سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا و توهم ملت سازی در افغانستان (۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱)
۱۹ عقرب (آبان) ۱۴۰۰ – ۱۰/ ۱۱/ ۲۰۲۱
شهریار آرمان
دانشجوی دوره دکترای روابط بین الملل
سقوط بدون درگیری کابل به دست طالبان علاوه بر این که شگفتی های بسیاری را برانگیخت، سیاست خارجی جامعه جهانی غربی به رهبری ایالات متحده آمریکا را نیز با پرسش هایی جدی روبرو کرد که یکی از مهم ترین این پرسش ها در اطراف دلایل چرایی این رویداد که سیاست خارجی ایالات متحده را با شکست روبرو ساخت، مطرح شده است و همان گونه که تحلیل و دسته بندی مقالات و نوشته هایی که پیرامون این پرسش اساسی نوشته شده اند، نشان می دهد؛ بسیاری از کارشناسان و تحلیل گران سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در منطقه و افغانستان بر این نکته تاکید می کنند که بستن قرارداد صلح و مذاکره با طالبان و همچنین خروج شتاب آلود از افغانستان دو دلیل عمده سقوط پیش بینی نشده کابل به دست طالبان و شکل گیری شکستی پرهزینه برای دستگاه سیاست خارجی این کشور در این نقطه حساس و مهم از جهان به شمار می روند.
از زاویه ای دیگر اگر به ماهیت اینگونه مقالات و تحلیل ها دقت شود، مشخص می گردد که برداشت هایی از این دست، بازتاب دهنده نگاه رئالیستی به کنش های سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در افغانستان پسایازدهم سپتامبر است و آن چه که در این دسته از مقالات کمتر مورد توجه قرار می گیرند، بررسی شکست آمریکا در افغانستان از دیدگاهی نرم افزارگرایانه است که بسنده کردن به تحلیل سخت افزاری سیاست های مذکور را نمی پذیرد و نتایج به دست آمده از چنین تحلیل هایی را گمراه کننده می داند. در این جا باور این است که سیاست خارجی آمریکا را باید طیفی گوناگون از عملیات ها و برنامه های کمی و همچنین کیفی دانست؛ مجموعه ای که با اقدام نظامی بر ضدطالبان در سال ۲۰۰۱ میلادی آغاز شد و در طول مسیر خود به دولت ـ ملت سازی در این کشور روی آورد.
بدین ترتیب تامل بیشتر بر جزئیات سیاست خارجی ایالات متحده مشخص می کند که مجموعه بزرگی از کلان برنامه ها و فعالیت ها وجود دارند که زیر چتر مفهوم ملت سازی جای می گیرند: کمک به تدوین قانون اساسی، اقدام برای تاسیس مردم سالاری، حمایت از حقوق بشر و پشتیبانی از حاکمیت قانون و ده ها مفهوم دیگر در قالب برنامه های اجرایی پرهزینه، جایگاه ویژه ای را در نظام طبقه بندی شده سیاست خارجی ایالات متحده در افغانستان اشغال کرده و در بیست سال گذشته نزدیک به یک صد میلیارد دلار را به خود اختصاص داده اند. این حجم از سرمایه گذاری بر روی ملت سازی شایسته آن است که در تحلیل و واکاوی دلایل شکست سیاست آمریکا و متحدانش در افغانستان جنبه غیرنظامی و نرم افزاری این رخداد را مورد توجه قرار دهیم؛ به ویژه باید به این مسئله توجه کنیم که سقوط بدون مقاومت کابل و فرار سیاستمداران درجه یک کشور به همراه رئیس جمهور اشرف غنی از افغانستان بیشتر سمت و سوی نرم افزارانه شکست سیاست خارجی آمریکا در افغانستان را آشکار می سازد.
با توجه به آنچه گفته شد نیاز است تا برای یافتن ریشه های اصلی شکست سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در افغانستان پسایازدهم سپتمبر علاوه بر ارائه فهرستی از عوامل نظامی و سخت افزاری، به مولفه های غیرنظامی و نرم افزاری آن عنایت ویژه ای مبذول شود. درهمین راستا می توان به نظریه سازه انگاری اشاره کرد که ایده های کارآمدی را در عرصه بررسی روابط بین الملل و سیاست خارجی معرفی می کند. سازه انگاری می تواند زمینه های لازم برای بررسی تعامل میان ابزارهای سخت و نرم در سیاست خارجی آمریکا در افغانستان را از زاویه ای و سطحی نوآمد فراهم کند. اندیشمندان این نظریه معتقدند که واقعیت ها در عرصه روابط بین الملل و سیاست خارجی از جنس نرم هستند و این برداشت های بازیگران است که ساختار اصلی این روابط را شکل می دهد و به رفتارهای بازیگران معنا می بخشد؛ به طور مثال در جهان روابط بین الملل واقعیتی ملموس به نام آنارشی و یا منافع ملی آن گونه که رئالیست ها می گویند، وجود ندارد؛ اما وقتی بازیگران آن را باور می کنند و براساس حضور و وجود آن دست به رفتار بازیگرانه می زنند، مفاهیمی همچون آنارشی و منافع ملی به یک واقعیت تبدیل می شود.
این یک حقیقت آشکار است که سیاستمداران ایالات متحده آمریکا همواره از سیاست ملت سازی در افغانستان تبری جسته اند و همان گونه که رئیس جمهور بوش اعلام کرد این کشور هرگز به دنبال ملت سازی در کشوری مانند افغانستان نبوده است و باراک اوباما نیز با اعزام نزدیک به یکصدهزار نیروهای نظامی بیشتر به افغانستان عملا نشان داد که دیدگاهی رئالیستی داشته و معتقد بود تنها از طریق نظامی می توان در افغانستان پیروز شد. در همین مسیر نظریات جو بایدن رئیس جمهور فعلی آمریکا که در مخالفت با ملت سازی در افغانستان مطرح شده اند، از شهرت فوق العاده ای در سطح افکار عمومی جهان برخوردار است. چنین واقعیتی هایی این پرسش مهم را برمی انگیزد که چرا با وجود تاکید سیاستمداران ایالات متحده بر استفاده از ابزار سخت نظامی، این کشور میلیاردها دلار را برای ملت سازی در افغانستان هزینه کرد و برای حمایت از تاسیس، استقرار و گسترش دموکراسی، حقوق بشر، آزادی بیان و اندیشه، جامعه مدنی، حقوق زنان و حقوق اقلیت ها پول پرداخت؟
با در نظر داشتِ آنچه که از زبان روسای جمهور آمریکا در بیست سال گذشته مطرح کردیم تنها یک پاسخ برای این پرسش وجود دارد: ایالات متحده آمریکا ملت سازی در افغانستان را به عنوان ابزاری جنگی برای پیروزی نظامی در میدان های نبرد به کار برد و چنین استفاده ای از مقوله هایی مانند دموکراسی، حقوق بشر، آزادی بیان، حقوق زنان و دیگر مولفه های ملت سازی سبب شد تا این مفاهیم از ماهیت ارزشی و اخلاقی اصلی خود دور شوند و به ابزارهایی سخت افزارانه تبدیل گردند که نه تنها به نظامیان آمریکایی برای پیروز شدن در میادین جنگ کمکی نکردند؛ بلکه سبب شدند تا سیاست مداران آمریکایی دچار توهم شوند و تصور کنند که میلیاردها دلاری که در عرصه های جنگ نرم مصرف کرده اند، می تواند به جبهه ای قدرتمند برای پیروزی در میدان مصالحه با طالبان تبدیل شود؛ توهمی بزرگ و زیان آور که در قالب سقوط ناگهانی و شگفت انگیز کابل تجلی یافت و نشان داد که سیاست تولید دولت و ملت و ابزار قرار دادن مفاهیم ارزشی و اخلاقی آن در راستای رسیدن به اهداف سیاسی و نظامی نمی تواند وفاداری برانگیزد و از دل آن مقاومت مردمی تولید شود. مردم افغانستان برخلاف توهم ایجاد شده در ذهنیت سیاستمداران آمریکایی نجنگیدند؛ چون این نبرد را جدال میان نظامیان آمریکایی و گروه های افراط گرا می دانستند و برعکس تصور و تعجب غربی ها احساس نمی کردند جدال بر سر ملت سازی ابزاری غربی در افغانستان ارتباطی به آن ها داشته باشد دارد و باید برای حفظ نظام کابل به رهبری اشرف غنی که نماد و سمبل چنین مفاهیمی به شمار می رفت، تلاش کنند.
در مجموع می توان گفت بررسی سیاست خارجی ایالات متحده نشان می دهد که ملت سازی به مفهوم واقعی کلمه هرگز در اولویت این سیاست ها قرار نداشت و به طور آشکار از آن به عنوان ابزار در راستای رسیدن به اهداف سخت افزارانه سوء استفاده شد. چنین برخوردی با مفاهیمی مانند مردم سالاری، حقوق بشر، حاکمیت قانون، آزادی اندیشه و حقوق زنان، بنیان های این مفاهیم را سست و آسیب پذیر ساخت و زمینه را برای شکست سیاست خارجی ایالات متحده فراهم آورد؛ اما آنچه که در این مقاله دارای اهمیت ویژه است تاکید بر توهم سیاستمداران ایالات متحده است که انتظار داشتند مردم افغانستان از نظامی که نماد نگاه رئالیستی و ابزارگرایانه سیاست خارجی آمریکا در افغانستان است در برابر طالبان دست به مقاومت بزنند. چنین انتظار و برداشتی است که در محاسبات سیاستمداران ایالات متحده وارد می شود و توهم شگفت انگیز آن ها را شکل می دهد، توهمی که اصلی ترین دلیل واقعه سقوط فاجعه بار و ناگهانی کابل به دست گروه های افراطی محسوب می شود؛ فاجعه ای که یک شبه تمام برنامه ریزی های آمریکایی ها را برهم زد و امروز ما از آن به عنوان شکست جامعه جهانی غربی در افغانستان یاد می کنیم؛ شکستی که هزینه های بسیاری را برای جهان غرب و ایالات متحده آمریکا خلق کرده است و در آینده نیز از پس لرزه های آن نیز در امان نخواهند ماند.