حسن نوری -سلسله مصاحبه با اصحاب سینمای افغانستان- (۳)
۱ جوزا (خرداد) ۱۴۰۱ – ۲۲/ ۵/ ۲۰۲۲
سارا ناجی
مصاحبۀ حاضر در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۴۰۱ در تهران با جناب آقای حسن نوری فیلمساز افغانستانی، به منظور آشنایی بیشتر با ایشان گرفته شده است.
مستند تارهای ممنوعه حسن نوری، در جشنوارۀ Northeast Film Festival in London جایزه بهترین فیلم بلند و بهترین مستند را به خود اختصاص داد.
همچنین این مستند پیشتر جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره لاجورد کابل، بهترین فیلم مستند از جشنواره های Queens World Film Festival و Vox Popular Media Arts Festival آمریکا و جایزه ویژه هیئت داوران برای شجاعت در فیلمسازی را از جشنواره Crested Butte Film Festival، تقدیر ویژه هیئت داوران در جشنواره See The Sound کسب نموده است.
۱- به صورت مختصر خودتان را معرفی کنید و آثارتان را نام ببرید؟
من حسن نوری هستم؛ فیلمساز افغانستانی که در مهاجرت و در ایران زندگی میکنم. سی و هفت سال سن دارم و لیسانس جامعه شناسی دارم و ماستری را سینما خواندم. فیلم هایم که خیلی زیاد نیست. دو فیلم در دوران دانشجویی ساختم مستندهای کوتاه با نام «تا جایی که دست هایم توان رفتن دارد» و «اریکین». بعد از اینکه درسم تمام شد اولین فیلم مستند بلند خود را ساختم به نام «تارهای ممنوعه» که آن یک فیلم جدی و بقیه یکسری تجربه دانشجویی هست.
۲- آیا حادثه یا خاطره ای از کودکی دارید که تاثیر به سزایی در شخصی که اکنون هستید و یا روی گرایش شما به سمت فیلمسازی داشته باشد؟
بلی من زمانی که ۷ الی ۸ ساله بودم رهبر شیعه های افغانستان شهید شد. شهید مزاری. شبی که رادیو بی بی سی این خبر را اعلام کرد نقطه مهمی در زندگی من بود؛ به خاطر اینکه در خانه ما به یکباره بلوایی به پا شد. مادرم زد زیر گریه، پدرم خیلی اندوهگین شد؛ بعد در کوچه و خیابان محله گلشهر مشهد خیلی از مهاجرین عزادار شدند. همان شب تمام کوچه و خیابان را گریه و ماتم گرفت و برای من خیلی عجیب بود که چه شده که به یکباره همۀ مردم این رقم ناراحت و عزادار شدند و بعد از آن ادامه زندگیم تا اکنون به دنبال آن پرسش بوده که آن فرد کی بود، چرا شهید شد و به دنبال چه آرمانی بود؟ تقریبا می شود گفت تمام زندگی مرا تحت تاثیر قرار داد و بسیار پیگیری کردم سعی کردم در مورد موضوعات مربوط به شهید مزاری، مقاومت غرب کابل و در یک سطح گسترده تر مسئله ی هزاره ها در افغانستان و کمی هم فهم تاریخ معاصر افغانستان مطالعه کنم که بتوانم به همین پرسش پاسخ بدهم که آن شب چه شد؟ وقتی جامعه شناسی می خواندم و وقتی می خواستم تغییر رشته بدهم هم همین قضیه مرا مجاب کرد وارد سینما بشوم؛ علی رغم اینکه جامعه شناسی را خیلی دوست داشتم. وارد عرصۀ سینما شدم تا بتوانم پاسخی که پیدا کردم و بعد از این هم دنبال و جستجو خواهم کرد را در یک مدیومی ارائه کنم. شاید هنوز زمانش فرا نرسیده مهارت من کافی نباشد امکاناتش نباشد ولی دلیلی که تغییر رشته دادم همین بود و باید به گفتمان شهید مزاری پرداخته شود. به این دلیل که ایده بسیار مترقی بود؛ عدالت اجتماعی در افغانستانی که به شدت تبعیض آمیز و ناعادلانه اتفاقاتش رخ می دهد و در یک چنین فضایی اگر کسی بیاید و به دنبال برابری و عدالت باشد برای همه مردم مثل یک ستاره در دل آسمان تاریک می ماند و وظیفه همه ماست که نور آن ستاره را در تاریکی بیشتر کنیم و امیدوار باشیم به آن.
۳- فکر می کنید امید به آینده بهتر و زندگی بهتر در فیلم هایتان برای مخاطبان افغانستانی وجود دارد؟
ببینید برای من مسئله تخیل کردن و رویا داشتن یک پرابلم است. یعنی یک واقعیت موجود که ما را در بر گرفته مثل یک قفس و ما در آن زندگی می کنیم. مثلا وقتی متعلق به یک طبقه فرودست هستی واقعیت اجتماعی به دنبال این هست که شما را در همان طبقه محبوس کند؛ از شما یک سری چیزها را دریغ می کند و یک سری چیزها را تحمیل می کند؛ اما آدم هایی هستند که آرزو دارند این حصارها را بشکنند و آن زندگی باب میلشان را برای خود بسازند ولی این خب ساده نیست. اولین سد درون ذهن آدم هاست و کسانی که می توانند این سد را بشکنند تازه در بیرون، مقابل ساختارهایی قرار میگیرند که آنها اجازه نمیدهند که او زندگی خود را بسازد؛ بنابراین آدم هایی که می توانند از این سد هم عبور کنند از نظر من محترم تر هستند و کسانی هستند که تن ندادند به وضعیت. این مسئله من هست خصوصا در دوران مهاجرت. ولی اینکه این موضوعات در فیلم تبدیل شود به یک روایت امیدبخش، این دست من نیست. من به هر حال در حوزه مستند کار می کنم. آدم های خیالپردازی پیدا می کنم امید دارم که آنها بتوانند رویای خود را محقق کنند ولی واقعیتی که وجود دارد این است که اکثر اوقات زور واقعیت به رویا می چربد. بنابراین اگر انسان رویا پردازی شکست بخورد این باعث سرخوردگی او می شود و این دست من نیست؛ من مجبورم وفادار بمانم به آن واقعیتی که رخ می دهد. بنابراین احتمال اینکه امید به آینده در فیلم های من نمود بیشتری داشته باشد امکانش کمتر است هر چند که سینما به ما این اجازه را می دهد تا تمهیداتی بیندیشیم که امید سرتاسر ناامیدی نشود و روزنه های باقیمانده را بتوانیم برجسته تر کنیم. بنابراین نمی توانم بگویم امید به آینده در فیلم های من ضرورتا وجود دارد، مگر اینکه قصه های آدم هایی را پیگیری کنم که در نهایت امید بخش باشد. ولی فارغ ز اینکه قصه سرانجام خوش یا تلخ داشته باشد؛ آدمهایی که به دنبال رویاهایشان می روند برای من محترم تر هستند. از نظر من آنها آدم های شجاع و جنگجویی هستند و این بخش که کسانی هستند که تن نمی دهند به وضعیت موجود بیشتر در فیلم هایم نمود پیدا می کنند حتی در آینده.
۴- فیلم های زیادی در دنیا با موضوع افغانستان ساخته می شود، چه مستند چه داستانی؛ آنها را چطور ارزیابی می کنید؟
بلی. افغانستان خیلی وقت است که در کانون توجه رسانه ها و مدیوم های مختلف هنری قرار گرفته ولی فکر می کنم هر کس با جهان ذهنی خودش در مورد هر مسئله ای ورود می کند. چیزی که من در این مدت دیدم شکل آسیب گونه ای بوده از پرداخت به افغانستان در سینما. خصوصا وقتی پای فیلمسازان خود افغانستان می آید وسط. متاسفانه این طور هست که بیش از اینکه سراغ پرابلم خود افغانستان بروند؛ فیلمسازان می روند سراغ فستیوال ها و نگاه می کنند که آنها چه چیزی را می پسندند. این فقط در مورد افغانستان نیست؛ در خاورمیانه خیلی عمومیت دارد. بنابراین وقتی بخواهیم به صورت کلی نگاه کنیم متاسفانه این گونه فیلم ها خیلی راه گشا نیست اما فیلم های خوبی هم ساخته میشود؛ مانند فیلم صحرا مانی به نام «هزار و یک زن چون من»؛ فیلم شهربانو سادات به نام «گرگ و بره»؛ حتی فیلم ابوذر امینی «کابل شهری در باد». اینها فیلم های خوبی هستند که مرتبط با موضوع افغانستان هستند و کمی قدیمتر فیلم هایی مثل «اسامه» صدیق برمک هم فیلم های متعهدی هستند. اما به صورت کلی اگر بخواهیم نگاه کنیم کسانی که می آیند با موضوع افغانستان بسازند فکر نمی کنم که با تعهد به خود جامعه چیزی بسازند.
۵- به نظر شما فیلمسازان افغانستانی بیشتر باید به چه موضوعات و داستان ها و برنامه هایی بپردازند؟ در واقع با توجه به وضع کنونی کشور فیلمسازان ما چه خط مشیی می توانند در پیش بگیرند؟
ببینید جامعه افغانستان بیشتر پرابلیماتیک است؛ یعنی یک جامعه ای که درگیر جنگ داخلی طولانی مدت بوده بنیان خیلی چیزها در طول این چهار پنچ دهه گذشته از بین رفته. فرهنگ بسیار ضعیف شده، اخلاق از بین رفته. شکاف های قومی که همواره وجود داشته و باعث شده این بلاها به سر مردم بیاید عمیقتر شده، کینه ها بیشتر شده. بنابراین ما با یک جامعه بسیار پرابلیماتیک مواجه هستیم. من نمیتوانم بگویم دیگران به چه موضوعی بپردازند. هر کس با توجه به جهان خودش با این مسئله مواجه می شود. ولی آنچه مهم است این است که مثلا کسی که فیلم می سازد در این حوزه، تعهد اجتماعی که دارد آن را محترم بدارد، پیگیری کند و با نگاه به جامعه افغانستان فیلم بسازد نه اینکه فستیوال ها چه چیزهایی را می پسندند.
۶- سینمای ایران را چطور ارزیابی می کنید؟
سینمای ایران به نظرم سینمای پیشرویی هست در منطقه؛ هرچند که خالی از آسیب نیست و این طبیعی است اما به هر حال طی سال های گذشته در تمام حوزه ها، چه سینمای داستانی بلند که خیلی دیده شده اند و جوایزی گرفتند چه سینمای مستند حرف زیادی در سطح جهانی برای گفتن دارند و حتی فیلم کوتاه. به نظرم سینمای ایران سینمای تنومندی است اما میگویم که خالی از آسیب نیست. مثال می گویم وقتی در جامعه بحرانی وجود دارد مثل بحران اخلاق وقتی میخواهد بازنمایی شود این جامعه، ممکن است در همان مدیوم ها هم این بحران وجود داشته باشد. مثلا سینمای مستندی که خیلی مبتنی بر اخلاقیات هست ممکن است که اتفاقا از سوی فیلمسازها و هنرمندها بی اخلاقی هایی صورت بگیرد. قابل تایید نیست ولی قابل فهم است. اما در یک نگاه کلی تر، نسبت به منطقه سینمای ایران سینمای پیشرویی هست.
۷- به عنوان یک کارگردان در زمان فعالیت در افغانستان آیا با موانع و محدودیت هایی مواجه بودید؟
من در افغانستان فقط یک فیلم کار کرده ام. چون در مهاجرت زندگی میکنم. در افغانستان هیچ زندگی نکرده ام. اما در همان تایمی که مشغول ساخت فیلم در آنجا بودیم به طور مشخص مسئله ناامنی خیلی خیلی ما را تحت تاثیر قرار داد. ما روزهایی داشتیم که برای پیگیری روند فیلم ممکن بود جان خود را از دست بدهیم. مشکلات دیگری هم وجود داشت مثلا در آنجا هیچ گروه فیلمسازی بیمه نمی شود تجهیزاتی که همراهمان هست عواملی که همراهمان هست هر آن احتمال خطر وجود دارد اما هیچ حمایتی وجود ندارد. جدای از مسائل مالی که هیچ حمایتی از فیلمسازان افغانستانی در آنجا نمی شود از سوی دولت، مسئله ناامنی خیلی خیلی تاثیرگذار است در فرایند تولید فیلم در افغانستان.
۸- نام چند فیلمساز شاخص سینمای ایران که روی شما تاثیر گذار هستند را نام ببرید؟
فیلمساز که زیاد هست اما شناخته شده ترین هایش شاید کیارستمی باشد، اصغر فرهادی، سهراب شهید ثالث خیلی شناخته شده است، بهرام بیضایی همچنین در سینمای مستند مهرداد اسکویی. نسل جدیدی از فیلمسازان جوان که عموما در فیلم کوتاه شناخته شده اند؛ مثل کاوه مظاهری، آزاده صمدی، برادران ارگ اینها هم هستند که وارد فضای فیلم داستانی بلند شدند. فکر میکنم در آینده از اینها خیلی بیشتر بشنویم.
۹- آثار کدام فیلمساز خارجی را بیشتر دوست دارید؟ چرا؟
من بلاتار را خیلی دوست دارم فیلمساز مجارستانی. مشهورترین فیلمش تورین هست. برای من بیشتر مسئله تکنیکالش مهم است. به خاطر اینکه ایشان میزانسن و عمق میدان را خیلی خوب میتواند اجرا کند. مثلا فیلم مردی از لندن اگر درست خاطرم باشد، در آن خیلی درخشان این کار را انجام داده. فضا سازی هایی که دارد خیلی دوست دارم. یکسری فضاهای سرد بدون نور که همواره باد در آن وجود دارد، فضا خیلی ناامیدانه و سرد است که احتمالا به رویکرد ضد چپی که دارد برمیگردد که عموما جوامع سوسیالیستی که در بلوک شرق بودند را به تصویر میکشد. میشل هانکه را از سینمای آلمان خیلی دوست دارم به جز مسائل ساختاری که رعایت میکند در سینمای خود، نوع نگاهی که به انسان دارد و مسئله خشونت که در اکثر فیلم هایش دنبال میشود، نحوه بازنمایی و تاکید روی مسائل این چنینی و شیوه قصه گویی که خیلی خیلی متفاوت است با سینمای هالیوود که ما عادت داریم به آن استراکچر و ساختار. از این نظر هانکه را خیلی دوست دارم. ترنس مالیک را خیلی دوست دارم. در سینمای اسکاندیناوی کاریزماکی را خیلی دوست دارم. وونگ کاروای مثلا. فیلمسازان زیادی هستند از این دست.
۱۰- آیا ایده ای دارید که آرزو داشته باشید بسازید ولی شرایطش را ندارید؟
بلی دوتا فیلم هست که همیشه در ذهن دارم. دوست دارم مجموعه مستندی درباره شهید مزاری و مقاومت غرب کابل بسازم. امیدوارم که بتوانم با توجه به فهم و درک خودم و نسل خودم با این موضوع ارتباطی برقرار کنم و فهم خودم را در آن منتقل کنم و امیدوارم کمک بکند که شهید مزاری دقیق تر و منصفانه تر شناخته شود و یک فیلم داستانی خیلی دوست دارم بسازم. رمانی هست به نام دختر وزیر که مجموعه چشم دیدهای لیلیان همیلتون هست پزشک انگلیسی دربار امیر عبدالرحمان خان. امیرعبدالرحمان خان زمان حکومتش هزاره ها را قتل عام کرد و شصت و سه درصد از آن مردم را کشت، بقیه را تبعید کرد به مناطق کوهستانی که شرایط زندگی در آنجا بسیار سخت است. یک قرن تاریکی برای مردم به ارمغان آورد. آنها را عملا به بردگی برد و فاقد حیات سیاسی اجتماعی کرد. در آن رمان آقای لیلیان همیلتون درباره دختر یکی از خان های هزاره صحبت میکند که می آید به بردگی دربار امیر عبدالرحمان و حالا اتفاقاتی که در آنجا می افتد. اگر روزی بتوانم این رمان را تبدیل کنم به یک فیلم داستانی به نظرم اتفاق خیلی مبارکی برای من است.
۱۱- از آرزوها و رویاهایتان بگویید؟
رویاها و آرزوهای من خیلی شخصی نیستند. یک سری مطالبات بدیهی وجود دارد. در دوران ما بدیهی شده اینکه آدمها مشمول خشونت مبتنی بر نژادپرستی نشوند. آدمها بتوانند برابر با هم زندگی کنند و هر کس بر اساس شایستگی و توانایی که دارد یک جایگاه مناسب تری را پیدا کند و این در افغانستان ناممکن شده. برای اینکه همین، ممکن نشود جنگ ها به راه انداخته شد و انسان های زیادی کشته شدند و همه ما این رنج آوارگی و مهاجرتی که میکشیم به خاطر نبود همین امکان بدیهی است. به همین دلیل امیدوارم در زندگیم ببینم این روز را که در افغانستان مردم برابرتر زندگی میکنند، این جنگ و خونریزی خلاص شده باشد. کسانی که میخواهند به آن کشور برگردند و این هجرت طولانی مدت و گسترده ما تمام شود. این رویا و آرزوی من است.