نگاهی به نقش شبکه حقانی در منازعات داخلی افغانستان از آغاز تاکنون
۲۷ تیر(سرطان)۱۴۰۰-۲۰۲۱/۷/۱۸
جنگ داخلی افغانستان
تشدید جنگ در افغانستان به واسطه پیشروی طالبان منجر به حضور مجدد و بهتر بگوییم قویتر گروههای مختلف شورشی در افغانستان شده است. شبکه حقانی از جمله گروههایی است که طالبان را در تشدید جنگ با همراهی القاعده کمک می کند. قبلتر از آن نیز این شبکه در حملات مختلف و مرگباری در کابل نیز دست داشته است. اکنون نیز با حمایت طالبان درصدد کمک به این گروه برای تحقق منافع خود در افغانستان است. چنانکه، با حمایت از داعش در حملات انتحاری در تلاش است تا از طالبات قباحت زدایی کند. اما پرسش مهم این است که نقش شبکه حقانی در این سالها در منازعات افغانستان چگونه بوده است؟ چرا این گروه از طالبان حمایت می کند؟ فرزاد سلیمی فر تحلیلگر مسائل افغانستان در مصاحبه پیش رو به نقش این شبکه و فعالیت آن ها در افغانستان اشاره کرده است.
۱ .امضای توافقنامه طالبان با ایالات متحده به این گروه جسارت و اعتماد به نفس زیادی بخشید. امری که نتیجه آن را در میدانهای جنگ و وضعیت شکننده امنیتی کنونی می بینیم. در چنین وضعیتی بسیاری از گزارشها حاکی از آن است که طالبان تنها نیستند و گروههایی چون شبکه حقانی آنها را در رسیدن به مقصد حمایت می کنند. به عنوان پرسش نخست، رابطه طالبان و شبکه حقانی به طور کلی از چه زمانی آغاز شد؟ این رابطه بر چه اساسی شکل گرفته است؟ اکنون، شبکه حقانی از طالبان و افغانستان چه میخواهد؟
جهاد افغانها علیه شوروی دو تغییر اجتماعی به وجود آورد: تضعیف قدرت بزرگان(خانها) و بدست گرفتن عنان جامعه مدنی توسط علما. این پدیده با شدت و ضعف متفاوتی در مناطق مختلف از جمله هزارهجات و ایلات پدیدار شد. که می تواند از دلایل ظهور آسان طالبان باشد. چون مقاومتهای ساختاری توسط مقاومت قبلا از بین رفته یا تضعیف شده بود. در جنگ نوعی تقسیم قدرت اتفاق افتاد و علما رهبری بعضی از جبهههای نبرد را برعهده گرفتند و در مواردی خانها را نیز به زیر کشیدهاند. مانند: جلال الدین حقانی رهبر آتی شبکه حقانی که به عنوان یک عالم، خان قبیله را به زیر کشیده بود و از طرف حزب یونس خالص فرمانده پکتیا بود.
شبکه حقانی خود متحد طالبان است اما برخلاف طالبان در دهه ۱۹۹۰ به سیستم جمهوری اسلامی بیشتر از امارت اسلامی معتقد بود. (البته امروزه به امارت اسلامی معتقد است. به خاطر اینکه رهبر حقانیها در دوران جهاد عضو جمعیت اسلامی بود و به نوعی گرایشات اخوانی پیدا کرده بود ولی خود درس خوانده مدرسه حقانیه بود. وی فرمانده شاخه یونس خالص بود. همین سبب شده همواره در عین وفاداری, فاصله خود را با هسته مرکزی حفظ کند و در حیطه خصوصی, استقلال عمل خود را نگاه دارد). البته حقانیها ملاعمر را به عنوان امیرالمومنین پذیرفته بودند. در سال ۲۰۰۳, حقانی یکی از ده عضو “شورای جنوب” طالبان بود و تا ۲۰۰۴ به عضوی مهم و تصمیم گیرنده در شورای رهبری تبدیل شد. وی بعداً طی تقسیم بندیهای ساختار فرماندهی مناطق به عنوان رهبر شورای شرق افغانستان منصوب شد. اتحاد حقانی با شورای کویته تاکتیکی است و طالبان نیز به همین دید به حقانی نگاه می کند. حقانی افراطیتر از طالبان است. حقانی نمیخواهد نیروهایش در چشم بنیادگران اسلامی منطقه بد جلوه کند. پس فاصله خود را با شورای کویته حفظ می کند. طالبان نیز به نفوذ منطقهای حقانی نیاز دارد. شاید به همین دلیل است که انس حقانی امروز معاون آخندزاده هست اما برای درک آغاز این ارتباط باید اندکی در تاریخ جست و جو کرد.
مولوی منصور در نشست ویژهای که در دفتر خود در پیشاور در ۱۹۸۱ برگزار کرده بود، اعلام کرد که از اصلاحات مجاهدین ناامید شده و آنها فاسد هستند و باید به اسلام آنها شک کرد. وی اعلام کرد که به دنبال یک اصلاح بلند مدت است و درصدد تربیت طلاب دینی برای رهبری کشور می باشد و این کار را از حزب خود شروع می کند. هسته آموزشی این گروه را پاکستان برعهده داشت. بعداً عرب-افغانهایی از جمله مصطفی حمید، عبدالرحمن العراقی، عبدالرحمان المصری، وَدی الحق(عبدالصبور) و ابوحفص المصری به آنها پیوستند. این آغاز کمپ قیس در ۱۹۸۴ بود که نخستین زمین تمرین افغانها با اعراب به شمار می رفت. کمپ قیس در منطقه سدا (Sadda) واقع در مناطق مرزی پاکستان بود. بعد از این، منصور از طریق عرب-افغانها (گروهی از آنها بعدا از موسسان القاعده بودند) به تربیت مهاجرین افغان در پاکستان پرداخت.
این افغانها قبلا هم آموزشهایی دیده بودند. البته منصوری با حقانی به صورت غیر مستقیم و از طریق عرب-افغانها رابطه ظاهرا بهتری داشت و شاید در مدارس نزدیک به این گروه توانستند آموزش بدهند. چرا که حقانی نیز رابطه بسیار خوبی با اعراب داشت و درواقع، نخستین گروهی بود که اعراب را برای جهاد پذیرفت. همین را می توان از دلایل نزدیکی شبکه حقانی با القاعده دانست که منصور نیز از آن بهره برد. در همین راستا بود که کمپ نظامی البدر در ولایت خوست در اوایل جهاد با سرمایه بن لادن ساخته شد و در اختیار مولوی جلال الدین حقانی قرار گرفت.
مولوی منصور آمریکا را نیز به صورت برابر با شوروی دشمن می پنداشت و در سفر خود به واشنگتن در ۱۹۸۶ به صراحت این را بیان کرد. مولوی منصور یک پشتون غلزائی از قبیله اندر بود. وی کمپ دوم آموزشی خود را در میان قبیله خود در دره زرمت در جنوب گردیز تاسیس کرد. پس از این طلبههای دینی به دور وی گرد آمدند. البته این گرد آمدنها نظامی نبود. درواقع نخستین کسی که بعدها به فکر مسلح کردن این طالبها افتاد، جلال الدین حقانی بود. همچنین، استفاده طالبان از عامل انتحاری و دیگر ابزار و خودروهای انفجاری تحت تاثیر آموزهها و رهنمودهای القاعده بود.زیرا پیش از ۱۱ سپتامبر هرگز در کشور سابقه نداشته است البته شبکه حقانی متخصص تربیت این انتحاریها بود و از طریق رابطه خود بین عرب افغانها و طالبان این مهارت را به طالبان منتقل کرد. چون قبل از ۲۰۰۱ در طالبان دیده نمیشد و کاملاً حاصل ارتباط با حقانیها بود.
امروزه بسیاری از ترورها و قتل عامها در افغانستان را به سپاه صحابه منسوب می کنند که از طریق شبکه حقانی برای منافع طالبان عملیات انجام می دهند. علت این همکاری نیز به نوع نگرش آنها و مشابهت اهداف با طالبان یا صرفا اهداف ثانویه مربوط می شود. برای مثال، بحث دشمنی با تشیع هدف سپاه صحابه است و ایحاد ناامنی هدف طالبان. پس به نوعی با هم همکاری می کنند. از طرف دیگر، دشمنی با آمریکا هدف مشترک طالبان و حقانی بوده است، و از طرف دیگر، حقانی معتقد به گسترش جهاد در مقیاس جهانی است که مشابه القاعده می باشد و همین نقطه اتصال آن با القاعده می باشد. در کار رسانهها هم به همین منوال است. حقانی قبل از ۱۱ سپتامبر مجله عرب زبان منبع الجهاد (به جز شماره اول که پشتونی بود) و پس از ۱۱ سپتامبر مجله نصرت الجهاد به زبان اردو چاپ کرد و میکند. از سال ۲۰۰۱ به بعد ویدیو نیز تولید می کند که همسو با آموزههای القاعده است که بعدا به طالبان منتقل شد.
در نهایت، اینکه اکنون شبکه حقانی از طالبان چه می خواهد مشخص نیست اما مشخصاً هدف این گروه یعنی خروج آمریکا از افغانستان محقق شده است و باید دید چه اهداف دیگری را برای خود تعیین می کند. شبکه حقانی علناً اعلام کرده با مذاکرات صلح بین الافغانی مخالف است در حالیکه از نگرش واقعی آخندزاده هیچ اطلاعی در دست نیست. مشخص نیست حقانی بعد از خروج آمریکا جهاد را به چه شکل می بیند و آیا به دنبال امارت است یا جهاد جهانی؟ در فرایندهای باج دهی طالبان به شبکه حقانی بود که انس حقانی امروز به معاونت آخوندزاده رسیده است و هم مقام عمری، فرزند یکی از موسسان اصلی طالبان در زمان ملاعمر شده است. آیا بعد از تشکیل امارت همسو با عمری مدعی امیری خواهد شد و آخندزاده را به کنار خواهد زد؟ آیا در کسوت یک مجاهد بین المللی در خواهد آمد؟ یا که دست از جهاد خواهد کشید؟ باید دید چه اتفاقی خواهد افتاد.
۲ .پاکستان یکی از متحدهای اصلی شبکه حقانی است. به گونهای که مقامات این کشور از شبکه حقانی به عنوان یک متحد مفید یاد می کنند و این گروه نیز حملاتی به زیرساختهای هندی اصلی ترین رقیب پاکستان در افغانستان داشته اند. با توجه به این مسئله، نقاط وصل اسلام آباد و شبکه حقانی در افغانستان چیست؟ از طرف دیگر، چه اختلافهایی بین این دو طرف در مورد افغانستان وجود دارد؟
ارتباط پاکستان با شبکه حقانی در بحبوحه جهاد علیه داوودخان آغاز شد و عمده اعتبار حقانی در مقابله با نیروهای طرفدار داوود در ۱۹۷۵ در پکتیا بود. ولی گفته می شود به علت تعلل حقانی در تجمیع نیرو نتوانست به موقع خود را به کابل برساند و داوود به وسیله دیگر مجاهدین سقوط کرد. با آغاز تجاوز شوروی نیز این گروه توانست توجه و حمایت پاکستان را در مقابله با کمونیستها کسب کند.
بعد از سقوط طالبان در ۲۰۰۱، حقانی به وزیرستان شمالی در پاکستان منتقل شد و ارتباطات پاکستان با حقانی بیشتر و در ابتدا به نوعی میانجی بین طالبان و آمریکا شد که توفیق نیافت و این شبکه در راستای نگرش خود و ذیل تحریک پاکستان نیروهای آمریکایی را هدف قرار داد ولی کماکان پایگاه آنها در پاکستان باقی ماند. مهمترین علت این رفتار پاکستان به نوعی ناشی از منطق بیش از حدی است که این کشور در قبال افغانستان بکار می گیرد.
این کشور به هر حال درصدی را برای قدرت گرفتن نیروهایی مانند طالبان و حقانی در افغانستان در نظر گرفته و به هیچ عنوان قصد ندارد تا نیرویی ضد پاکستانی در افغانستان قدرت بگیرد. البته این به قیمت از دست دادن مردم افغانستان و دولت کنونی خواهد بود. از طرفی، این کشور همواره از واکنش این گروهها و تاثیر آنها بر هستههای قومی و دینی درون پاکستان درصورت برخورد بیمناک است و از این رو هیچگاه قصد قطع ارتباط کامل را نداشته و بیشتر در جهت کنترل و مدیریت تنش و بحران قدم برداشته است که خود ناشی از عدم کنترل کامل آنها نیز هست. مسئله دیگر، ارتباط این شبکه با تحریک طالبان پاکستان است که یک موازنه خوف و رجا برای پاکستان ایجاد کرده است. خصوصاً با عنایت به تنشهایی که دولت پاکستان در مناطق پشتونی سرحدات خود با افغانستان دارد. نهایتاً، مناقشه مرزی با افغانستان قابل ذکر است. پاکستان همیشه خواهان این بوده که اگر یک طیف سیاسی به هر شکل در افغانستان روی کار بیاید، شناسایی مرز را در مقابله با حمایت پاکستان مدنظر قرار دهد. این سیاست با امارت خود خوانده اسلامی شکست خورد و نه تنها طالبان در آن دوران بلکه هم اکنون نیز تمایلی به شناسایی مرز ندارد. پس نمایانگر این ناامیدی را باید در فنس کشی پیش دستانه پاکستان دید که به لحاظ حقوقی درصورتی که مشمول زمان شود تبعات خاص خود را دارد. اما در عین حال همیشه فاکتور شناسایی از طریق طیف سیاسی هم سو با پاکستان برای این کشور مطلوب بوده است.
نباید فراموش کرد که پاکستان به یک دولت افغانستانی همسو با هندوستان تمایلی ندارد. هرگونه همکاری توسعهای افغانستان و هندوستان برای پاکستان تعبیری جز بسته شدن حلقه همسایگی نیز ندارد و از این سو از هر عاملی که بتواند بر این همکاری تاثیر بگذارد،استقبال می کند. اما همه این مواردی که ذکر شد دارای محدودیت مانور برای دولت پاکستان است. محدودیت از دو منظر قابل بررسی است: ۱)قومی- ملی ۲) مذهبی.
از منظر قومی – ملی، اختلافات دولت پاکستان با پشتونهای مرزی یک عامل واگرا است که تاثیر خود را بر نوع و کیفیت روابط با گروههای شبه نظامی در مرز می گذارد. این قوم مرزنشین هیچ علاقهای به اعمال کنترل پاکستان ندارد. این مسئله در پشتونوالی به صراحت منعکس شده است. در سطح کلان تر، این خطه خود مدعی مفهومی به نام پشتونستان است و برخلاف تصورات، پشتونهای طرف افغانستان همواره از نظر جمعیتی بر طرف پاکستان تفوق داشته است. پس کفه ترازوی ادعای مرزی به نفع پشتونهای افغانستان بیشتر سنگینی می کند.
مسئله دیگر موضوع ملی است که هویت افغانستانی این شبه نظامیان را مقابل پاکستان قرار می دهد. مسئله دیگر مقوله مذهب است. تحریک طالبان پاکستان و دیگر گروههای مبارز به خوبی با شبکه حقانی ارتباط گرفته است و استدلال اصلی آنها هم ضدیت با پاکستان مبتنی بر مذهب است. پاکستان تا حدودی توان مدیریت آنها را از طریق حقانی داشته است اما بحث مذهب چیزی نیست که پاکستان بتواند به راحتی منحرف سازد. از طرف دیگر، بحث افکار عمومی درباره نفوذ پاکستان بر شبه نظامیان، بحث انصارالطاغوت شناخته شدن حقانی نزد گروههایی مانند تحریک طالبان و پایین آمدن هرگونه شانس پذیرش و اقبال عمومی در پذیرفتن این نیروها نزد مردم به دلیل حمایتهای پاکستان، از دیگر محدودیتهای روابط پاکستان با شبه نظامیانی مانند شبکه حقانی است.
۳ .در صورت حضور طالبان در قدرت جایگاه شبکه حقانی در معادلات سیاسی افغانستان چگونه خواهد بود؟ به عبارت دیگر، آیا شبکه حقانی و گروه طالبان دو نیروی مختلف با اهداف متفاوت هستند؟ یا گروهی با خواستی مشترک اما نامهایی متفاوت؟
شبکه حقانی به دلیل نوع رابطهای که با عرب-افغانها و بعداً القاعده برقرار کرده و نیز نوع آموزش مذهبی معتقد به نوعی جهاد جهانی است. کیفیت این نوع جهاد و تفاوت و شباهتهای آن با القاعده و داعش به خوبی روشن نیست اما مسلما مرزهایی فراتر از افغانستان را مدنظر دارد. این درحالی است که طالبان ولو در کلام خود تاکید بر یک افغانستان دارد که البته مشخص نیست فهم ما از افغانستان با این مرزها، هویتها و این قومیتها با خوانش طالبان همسو است یا خیر. ولی به هرحال تفاوت در این سطح میان طالبان و حقانی وجود دارد.
حقانی اکنون مهمترین معاون آخندزاده است و صراحتاً مخالفت خود را با گفتگوهای بین الافغانی ابراز کرده است. مشخص نیست درصورت حصول یک توافق چه واکنشی از جانب حقانی خواهیم دید اما احتمال تخاصم با رهبری طالبان از حیث محدودیتهایی ایجاد شود که احتمالاً برای گستره عملکرد شبکه حقانی وضع خواهد کرد. از این رو هر واکنشی محتمل است. ولو آنکه بیعت نیز کرده باشد. تاکنون هدف مشترکی که این دو نیروی را در یک مسیر کانالیزه میکرد، بحث آمریکا و تا حدودی مخالفت با دولت افغانستان بوده است. مسلماً بعداز هرگونه تفوق احتمالی طالبان در تشکیل دوباره یک امارت، شاهد نیروی خواهیم بود که نیازمند یک هدف است که در همسویی بیشتر با القاعده تجلی خواهد کرد.
۴ .بر اساس گزارشها، شبکه حقانی به بسیاری از گروههای شورشی در افغانستان و کشورهای مختلف در زمینههای متفاوت کمک می کند. مانند داعش، تحریک طالبان پاکستان، جنبش اسلامی ازبکستان. هدف اصلی این شبکه از حمایت این گروهها در افغانستان چیست؟ این شبکه، تضاد بین این گروهها را چگونه مرتفع می سازد؟
در بحث افراط گرایی مادامی که یک هدف ملموس و کلان وجود داشته باشد، اختلاف نظری ایجاد نمی شود. منشاء همه اختلاف نظرها در جزئیات است. توجه داشته باشید که گروههای افراط گرا متشکل از یک طیف همسو و یکپارچه سیاسی و نظامی نیستند. بلکه شامل حلقهها و گروههای فکری مختلفی هستند که حول یک هدف واحد گرد آمده و برای حصول به آن تلاش می کنند. آغاز اختلاف نظرها در میان این گروهها با توافق دوحه بود، مرحله بعدی توافق با دولت و نهایتا مسئله آمریکا است. البته شایان ذکر است که این به معنی متلاشی شدن این گروهها نیست بلکه افزایش اختلافات و سختتر شدن حصول هرگونه صلح نیز خواهد بود. چرا که به جای مذاکره با یک گروه باید چندین گروه را مد نظر قرار داد. بحث داعش و طالبان مشخص است. بحث حقانی و طالبان نیز همینطور. اما مقوله حقانی و داعش و حتی سه ضلعی داعش-حقانی-طالبان تماماً حول همین هدف مشترک بوده و هست. بحث گروههای خارجی مانند: جنبش اسلامی ازبکستان نیز مانند زخمی است که فردای بعد از تشکیل مجدد امارت گریبان طالبان را خواهد گرفت. به طور کلی، هم اکنون حدود ۸۰۰ نظامی به معنی واقعی خارجی در افغانستان ذیل این گروههایی مانند جنبش اسلامی ازبکستان و ایغورها وجود دارد که هم اکنون شدیداً تحت کنترل طالبان هستند.
۵ .به اعتقاد بسیاری از کارشناسان دلیل شکست آمریکا در افغانستان بازی دو جانبه پاکستان از طالبان و شبکه حقانی است. از طرف دیگر، بنظر می رسد آمریکا در شناخت شبکه حقانی کوتاهی کرده است. با توجه به این دو مسئله نقش شبکه حقانی در ناکامی ایالات متحده در افغانستان چیست؟
شکست آمریکا در افغانستان حاصل اصرار بر الگوهای پوسیده این کشور برای کشورهای منطقه بوده که شکست خود را از میانه نیم دهه اول قرن بیست و یک متوجه شده اما برای پیشبرد اهداف منطقهای خود و تبدیل افغانستان به پایگاهی برای فشار و سنگ اندازی در روابط کشورهای منطقه آن را ادامه داده است. آمریکا پیش از آنکه از کسی شکست خُورَد از خود و برنامههای خود شکست خورد. حضور طولانی مدت آمریکا در افغانستان نه تنها هیچ کمکی به دولت-ملت سازی در این کشور نکرد، بلکه زمینه مذهبی لازم برای ایدئولوژیک کردن مردم را نیز برای طالبان مهیا کرد و قشری از نخبگان در این کشور تربیت کرد که چند ایراد اساسی دارند:
۱) امیدشان به آمریکا بیش از توجهشان به واقعیت کشور و تلاش برای بهبود روابط با همسایگانشان بوده،
۲) فاقد درک مشترک بین الاذهانی با مردم عادی بوده،
۳) و تربیت یافته نظام فکری هستند که سنخیتی با واقعیات تاریخی و میراث فرهنگی کشور ندارد.
گاهی فراموش می شود که آمریکا هیچوقت برای سازندگی و ساختن افغانستان به این کشور لشکر نکشید و هیچوقت نیز برای عاقبت به خیری این مردم با طالبان در دوحه توافق نکرد. این مسئله واقعا دردناک است که مردم افغانستان کماکان راه نجات را نه در خود بلکه در آمریکا می بینند.
شکست آمریکا آنجا آغاز شد که دریچه گفتگو با طالبان و شبه نظامیان را در فردای بعد از سقوط امارت خودخوانده اسلامی بست و به جای تأکید بر گفتگو، تا سالها بر مبارزه تأکید داشت و بر تندروتر شدن هر چه بیشتر قشری از مردم انجامید که یا دارای استدلالات مذهبی بودند یا ملی و همگی نیز در همسویی برای تحقق هدف خود یعنی خروج آمریکا حاضر به همکاری با شبه نظامیان نیز می شدند. در این سالها آمریکا با تاکید بر روشهای موقتی و غلط به گسترده شدن اقتصاد جنگی کمک کرد که امروزه قشری از شبه نظامیان به شکل ماشینی و فقط برای پول مزدوری می کنند و چنان به فساد مالی در افغانستان دامن زد که منفعت بسیاری از مردم، مقامات و شبه نظامیان در تداوم جنگ و خونریزی معنی شد.