سر تیتر خبرهاسیاستنخستین خبرهایادداشت ها

چرخش سیاست خارجی ایالات متحده از فعال گراییِ ضدتروریسم به انفعال

۱۷ اسد (مرداد) ۱۴۰۰ – ۸/ ۸/ ۲۰۲۱

پس از آنکه در ۲۹ فوریه ی ۲۰۲۰ توافق نامه ای میان گروه طالبان و دولت ایالات متحده به ریاست جمهوری دونالد ترامپ در جهتِ تسهیل مذاکراتِ بین الافغانی و دستیابی به آتش بس و صلحی پایدار در دوحه ی قطر منعقد شد، بسیاری از ناظران سیاسی و حتی افراد عامی از تعامل و بلکه تفاهمِ این دو بازیگرِ دولتی و غیردولتیِ ظاهرا ناسازگار و متخاصم که روزگاری برای از میان برداشتنِ یکدیگر افغانستان را به صحنه نبرد خود تبدیل کرده بودند، شگفت زده شدند!

چراکه از یک سو ایالات متحده با داعیه ی مبارزه ای جهانی با تروریسم، حذف القاعده، سرنگونیِ حکومت طالبان، و از بین بردنِ احتمالاتی از تکرارِ حملات تروریستی در خاک کشور خود به افغانستان لشکر کشید؛ از سوی دیگر در مقابل طالبان نیز با تکیه بر جهاد علیه کفار، بریدن پای غیرمسلمانان غربی از افغانستان، برپاییِ مجدد امارت اسلامی و تحکم آموزه های شریعت مدارانه ی دگماتیک به تجهیز و تقویت خود در کشورهای همسایه و انجام حملاتِ خشونت آمیز در خاک افغانستان مبادرت کردند.

بنابراین سرزمین افغانستان و مردمان آن ناکرده گناه در جنگی گرفتار آمدند که نه در آن نقشی داشتند و نه منفعتی. اما آنچه مشخص و آشکار است منفعتِ این دو بازیگرِ خاص از ابتدا تا کنون، و چرخشِ سیاست های موضعیِ آنها از جنگ و دشمنی علیه یکدیگر به تفاهم و مذاکره بود. چنانچه در این روند، نقشِ رهبری ایالات متحده در ائتلاف نظامی برای نبردی ضدتروریستی، با خروجی غیرمسئولانه به نقش میانجیگری در مشروعیت بخشی به دشمنِ خود و نشان دادن چراغ سبز برای بازگشت آن به ساختار سیاسی-اجتماعی تغییر کرد.

به طور کلی گرچه سیاست ها و منافع راهبردی ایالات متحده در حال حاضر برای چنین عقب نشینی عجولانه ای ایجاب می کند که جنگ در افغانستان را به حال خود رها کند، اما شاید بتوان سناریوهای مختلفی دررابطه با روابط ایالات متحده با طالبان، عقب نشینی از افغانستان و متعاقبا سهیم ساختن طالبان در قدرت مطرح کرد:

۱- سناریوی اول؛ تداوم نفوذی غیرمستقیم با رویکردی برد-برد: در گام اول شاید بتوان توافق نامه دوحه را بده بستانی سیاسی از یک بازی برد-برد برای آمریکا و طالبان دانست. توافقی که با توجیهی از کاهش خشونت نه برای مردم افغانستان، بلکه برای نیروهای آمریکایی کلید خورد و نقشه راهی برای همکاری های راهبردی امنیتی جدید ایالات متحده را رقم خواهد زد.

از یک سو باید گفت جنگ ۲۰ ساله در افغانستان جدا از هزینه های جانی، متحمل هزینه های مالی بسیاری برای ایالات متحده نیز بوده است (چنانچه بر اساس پروژه تخمین هزینه های جنگ، ایالات متحده مجموعا ۲٫۲۶ تریلیون دلار هزینه کرده و آخرین گزارش وزارت دفاع در سال ۲۰۲۰ حاکی از آن است که هزینه های جنگ در این سال ها بالغ بر ۸۱۵٫۷ میلیارد دلار بوده است) و برای رهایی از کشوری که «گورستان امپراتوری ها» نامیده می شود، قطعا زمانِ تغییر رویکرد در سیاست خارجی ایالات متحده فرارسیده بود.

همچنین ازسوی دیگر طی دو دهه اخیر درماندگی و ناکامی دولت افغانستان و همچنین عدم اجماعی سیاسی در پذیرش طیف وسیعی از دیدگاه ها، ایدئولوژی ها و صداهایی خواهانِ مشارکت در قدرت؛ رویکردی از «برنده صاحبِ همه چیز است» (winner take all) را در ساختار سیاسی این کشور تثبیت کرده است. رویکردی که به جای حل مشکلات داخلی بیشتر بر کسب اولویت های فردی تمرکز داشته و از پیاده سازی حکمرانی خوب، اقتصادی پویا و امنیتی ممتد و اثربخش ممانت کرد.

بنابراین شاید بتوان گفت اکنون دیگر ایالات متحده از سرمایه گذاری بر حمایت و حضوری نظامی و ذیلِ آن پیش بردنِ سیاست گذاری های هزینه بر دولت و ملت سازی انصراف داده و در پی تکیه بر سیاست های راهبردیِ دیگریست. چنانچه بایدن نیز اذعان کرده هدف ما از بودن در افغانستان ملت سازی نبود.

۲- سناریوی دوم؛ تعامل برای از میان برداشتن دشمن مشترک: برخی از کارشناسان سیاسی براین باورند که با قدرت یافتن دولت اسلامی ولایت خراسان در افغانستان و احتمالِ گسترشِ نفوذ آنها در آسیای میانه، ایالات متحده در انتخابی بین بد و بدتر به ترجیحِ طالبان برای دفع خطر احتمالی داعش سوق یافته است. شاید تابدین جا سیاست های ایالات متحده ایجاب می کرد که این قدرت جهانی حضوری مستقیم و بلاواسطه در منطقه داشته باشد و با تکیه بر رویکردهای انتقام جویی و صلح سازی در میانه ی میدان بماند؛ لیکن اکنون به نظر می رسد ارجحیت در دور ایستادن از آتش و استفاده از نایبانی نه چندان متعارف است.

بدین ترتیب به باور برخی تحلیلگران، با خروج آخرین نیروهای خارجی از افغانستان، ایالات متحده بر روی دشمن دیرینِ خود، یعنی طالبان حساب باز می کند تا تهدید جدید گروه شبه نظامی داعش را دور نگاه دارد، چراکه این کشور به سمت آینده ای نامشخص حرکت می کند. اما به باور این افراد، در حالی که تلاش ها برای تقویت و حمایتِ نیروهای امنیتی افغانستان در برابر شورش طالبان بی ثمر مانده و فضای تهدید منطقه طی دو دهه گذشته به شدت تغییر کرده است، چشم اندازی از وجودِ یک طالبانِ احیا شده با رهبریِ جنگ محلی علیه داعش، که توسط ایالات متحده به عنوان یک تهدید جهانیِ بزرگتر شناخته می شود، به نوعی در محافل رسمی به طور فزاینده ای پذیرفته شده است.

چنانچه به گفته ی یکی از مقامات وزارت دفاع که تمایلی به افشای نامش نداشت، “طالبان حضور داعش در منطقه ی خود را نمی پسندد، و این امر تقریبا به حدیست که آنها علیه داعش و ایدئولوژی آنها تعصبی تبعیض گرایانه داشته و در تلاش هستند تا بتوانند این گروه را حذف کنند.” (O’connor and Jamali, 2021).

۳- سناریوی سوم؛ صف بندی کشورهای منطقه در سایه ی همکاری با طالبان: از سوی دیگر به نظر می رسد اقدام ایالات متحده از رابطه ای علنی با طالبان و یا توافق برای جای گیری مشروع آنها در نظام سیاسی، رفتار سیاسی کشورهای منطقه را نیز به شدت تحت الشعاع قرار داده و حتی بر قدرتی چون چین نیز تاثیرات خاص خود را خواهد داشت. چانچه چندی پیش شاهد دیدار سران طالبان با چین بودیم.

گرچه چین منتقدِ خروج فوری و غیر مسئولانه ی آمریکا از افغانستان است، اما به همان نسبت نگرانی ها از افزایش نفوذِ این کشور در افغانستان نیز وجود دارد. در نتیجه کشوری که به بهانه مقابله با ترویسم اسلامی اقلیتِ مسلمانان ایغور در سین کیانگ را تحت فشار و سرکوب قرار داده و شالوده ای کمونیستی دارد، حال برای تضمین منافع اقتصادی و سرمایه گذاری هایِ آتی خود، حتی به رابطه با گروهی که هم اسلامگراست و هم افراطی، تن می دهد.

بدین ترتیب می توان گفت این گروهِ تندرویِ ظاهرا سال ها خفته اما عملا بیدار، هر چه که هست در حال تبدیل شدن به بازیگری کلیدی و قدرتمند در منطقه است و نمی توان دیگر آن را تنها به چشمِ یک گروه تروریستیِ صرف دید. بازیگری که ریشه های آن در افغانستان و پاکستان بوده، اما شاخه های آن می تواند در آینده کشورهای منطقه و فرامنطقه را با خود درگیر سازد. به همین خاطر طی ماه های اخیر شاهد تقویت روابط دیپلماتیک بازیگران منطقه ای با طالبان و مذاکراتی بین برخی دولت های منطقه با سران طالبان و به نوعی پذیرش آنها بودیم.

۴- سناریوی چهارم؛ رابطه ی طالبان و ایالات متحده زمینه ساز قدرت بخشی به کشورهای دیگر: یکی از محورهای رابطه آمریکا و طالبان را می تواند در هند جست و جو کرد. در واقع دادن نقش بیشتر به هند توسط ایالات متحده پس از خروج از افغانستان از گزینه هایی است که ایلات متحده می تواند نبود خود را جبران کند. به عبارت دیگر، هندی ها تا مدت ها تمایل زیادی به ایجاد رابطه با طالبان نداشتند، زیرا بیمِ آن را داشتند که چنین اقدامی به روابط این کشور با دولت افغانستان و حامیان قدرتمند منطقه ای و جهانی آن آسیب بزند.

هندی ها طالبان را چیزی جز نماینده اصلی رقیب منطقه ای خود، یعنی پاکستان در نظر نمی گرفتند و معتقد بودند که از مشارکت مستقیم این گروه سود چندانی نخواهند برد. همچنین دهلی نو تمایل نداشت با وارد شدن در گفت وگو با طالبان سیاست خود مبنی بر عدم گفت و گو با هیچ «گروه شبه نظامیِ» دیگری را زیر پا بگذارد، چراکه برای گفت و گو با گروه های شورشی در کشمیر مجبور به گفت و گو می شود.

اما با تغییر و تحولاتی که متعاقبا رخ داد و بسیاری از کشورها ارتباط خود را با طالبان از سر گرفتند، هند نیز تمایل خود را به گفت و و با طالبان نشان داد. در مقابل طالبان نیز، برای فردای پس از خروج و دریافت کمک های خارجی به کشورهایی مثل هند نیاز دارد. در نتیجه، احتمال پررنگ شدن رابطه بین هند و ایالات متحده و طالبان بسیار زیاد است.

۵- سناریوی پنجم؛ تمرکز بر دیپلماسی میانه داری به جای مداخله تهاجمی-نظامی: به نظر می رسد چرخشی از ردپای نظامی قوی در میدان جنگ به عاملی حمایتی در مبارزه با تروریسم و ایجاد صلح با تیکه بر دیپلماسی وساطت با بنیادگرایان در آینده، یکی از راهکاری ایالات متحده در آرام سازی منطقه باشد. واشنگتن تقریبا بر کاهش نقش خود در افغانستان متمرکز خواهد بود اما دست از افغانستان و تحولات آن نخواهد شست و احتمالا به سیاست های نظارتی و یا ایجاد پایگاه هایی نظامی در کشورهای منطقه ادامه خواهد داد.

اما طالبان نیز محتاطانه عمل کرده و همان گونه که به هر دلیلی برای اقدامات خود به توافق نامه ی دوحه ارجاع می دهد، باید از طریق فعالیت های قابل بررسی به ایالات متحده نشان دهد که تعهدات خود در رابطه با تروریسم را جدی می گیرد. همچنین اگر طالبان قصد دارد به طور واقعی راه حلی را برای نزاع و جنگ کشور را دنبال کند، باید نشان دهد که آمادگی دارد در مصالحه ی جدی-و انتقال تدریجی به یک نهاد سیاسی بدون خشونت- که برای هرگونه حل و فصل پایدار برای جنگ نیاز است، مشارکت کند.

گرچه شاید سیاست خارجی واقع گرایانه ایالات متحده را نتوان تماما به اتحادگرایی آن با گروه هایی بنیادگرا توجیه کرد، اما شاید بتوان گفت همین نزدیک شدن طالبان به غرب خود نشانگر سیاست بندواگونینگ یا دنباله رویِ طالبان از آمریکا برای دفع تهدید احتمالیِ آتی؛ و درمقابل، اقدامات ایالات متحده در راستای سیاست نفوذ و کمک خارجی نیز، برای مرتفع ساختن تهدیدهای ناشی از تحولات افغانستان دانست.

تغییر در اولویت بندی تهدیدهای موجود برای ایالات متحده

در راستای همین بحث می توان گفت در حقیقت، مجموعه تهدیدهای ایالات متحده از سال ۲۰۰۱ تاکنون تغییر کرده است. افغانستان دیگر فوری ترین یا مهم ترین چالش امنیت ملی پیش روی ایالات متحده نیست. آمریکا با مجموعه وسیعی از تهدیدات دیگر مانند ظهور چین، روسیه، تغییرات آب و هوایی رو به روست که در سال های آینده به سرمایه گذاری جدی از منابع و توجه ایالات متحده نیازمند است. در نتیجه، ایالات متحده دیگر تهدیدی جدی از سوی افغانستان برای منافع ملی خود نمی بیند. (Magsamen and Michael,2019)

در نتیجه، این کشور ترجیح داده است که با مرتفع ساختن تهدید طالبان از طریق توافقنامه و همکاری با این گروه در برابر چین و روسیه در آینده تهدیدات خود را کاهش دهد. چراکه وجود یک طالبان مخالف ایالات متحده در همسایگی چین و در نزدیکی روسیه دردسر آفرین است. بنابراین، با امضای توافقنامه بین ایالاات متحده و طالبان در سال ۲۰۲۰ روابط بین دو طرف به سمت مسیر تازه ای سوق پیدا کرد.

جمع بندی

در کل باید گفت کارشناسان سناریوهای مختلف احتمالی از آینده افغانستان را به نمایش می گذارند؛ از پیروزی کامل طالبان در سراسر افغانستان گرفته تا توافق سیاسی برای حکومتی موقت، یا بن بستی که این کشور را بین دو مرکز قدرت و تداوم خشونت ها تقسیم می کند، یکی به رهبری دولت افغانستان در کابل و دیگری به رهبری طالبان. اما درابطه با مراودات آتی طالبان و ایالات متحده نقطه نظر مشترک و دقیق وجود ندارد. بااین حال به نظر می رسد همان انعقاد توافق نامه دوحه به تنهایی برای مشروعیت بخشی به طالبان و باز کردن حساب روی ایالات متحده کفایت کند.

به هرروی هر چه که هست، حتی اگر ایالات متحده از پایه و اساس هم با تروریسم مخالف بوده باشد، اما اصرار به خروج از افغانستان، آنهم زمانی که شاهدِ کشتارِ بی رحمانه و مسلسل وارِ طالبان از غیرنظامیان تا فعالان سیاسی-رسانه ای و نیروهای نظامی افغانستان هستیم، نشان از تغییر در مواضع این قدرت بین المللی می باشد و در نهایت باید گفت بی تفاوتی و روی گردانیِ ایالات متحده از تحولاتِ رو به وخامت افغانستان تنها حاکی از چرخش در سیاست های منفعت طلبانه ی این قدرت جهانی از فعالگراییِ مبارزه با تروریسم به انفعال در برابر تروریسم و به نوعی حمایت برای تقویت و زنده ماندن آن است.

منابع:

– Magsamen, Kelly and Fuchs, Michael, (2019), “The Case for a New U.S. Relationship with Afghanistan”, https://www.americanprogress.org/issues/security/reports/2019/07/29/472611/case-new-u-s-relationship-afghanistan/
– O’CONNOR, TOM AND JAMALI, NAVEED, (2021), “U.S. Bets on Old Foe Taliban to Fight New ISIS Threat in Afghanistan”, https://www.newsweek.com/us-bets-old-foe-taliban-fight-new-isis-threat-afghanistan-1609873

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا