نگاهی به رابطه طالبان با جامعه و حکومت داری در گفت و گو با آرزو روانستان
۲ مرداد(اسد)۱۴۰۰-۲۰۲۱/۷/۲۴
با قوت گرفتن ایده بازگشت طالبان به قدرت نگرانی های زیادی پیرامون آینده نظام سیاسی در افغانستان وجود دارد. در این میان شهروندان افغانستان به عنوان اصلی ترین قربانیان جنگ بیست سال اخیر در این کشور، نگران بازگشت مجدد این گروه و عقب گرد به دوران سیاه طالبانی با قوانین سخت گیرانه این گروه در دهه ۹۰ میلادی هستند. در حقیقت، در دوران حکومت داری این گروه بر افغانستان رابطه مردم و حکومت در بدترین شرایط خود قرار داشت که ناشی از نوع نگاه این گروه به حکومت داری و جایگاه مردم است. در همین راستا، با تلاش این گروه برای حضور مجدد در قدرت، نگاهی به رابطه طالبان با جامعه و حکومت داری در گفت و گویی با آرزو روانستان داشن آموخته دکتری روابط بین الملل انداخته ایم.
۱ .طالبان به عنوان اصلیترین گروه بنیادگرا در افغانستان که درحال تلاش برای احیای مجدد حکومت اسلامی در افغانستان هستند، اکنون پس از گذشت بیست سال چه نوع نگاهی به تشکیل حکومت در افغانستان دارند؟ به عبارت دیگر، حکومت ایدهآل این گروه چه ویژگیهایی دارد؟
برای درک بهتر و تشریح حکومت ایدهآل طالبان در افغانستان، شاید بد نباشد که اندیشه «بنیادگرایی» که در دهههای گذشته در بسیاری از کشورهای اسلامی خاورمیانه رشد یافته است را بررسی کنیم. برای این موضوع، به تعریف دقیقی از بنیادگرایی نیازمندیم که البته خود کاری دشوار محسوب میگردد. اما در یک تعریف مورد اجماع قرار گرفته، بنیادگرایی به معنی «بازگشت به اصولی است که معرف یا اساس یک ایدئولوژی» را بیان میدارد. در خصوص گروه طالبان، اعتقاد به بنیادگرایی دینی وجود دارد. بدین شکل که در بنیادگرایی دینی این گروه، تأکید بر کلام موثق و مستقیم خداوند در کتاب قرآن و حدیث را دارای نقش حائز اهمیتی برمیشمارند.
این اعتقاد پایهای در اندیشه سیاسی طالبان در بدو پیدایش تا امروز، قابل تشخیص بوده است. شاهد مثال آن را میتوان در استفاده لسانی مجدد این گروه در نشست صلح بینالافغانی اخیری که در دوحه قطر طی چند روز گذشته برگزار شد، در ایجاد «حکومت اسلامی» مشاهده کرد. پس کمافیالسابق، ما تغییری در اندیشه سیاسی گروه طالبان در خصوص مدل حکومت نمیبینیم و در صورتی که حکومت طالبان در افغانستان جایگزین دولت مصالحه ملی (دولت کنونی افغانستان) بر مسند قدرت تکیه زند، همچنان شاهد در پیش گرفتن مبانی بازگشت به اسلام اولیه (براساس آنچه در قرآن و حدیث است) در تأسیس حکومت اسلامی مدنظر این گروه خواهیم بود.
از این رو اگر مجدداً گروه طالبان بتواند قدرت را به شکل کامل در این کشور بدست بگیرد، ما میتوانیم به لحاظ سیاسی شاهد ملغی شدن قانون اساسی رسمی کنونی افغانستان و تأسیس و اجرای دوباره قوانینی باشیم که در آن قوانین اسلام را آن طور که آنان خود تفسیر میکنند، اجرا نمایند.
که اصولاً این قوانین با دیدگاههای بسته و با زیرفشار قرار دادن مردم همراه خواهد بود. چرا که در نگرش این گروه، مخالفت با رسانه (اعم از رادیو، تلویزیون و روزنامه)، هنر (شامل هنرهای تجسمی-کابردی و آثار هنری و غیره)، ورزش (همه ورزشها جز کریکت از دیدگاه طالبان در افغانستان ممنوع است) وجود دارد؛ ضمن آنکه قوانین بسیار سختگیرانهای در خصوص حضور زنان و دختران در جامعه، اعتقادات مذهبی شخصی و حتی پوشش ظاهری مردم دارند که حاکی از عقاید دگماتیسم اسلامی این گروه است.
۲ .در اندیشه طالبانی نسبت مردم و حکومت چگونه است؟ به عبارت دیگر، جایگاه مردم در تفکر طالبانی چیست؟
طالبان رزومه خوب یا حتی قابل قبولی در برخورد با مردم این کشور ارائه نکرده است. عینیت آن را میتوان در کشتار فجیع مردم و برخورد بیرحمانه با آنها در اجرای آنچه اینان (طالبان) با عنوان اجرای تفسیر بنیادگرایانه از دین و سنت است، در حق مردم مشخص ساخت.
اینگونه نیز میتوان تفسیر کرد که بیاعتنایی به سادهترین حقوق اولیه مردم افغانستان در کنار سختگیریهای واپسگرایانه نسبت به زنان در تفکر طالبانی تا امروز محسوس بوده است؛ هرچند که اخیراً برای جلب افکار عمومی، شعارهایی در خصوص تطبیق قوانین خود با دستاوردهای کنونی افغانستان میدهند!
همینطور، اگرچه شعار این گروه جنگ برای اسلام و برپایی اسلام واقعی است اما خلاف آنچه شعار میدهند عملکردشان خالی از تعصبات قومی نیست و همین موضوع نیز باعث بیاعتباری آنان در نزد مردم ازبک، تاجیک، هزاره و حتی پشتونهایی شده که منافع ملی را مقدم بر منافع قومی میدانند.
۳ .جامعه افغانستان در طی بیست سال گذشته دچار تغییراتی بزرگ به همراه دستاوردهایی مهم بودهاند که ناشی از ایجاد یک نظام دموکراسی در طی این دو دهه در افغانستان بوده است. از طرف دیگر، طالبان ادعا میکنند که به این دستاوردها توجه میکند. بنابراین، این گروه چگونه میتواند این دو مسئله را در کنار هم با توجه به شیوه حکومتداری خود جمع کند؟
همانطور که خاطر نشان کردید جامعه افغانستان طی بیست سال گذشته دستاوردهای مهمی داشته است. از جمله این دستاوردهای میتوان به سیاست خارجی (از طریق اعتبار بخشی به چهره افغانستان در عرصه نظام بینالملل و جلب حمایتهای بینالمللی از منظر سیاسی و مالی در تلاش برای برقراری صلح و امنیت در این کشور نام برد)، توسعه اقتصادی (از طریق اصلاحات در بخشهای مختلف صنعت، معدن، زراعت و غیره، توسعه تقویت بانکداری، توسعه انرژی و توزیع برق و در یک نگاه کلی حفظ ثبات نسبی اقتصادی اشاره داشت)، صلح (با تلاش در جهت از بین بردن بسترهای اعتقادی و فکری به جنگ، تلاش برای برقراری صلح از طریق مذاکره)، امنیت (با بهبود مسائل حقوق بشری، بهبود معیشت نیروهای امنیتی و نظامی، مبارزه برای کاهش و از میان بردن فساد در نهادهای نظامی، تعریف مشخص از دشمن و مبارزه با آن و غیره)، توسعه اجتماعی (با بهبود آموزش، مدیریت موثرتر مهاجرتها، بهبود وضعیت زنان و غیره) و در بخش دفاع از ارزشهای حاکمیت قانون با اصلاح ساختار نهادهای حکومتی، توسعه دسترسی به اطلاعات، حمایت قاطع از آزادی بیان و خبرنگاران و اصلاحات در بخش قانونگذاری و غیره گامهای تأثیرگذاری در جهت حرکت به سوی نظامی دموکراتیک برداشته است. تمام این دستاوردها که در بنیان فکری طالبان نمود اندیشه لیبرالی و غربی است، در حقیقت همواره محکوم بوده است. حال در جواب بخش دوم سوال شما که طالبان چگونه میتواند این دستاوردها را حفظ کند و به بنیان فکری خود نیز اعتقاد خود را نگه دارد، میتوان عملکرد طالبان را از زمان نشست صلح بینالافغانی تاکنون بررسی کرد که هیچ سیگنال روشنی در اذهان عمومی دال بر تعدیل رفتارهای متهجرانه و انجماد فکری این گروه به مردم افغانستان و فضای بینالملل نفرستاده است. ضمن آنکه از دیدگاه گروه طالبان تمام دستاوردهای دولت کنونی افغانستان که به زعم آنان دستنشانده آمریکا و اشاعه دهنده اصول غیر اسلامی و غیردینی هستند در زمینه حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق شهروندی، توسعه سیاسی و اقتصادی و بهبود شرایط آموزشی را به نوعی غربزدگی و زانو زدن در برابر فرهنگ غرب و شیوه زندگی غیراسلامی قلمداد میکند که همه این عناصر خطری برای اسلام تفسیر شده آنان تعریف میشود؛ پس هیچ چشمانداز یا سناریویی در خصوص توجه به دستاوردهای دولت افغانستان که در ذهنیت طالبان به عنوان رقیب برای آنان فرض میشود، پس از حاکمیت فرضی طالبان در این کشور، نمیتوان متصور بود.
۴ .به طور کلی آیا واقعیتهای جامعه افغانستان و تغییرات به وجود آمده در طی دو دهه گذشته اجازه و امکان حکومتی مطابق با معیارهای طالبان را خواهد داد؟
این سوال یکی از سوالات بسیار خوبی است که در این بخش مطرح شد. برای پاسخ به این سوال دو موضوع را باید در نظر بگیریم. یکی فراهم شدن شرایطی که پس از شکست طالبان در سال ۲۰۰۱ برای مردم افغانستان ایجاد شد که باعث کم رنگ شدن توجه به موضوع قومیت و مذهب و توجه بیشتر به سمت مردمسالاری بود.
در کنار این مساله برعهده گرفتن نقشهای مهمتر در جامعه در عرصههای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی از سوی مردم و عرصه سیاسی از سوی تحصیلکردگان (به خصوص در قشر جوانان و زنان)، فضای کشور را به سوی همدلی ملی بیش از پیش سوق داد. این آزادیهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، هرچند نسبی و هرچند ناکاملی که به سختی بدست آمده، هماکنون باعث شده تا افکار عمومی تحمل واپسگرایی را نداشته باشند. همانطور که هماکنون بسیج مردمی ایجاد شده در مبارزه با طالبان، بخشی از این واقعیت را نشان میدهد و گویای این مساله است که مردم افغانستان یکبار حکومت طالبان را تجربه کردهاند و دیگر مایل به برگشت به عقب نیستند.
۵ .به طور دقیقتر آبشخور نظام فکری طالبان در ایجاد حکومت، رابطه بین حکومت و مردم از کجا نشات میگیرد؟ از طرف دیگر، چرا طالبان در پی احیای امارت اسلامی است نه خلافت اسلامی است؟ تفاوت بین این دو چیست؟
بیاید این موضوع را اینطور بیان کنید که دقیقاً طالبان کیست؟ تا بتوانیم آبشخور نظام فکری این گروه را تجزیه و تحلیل کنیم و پاسخ دهیم که چرا طالبان در پی احیای «امارات اسلامی» است؟ طالبان یک گروه به شدت تندروی اسلامی مسلح است که در نتیجه فعل و انفعالاتی که در فضای منطقه و افغانستان صورت گرفت، توانست به جریانی سیاسی و نظامی از بُعد بنیادگرایی اسلامی تبدیل شود که داعیه کسب قدرت سیاسی را براساس باورها و برداشتهای خود از اسلام در افغانستان پیادهسازی کند. حال خود کلیدواژه بنیادگرایی حاوی این موضوع است که اینان به دنبال اصلاح جامعه براساس الگوی معرفتی خاص خودشان از متون دینی هستند. پس اساساً هدف بنیادگرایی کسب قدرت سیاسی در جهت اصلاح اجتماع آلوده براساس فهم و تشخیص خود است. که البته میتوان این موضوع را هم در حاشیه مطرح داشت که بنیادگرایی تنها مختص به این گروه نیست و ما میتوانیم مدلهایی از بنیادگرایی را در ادیان و مذاهب مختلف در کشورهای دیگر هم ببینم.
اما در خصوص بنیادگرایی اسلامی گروه طالبان رسیدن و ساخت «مدینه فاضله» نهایت خواستهی آنان است. اما عملکرد اینان در ابتدای امر با خشونت و قتل عام گسترده هزارهها، شیعیان در بامیان و مزارشریف، رهبران شیعه، تخریب مجسمههای بودا در بامیان، خط فکری راهبردی طالبان را به افغانستان و بعد منطقه و دنیا نشان داد که همین راهبرد حکومتی، موجب نارضایتی مردم و تنشهای پس از آن و نهایتاً امتناع از تحویل اسامه بن لادن به آمریکا، موجب سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ میلادی شد. اما پس از اعلام خروج نیروهای آمریکایی و ناتو، طالبان با تجدید حیات مجدد خود دوباره به عرصه سیاسی افغانستان بازگشته و این درحالی است که هنوز بر «امارات اسلامی» یعنی همان ساختار سیاسی تشکیلات حکومت خود پیش از سقوط در سال ۲۰۰۱ میلادی، تاکید دارد. این درحالی است که «امارات اسلامی» با آن ساختار، محتوا و پیشینه از سوی افکار عمومی اکثریت مردم افغانستان بخصوص نسل جوان و منطقه و فضای بینالملل پذیرفته نیست و حال سوال این است که «امارات اسلامی» طالبان دارای چه ساختاری بوده؟ در ساختار «امارات اسلامی» طالبانی تمام قدرت در دست امیرالمومنین بوده، همینطور دارای شورای وزیران و مجلس شورای اعلی که دارای نقش مشورتدهی هستند، بوده اما تصمیم نهایی مسائل با امیرالمومنین است و در «امارات اسلامی» طالبانی تمام عزل و نصبها در تمام جغرافیای سیاسی کشور با دستور وی اجرا میشود و پس از بیعت با وی اطاعت از وی اجباری و البته میتوان گفت که «امارات اسلامی» مدلی از «خلافت اسلامی» نیز محسوب میشود.
اما اینکه خلافت اسلامی چیست؟ میتوان بیان داشت که در تاریخ افغانستان، گفتمان «خلافت اسلامی» یکی از مهمترین و موثرترین گونههای متعدد اسلام سیاسی در این کشور بوده است به شکلی که میتوان اینگونه بیان داشت که این گفتمان همواره زیرپوست سیاست و قدرت در افغانستان حضور داشته؛ به خصوص در مقاطع زمانی ۱۸۸۱ تا ۱۹۱۹ و از ۱۹۹۶ که به عنوان گفتمانی برتر در حیات سیاسی و اجتماعی این کشور تبدیل شد. به شکلی که در این مقاطع «خلافت اسلامی» در کانون گفتمان و کلیدواژههایی چون امارت اسلامی، امیرالمومنین، شریعت، سنت، جهاد، پشتونیسم، امنیت و غیره را پیرامون مفصلبندی خود قرار داده و به مرتبهای رسید که در رقابت با دیگر گفتمانها به گفتمانی هژمون در افغانستان دست یافت اما در همین مقاطع نیز اعتبار خود را از دست داد و به حاشیه رانده شد؛ البته اینکه هرگز نباید موضوع برگشتناپذیری این گفتمان را به فضای سیاسی افغانستان در نزدیکی طالبان به داعش که با مدل «خلافت اسلامی» عجین و شناخته شده است، نادیده انگاشت.
اینکه چرا طالبان به دنبال احیای «امارت اسلامی» به جای «خلافت اسلامی» است نیز از دیدگاه من بر این مبنا قرار دارد که طالبان با ایجاد «امارات اسلامی» به دنبال گرفتن قدرت حداکثری در افغانستان و پیادهسازی و اجرای اسلام براساس برداشت خود در این کشور را دارد. یعنی جوهره اقدامات این طیف، تمامیتخواهی و تعصب است. همینطور جهاد مدنظر طالبان جنبه معیشتی نیز پیدا کرده و به تدریج شکل شغل مذهبی را پیدا کرده چرا که منبع ارتزاق چندین خانوار گردیده است؛ اما «خلافت اسلامی» که در تفکر داعش به شکل پررنگتری دنبال و به چشم میآید، به دنبال حکومت جهانی و تأکید بر تکفیر دارد. یعنی هر کس که با اندیشه آنان مخالف است مرتد و کافر محسوب میشود که یا باید از بین برود یا اینکه تفکر حکومت آنان را بپذیرند. این مشخصترین تفاوت طالبان سلفی و داعش تفکیری و مدل حکومت «امارت اسلامی طالبانی» و «خلافت اسلامی داعشی» است چرا که هر دو گروه طالبان و داعش در مبانی فکری خود در زمینه جهاد، شیعهستیزی و توحید اشتراک دارند اما در اجرای این مولفهها نیز تفاوتهایی دارند.
پس در یک جمع بندی میتوان تفاوت «امارات اسلامی» طالبانی و «خلافت اسلامی» داعشی را در:
– تفاوت در تعریف ملت- دولت (در تفکر طالبان، دایره فعالیت محدود به مرز افغانستان است و در تفکر داعش، تشکیل خلافت اسلامی در عراق، شام و خاورمیانه و تسری آن به جهان است).
– نیروهای تشکیل دهنده (طالبان از نیروی بومی، قومی قبیلهای برای تشکیل نیروهای خود بهره میگیرد اما داعش از نیروهای کشورهای عربی و چندملیتی نیز بهرهگیری میکند).
– جهاد (در تفکر طالبانی جهاد را نمیتواند برعلیه مسلمانان به کار برد و فقط بر علیه کفار است اما در اندیشه داعش، هرکس که با خط فکری آنان در تضاد است مرتد و جهاد با وی واجب شرعی است).
و البته تفاوتهای دیگری نیز بین طالبان و داعش مانند کاربرد رسانه، اقتصاد و مجراهای تأمین مالی و مذهب وجود دارد که فعلاً از تشریح بیشتر آن صرفنظر میکنیم.
۶ .مبنای اصلی نظام مورد نظر طالبانی را فقه و شریعت اسلامی تشکیل میدهد. اصولی که برگرفته از حکم الهی است. در چنین نظامی قانون طرحریزی شده توسط انسان چه جایگاهی دارد؟
در واقعیت وجودی تفکر طالبانی همانطور که پیش از این نیز گفتم هیچ نقطه روشنی که در بردارنده این موضوع باشد که تعدیلی در ایدئولوژی این گروه به وجود آمده، دیده نمیشود اما این نکته نیز نباید نادیده گرفته شود که طالبان امروز با طالبان قبل از ۲۰۰۱ میلادی یک تجربه سیاسی گرانبها را تجربه و در حافظه خود ثبت کرده است که در صورتی که به دنبال حفظ و تداوم قدرت سیاسی خود در این کشور هست، باید حساسیتهای اجتماعی و فرهنگی جامعه جدید را درک کند. پس برای نیل به هدف حفظ و تداوم قدرت سیاسی خود لاجرم میبایستی به دنبال الگوی جدیدی از نظام اسلامی باشد که در آن قانون اساسی و دیگر ضمایم آن با اصول اسلام تفکر طالب انطباق کامل داشته باشد؛ که البته کاری بس دشوار است.
البته که رویدادهایی نظیر نشست دوحه نشان داده که طالبان در جهت جلب افکار عمومی، میتواند مخاطبان خویش را درباره ماهیت خود گمراه کند. برای مثال طالبان خود را متعهد به ارزشهای نوین چون حقوق بشر و حقوق زنان بر مبنی دین اسلام نشان داده است! اما واقعیت امر پیچیدهتر از بیان این قبیل موارد است. چرا که برعکس ادعاهای طالبان، نمیتوانند آزادیهای اساسی همچون آزادی ادیان، عقاید، برابری جنسیتی و حقوق بشری مطابق آنچه که پذیرفته شده در نزد جهان است را بپذیرند.
۷ .در رابطه با ایجاد نهادهای موسس برای ایجاد دولت و یا حاکمیت طالبان این سوال مطرح میشود که این گروه از همان بدو تولد و تأسیس، دربرگیرندهی سازوکار نهادی که بتواند به عنوان گزینهای برای ایجاد دولت عمل کنند را در اختیار داشتند؟ به عبارتی، طالبان صرفاً گروهی محلی و غیرسازمان یافته بوده و یا خیر دربرگیرندهی برنامهریزی استراتژیک و اقدامات هماهنگی در جهتِ پیادهسازی چهارچوبی سیاسی و حکومتی بوده است؟
باید بدانیم که تحولات سیاسی پس از خروج شوروی، ضعف و ناتوانی رهبران جهادی برای برقراری دولت فراگیر و گسترش اختلافات میان گروههای مختلف جهادی، باعث ظهور طالبان در جامعه افغانستان شد. گروهی که متشکل از طلبهها در مدارس دینی پاکستان به رهبری ملامحمد عمر مجاهد در سپتامبر ۱۹۹۴ میلادی با هدف «مقابله با شر و فساد و ایجاد یک نظام اسلامی مبتنی بر فقه حنفی» در افغانستان از مرز سپینبولدک ولایت قندهار در جنوب کشور ظهور کرد و به سرعت نفوذ خود را گسترش دادند.
پس بروز جنگ و ناامنی توسط گروههای مختلف در افغانستان، باعث شد تا طالبان ابتدا به عنوان یک «جنبش نجات بخش» در نزد مردم جلوه پیدا کند. همینطور نبرد طالبان با جنگجویان حزب اسلامی به رهبری حکمتیار باعث شد تا ربانی (رئیس جمهور اسبق افغانستان) که با این حزب اختلاف داشت، طالبان را «فرشته صلح» بنامد و از گروههای مختلف جمعیت اسلامی افغانستان بخواهد که به مقابله با طالبان نپردازند.
تا اینکه در ۲۷ سپتامبر ۱۹۹۶ میلادی طالبان وارد کابل شد و پرچم «امارات اسلامی» را بر کاخ ارگ ریاست جمهوری افغانستان به احتزار در آورد.
برخی نظریه پردازان عرصه سیاست مانند صاحبنظر مرادی در کتاب «افغانستان در سده بیستم: از عبدالرحمان تا کرزی»، معتقدند که طالبان با حمایت پاکستان وارد عرصه سیاسی افغانستان شد. به اعتقاد ایشان ظهور طالبان توسط بینظیر بوتو، لیبرالترین و سکولارترین حکمران تاریخ پاکستان هدایت شد. پاکستان بلافاصله پس از سازماندهی طالبان، حمایت از این جنبش را آغاز کرد. این کشور با زعامت بینظیر بوتو، پشتیبان طالبان در عرصه بینالمللی بود. پس از وی نیز، نواز شریف حمایت از طالبان را ادامه داد و کوشید آمریکا را قانع سازد که گروه طالبان «بهترین در میان بدها» است.
پس ميتوانیم گروه طالبان را در شکلگیری اولیه محلی و غیرسازمان یافته و در برنامهریزی استراتژیک و اقدامات هماهنگی در جهتِ پیادهسازی چهارچوبی سیاسی و حکومتی دارای هدف تعبیر کنیم.
۸ .گرچه طالبان طی بیست سال گروهی مقاوم و پایدار بوده و طی ۵ سال تحت عنوان امارت اسلامی حکومت کرده است، اما به باور برخی ناظران سیاسی این گروه در ارائهی چارچوبی دقیق و منظم برای حکومتداری و نظریه سیاسی منسجم در زمینهی حکومت بیبهره بودهاند. اما طالبانِ امروزی که به نوعی به مذاکره و گفتگو نیز روی آوردهاند:
-آیا در رویکردی دیپلماتیک و تقویتِ رفتاری سیاسی متکی بر دیپلماسی تغییر کردهاند؟
به اعتقاد من خیر. نباید از منظر دور داشت که طالبان برخلاف اکثر جنبشهای اسلامی فاقد تئوریسین، مغز متفکر و نظریهپرداز است. سواد علمی و دانش سیاسی سرکردگان این گروه بسیار سطحی و ابتدایی است و سایر سران طالبان نیز همین وضعیت مشابه را دارند. ضمن آنکه طالبان دیروز و امروز با همدیگر فرقی ندارند و هر دو تنها به دنبال کسب و حفظ قدرت براساس آنچه که خود بر آن متعهدند هستند.
– آیا چارچوبی برنامهریزی شده برای حکومت کردن در اندیشههای سیاسی آنها وجود دارد؟
در اندیشه فکری طالبان دال مرکزی «شریعت» است که حول دال مرکزی، هفت دال دیگر (اعم از امنیت، حکومت الله، امر به معروف، پشتویسم، خشخاش، زنان، شیعه ستیزی)گردهم قرار میگیرد. دال مرکزی «شریعت» معجونی از قرائت دیوبندی و وهابی از اسلام، سنت قبیلهای پشتون یا پشتونوالی و وضعیت اجتماعی، اقتصادی و روانی افراد طالبان از شریعت را بیان میدارد؛ که به نظر میرسد برای حکومت نیز وامدار آن باشند.
۹ .با قوت گرفتنِ احتمالاتی از ورود طالبان به ساختار سیاسی افغانستان، آیا در آینده شاهد تغییر و تحولاتی در اندیشه طالبان و به نوعی اصلاح وتعدیل دکترین آنها و تطبیق این گروه با شرایط موجود خواهیم بود؟
قبل از پاسخ به این سوال میخواهم توجه شما را به موضوع مهمی جلب کنم. اینکه سه مسأله میتواند باعث عدم قبول مذاکره توسط گروههای تندرو و شورشی میشود.
– وقتی گروه دارای آرمانهای ایدئولوژیک باشد و به آن شدیداً اعتقاد داشته باشد.
– وقتی منابع مالی متعدد داشته باشد و به منابع مالی مردم نیاز نداشته باشد.
– وقتی که وضعیت موجود به سودش باشد.
در چنین شرایطی گروه حاضر به مذاکره نمیشود. در حالحاضر طالبان هر سه این شرایط را دارا است ولی سوال اینجاست که چرا پای میز مذاکره میآید؟ شاید یک دلیل آن تطهیر چهره خود در فضای داخلی کشور و عرصه نظام بینالملل باشد. پس به اعتقاد اکثر نظریهپردازن و صاحبنظران در خصوص عملکرد طالبان میتوان این مساله را عنوان نمود که طالبان تغییری در اندیشه، آرمانها و ایدئولوژی خود نکرده است و فقط زیرکانهتر عمل میکند. برای مثال اعلامیههایی که پس از ورود به ولسوالیهای (فرمانداریها) تصرف شده توسط طالبان میان مردم صادر شده گویای همان مبانی فکری بیست و پنج سال گذشته این گروه است.
دیدگاه این گروه همچنان راجع به زنان، حقوق شهروندی، حقوق بشر و غیره همان دیدگاه دگم بیست و پنج سال گذشته است و تفاوتی با گذشته دیده نشده. ضمن آنکه در نشستها و مذاکرات میان طالبان با آمریکائیها و دولت افغانستان، طالبان از ساختار و شکل حکومت خود سخنی بر زبان نرانده و هر وقت سوألی در این باره میشود از پاسخگویی طفره رفتهاند. پس طالبان درسهایی از گذشته گرفته اما این درسها در نحوه تعامل آنها با مردم و نحوه حکومتداری آنها تأثیری نداشته است و فقط بر نحوه توفیق آنها بر مردم تأثیر گذاشته است. به این ترتیب که قبل از ورود به ولایات و یا مناطق اعلام میکنند با اقلیتها، مخالفین و غیره کاری نداریم ولی بلافاصله پس از ورود به آنجا همان مبانی فکری گذشته پیاده میشود. پس فعلاً این گونه رفتارها، تاکتیک طالبان جهت ورود و تسلط بر مناطق است و در عمل، رویکردشان تفاوتی نکرده است.
اما اینکه احتمالاتی از ورود طالبان به ساختار سیاسی افغانستان وجود دارد؛ این احتمالات را نمیشود نادیده گرفت اما فعلاً تا رسیدن به این رخداد فاصله وجود دارد. رفتار دولت افغانستان در حال حاضر و رفتار طالبان پس از ورود به هر منطقه با از بین بردن زیرساختهای و تأسیسات دولتی که اگر این چشمانداز وجود داشته باشد که در کوتاه مدت طالبان ممکن است ساختار سیاسی افغانستان را به شکل کامل بدست بگیرد، به آنها نیاز دارد پس چرا این زیرساختها را نابود میکند؟ احتمال قریبالوقوع بودن بدست گرفتن کامل قدرت را توسط طالبان مخدوش و توسعه جنگ را در این کشور بیشتر میکند.