بسته شدن دفتر سلسلۀ درّانی و پایان تلخ سلطنت سدوزائی ها، با کشته شدن شاه شجاع (۹)
۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۰ – ۸/ ۳/ ۲۰۲۲
شاه شجاع (۱۸۰۹-۱۸۰۳ و ۱۸۴۲-۱۸۳۹) در ابتدایِ امر پس از جریان دستگیری برادر بزرگترش شاه زمان توسط دشمنانش در سال ۱۸۰۰، به شهرت رسید. وی برای دفع خطر دستگیری فرار کرده و در کوه ها سرگردان شد تا اینکه در جریان شورش های فرقه ای در سال ۱۸۰۳ جهت به دست گرفتن قدرت در کابل بازگشت. همان گونه که ویلیام دالریمپل در کتاب “بازگشت شاه” توصیف کرده است، دوران نخست حکومت وی از سال ۱۸۰۳ تا پیوستن برادر ناتنی اش محمود شاه به رقبای بارکزائی و شکست شاه شجاع توسط محمود شاه در نبرد نیمله در سال ۱۸۰۹ ادامه داشت.
اما پس از آن، او برای چندین سال به عنوان فردی متواری در شمال هند سرگردان شده، و ثروت خود، به ویژه گرانبهاترین دارایی اش، یعنی کوه نور را در سال ۱۸۱۳ از دست داد. در سال ۱۸۱۶ او پیشنهاد پناهندگی در لودهیانه را که توسط کمپانی هند شرقی بریتانیا تمدید شده بود، پذیرفت. سه تلاش ناموفق شاه شجاع برای بازپس گیری تاج و تخت، در نهایت با موفقیتِ چهارمین تلاش فاتحانۀ او در سال ۱۸۳۹ دنبال شد، هرچند این بار او به عنوان یک حاکم دست نشانده توسط این کمپانی منصوب شد، تا پادشاهی مستقل. قدرتی که او را به منظور پیشبرد اهداف استراتژیک بریتانیا به کابل بازگرداننده بود. دریغ هنگامی که شاه شجاع سعی کرد حاکمیت مستقل خود از بریتانیا را اعمال کند، انگلیسی ها به سرعت او را کنار زده و تحقیر کردند.
در نوامبر ۱۸۴۱، در آستانۀ وقوع قیام کابل، شاه شجاع از پیشنهاد برای به دست گرفتن رهبری شورش امتناع ورزید و برخلاف انگلیسی ها در اردوگاه، جایگاه خود در بالاحصار را حفظ کرد. در فوریه ۱۸۴۲ و پس از آنکه ارتش بریتانیا در کابل او را رها کرد، چنین به نظر می رسید که شجاع بتواند تاج و تخت خود را از طریق نفوذ بر جناح های مختلف شورشی حفظ کند؛ اما در ۵ آوریل توسط پسرخوانده خود کشته شد و با مرگ وی در نهایت طومار حکومت سدوزائی ها بسته و بارکزائی ها قدرت را به دست گرفتند. (Dalrymple, 2013: 10)
دوره دوم سلطنت شاه شجاع الملک فرزند اعلیحضرت تیمورشاه
در صبح روز ۸ مه ۱۸۳۹، درست زمانی که شاه شجاع بر اسب مراد و پیروزی فاتحانه از دروازه های قندهار عبور می کرد، جسد مردی در اوایل سی سالگی در اتاقی از کوچه پس کوچه های سنت پترزبورگ اتفاق افتاد که ظاهرا درب را به روی خود قفل و مغز خود را منهدم کرده بود. هیچ چیز در مورد مرگ ایوان ویکتورویچ ویتکوویچ منطقی نبود، و تقریبا از همان لحظه ای که جسد وی کشف شد، پایان مرموز اولین مامور روسیه در بازی بزرگ موضوع حدس و گمان قرار گرفت.
بریتانیایی ها بر این باور بودند که خودکشی وی گواه بر تمامیِ آنچیزیست که از بی رحمی مستبدانه رژیم تزار نشات می گرفت. چراکه ویتکوویچ در سن چهارده سالگی به طرز وحشیانه ای از زادگاهش لهستان تبعید شده بود، اما پس از پشت سر گذاشتن تمام مشکلات و مشغول شدن به عنوان یک مامور اطلاعاتی عالی، در لحظه پیروزی، یعنی زمانی که مشغول مانور قدرت در برابر رقیب خود الکساندر برنس بود، با سنگدلی توسط اربابان روسی خود طرد و کنار گذاشته شد.
به باور برخی خودکشیِ وی به دلیل، عدم تایید و انکار عملکرد او در افغانستان توسط دولت روسیه به جای پاداش و ارتقای رتبۀ مورد انتظار ویتکوویچ بود. به هرروی خودکشی ویتکوویچ تنها یکی از پیامدهای گستردۀ بازگشت شاه شجاع به تاج و تخت افغانستان بود. همانطور که از دید نخست وزیر انگلیس، لرد ملبورن، از روزی که شاه شجاع به بالاحصار بازگشت، این مکناتن بود که اکنون پادشاه واقعی افغانستان بود. (Dalrymple, 2013: 152)
اما غبار شرایط مذکور را چنین توصیف کرده است: شاه شجاع به تاریخ ۷ آگوست ۱۸۳۹ با قوای انگلیس وارد کابل شد و پس از سی سال دوباره بر تخت سلطنت نشست. پس از جلوس او بر تخت سلطنت به موجب اعلامیه حکمران کل هند متعهد بود که پس از جلوس شاه شجاع بر تخت سلطنت افغانستان و تامین استقلال این کشور قوای بریتانیایی افغانستان را تخلیه کند. اما بعد از آنکه قوای انگلیس پس از جنگ های متعدد وارد مناطق مهمی در کابل، قندهار، غزنی و جلال آباد شدند، سیاست و رفتار آنها به کلی تغییر کرد و آنها به زمامداران اصلی افغانستان بدل شدند. به طوری که مکناتن نماینده و سفیر انگلیس عملا هم به شکل صدراعظم و هم نایب السلطنه درآمد. تمام امور دولت، عزل و نصب های وزرا و افسران، بودجه و مالیات و مجازات و مکافات همه و همه در اختیار او بود. به هرحال تشکیلات انگلیسی ها در افغانستان گسترده بود و انگلیسی ها فعالیت خود را در سایۀ حکام و ماموریت افغانی انجام می دادند. (غبار، ۱۳۶۸: ۵۳۷-۵۴۰)
با پیروزی بریتانیایی ها، در سیمله جشن و پایکوبی برقرار شد. در خود کابل نیز حداقل در میان طرفداران سلطنتی سدوزائی ها و در میان کسانی که می توانستند از این اشغال سود یا ترفیع کسب کنند، جشن هایی برگزار می شد. شاه شجاع در بالاحصار مستقر شد و دربار قدیمی خود را بازسازی کرد. او ملا شکور، دستیار وفادار خود در لودهیانه را رئیس ستاد خود و کلنل وید (Colonel Wade)، قهرمان دیرینه خود را برای دریافت ردای افتخاری فراخواند. (Dalrymple, 2013: 156) شاه شجاع مشغول بازسازی بالاحصار بود و تلاش می کرد آن را به شکوه و جلالی که از دوران جوانی به یاد داشت بازگردانده و به عنوان قصری که در خور ایده های شاهی او از سلطنت بود، بازسازی کند. بدین ترتیب تشریفات دربار تغییر یافت تا سبک رسمی ترِ دربار سدوزائی ها که بارکزائی ها آن را کنار گذاشته بودند، احیا شود.
دفاتر دولتی قدیمی و همراه با آنها یونیفورم های سنگینی که ناظران بریتانیایی را شگفت زده می کرد، بازسازی شدند. خود شجاع با لباس رسمی درباری که به تن داشت، بر تخت هشت ضلعی مرمر سفیدش جلوس یافته و تنها برای استقبال از بلندپایه ترین مقامات بریتانیایی از جای برمیخاست. در همین حین که شاه شجاع در بالاحصار مستقر می شد، دوست محمد خان، ساکن قبلی آنجا، هر چه سریعتر به سمت شمال فرار کرد. مانند شاه شجاع پس از نبرد نیمله سی سال پیش، با از دست دادن قدرت بلافاصله همه چیز را برای او تغییر یافت و به دنبال آن تحقیرهایی را برای دوست محمد به همراه داشت که نزدیک بود به ویرانی و مرگ او منجر شود.
دوست محمد قادر نبود با سرعت بسیار زیاد کاروانِ خانوادۀ خود را پیش برد، زیرا «انبوهی از همسران، نوزادان، برادران، پسران و خدمتکاران او را همراهی میکردند». علاوه بر این، وضعیت جسمیِ وارث او، اکبر خان کامل بهبود نیافته و در حال گذراندن نقاهت ناشی از سمی بود که ظاهرا به دستور وید در خیبر به او داده شده بود. (Dalrymple, 2013: 159)
در ۲ نوامبر ۱۸۳۹، شاه شجاع بالاحصار را برای گذرانِ زمستان در جلال آباد، که در غیاب پیشاور، به عنوان پایتخت زمستانی خود نامگذاری کرده بود، ترک کرد. مکناتن هم با او رفت. جشن هایی که در سراسر زمستان در کابل ادامه یافت به مذاق همه خوش نیامد. به نظر می رسید دوست محمد با قدرت آهنین حکومت می کرد و مالیات های غیرمعمول سنگینی را بر مردم خود وضع و همچنین املاک بسیاری را برای کمک به تأمین مالی پروژه های جهاد خود مصادره می کرد. در ابتدا به نظر می رسید که بسیاری از کابلی ها و اکثر نخبگان درانی قصد داشتند تا از حضور حاکم بازگردانده شده خود بهره مند شوند.
چنان که میرزا عطا می گوید: انگلیسی ها در نخستین ماه های اشغال کابل، اکثر سران و شهر و اطراف آن را به تسلیم و اطاعت واداشتند. آن تعداد اندکی که نافرمانی می کردند هم زندانی و اموال آنها توسط دولت مصادره شد. به اشراف برجسته درانی در جنوب رشوه داده شد، درحالی که سران غلجائی در شرق و همچنین علما یارانه های زیادی دریافت کردند. این عمل موجب تخلیه عظیمی از خزانه هند بود و مشخص شد که اشغال افغانستان ارزان نخواهد بود. اما استراتژی مذکور موفق شد صلح را برای اولین پاییز و زمستان سلطنت شاه شجاع حفظ کند. اما مشخص نبود آیا بارکزائی ها واقعا شاخه زیتون شاه شجاع را پذیرفته و به خصومت با سدوزائی ها پایان می دهند یا خیر؟ (Dalrymple, 2013: 163)
دور دوم سلطنت شاه شجاع در سایۀ دست نشاندگیِ بریتانیا
اما از سویی دیگر کاتب در کتاب سراج التواریخ به سلطنت رسیدن شاه شجاع را چنین توصیف می کند: در روز دوشنبه، ۲۸ آوریل ۱۸۳۹، زمانی که ارتش آماده شد، شاه مجددا بر تخت سلطنتی جلوس یافت و سپس رسیدگی به مشکلات کسانی که در حکومت پیشین تحت ظلم و ستم قرار گرفته بودند را آغاز و به نیازهای پارتیزان ها/طرفداران خود پرداخت. او به هر شخص برجسته قندهاری که به او وفادار مانده و از دست سرداران قندهاری متحمل سختی و مصیبت شده بود، مناصب عالی اعطا کرد و ضرب سکه و خطبه به نام او صادر شد. از جمله کسانی که مورد توجه ویژه قرار گرفتند، حاجی دوست محمد خان اسحاق زائی بود که در گرمسیر در شرایط سختی در گرمسیر به سر می برد.
در همین راستا غلام محمد غبار نیز رویکرد شاه شجاع پس از به تخت نشستن را چنین توصیف کرده است: “شاه شجاع که در اوایل بر اساس رسم افغانی در روزهایی معین دربار عامی تشکیل می داد و به عرایض مردم و پیشنهادات مامورین رسیدگی می کرد به تدریج به جایگاهی رسید که از حرم یا اتاق نشیمن خود خارج نمی شد و محل زندگی او توسط افسر و سرباز انگلیسی محافظت می شد و هیچ افغانی بدون اجازه مقامی انگلیسی حق دیدار شاه را نداشت. او و خانواده اش در بالاحصار کابل از طرف پنج هزار سرباز انگلیسی محافظت می شد. در این رابطه شاه شجاع یکبار به مکناتن یادآوری کرده بود که افغانستان امن است و من پادشاه، و لزومی برای اقامت قشون انگلیس در کشور نمی بینم، اما مکناتن جواب داده بود تا خطر امیردوست محمدخان باقی است موجودیت قشون انگلیس در افغانستان حتمی است.”
به هرروی تشکیلات انگلیسی ها در افغانستان گسترده بود. مکناتن امور صدرات را در دست داشت. الکساندر برنس وزیر داخله/کشور بود. در نتیجه طی این مدت، مکناتن که خود را نایب شاه می پنداشت، قرارداد جدیدی را بر اساس آنچه که برای او مناسب به نظر می رسد تنظیم و آن را با مهر و امضای شاه ثبت کرد که بدین ترتیب بود:
– اول: کاملا آشکار است که تمام شروط مندرج در معاهده ۲۶ ژوئن ۱۸۳۹ بین دولت بریتانیا، شاه شجاع و مهاراجه رنجیت سینگ منعقد، محقق و اجرا خواهد شد و سه دولت به مفاد این معاهده ملزم خواهند بود.
– دوم: به منظور پیوند و ایجاد وحدت واقعی دائمی بین دولت بریتانیا و شاه، یک صاحب انگلیسی از طرف دولت بریتانیا به عنوان فرستاده دائمی نزد شاه باقی خواهد ماند و شاه فردی را به عنوان فرستاده دائمی برای نمایندگی از منافع خود در برابر فرماندار کل تعیین می کند.
– سوم: در عوضِ کمک و همکاری دیرینه، و با توجه به وحدت و دوستیِ استوار و مستحکمی که دولت انگلیس از خود نشان داده، و با توجه به اینکه آن دولت شاه را به چنین موقعیتی رسانده، و با در نظرداشتِ هماهنگی و هدف مشترک دو دولت، شاه هرگز نباید هیچ فرد خارجی را در صف مشاوران خود نپذیرد. همچنین اجازه نخواهد داد که هیچ خارجی بدون اطلاع دولت بریتانیا و کسب رضایت از آن، پا در خاک افغانستان بگذارد.
– چهارم: گروه های نظامی آموزش دیده و رهبری شده توسط افسران انگلیسی برای دفاع از رژیم و شخص شاه و نیز دفع دشمنان خارجی به طور دائم در خاک افغانستان مستقر خواهند شد.
– پنجم: هزینه آن نیرو در آینده همچون اکنون خواهد بود. تعداد افسران انگلیسی وابسته به آن بیش از پنجاه نفر نخواهد بود مگر اینکه شاه نیرویِ بیشتری درخواست کند.
– ششم: شاه شجاع حقوق ماهانه (این عده) را تا جایی که بتواند از خزانه خود می پردازد.
– هفتم: در مورد تجارت، شاه هر گونه موانع غیرموجهی را که ممکن است پیش بیاید برطرف خواهد کرد.
– هشتم: تا زمانی که او و خاندان سدوزائی سلطنت کنند، شاه متعهد به اجرای این هفت ماده خواهد بود. (نوشته شده در ۷ مه ۱۸۳۹ مطابق با ۲۲ صفر ۱۲۵۵ در قندهار) (Katib, 1331: 315-317)
در همین رابطه فرهنگ در کتاب خود چنین مکتوب ساخته است: «معاهده ای را که پیشتر در سال ۱۸۳۳ بین شاه مذکور و رنجیت سنگ عقد گردیده بود از زیر خاک کشیده و دستاویز عملیات در افغانستان قرار دادند. در ماه می مکناتن با استفاده از این مسئله عازم لاهور شد و به رنجیت سنگ پیشنهاد کرد که معاهده مذکور را مدار اعتبار ساخته، دولت بریتانیا را نیز در آن شریک سازد. در نتیجه قرارداد سه جانبه ای در بین دولت سیک ها، شاه شجاع و کمپنی انگلیس عقد گردید. به موجب این موافقتنامه رنجیت سنگه موافقت کرد که با شاه شجاع در امر استرداد تاج و تخت به افغانستان کمک کند و در مقابل شاه شجاع از تمام مناطق افغانستان که در آن زمان در دست قوای سیک بود و یا خارج اراده برادران محمدزائی قرار داشت –به شمول پشاور و دره جات، سند و کشمیر- صرف نظر کرد.
با این حال، دولت سیک ها علی رغم این توافقنامه اجازه نداد شاه شجاع و قوای انگلیس از خاک او عبور نماید. بنابراین، قرار بر این شد که شاه شجاع با قوای کمکی انگلیس از طریق سند و بلوچستان به قندهار برود و با شهزاده تیمور با قوای امدادی مهاراجهه از طریق پشاور به کابل حرکت نماید. انگلیسی ها به تهیه اردوی بزرگ مشغول شد و در ضمن حکمران هند در اول اکتبر ۱۸۳۸ بیانیه ای صادر نمود که در آن دوست محمدخان را به تعرض ناگهانی و بدون دلیل بر قوای متحد قدیم بریتانیا و رنجیت سینگ متهم ساخته و تصمیم دولت خود را مبنی بر لشکرکشی بر افغانستان و برتخت نشاندن شاه شجاع اعلام کرد.
در همین رابطه، یکی از عمال سیاست بریتانیا در هند راجع به این تصمیم می نویسد «با هدف دفع کردن سایه تعرض روسیه ما تصمیم گرفتیم تا یکنفر متواری ضعیف النفس و بی ارزش را چون شاه شجاع بر مردم افغانستان که تا آن وقت سوء نیتی در برابر ما نداشتند، تحمیل کنیم. این بی عدالتی بدون دلیل که علت العلل تمام مشکلات آینده ما در افغانستان شد با چنان اقدامات نظامی عملی شد که شدت و حماقت آن هنوز هم غیرقابل تصور است».
از سوی دیگر غلام محمد غبار نیز در مورد تغییر دولت در افغانستان توسط انگلیسی ها چنین نگاشته است: انگلیس ها قبلا زمینه این فعالیت های تخریبی و تبلیغی را در افغانستان آماده کرده بودند. شعبه جاسوسی آنها به شدت کار کرده و از شرایط سیاسی و اجتماعی افغانستان حداکثر استفاده را نموده بودند و آن اینکه از عهد سقوط و تنزل دولت مرکزی ابدالی، نفوذ و رسوخ برادران محمدزایی، اشتعال جنگ های فئودالی، ملت افغانستان زیر ظلم و خودسری ملوک الطوایف به ستوه آمده بودند، زارع و مالدار کشور خواهان یک دولت مرکزی بودند و چشم به گذشته و دولت از بین رفته ابدالی دوخته بودند. همچنین، فئودال های مقتدر در نقاط دیگر کشور که مملکت را بین برادران محمدزائی و یک خاندان واحد منقسم دیده و خودشان را تحت شعاع برادران احساس می کردند با تشکیل یک دولت مرکزی فئودالی که همه فئودال ها را تحت نظر خود بگیرند، موافقت داشتند. روحانیون بزرگ نیز که از برادران متعدد محمدزائی چندان حاصلی نداشتند، طرفدار یک دولت متمول مرکزی محسوب می شدند.
در چنین شرایطی انگلیسی ها شاه شجاع را نیز در دست داشتند و او را نمایان کردند. چنانکه انگلیسی ها صدها اعلامیه به امضای شاه شجاع در افغانستان منتشر ساختند. در این اعلامیه ها به شدت تصریح شده بود که وارث حقیقی و شرعی سلطنت افغانستان اعلی حضرت شاه شجاع نوه احمدشاه است و برادران محمدزایی غاصب تاج و تخت اند. همچنین گفته شد شاه اصلی افغانستان اینک با سپاه خود به عزم تصاحب سلطنت حرکت کرده است و قشون حکومت انگلیسی هندوستان که میزبان شاه بودند در خدمت او حاضر شده اند تا جلوس او را بر تخت شاهی ببیند و تبریک بگویند. همچنین در این اعلامیه ها به روسای قبایل، فئودال ها و خان ها وعده داده بود همینکه شاه بر تخت نشیند، مراتب و معاشات و اقطاعات جدید به آنها داده خواهد شد. (غبار، ۱۳۶۸: ۵۲۴-۵۲۵)
استکبار انگلیسی در قندهار و پیشروی شاه شجاع در کابل
به هرروی پس از آنکه شاه شجاع در قندهار بر تخت سلطنت نشست و با ویلیام مکناتن معاهده جدیدی منعقد و بر اساس آنچه صاحبان (بریتانیا) تایید کرده بودند به انجام وظایف خود پرداخت، مدت کوتاهی را در قندهار گذراند و به امور آنجا پرداخت. اما پس از تجاوز یکی از سربازان هنگِ گورخه به دختر یکی از افراد با نفوذ قندهار و خشم بسیاری از سیدها و علما، شاه شجاع قندهار را به مقصد کابل ترک کرد. اکثریت خان های درّانی، به ویژه حاجی خان کاکاری و حاجی دوست محمدخان اسحاق زائی با این واقعه از شاه بیگانه شدند. شاه با وجود آنکه محمد شاه همچنان هرات را در محاصره داشت، قندهار را ترک کرد زیرا مشاوران انگلیسی او به او اطمینان دادند که خطری از جانب هرات وجود ندارد و محمدشاه ناگزیر به ایران بازخواهد گشت.
برخی از خان ها از جمله حاجی خان کاکری، دوست محمد خان اسحاق زائی، محمد نقی خان وکیل، نورالدین خان پسر یحیی خان بامیزائی و دیگرانی که از ماجرای دختر جوان خشمگین بودند، هنگام خروج شاه از قندهار او را همراهی نکردند. فراتر از آن، حاجی خان ناراحت بود، زیرا به او منصب وزارت داده نشده بود، پستی که در طلبش بود. در مسیر کابل، شاه متوجه آنچه این خان ها را آزار می داد شد، اما هیچ اشاره ای به این موضوع نکرد که از این امر مطلع است.
در ۲۸ اوت ۱۸۳۹ وارد غزنین شد و سردار غلام حیدرخان پسر امیر دوست محمد خان که شهر را به نام پدرش در اختیار داشت دروازه ها را بست و آماده مقاومت در برابر محاصره شد. فردای آن روز، پس از اینکه سران قوای انگلیسی تصمیم گرفتند قلعه را به زور تصرف کنند، ناگهان موسی خان غلجایی در رأس یک نیروی ۱۲۰۰۰ نفری در صحنه ظاهر شد. اینها وظیفه جهاد را بر عهده گرفته بودند و اکنون در کوه های نزدیک غزنین موضع گرفتند. امیر دوست محمد خان برای دفاع از شهر بیرون رفت و در ارغنده خاکریزی مستحکمی برپا کرد.
او پسرش سردار محمد افضل خان را با اين فكر كه شايد خان هاي درّاني كه از شاه شجاع به ستوه آمده بودند و از اطرافيان او خارج شده بودند به سردار محمد افضل خان ملحق شوند؛ با ۲۰۰۰ سوار به غزنين فرستاد تا پیِ شاه شجاع و انگليسي ها را بگیرد. دو طرف با هم درگیر شدند و در میانۀ نبرد یک نیروی انگلیسی به فرماندهی کاپیتان نیکلسون برای کمک به شاه رسید. سردار غلام حیدرخان همراه با خانواده و بازماندگانش اسیر شده و شاه شجاع او را به انگلیسی ها تحویل داد. (Katib, 1331: 330-334)
در هر صورت با ورود شاه شجاع در سال ۱۸۳۹ با قشون انگلیسی به کابل، مردم با کمک حجم زیاد تبلیغات قانع شده بودند که وارث حقیقی سلطنت شاه شجاع است اما با این حال از بازگشت او به همراه قشون انگلیسی نارضایتی داشتند. چراکه ورد این قشون و عملکرد آنها را دیده بودند. به طور مثال در ابتدای همین سال هنگامی که شاه در راستای یک نمایش تصنعی از پادشاهی خود در جلال آباد و لغمان رفت مردم کنر به رهبری سید هاشم خان بر ضد شاه و قشون فرنگی همراه او قیام کردند. (غبار، ۱۳۶۸: ۵۳۷-۵۴۰)
در همین راستا فرهنگ نیز درباره نارضایتی مردم علیه سیاست های انگلیس و قیام بر علیه آنها چنین می نوسید: «برخلاف تعهد انگلیس در ابتدای ورود شاه شجاع به افغانستان مبنی بر خروج از افغانستان، آنها از تخلیه نظامی افغانستان خودداری کردند. شاید از ضعف مقاومت دولت افغانستان در مورد ورود قوای بریتانیا، به این نتیجه رسیدند که می توانند برای دائم این مملکت را تحت تسلط خود بگیرند. با اینکه شاه شجاع با وصف آرامش ظاهری مردم به مخالفت باطنی آنها پی برده و از انگلیسیان تقاضا می کرد تا او را با ملت تنها نگذارند. به هرحال چنین تصمیم گرفته شد که نیروی دولت مذکور در افغانستان بماند و این موضوع توسط یک قرارداد جدید با شاه شجاع انجام شد.
اما چون نگهداری این قوا هزینه بر بود تصمیمم گرفته شد یک تعداد به هند بازگردند و تعدادی دیگر در نقاط سوق الجیشی بمانند. بدین صورت در سال اول حکومت شاه شجاع اشغال برای اشغالگران راحت بود. اما این آرامش سطحی و فریبنده بود. زیرا که اقامت قوای خارجی غیر دین، احساسات مذهبی و ملی مردم را جریحه دار ساخته بود و حیثیت و اعتبار شاه را از بین برده بود. اما عامل دیگر، مسئله اقتصادی بود. اقتصاد افغانستان اساسا اقتصادی محدود و متکی به خود بود که در آن یک نوع تعادل در بین تولید و مصرف محلی وجود داشت. لیکن تولید اضافی و تجارتی در آن نقش مهمی را ایفا نمی کرد. اما قوای انگلیس و پیروان آنها قسمت اعظم مواد مورد احتیاج شان را به ویژه از لحاظ خوراک از داخل تهیه می کردند. این موضوع موازنه عرضه و تقاضا را برهم زد و موجه کمبود کالا و بالا رفتن قیمت ها شد. بنابراین در بهار ۱۸۴۰ شورش هایی کوچک و بزرگ رخ داد». (فرهنگ، ۱۳۶۷: ۱۶۹-۱۷۱)
ترک کابل به مقصد جلال آباد و کشته شدن شاه شجاع
در اوائل نوامبر ۱۸۴۱ قیام ملی در کابل شروع شد و در مقابل شاه شجاع، شاه دست نشانده فرنگی ها، سردار محمد زمان خان را از طرف خود به شاهی برداشتند. به نقل از بنیاد فرهنگی کهزاد، در ظرف چند ماه سال ۱۸۴۱ دو شاه یکی (شجاع) و دیگری (زمان خان) در کابل یکی در مقابل دیگر قرار داشتند. به هر حال در مقابل انزجار ملت به تدریج سران انگلیس، برنس– مکناتن کشته شدند و انگلیس ها کابل را تخلیه کردند و سلسله جنگ هائی شروع شد. در این جنگ ها شاه شجاع سهمی نگرفته و از بالاحصار جریان اوضاع را تماشا می کرد تا اینکه روح مبارزه ملی او را مجبور ساخت که به کمک قوای ملی براید و از بالاحصار به جلال آباد برود. بنابرین دسته های سپاه خود را تحت سرپرستی پسرش (فتح جنگ) از شهر خارج ساخت که در ده خدایداد خیمه زدند و خودش بقیه سپاه خود را در سیاه سنگ امر توقف داد.
در لحظه ای که شاهزاده فتح جنگ در ده خدایداد خیمه زد، سردار محمد عثمان خان، پسر نواب عبدالصمد خان، بر اساس نامه ای که سردار سلطان محمد خان از لاهور برای او فرستاده بود و پیشنهاد ترور شاه شجاع را داد، با شجاع الدوله خان پسر نواب محمد زمان خان مشورت کرد و شجاع الدوله خان مسئولیت کشتن شاه شجاع را بر عهده گرفت. در روز سه شنبه، ۴ آوریل ۱۸۴۲، شاه بالاحصار را ترک و همراه با یک گارد مسلح خیمه خود را در سیاه سنگ برای بازبینی نیروها برپا کرد. او ضمن بازدید رژه آنها در مقابل خود به خادمانش گفت: «ما تا یک ماه دیگر به جلال آباد می رسیم و اگر در آن مدت کمک انگلیسی ها نرسید، باید از دست این مردم فرار کرده و به ارتش انگلیس برسیم.»
بالاخره وقت آن رسید که شجاع الدوله خان و سپاهیان سواره نظامش نزد شاه رسیدند. شاه شجاع وقتی متوجه شد که شجاع الدوله خان نزدیک است، به شدت نگران شده و به ملازمان دستور داد که از ورود او جلوگیری کنند. محافظی بر سر راه شجاعی الدوله خان مقاومت کرد و اجازۀ روبه رو شدن وی با شاه شجاع را نداد. شجاع الدوله خان که عصبانی و ناامید شده بود به محمد عثمان گفت: “مبادا راز ما برملا شود و به دردسرمان اندازد، باید راهی برای کشتن او بیابیم”. اما شاه از انتقام جویی شجاع الدوله آگاه نبود و ظهر در همان خیمه ای که در سیاه سنگ برپا شده بود، حاضر شد. او شاهزاده شاپور را به عنوان والی کابل معرفی کرد و نصرالله خان پسر امین الله خان را به معاونت خود گماشت. پس از اقامه نماز ظهر و عصر، در حالی که شاهزاده شاپور او را همراهی می کرد، در کجاوه خود سوار شد و بی خبر به بالاحصار بازگشت.
از آنجایی که به دربان ها خبر داده بود که شاهزاده شاپور برای کاری شبانه وارد بالاحصار می شود و سپس به اردوگاه ارتش باز می گردد، دروازه ها را برای شب قفل نکردند، بلکه منتظر آمدن شاهزاده بودند. پدر و پسر با هم رسیدند، وارد ارگ شدند. در آن شب شجاع الدوله خان به واسطۀ یک خبرچین از رفتن شاه شجاع به بالاحصار مطلع شده و بیرون آنجا کمین کرده بود. با او ایشیک آقاسی جعفرخان قزلباش، از معتمدین بسیار نزدیک وزیر فتح خان مرحوم که اکنون در خدمت او (شجاع الدوله) بود، و تعدادی دیگر از رجال درآنجا حضور یافتند. هنگامی که شاه مقابل آنها درآمد، آنها به کجاوره او تیراندازی کردند.
شاه که کمی زخمی شده بود، آسیمه سر روی زمین پرید و سعی کرد فرار کند. شجاع الدوله اندکی به فکر فرو رفت و قصد کرد که از ادامۀ این کار صرفه نظر کند، اما جعفرخان قزلباش به او گفت: «تصور کن در حال شکاری و شکار زخمی شده است. چگونه می توانی از آن روی گردانیده و رهایش کنی؟ کارش را تمام کن.» شجاع الدوله شرمسار شد و با جعفرخان به محل سکونت شاه رفت، چون شاه را ندیدند، جست و جو کردند تا اینکه او را در کنار کانالی نزدیک سیاه سنگ روی زمین در خود غلتیده و مجروح یافتند. بدین ترتیب شاه شجاع را با شمشیر خود تکه تکه کردند و شاه شجاع در ۵ اپریل ۱۸۴۲ در میان چهار باغ کابل در مقبره پدرش اعلیحضرت تیمورشاه به خاک سپرده شد. (Katib, 1331: 405-407)
جمع بندی
شاید در دل تاریخ افغانستان مرگ شاه شجاع و پایان یافتنِ حکومت خاندانِ به جا مانده از احمد شاه درّانی یکی از تلخ ترین و تاسف آمیز ترین رویدادها تلقی شود. چرا که این نقطه از پایانِ خاندان سدوزائی ختمِ فرصت ها و تلاش هایی بود که ورثۀ احمد شاه می توانستند برای نجات کشور و حفظ دستاوردهای وی در پیش گیرند. اگر وی استقلال و اعتماد به نفس کافی و لازم را داشت، هنوز هم اندوخته هایِ حمایتی فراوانی از سلطنت سدوزائی را در اختیار داشت؛ اما به جایش او همواره به متحدان ناخوشایندِ خود وابسته باقی ماند و این عدم تمایل او به قطع پیوندهایش با انگلیسی ها بود که در نهایت باعث از بین رفتش گردید.
در نتیجه، زندگی پرتلاطم شجاع با شکستش به پایان رسید. مرگ نابه هنگام او هیچ میراثی برای جانشینانش به جا نگذاشت و به قول مولانا حمید کشمیری، پسران و نوه های او «مثل گله ای بدون چوپان به چراگاه رفتند». از دیگر سو دالریمپل در کتاب خود به نقل از هراتی اشاره کرد، برای سادوزائی ها «اکنون روز به سیاه ترین شب تبدیل شده است….» درنتیجه باید گفت مرگ شجاع نه پایان کشتار و نه پایان جنگ در کشور را به همراه داشت.
منابع:
– فرهنگ، میرمحمد صدیق، (۱۳۶۷)، «افغانستان در پنج قرن اخیر»، چاپ دوم.
– غبار، میرغلام محمد، (۱۳۶۸)، «افغانستان در مسیر تاریخ»، چاپ چهارم، بهار.
– Dalrymple, William, (2013), “Return of a King: The Battle for Afghanistan”, Bloomsbury Publishing Plc
– Katib, Fayz Muhammad, (1331), “The History of Afghanistan: Fayz Muhammad Katib Hazarah’s Siraj Al-Tawarikh”, printed at the Hurufi Press, Kabul, volume one, translated R. D. McChesney