تمام مشکلات یاد شده برمی گردد به همان روحیه فروپاشیده که ناشی از تروماهای دیده شده است که درمان نشده است و سرکوب شده رها گردیده … بازهم اشاره می کنم نهاد خاصی که تنها مشخصا روی این کودکان کار کنند، وجود ندارد. نهادی که حتی بعد از انجام کار درمانی، مولفه ای به نام پیگیری داشته باشد که بعد از درمان به طور مثلا شش ماه بعد یا یک سال بعد دوباره سلامت روان و جسم این کودکان را چک کنند و بررسی و سطح مفید بودن درمان ها را بررسی کنند. متاسفانه وقتی در سرزمین ما به راحتی کودکان مورد تجاوز و تعرض های جنسی قرار می گیرند و آمار تکان دهنده ای از تجاوز به چهل کودک در مکاتب لوگر انتشار داده شد و جهان را تکان داد و به سرعت روی آن درپوش گذاشته شد تا مسکوت بماند، گمان می کنید برای کودکان تروما دیده که نسل آینده و امید فردای افغانستان هستند، برنامه مشخص و مدونی وجود دارد؟
۷- اگر بخواهیم آثار بلند مدت ترس، اضطراب و به طور کلی اختلال استرس پس از سانحه برای بازماندگان حملات خشونت آمیز در افغانستان را در نظر بگیریم، شاید همین عوامل به گسترش بیماری های روانی دیگر چون افسردگی، انزوا، عدم اعتماد به نفس، عدم امید به زندگی، روان پریشی و سایر اختلالات روحی روانی دیگر منجر شود. اما به واقع در چنین شرایطی افراد توان و یا انگیزه ای برای پیشرفت و ارتقای زندگی خود و یا حتی جامعه و متعاقبا تلاش برای توسعه ی کشور دارند؟
افراد با روان فروپاشیده قطعا نمی توانند در زندگی شخصی خود مفید باشند چه برسد در زندگی عمومی و اثربخشی آن در جامعه. اما با تمام این احوال، انسان افغانستانی انگار دررنج زاده شده و بزرگ شده است. با تمام این سختی ها همچنان دیده شده که نسبت به فردای روشن و سبز امیدوار هستند و افتان و خیزان برای اینکه از دنیا و حرکت زمین عقب نمانند به زندگی خود ادامه می دهند و به کورسوی نور امیدی که برایشان باقی مانده است حتی اگر حمایت کننده ای نداشته باشند با نوازش خود و ترمیم خود دل خوش کرده و با قدرت پیش می روند. امیدوارم روزهای آرام و سبزی در انتظار مردم عزیزم باشد.