سر تیتر خبرهافرهنگ و اجتماعمجلهنخستین خبرهایادداشت ها

بازگشت دوباره دوست محمد خان به قدرت: از ایجاد افغانستانی متحد تا خوش خدمتی برای انگلیسی ها(۱۱)

۱۶ فروردین(حمل)۱۴۰۱-۲۰۲۲/۴/۵

تا پیش از این گفته شد که چگونه محمد اکبر خان در غیاب پدرش دوست محمد خان زمینه را برای بازگشت وی به تاج و تخت و دفع تهدید وجودی انگلیسی ها فراهم کرد. بدین ترتیب دوست محمد خان از تبعید بازگشته و برای حکومت داری آماده شد. وزیر اکبرخان پس از خروج بریتانیا از یک سال قدرت برخوردار بود، اما پس از بازگشت پدرش در سال ۱۸۴۳ به قدرت، وی نیز به عنوان والی جلال آباد و لغمان فرستاده و راهی آنجا شد. اما دربار او به زودی به عنوان مرکز مخالفت با دوست محمد خان تلقی و تصور شد. چنانچه پیشتر نیز اشاره شد که طبق همین بدبینی و بداندیشی های شکل گرفتۀ دوست محمد خان نسبت به اکبرخان اتفاقاتی منتهی به مرگ وزیر اکبرخان ترتیب داده شد، چنانچه، زمانی که اکبرخان در سال ۱۸۴۷ مسموم شد شایع شد که این امر به دستور پدرش دوست محمد خان بوده است. به هرروی، درست پیش از مرگ، وزیر اکبرخان آخرین نامه ای را به کالین مکنزی (Colin Mackenzie) نوشت و «با محبت و احترام او را به خاطر کوتاهی از وظایف دوستی در عدم اطلاع دادن به سامان و سعادتش ملامت کرد». اما دولت بریتانیا، مکنزی را از پاسخ دادن به نامۀ اکبرخان منع کرده بود. با این وجود متعاقباً مکنزی به نامۀ محمدشاه خان غیلزائی پاسخ داد؛ کسی که پس از مرگ دامادش، یعنی اکبر خان، از توجه و اقبال افتاده بود و اقتدار او نیز اندکی پس از مرگ دامادش ویران شد. او که مجبور شد در میان کافرستانی های نورستان فرار کند، به مکنزی در لودهیانه نامه نوشت تا «دوستی سابقشان را به او یادآوری کرده و جویا گردد که آیا این دوستی ادامه دارد یا خیر». مکنزی پاسخ داد که «همیشه او را به عنوان یک دوست می پذیرد»؛ با تمامیِ این اوصاف، در این میان، تنها کسی که آشکارا از جنگ اول افغانستان و انگلیس سود برد، همان مردی بود که جنگ برای خلع او طراحی شده بود. بدین ترتیب، در آوریل ۱۸۴۳، دوست محمد خان پس از اقامت در لاهور، به سمت پیشاور راهی شد و در مسجد علی، اکبرخان از او استقبال و مردم با برپایی جشن و شور و شعف او را به سمت کابل بدرقه کردند.  (Dalrymple, 2013: 319)

فیض محمد کاتب بازگشتِ دوست محمد خان و استقبال از وی توسط مردم را چنین توصیف می کند: امیر به پیشاور که رسید گرفتار تب شدیدی شد که او را به مدت بیست روز از ادامۀ سفر بازداشت. سرانجام به لطف شفادهندۀ حقیقی، بهبود یافته و به سمت مقصد خود راهی گشت. او به رهبران کابل و جلال آباد و وزیر محمد اکبر خان و ملازمان و حامیانش مژده ورود قریب الوقوع رسیدنش را به جلال آباد را داد و برای هر یک نامه ای جداگانه فرستاد. وزیر محمد اکبر خان، نواب محمد زمان خان، نواب عبدالجبار خان و رهبران درانی و غلزائی و نیز اعضای برجستۀ محمدزائی و قزلباش ها و رهبران کابلی که همه از کابل، جلال آباد و دیگر مناطق آمده بودند، با هدایای مناسب به سمت گردنه خیبر برای پذیرایی از امیر روانه و راهی شدند. گروه به گروه، استقبال کنندگان به دنبال این بودند که اولین کسانی باشند که به او (امیر دوست محمد خان) سلام می دهند. آنها هدایای خود را تقدیم کردند و مورد لطف سلطنت قرار گرفتند. همه با او وارد جلال آباد شدند و مردم شهر و اطراف از دور و نزدیک با پول و چهارپایان و گوسفندان به شکرانه و صدقه جلو آمدند. همه چیز بین فقرا، مستمندان و یتیمان تقسیم شد. امیر مدت کوتاهی را در جلال آباد گذراند. وی پس از استراحت و توزیع انبوه و صدقه برای شادی شهروندان این شهر عازم کابل شد. با ورود وی به کابل هفت شبانه روز جنش و شادی برپا بود. شادی و جشن طنین انداز بود و همه جا شادی و نشاط بود. (Katib, 1331: 434-435)

در روایتی دیگر محمد علی زهما نیز در مورد بازگشت امیر می نویسد« پاییز سال ۱۸۴۲ نیروهای اشغالگر و توسعه طلب بریتانیا از افغانستان به هندوستان برگشتند و پشت سر خود در این کشور بازارهای ویرانه و سوخته و کالبدهای روی هم انباشته شده را در دره خرد کابل از خود برجای گذاشتند و رفتند. در هرصورت، پایان نخست پیکار افغان-انگلیس به رقابت میان امپراطوری انگلیس و روسیه تزاری پایان نداد. انگلیس بعداز آنکه به صورت مستقیم نتوانست بر افغانستان فرمان براند و بازار افغانستان  و از طریق افغانستان بازارهای وسیع سرزمین های آن سوی رود آمو را به چنگ بگیرد، حیله و نیرنگ جدیدی در جهت استعماری غیرمستقیم در افغانستان به کار بست و همان بود که یک چهره افغان نمای انگلیس مشربی را در جهت فریب مردم افغانستان  و تأمین خط دفاعی بیرونی مستعمره هند در افغانستان بر کرسی قدرت نشاند.

لرد ایلنبره به پیروی از همین سیاست اعلامیه ای به دست انتشار سپرد. وقتی که سربازان بریتانیا از افغانستان برگردند و از اندس عبور کنند به تمام افراد افغانی که حالا زیر نظارت حکومت هند بریتانیایی در هند زندگی نمایند، اجازه داده می شود به میهن شان بروند. پیوسته با انتشار آن اعلامیه حکومت هند بریتانیایی دوست محمدخان را به دست گرفته تا شکارپور برده و در آنجا آزادش کردند. سپس دوست محمدخان رهسپار لاهور شد و در آن جا اطلاع یافت که محمداکبر، شاهپور میرزا پسر شجاع الملک را از تخت برانداخته و نواب زمان خان با محمداکبر به ستیزه برخاسته او را در بالاحصار به محاصره گرفته است. دوست محمدخان بعداز سه سال تبعید به کابل برگشت (زهما، ۱۴۰۰ :۱۴۲-۱۴۴). و این چنین امیر دوست محمد خان باری دیگر در صحنه قدرت افغانستان بازگشت و این کشور وارد مسیر تازه ای از تاریخ خود شد.

بازگشت به قدرت و خوش مشربی امیر در برابر انگلیس

امیر دوست محمدخان قبل از حرکت از کلکته به طرف افغانستان(برای به دست گرفتن حکومت) در مذاکره با گورتر جنرال هند قبول کرده بود که حکومت های محلی هرات و قندهار را خارج دایره قلمرو خود بشناسد. همچنین وعده داد که بدون دولت انگلیس با هیچ دولت خارجی دیگر ارتباط مستقیم نداشته باشد. اما این تنها وعده او نبود. وقتی که امیر دوست محمدخان در سال ۱۸۴۱ به کابل رسید، رهبران انقلاب را که انگلیسی ها برای سر هریک جایزه تعیین کرده بود به انواع مختلفی  از پا درآورد: نایب امین الله خان لوگری دشمن شماره یک  استعمار خارجی، به حکم امیر دوست محمدخان در زندان بالاحصار زندانی شد. محمدشاه خان غلجائی مردی که انگلیسی ها او را به نام دشمن بزرگ یاد می کردند، در ۱۸۴۷ به واسطه سوقیات نظامی امیر دوست محمدخان مورد هجوم و تاراج قرار گرفت و با زن و فرزندان خود در کوه هایی که بین لغمان و نورستان فراری و متواری گردید. وزیر محمداکبر خان نیز در دربار امیر و زیرنظر امیرنگهداشته شد تا قادر به هیچ حرکت سیاسی و یا نظامی در برابر دولت انگلیس نباشد. سردار سلطان احمد خان که در زمان استیلای دشمن در افغانستان، شانه به شانه ملت و رهبران ملی جنگیده بود از مداخله در امور دولت مطرود و در قندهار و سپس به ایران تبعید شد. همچنین تمام رهبران ملی تحت نظارت و مراقبت قرار گرفتند.

علاوه بر این اقدامات، او تمام قلمرو خود را بین پسران متعددی که داشت تقسیم کرد و علاوه بر آن اردوی مختصر افغانستان نیز بین پنچ پسر امیر تقسیم شد. و درواقع یک نوع سیستم ملوک الطوایفی ایجاد کرد که به مراتب بدتر از ملوک الطوایف قدیمی بود. زیرا هر شاهزاده در محلی که حکمران بود، مالیات و عایدات آن را محل را در تیول و جاگیر خود داشته و در وضع و جمع آوری مالیات و در تطبیق مجازات و استثمار از دهقان و مالدار دست آزادی داشت و به عنوان یک پادشاهی کوچک به حساب می آمد. چنانکه هیچ مقام بازپرسی از آنها وجود نداشت و به اینصورت گویا افغانستان پس از غسل انقلاب لباس مستعمل سابق را پوشید و ۲۰ سال دیگر رو به انحطاط رفت. به طوری که در این مدت یک قدم در راه انکشاف تمدن و فرهنگ، زراعت و صناعت، تجارت و عمارت برداشته نشد. حتی از نظر اداره حکومت متشکل و قانون و ادارات وجود نداشت(غبار: ۱۳۶۷: ۵۷۳-۵۷۴).

تحولات دوره دوم امارت امیر دوست محمد خان

الف)جنگ امیر با سیک ها علیه انگلیس

پس از مرگ وزیر محمد اکبر که سردمدار مبارزه با انگلیس ها بود، دوست محمدخان که در معرض اتهام قتل پسر قرار داشت، موقعیت او در معرض خطر و مورد انزجار عمومی قرار گرفت. در نتیجه او به سرعت وزیر سردار غلام حیدرخان را که در غزنه  مقابل انگلیس  جنگیده بود به عنوان ولیعهد انتخاب کرد و به او اجازه داد که در امور دولت و سیاست مختار و فرمانده سپاه افغانی باشد. این اقدامات منجر شد که طرفداران وزیر محمد اکبر خان دور دوست محمد خان جمع شوند و او را طبق طرح وزیر وادار به حمله به سواحل سند کردند و بر استرداد ولایات افغانی تاکید می کردند. امیر نیز  زیر فشار عامه مجبور بود که رضایت بدهد. هرچند هرگز جرئت چنین اقدامی را نداشت. در این میان تنها کسی که اعتماد به امیر نداشت، محمد شاه خان غلجائی بود که در قلعه بدیع آباد لغمان بود و معتقد به اینکه امیر دوست محمدخان طرفدار دولت انگلیس است که نتیجه آنها جنگ بین او و امیر بود که به شکست محمد شاه خان غلجائی منجر شد. فرهنگ در این مورد می نویسد« در واقع بعداز مرگ وزیر دوست محمدخان دوباره اوضاع را تحت اداره خود گرفته و غلجائیان شرق را که علیه او قیام نموده بودند، آرام ساخت».

در این میان در گیرودار این جدال بین امیر و محمد شاه خان حوادث در قسمت سند و پنجاب به نفع افغانستان رقم خورد اما به اعتقاد غبار امیر از این فرصت به نفع افغانستان استفاده نکرد. چنانکه در همین سال ۱۸۴۸ دولت پنجاب که زیر ضربات نظامی انگلیس خمیده شده بود، دوباره سربرداشت و برای نجات خود تلاش کرد دست به شمشیر ببرد. در این میان قیام کنندگان پنجاب که از قدرت انگلیس مطلع بودند،  برای پیروز شدن علیه دشمن به دولت افغانستان رجوع و پیشنهاد کردند که اگر افغانستان  به آنها کمک نظامی نماید، دولت پنجاب حاضر است که نه تنها ولایات پیشاور و دیره جات را به افغانستان مسترد نماید بلکه قسمتی از آن طرف سند را نیز به افغانستان واگذار خواهد کرد.

در سال ۱۸۴۸ انگلیس ها برای بار دوم بر سرزمین سیک ها در پنجاب حمله کردند. احساسات ضد انگلیس که علی رغم وفات اکبر خان در بین روحانیون و بخشی از سرداران نفوذ زیاد داشت امیر را وادار کرد تا اینبار به پیشنهاد سیک ها دایر بر واگذاری پیشاور به افغانستان در ازای کمک علیه انگلیس ها جواب مثبت بدهد. در نتیجه امیر در راس یک دسته از قوا به پیشاور رفت و شهر و حومه آن را تا دریای سند تحت اختیار خود گرفت. او که می خواست با این کار انگلیس را در برابر عمل انجام شده قرار دهد اما گروه ضد انگلیس او را مجبور کرد تا نیروهایش را به کمک سیک ها از دریا عبور دهد اما در نهایت، این قشون کشی به ضرر امیر و سیک ها تمام شد و خیال الحاق پیشاور را از سر امیر انداخت.

درواقع، در سال ۱۸۴۷ سیک ها که از دست دوستان ریاکار خود، انگلیس ها به تنگ آمده بودند، پیوسته از امیردوست محمد یاری می طلبیدند و به امیر وعده دادند که در صورتی که به آنها کمک کند، آن ها بعداز پیروزی بر انگلیس، پیشاور را در اختیار امارت کابل می گذراند. امیردوست محمدخان به طمع پیشاور در سال ۱۸۴۸ با سیک ها علیه بریتانیا در پیکار گجرات در یک سنگر سینه سایید ولی در برابر نظامیان سواره انگلیس شکست خورد. با این شکست، امیر اندیشه به چنگ آوردن پیشاور را از از مغز خود به دور افکند. زیرا او می دانست که سلطنت سیک ها با از دست دادن گجرات دیگر واژگون گشته است.

سپس امیر در بین سال های ۱۸۵۰ و ۱۸۵۵ بلخ، خلم، قندوز  و بدخشان  را یکی بعد دیگری جز حیطه فرماندهی خویش ساخت و پسر ارشدش محمدافضل خان را حکمران آن ولایت مقرر کرد. به عبارت دیگر، پس از این واقعه توجه امیر به سمت ترکستان کشیده شد. چنانکه همانطور که گفته شد از سال ۱۸۵۰ تا ۱۸۵۵ تمام منطقه واقع در بین کوه های هندوکش و دریای آمو را که قبلاً جز امپراتوری احمدشاه و تیمورشاه بود و پس از آن در زیر اداره سران محلی از آن جدا شده بود را دوباره فتح کرد و پسران خود محمد اکرم خان و محمد شریف خان و بعداً محمد افضل خان را در آنجا گماشت(فرهنگ، ۱۳۶۸ : ۱۹۹-۲۰۰).

ب) الحاق قندهار: در سال ۱۸۵۵ وضع قندهار دچار آشفتگی شد. زیرا بعداز مرگ سردار کهندل خان و سردار مهردل خان بین ۱۴ نفر پادشاهان کوچک این ولایت جدال بر سر گرفتن قدرت اتفاق افتاد.  اما تداوم و عمیق تر شدن جدال بین سرداران قندهاری( که تا این مدت تحت قلمرو دوست محمد خان نبود) منجر به کشیده شدن پای دوست محمدخان به عنوان حکم در قندهارشد. او نیز همراه با قشون خود و یک تعداد از پسران خود به سمت قندهار رفتند و برای حکمیت خارج از شهر سکونت گرفت. در این میانه در حالی که مذاکرات طول کشید، امیر به نام زیارت خرقه روزی داخل شهر شد و دیگر خارج نگردید. چنانکه سپاه او شهر را در دست گرفتند و امیر حکومت قندهار را به ولیعهد خود سردار غلام حیدر سپرد. بدین ترتیب ولایت قندهار به مرکز کشور ملحق شد.

ج) حمله ایران به هرات: در همین سال بود که در هرات رخدادهای تازه ای در حال وقوع بود. بعداز مرگ وزیر یار محمدخان والی هرات این ولایت دچار آشفتگی شد. در این میان مردم چون از امیر ناامید شده بودند، سردار کهندل خان را از قندهار برای اشغال حکومت هرات دعوت کردند اما دولت قاجاری به بهانه حمایت از والی هرات نیرو فرستاد و در امور این شهر مداخله کرد. که منجر به بازگشت کهندل خان به قندهار و قشون ایران به مشهد شد. اما مردم هرات آرام ننشسته و باری دیگر به رهبری نایب عیسی قیام کردند که والی را اعدام و حکومت را به شاهزاده یوسف ابدالی دادند. دولت قاجاری نیز به بهانه خونخواهی باری دیگر به هرات نیرو فرستاد. در این میان شهزاده یوسف و نایب عیسی که جواب رد از کابل شنیدند درصدد مذاکره با قوای قاجار برآمدند اما توسط آنها کشته شد و این چنین هرات به دست دولت قاجاری افتاد. در این بین دولت انگلیس از خیال تجزیه ولایت هرات صرف نظر کرد و با امیر دوست محمد خان در منطقه جمرود وارد مذاکره شد چراکه در این هنگام انگلیس در جنگ با دولت قاجاری بود و هرات هنوز در دست قشون قاجار قرار داشت. در نتیجه معاهده ای بین سردار محمد اعظم خان پسر امیر و دولت انگلیس منعقد شد که بر اساس آن انگلیس باری دیگر در امور افغانستان مداخله کرد. اقدامی که غبار معتقد است منجر به نفوذ بیشتر انگلیس در آینده افغانستان شد.

د)فتح هرات و مرگ امیر: هرچند امیر از سعی برای استرداد پیشاور خودداری نمود، اما در مقابل فتح هرات مصمم بود و پس از سرکوبی امرای محلی بدخشان و سرکوب سایر شورش ها، در سال ۱۸۶۱ به سوی هرات لشکر کشید. اما پادشاه ایران به موجب معاهده ۱۸۵۷ با انگلیس، از اعزام نیرو به هرات ممنوع شده بود، از ارسال کمک به او خودداری کرد. در جریان این محاصره که تقریبا ده ماه طول کشید از ابتدا همسر سردار که دختر امیر بود و بعد از چندی خود او وفات کردند و امیر در هر بار اجازه داد که جسد متوفی را از شهر خارج نمود و در گازرگاه به خاک بسپارند. اما جنگ همچنان ادامه داشت  تا اینکه اعیان هرات از جنگ دست کشیده شهر و بالاحصار را با جانشینان سلطان احمد خان به امیر تسلیم دادند. به فاصله کمتر از یک ماه از تسلیم شدن هرات، امیر که گویی در انتظار برآورده شدن آخرین آرزویش بود، در ۷۲ سالگی با بیماری تنگی نفس وفات یافت و او هم در همان زیارت خواجه عبدالله انصاری در نزدیکی دختر و دامادش به خاک سپرده شد (فرهنگ، ۱۳۸۵: ۳۴۵-۳۴۶).

محمد علی زهما در مورد قضیه هرات و مرگ امیر نیز می نویسد« دو سال بعد از به دست آوردن قندهار، شهری که نیروهای سلطه طلب و توسعه جو از چند جهت دیدگان آزمند خود را به سوی آن دوخته بودند، یکبار دیگر روی صحنه سیاست های رقابت آمیز ظاهر گشت. در این میانه ایران قد برافراشت و هرات را اشغال کرد. محمدیوسف سدوزایی لشکریان ایران را در هرات خیرمقدم گفت. در این میان بریتانیا که هرات را از دیدگاه ژئوپلتیک یک سنگر دفاعی مهم مستعمره هندوستان می دانست به ایران اعلان جنگ داد و ایران بعداز سپری کردن سه ماه در نهایت با انگلیس صلح کرد و به انگلیس وعده داد که هرات را از وجود لشکریان ایران پاک کند و دوباره هرگز تلاش نکند در امور هرات و افغانستان مداخله کند.

در این بین امیر دوست محمد خان از پیکار میان انگلیس و ایران به سود تحکیم پایه قدرت و گسترش قلمرو فرمانروایی خود استفاده کرد و در ماه جنوری سال ۱۸۷۵ دومین معاهده را با انگلیس امضا کرد. انگلیس در آن معاهده  تعهد نمود تا در صورت ادامه درگیری با ایران ماهانه مبلغ یک صدهزار روپیه به امیر بپردازد و امیر آن پول را باید زیر نظر افسران انگلیس به خرج و تنظیم و تشکیل لشکر و دیگر تجهیزات جنگی برساند. در هر صورت، خصومت میان ایران و انگلیس روی مساله هرات پیش از آنکه معاهده به منصه اجرا گذاشته شود، پایان یافت.

ایران بعداز آنکه زیر فشار انگلیس هرات را ترک داد زمام امور آن شهر را به سلطان احمد خان برادرزاده و داماد امیر که در ایران زندگی می کرد، سپرد. در این میان امیر که قندهار را تصرف کرده بود حالا دیگر نمی توانست ببیند سلطان احمد خان در هرات فرمانروایی می کند. بنابراین، بر هرات لشکر کشید و آن را مانند قندهار جز قلمرو خود ساخت و نه روز بعد از قتح هرات چشم از جهان فروبست»(زهما، ۱۴۰۰ :۱۴۸-۱۴۹).

اقدامات داخلی امیر در دوره دوم امارت

۱ .وضعیت سیاسی و دولتی: در عصر او، مقامات عمده دولتی مثل سابق به نمایندگان خانواده های بزرگ درانی تعلق داشت. اما کارهای تخصصی که مهارت بخصوص لازم داشت، مثل وظیفه وزارت و دبیری به افراد منسوب به خانواده‌های غیراشرافی تفویض گردید. اما اداره ولایت را امیر به پسرانش سپرد که آن را به صورت تیول اداره می کردند، یعنی مالیات را دریافت و حقوق افراد سپاه را می پرداختند و اگر چیزی باقی می ماند، به پایتخت برای امیر ارسال می کردند (فرهنگ، ۱۳۸۵: ۳۴۸).

کوشش امیر برای اتحاد سیاسی سلطنت چندین بار به چالش گرفته شد. در سال ۱۸۵۴، شورش جدی در بلخ پدیدار گردید که از بخارا به وجود آمده بود. برادران ناراضی دوست محمد با دولت های ایران و بریتانیا در هندوستان، در تلاشی برای دوباره به دست آوردن موقعیت از دست رفته شان در ولایت قندهار، وارد مذاکره شدند. یارمحمدخان، کسی که حاکمیت سدوزایی هرات را در سال ۱۸۴۲ کشته بود، تلاش کرد حکومت خود را نهادینه و قانونی کند و استقلال هرات با پشتیبانی بریتانیا و در عین زمان ایران را اعلان کند. در این رابطه، صاحبان قدرت بریتانیایی مردد بودند که هرات باید مستقل باشد یا به ایران واگذار شود، یا پس به افغانستان برگردانده شود. دوباره متحد شدن افغانستان نیز به وسیله اختلافات جدی میان پسران متعدد امیر و هم میان بعضی از آنها و شخص امیر تهدید می شد (گریگوریان، ۱۳۸۹: ۱۱۲). دوست محمد خان با وجود شرایط نامساعد بر رقبای خود اعم از سدوزایی و بارکزایی پیروزی حاصل کرد، اما به همان عنوان “امیر” اکتفا نمود و ادعای پادشاهی نکرد. دربار او هم مانند لقبش ساده و بی پیرایه بود و شکوه و جلال دربار تیموریان و پسران او را نداشت. حتی از دربار احمدشاه هم ساده تر بود و القاب پر طمطراق ترکی و عربی دوره سدوزاییان در عصر او به کلی متروک شد (فرهنگ، ۱۳۸۵: ۳۴۷)

۲ .ارتش: دوست محمد خان اولین حاکم افغان بود که از اروپایی ها مشورت تکنولوژی نظامی می گرفت. او عمیقا علاقه مند به روش تربیت ارتشی به سبک اروپا به وسیله سربازگیری بود و درباره این موضوع جست و جوی دقیقی از الکساندر برونز کرد. او همچنان نشان داد که علاقه شدیدی به ماشین آلات اروپا، ماشین بخار و دیگر اختراعات تکنیکی دارد. به منظور مدرنیزه کردن ارتش خود، حاضر بود برنز یا یک انگلیسی با یک رتبه قابل مقایسه را به عنوان یک سرتیپ با فرمان تام در واحدهای ویژه ارتش افغانستان استخدام کند (گریگوریان، ۱۳۸۹: ۱۰۲). سپاه منظم امیر دوست محمدخان عبارت از یک فرقه پنج هزار نفری بود که ۵۰ توپ و ۲۰۰ زنبورک داشت. این فرقه بعدها به ۱۲ هزار نفر رسید

۳ .امنیت و فساد: دوست محمد خان اقدامات موثری برای برقرای آسایش در قلمرو خود انجام داد. باندهای تبهکار که مناطق کابل را تباه و تجارت شهر را مختل کرده بودند، از بین برد. در بعضی موارد آنها را می بخشید مشروط به اینکه رفتارشان را اصلاح کنند؛ در موارد دیگر آنها را استخدام می کرد یا به مرگ های عبرت آمیز محکوم می نمود(گریگوریان، ۱۳۸۹:۱۰۵-۱۰۶).در تصمیم خود برای از بین بردن فساد، حتی “بعضی از نانوایان را به کباب کردن در داخل تنورشان” بخاطر کم فروشی به مردم کابل تهدید می کرد (همان: ۱۰۸).

۴ .اقتصاد و تجارت: درباره اندازه عواید دولت اطلاع دقیقی در دست نیست، با این وجود می توان تخمین زد که به علت از دست رفتن ولایات حاصلخیز و آشفتگی دائمی اوضاع، نسبت به دوره‌ پادشاهان سدوزایی بسیار کمتر بوده است (فرهنگ، ۱۳۸۵: ۳۴۸). امیر تجارت میان منطقه‌ای و خارجی را تشویق نمود، در تلاشی به منظور بالا بردن تسلط خود بر کابل و سلسله او بر افغانستان سکه های طلایی، ضرب کرد؛ همه حساب های حکومت و بازار با روپیه خام کابلی خرید و فروش می شد. او همچنین تلاش کرد سیستم گمرکی پر هرج و مرج کشور را قانونمند کند، در نتیجه درصدد تضعیف سران گوناگون مسلط بر درآمد گمرکی قلمرو خود برآمد. با این تدابیر، امیر تعرفه های گمرکی جدیدی بر صادرات، واردات و ترانزیت کالا گذاشت. جمع آوری حقوقی گمرکی را، که برنامه ریزی شده بود تا درآمد ثابتی از آمد و شد تجارت هندوستان-کابل- آسیای مرکزی تأمین شود، مجریان امیر سازماندهی و نظارت کرد (گریگوریان، ۱۳۸۹: ۱۰۷).

فرهنگ نیز در مورد وضعیت تجارت در این بازه زمانی می نویسد« تجارت افغانستان نیز در این دوره نسبت به دوره ابدالی بسیار تنزل کرد. زیرا جغرافیای کشور کوچکتر شده بود. با این وجود صادرات افغانستان به هند و روسیه و واردات روسیه و هند به افغانستان نیز ادامه داشت و همچنین به مقدار کمی با ایران تجارت به عمل آمد. صادرات افغانستان با این ممالک پشم و پوست،کرباس هراتی و پوستین، خنجر و ظروف سفالی، نمد و قالین، میوه و حبوبات، اسب و غیره بود. واردات از روسیه و هند فلزات، منسوجات پشمی و ابریشمی و نخی، چاقو و عینک، چای و قند، تفنگ و تفنگچه و… بود. اما امیر دوست محمدخان بر تجار مخصوصاً تجار خارجی سخت می گرفت. مالیات گمرکی از واردات و امتعه ترانزیتی بعلاوه یارانه متعدد و زیاد بود. تجار ارمنی به سبب همین فشار کابل و تجارت خود را ترک کردند. از طرف دیگر خود خاندان امیر نیز تجارت می کردند. بنابراین، چون تجارت محدود و نازل شده بود، مالیات نیز تنزل بسیاری کرده بود. تمام مالیات قلمرو امیر بیشتر از هشت میلیون روپیه نبود که از آن جمله فقط یک میلیون روپیه عایدات گمرکی می شد. زیرا امیر از هر نوع ارتباط تجاری با خارج مثل ارتباط سیاسی می ترسید. اما غبار همچنین معتقد است که یگانه خدمت امیر دوست محمد خان در افغانستان  همانا تامین وحدت سیاسی کشور ولو در قالب کوچکتر است. زیرا بعداز سقوط زمانشاه ابدالی و تسلط برادران وزیر فتح خان در افغانستان به شمول خود امیردوست محمدخان،  به علاوه ضیاع ولایت شرقی و جنوبی کشور به دست سیک و انگلیس، ولایات شمال و غربی هم توسط حکومت محلی بدخشان، تخار، بلخ، میمنه و هرات و قندهار از دولت مرکزی مجزا و خودمختار شده بودند. امیر دوست محمدخان به مدت بیست سال تمام این ولایات را مجدداً به دولت مرکزی مربوط و متصل ساخت. (غبار،۱۳۶۷ : ۵۷۴-۵۷۵).

۵ .آموزش و فرهنگ: در تاریخ جدید افغانستان، دوره بین مرگ تیمورشاه و اتحاد مجدد افغانستان توسط دوست محمد خان، از هر نظر دوره فترت و انحطاط به شمار می رود. شکی نیست که دوره قبل از آن، یعنی عصر عروج سدوزاییان هم، سطح فرهنگ عامه در افغانستان خوب نبود، اما چون امنیت نسبی در کشور برگزار و مناسبات با کشورهای مجاور در توسعه بود، اقتصاد و فرهنگ جامعه هم به طور آهسته اما پیوسته توسعه می یافت اما بعد از آن در اثر جنگ های داخلی و خارجی و سوء اداره زمامداران، اقتصاد کشور با رکود مواجه گردیده و تجارت تنزل پذیرفت و شهرها رو به ویرانی رفت (فرهنگ، ۱۳۸۵: ۳۵۰).

دوست محمد خان ماکیاولی دوم: نگاهی به شخصیت دوست محمد خان

فرهنگ در مورد شخصیت دوست محمد خان او را به ماکیاوبی دوم تشبیه می کند.چنانکه می نویسد« دوست محمد خان ماکیاولی دوم است که به هیچ اصولی پایبندی ندارد. او برای رسیدن به هدف خود، استفاده از هر وسیله ای را جایز می داند. در هر حال ترجیح می دهد از طریق حیله و نیرنگ به مقصد برسد تا توسل به زور و خشونت (فرهنگ، ۱۳۸۵: ۳۰۱). بر طبق گفته مسون، “دوست محمد خان همه توانایی خود را برای به دست آوردن حدود قلمرو خود یا با حیله و ترفند یا با زور به کار می برد، اما زمانی که ترفند کارگر بود، از زور استفاده نمی کرد. بعضی از سران نامطلوب قوم خود را با قرآن و قسم های دروغین فریب می داد، بعضی دیگر را با ازدواج های بین قبیله ای- مجالی که به وسیله درانی ها به منظور وارد کردن دشمنان به محدوده ی قدرت خود کمتر به کار گرفته می شد- البته وقتی که حیله های دیگر شکست می خوردند. لیستی از همسران دوست محمد، استفاده معقول او را از رسم ازدواج برای پیشبرد طرح های سیاسی اش گواهی می کند: همسران خود را از خانواده های رهبران مهم مذهبی، بازرگانان ثروتمند، سران قبایل و از آن اعیان مناطق مختلف یاغی، مثل کوهستان انتخاب می کرد (گریگورین، ۱۳۸۹: ۱۰۲).

امیر دوست محمد خان برای مدت تقریبا نیم قرن در صحنه سیاست افغانستان فعال بود و از آن جمله برای تقریبا ۴۰ سال نقش عمده را در امور مملکت به عهده داشت. وی در یک خانواده اشرافی که مقام خود را ثانی مقام سلطنت می دانست، پا به عرصه وجود گذاشت و حرص، جاه طلبی و جسارت را از برادرش فتح خان که نیرو و قهرمان او بود به ارث گرفت. در حالیکه هنوز به ۳۰ سالگی نرسیده بود، با حرکتی پر از گستاخی در برابر خانواده شاهی سدوزایی موجبات قتل برادرش را فراهم کرد. بعد از آن در قیام خانواده اش علیه سدوزایی سهم فعال داشت و وقتی که برادرانش به تقسیم کشور بین خود مشغول بودند، با وجود سن کم چاریکار و کوهستان را به دست آورد. او از همان زمان در نظر داشت تا سهم مذکور را تا آخرین حد گسترش دهد (فرهنگ، ۱۳۸۵: ۳۴۶). دوست محمد که جوان ترین نفر برادران بارکزایی بود، در آن زمان (۱۸۲۶) حاکم غزنی و کابل شد. قلمروی حاکمیت او فقط شامل کابل، غزنی، جلال آباد و چاریکار می شد (گریگوریان، ۱۳۸۹: ۱۰۲).

جمع بندی

در هر حال به طور کلی گزارش ‌های استخباراتی گردآوری شده توسط انگلیسی‌ ها از جاسوسان و هوادارانشان در افغانستان در سال ۱۸۴۳ نشان می داد که «اقتدار امیر و خانواده‌اش صرفا اسمی/صوری بوده و چیزی (اقتداری) از کوهستانی ‌ها، غلزائی ‌ها، یا خیبری ‌ها را گردهم نمی آورد». بدین ترتیب می توان گفت همچون گذشته، استخبارات انگلیس دوست محمد را دست کم گرفته بود. امیر دوست محمد خان به آرامی قدرت خود را افزایش، و سلطه خود را در شرق افغانستان گسترش داد، بنابراین ستون و پایه های دستاوردهای متعاقبِ خود را بنا نهاد که ابتدا فتح بامیان و بدخشان و سپس خلم و کل شمال افغانستان بود. در اوایل دهه ۱۸۵۰ او قبایل غلزائی را در اطراف غزنی تحت سلطه خود درآورده و در سال ۱۸۵۵ برادران ناتنی خود را از کنترل قندهار کنار زد. تا زمان مرگش در سال ۱۸۶۳، او که کاملا به قراردادهای خود با انگلیسی ها پایبند بود، عواید مالیاتی خود را از ۲٫۵ به ۷ میلیون روپیه افزایش داد و تقریبا بر تمام ایالت های مدرن افغانستان حکومت می کرد. این حد و حدودِ فتوحات دوست محمدخان بود که مرزهای افغانستان مدرن را تشکیل داد -که هرات را در بر می‌گرفت، اما از پیشاور دور شد– و هنوز هم منبع نارضایتی ملی ‌گرایان افغان و به ‌ویژه پشتون است. شاید بتوان گفت از قضا این امیر بود که ذی نفعِ نهاییِ آن دست اصلاحات اداری شد که توسط مکناتن برای تقویت حکومت شاه شجاع تدوین و تصویب گردیده بود؛ اصلاحاتی که قدرت رؤسای قبایل درانی را کاهش داد، ارتش را حرفه ای تر ساخت و ساختار مالیاتی کارآمدی را ایجاد کرد. در واقع این تنها یکی از چندین روش استعمار بریتانیا بود که نقش مهمی در شکل‌ دهی و ایجاد دولت افغانستان داشت. با این حال افغانستان منسجم‌ تری که در این برهه زمانی توسط دوست محمد اداره می ‌شود، نسبت به گذشته در تاریخ خود کشوری فقیرتر و منزوی‌ تر بود. دیگر نه این کشور چهارراه غنی و فرهیخته راه ابریشم بود؛ و نه اینکه روزهای بزرگ فرهنگ والای پارسی تیموری هرگز بازگشت. بدین ترتیب افغانستان برای اولین بار در تاریخ خود و تحت حکومت بارکزائی ها، تا حدی به منطقه ای دورافتاده تبدیل می شود. اما آخرین شهری که به دست امیر افتاد هرات بود، و زمانی که دوست محمد خان محاصره هرات را به پایان رسانید، درگذشت  (Dalrymple, 2013: 318-321).

به هر حال در کلیتی می توان گفت پس از آنکه امیر دوست محمد خان، بنیانگذار سلسله محمدزائی، در ۹ ژوئن ۱۸۶۳ در سن هفتاد و دو سالگی بر اثر آسم درگذشت؛ پسران جاه طلب او از میان بیست و هفت پسر و بیست و پنج دخترش که از شانزده همسر به دنیا آمده بودند، در درگیری هایی که به طور متناوب به مدت چهار سال به طول انجامید، با یکدیگر جنگیدند. امیر در طول ۲۱ سال سلطنت دوم خود، که در سال ۱۸۴۳ آغاز شده بود، موفق شد کشور متلاشی شده و از هم گسسته ای که از آمودریا تا دشت های پیشاور امتداد داشت را، عمدتاً از طریق دولتمردی، زمامداری و استراتژی متحد کند. از زمان کودکی اش، در دوران حکومت سدوزائی (یا امپراتوری درانی)، او به همراه بسیاری از برادرانش که اکثر آنها نیز به این سلسله خدمت می‌کردند، پست‌های رسمی بالایی داشت. اما پس از سقوط سلسله درانی، در سال ۱۸۱۸، دوست محمدخان اگرچه یکی از کوچکترین برادرانش بود در مبارزات متعاقب بر سر قدرت بسیار متمایز و برجسته شد. از بیست و یک پسر سردار پاینده خان که سردارانِ بارکزی یا محمدزی نامیده می شدند، بزرگ ترین آنها وزیر فتح خان و یکی از کوچک ترین آنها سردار دوست محمد خان بود که مهمترین نقش را در سقوط خاندان سدوزائی حاکم داشتند. در حالی که اولی به عنوان وزیر دولت (وزیر) عمل می کرد و برادران خود را به مناصب عالی ارتقاء داد، دومی سرانجام پس از مرگ اولی تاج و تخت را به دست گرفت. در سال ۱۸۲۶ سردار دوست محمد والی کابل شد و نهایتاً در سال ۱۸۳۴ به مقام امیری رسید. در طول این دوره طولانی از جنگ داخلی، او به همراه برادرانش ابتدا اعضای سلسله/خاندان سابق را پشت سر گذاشت و پرقدرت برآنها غلبه کرد و سپس برادران رقیب خود را کنار گذاشت. برخی از برادران رقیب او نیز پیشتر به مرگ طبیعی از دنیا رفته و شرایط برای حکمرانی و امارت وی فراهم گردید. با این حال، اولین سلطنت امیر دوست محمد خان زیاد طول نکشید زیرا بریتانیایی ها او را در سال ۱۸۴۰ پس از حمله به افغانستان در سال ۱۸۳۸ به هند تبعید کردند. در طول سلطنت دوم خود، که در سال ۱۸۴۳ آغاز شد، بسیاری از پسران و نوه‌ هایش به او کمک کردند تا قدرت خود را در سراسر کشور گسترش دهد. او که به امیر بزرگ/امیر کبیر معروف بود، اندکی پس از اینکه هرات را به پادشاهی خود ملحق کرد، در هرات درگذشت. لازم به ذکر است هرات از سال ۱۸۱۸ خودمختار بود. در زمان مرگ امیر دوست محمد خان، سومین پسرش، سردار شیرعلی خان، منصب ولیعهدی را داشت. امیر دوست محمدخان درست قبل از مرگش پسران خود را جمع کرد تا تاج فرمانروایی را بر سر «شیر علی» بگذارد که پس از آن او را امیر شیرعلی خان نامیدند. با این حال باید گفت شاهزادگان پشتون در مورد انتصاب قدرت دولتی به ندرت به سخنان پدران درگذشتۀ خود توجه می کرده اند. (Kakar, 2006:9-10).

چنانچه یکی از پسرانش، یعنی شیرعلی خان جانشین او به عنوان امیر شد، اما باقی فرزندانش با این جانشینی مخالفت کردند و یک بار دیگر کشور را به درگیری های داخلی کشاندند، همانطور که دوست محمد قبل از ظهورش شاهد بود. به باور برخی ناقدان، ناکامی های دوست محمد خود را در جنگ داخلی پس از سلطنت او نشان داد. او نتوانست سازمان و نهادهای اداری مدرنی را معرفی کند که با وجود بحران جانشینی قادر باشند همچنان موثر واقع شده و کار خود را ادامه دهند. او همچنین نتوانست برای افغانستان یک درآمد و منبع عایداتِ پایدار دولتی جهت تامین مالی کشوری به خوبی تسلیح و تجهیز شده فراهم کند.

منابع

زهما، علی محمد(۱۴۰۰)، «تاریخ افغانستان در یک نگاه»، هرات، موسسه پزوهشی بایسنغر، چاپ اول.
فرهنگ، میر محمد صدیق (۱۳۸۵)، افغانستان در پنج قرن اخیر، تهران: عرفان.

گریگوریان، وارتان، ترجمه علی عالمی کرمانی (۱۳۸۹)، ظهور افغانستان نوین، تهران: عرفان

غبار، میرغلام محمد، (۱۳۶۸)، «افغانستان در مسیر تاریخ»، چاپ چهارم، بهار.

 

Kakar,  M. Hassan, (2006), CHAPTER  ONETHE  REIGN  OF  AMIR  SHER  ‘ALI KHAN”, In: A Political and Diplomatic History of Afghanistan, 1863-1901, Brill’s Inner Asian Library, Volume: 17.

Dalrymple, William, (2013), “Return of a King: The Battle for Afghanistan”, Bloomsbury. Publishing Plc
Katib, Fayz Muhammad, (1331), “The History of Afghanistan: Fayz Muhammad Katib Hazarah’s Siraj Al-Tawarikh”, printed at the Hurufi Press, Kabul, volume one, translated R. D. McChesney.

 

 

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا