پایان حکومت دکتر نجیب در گرماگرم جنگ های داخلی؛ سرآغاز فصلی سرد در تاریخ افغانستان (۲۸)
۸ شهریور (سنبله) ۱۴۰۱ – ۳۰/ ۸/ ۲۰۲۲
محمد نجیب الله معروف به دکتر نجیب که در سال ۱۹۴۷ در ولایت پکتیای افغانستان به دنیا آمد، پنجمین و آخرین رئیس جمهور افغانستان (۱۹۸۷-۱۹۹۲) پس از دورانِ سرنگونیِ سلطنت در این کشور بود. او پسر اختر محمد، یک کارمند دولتی با سابقه از طایفۀ احمدزی از تیرۀ غلجایی قومِ پشتون بود. نجیب الله در لیسه حبیبیه تحصیل کرد و در سال ۱۹۷۵ از دانشکده پزشکی دانشگاه کابل فارغ التحصیل شد؛ اما هرگز طبابت نکرد.
او در سال ۱۹۶۵ به جناح پرچم از حزب دموکراتیک خلق افغانستان پیوست و دو مرتبه به دلیل فعالیت های سیاسی خود به زندان افتاد. نجیب الله در سال ۱۹۷۸ به عنوان سفیر در ایران معرفی شد، اما پس از متهم شدن به توطئه ای برای سرنگونی رژیم حفیظ الله امین، ظرف چند ماه از کار برکنار شد. نجیب الله تا زمانی که اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۷۹ به افغانستان ورود، و از دولت تحت کنترل جناح پرچم حمایت کرد، به اروپای شرقی تبعید شد.
پس از آن در سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵ دکتر نجیب ریاست خاد (سازمان خدمات امنیت دولت) را بر عهده گرفت و به خشونت، سختگیری و بی رحمی شهرت یافت. با توجه به تشدید جنگ های چریکی مجاهدین مسلمان، اقدامات و عملکرد دکتر نجیب در این مسیر برای رژیم و از دید شوروی ارزشمند بود. نجیب الله که در سال ۱۹۸۶ جایگزین ببرک کارمل گردید، به عنوان رئیس جمهور تلاش کرد با کاهش کنترل سفت و سخت کارمل، حمایت خاصِ خود را به دست آورد، اما به طور گسترده مورد نفرت قرار گرفت و سرانجام در سال ۱۹۹۲ توسط شورشیان مجاهد و گروه های مخالف در ارتش از سمتش برکنار شد. او در دفتر سازمان ملل پناهنده شد و تا چهار سال در آنجا مخفی ماند. متعاقبا جنگ های جناحی داخلی در کشور ادامه یافت و نهایتا هنگامی که ستیزه جویان طالبان در سال ۱۹۹۶ پایتخت کابل را تصرف کردند، با اعدام دکتر نجیب به زندگی وی پایان دادند.
دکتر نجیب و ناکامیِ “سیاست آشتی ملی“ در جذب و ادغام جریان های مخالف
دکتر نجیب در دهه ۱۹۶۰ زمانی که دانشجو بود به حزب دموکرات خلق افغانستان پیوست و با جناح پرچم از این حزب، که معتدل تر از دو بخش رقیبِ دیگر حزب بود، ارتباط یافت. آرتمی کالینوفسکی، محقق و تارخیدان، نجیب الله را «یک کمونیست، اما در دیدگاه های سیاسی اش غیردگماتیک و به شدت مفتخر به هویت پشتون خود» توصیف می کرد. او به اصرارِ شوروی در سال ۱۹۸۰ مسئولیتِ ریاست خاد (خدمات امنیت دولتی)، سازمان اطلاعات دولتی معادل ک.گ.ب را بر عهده گرفت. در ۵ می ۱۹۸۶، نجیب الله به عنوان دبیرکل حزب دموکراتیک خلق جایگزین کارمل و در ۳۰ سپتامبر ۱۹۸۷، رئیس شورای انقلاب شد و لویه جرگه ماه نوامبر نیز دکتر نجیب را به عنوان رئیس دولت تایید کرد.
شوروی او را جوان، پرانرژی و سخنوری مناسب می دانست. تجربۀ دکتر نجیب در خاد همچنین به عنوان آمادگی وی گزینه ای مثبت برای مدیریت سیاست های ضد شورش و جلوگیری از کودتاهای احتمالی تلقی می شد. همان طور که اشاره شده است، دکتر نجیب در زمان ریاست خاد برای رویکردی خشن، کارآمد، زیرک و بی رحمانه مشهور بود و این خصایص در کنار پیشینه قومی اش شوروی را به سوی او می کشاند. کالینوفسکی تصریح کرد که «مسکو در تلاش برای درس گرفتن از تاریخ افغانستان، از پشتون های قومی حمایت می کرد و امیدوار بود نجیب الله به عنوان مرد قدرتمندی اهلِ برادری/دوستی و در عین حال مستقل ظاهر شود». الگوی آنها امیر عبدالرحمن خان بود که از سال ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۱ سلطنت کرد و از او به عنوان امیر آهنین یاد می شود.
اگرچه عبدالرحمن مجبور بود در سیاست خارجی به حامی خود، یعنی بریتانیای کبیر تن دهد، اما به هرروی رهبری قدرتمند محسوب می شد. چنانکه او سطحی از اقتدار متمرکز را اعمال کرد که از آن زمان تاکنون کشور شاهدش نبوده است و همچنین موفق شد عناصر قبیله ای را که در برابر قدرت او اقتدار مقاومت می کردند، تحت سلطه خود درآورد. با این حال، آن جریانات در دوران عبدالرحمن خان با خشونت زیاد و مهاجرت های اجباری تحقق یافت.
اما دکتر نجیب به دلیل نگرانی در مورد خطری که برای رژیم او وجود داشت از عقب نشینی شوروی استقبال نکرد. به هرروی، سیاست آشتی ملی در ژانویه ۱۹۸۷ به دستور مسکو آغاز شد و دکتر نجیب پس از عقب نشینی شوروی به آن ادامه داد. این تلاشی چند وجهی برای تقویت موقعیت دولت از طریق ادغام مجدد گروه های ناراضی و مخالف در ساختار دولت بود. این رویکردنشان می داد شوروی دیگر دریافته بود که یک پیروزی نظامی کامل و بی درنگ راهی برای دست یابی به پایانی موفق در افغانستان نیست.
برای تسهیل این امر، دکتر نجیب خود را در نقش یک ناسیونالیست افغان قرار داد که در درگیری علیه نیروهایی از مداخله جویان و افراط گرایان مورد حمایت خارجی قرار دارد. او بر این موضوع تاکید کرد که اکنون دیگر تنها افغان ها هستند که در جریانی از خشونت جان خود را از دست می دهند؛ جهاد تمام شده و اکنون زمان حل مسالمت آمیز مسائل افغانستان است. وی همچنین از منافع مذهبی و اقتصادی در این مسیر بهره جست؛ «نجیب» در تلاش برای تأیید هویت مسلمان خود به اسم «نجیب الله» رجوع کرد، ضمن آنکه در اعلامیه های عمومی اهمیت اصول و مبانی اسلامی و خصایص اسلامی حکومت نیز مورد تأکید قرار گرفت.
رژیم وی خود را محافظ اسلام معرفی و مساجدی را مرمت و بنا کرد. دکتر نجیب حتی با پیشنهاداتی از خودمختاری محلی و انتصاب یک هزاره به نام سلطانعلی کشتمند به عنوان رئیس وزرا و متعاقبا به عنوان معاون رئیس جمهور، سعی در برقراری ارتباط با شیعیان هزاره جات داشت؛ گروهی که به طور معمول توسط اکثریت سنی سرکوب می شدند. کابل ضمن تاکید بر اعتبار مذهبی خود در داخل، برای مخاطبان بین المللی نیز در پیِ برجسته ساختنِ نقش خود به عنوان خطی دفاعی در برابر رادیکالیسم اسلامی، که نگرانی فزاینده در غرب ایجاد می کرد، برآمد.
رژیم برای دستیابی به حمایت طبقه بازرگان/تجار و سایرینی که به مسیر اقتصادی دولت اهمیت می دادند، اصلاحاتی به سبک غیرکمونیستی به راه انداخت و تعدادی از محدودیت ها را بر فعالیت های تجاری و مالکیت مالکیت خصوصی لغو کرد. این اقدام پروژه های خدمات عمومی را در محیط های روستایی و شهری جهت اشتغال زایی معرفی کرد.
البته در جبهه سیاسی نیز، رژیم وی گام هایی برداشت تا حزب حاکم را از ارتباطش با اشغال شوروی دور ساخته، فراگیرتر به نظر برسد. پتانسیل برگزاری انتخابات تحت نظارت بین المللی مورد بحث قرار گرفت، در حالی که نجیب الله کرسی هایی را نیز در دولت ملی برای اعضای احزاب مجاهدین در نظر گرفته بود؛ پیشنهادی که به طور شگفت انگیزی پذیرفته نشد.
در ۲۷ ژوئن ۱۹۹۰ حزب دموکراتیک خلق با نام “حزب وطن” دوباره متولد شد و حکومتی با مشارکت شخصیت های غیروابسته به حزب دموکراتیک خلق تشکیل شد. به طور صوری و ظاهری، سیاستی چند حزبی در این زمان مطرح بود و مناصب موجود در کابینه برای اعضایی از حزب غیر رژیم نیز باز بود. این ها همه در حالی بود که عاملان دولت به طور مخفیانه اکثر احزاب «اپوزیسیون» و همچنین خبرگزاری های «مستقل» را سازماندهی کرده و موقعیت هایی کلیدی بخش های مختلف دستگاه امنیتی در دستان اعضای حزب وطن محصور بود.
بدین ترتیب قدرت در کنترل دکتر نجیب باقی ماند و دولت احتمالا از نظر ساختاری ضعیف تر از آن بود که بتواند آزادسازی سیاسی واقعی را رقم بزند؛ حتی اگر این هدف واقعی دولت بود. آنتونیو جیوستوزی استدلال کرد که «پیشبرد یک سیستم چند حزبی واقعی هرگز در میان اهداف نجیب الله قرار نگرفت… به نظر می رسد او حداقل مدل هایی مانند رژیم های نیمه تک حزبی جهان سوم را هدف قرار داده بود؛ مانند مصر، جایی که اپوزیسیون در خدمت مشروعیت بخشیدن به دولت بود و در عین حال درجه آزادی بیشتری را برای روشنفکران شهری تضمین می ساخت.»
بدین ترتیب قدرت واقعی دولتی، و دسترسی به حمایت ناشی از آن، بر نهاد رئیس جمهور و به ویژه بر شخص دکتر نجیب الله متمرکز بود. گام های موفق تر در این مسیر، کسب وفاداری یا آتش بس با شورشیان در داخل کشور، و همچنین جذب و به کارگیری برخی از آنها حداقل به صورت ضمنی در رژیم به عنوان شبه نظامیان طرفدار دولت بود؛ گروه هایی که معمولا به عنوان مجاهدین روی کار آمده و بعدا تغییر جهت می دادند. دکتر نجیب در ازای آتش بس های رسمی یا آتش بس های غیررسمی پذیرفته شدۀ متقابل، به فرماندهان خودمختاری محلی و تسلیحات پیشنهاد کرد. بدین ترتیب تا ماه می ۱۹۸۹، وی به فرماندهان محلی اجازه داد تا قضات، کارمندان ملکی، و والیانی را از سطح ولایت و در مناطق تحت کنترل خود مشخص کنند.
او همچنین محدودیت های مالکیت زمین را کاهش داد. اگرچه این اقدامات در شمال، مانند بسیاری از موارد در افغانستان موفق تر بود، اما تأثیر این اقدامات محلی و از ولسوالی به ولسوالی دیگر متفاوت بود. برخی از ولایات مانند غزنی، بغلان و بلخ سطح پایینی از خشونت شورشیان را تجربه کردند، در حالی که برخی دیگر مانند ننگرهار برای عناصر رژیم خطرناک محسوب می شدند.
به هرروی، اقدامات انجام شده به نام آشتی ملی به نتایج مثبت یا تحسین جهانی نرسید. در حالی که برخی توافقنامه های آشتی و آتش بس امضا شده با فرماندهان به دست آمد، اما این پیمان ها به ذاته قابل دوام و با ماهیتی مراوده ای و تعاملی نبودند. بسیاری افراد، تلاش های دولت را صرفا به عنوان یک تبلیغ سیاسی می دانستند و سیاست ایجاد شبه نظامیان طرفدار دولت، تنها بذر مشکلاتی برای آینده می کاشت. چشم پوشی از ایدئولوژی سیاسی و تنظیم قراردادها با شورشیانی که بیش از یک دهه با آنها جنگیده بودند، سردرگمی و برای برخی خشم به وجود آورد.
به نظر آنتونیو جیوستوزی، دکتر نجیب الله از کاستی های اقدامات سیاسی آگاه بود و احتمال اشتراک قدرت واقعی با رهبران اصلی حزب مجاهدین وجود نداشت. اما «ایده او این بود که تا جایِ ممکن گروه های مخالف مسلح را آرام ساخته و اجازه دهد قدرت دولتی زیادی را در سطح محلی از دست بدهد، اما در مقابل کنترل خود بر دولت مرکزی را تحکیم کند. این استراتژی آشکارا منافع شخصی نجیب الله را محقق می ساخت، اما از منظر بقای دولت افغانستان نیز قابل درک بود.» /(Smith, 2013: 39-47)
نجیب الله: مهرۀ گزینشیِ وفادار به مسکو، یا ناسیونالیستی مقتدر و مستقل؟
به باور بسیاری او به مسکو وفادار بود و به عنوان “گزینۀ منتخب گورباچف در اجرایی ساختن نقشۀ بازی خود” در نظر گرفته می شد. دکتر نجیب چند ماه پس از به دست گرفتن قدرت، برنامه آشتی ملی را به مجاهدین اعلام کرد و سه وعده داد: ۱- اعلام یک آتش بس شش ماۀ یک جانبه، ۲- پیشنهاد تشکیل یک دولت ائتلافی “وحدت ملی” با مجاهدین و ۳- و استقبال از بازگشت بیش از ۵ میلیون پناهنده از پاکستان و ایران. با این حال، هم رهبران مجاهدین در پاکستان و هم خلقی های رادیکال به یک اندازه با این پیشنهادات مخالف بودند، زیرا گروه نخست به دنبال سرنگونی رژیم نجیب بوده و دسته دوم به دلیل کنار گذاشتن انقلاب سوسیالیستی از سوی او، احساس خیانت می کردند.
صرف نظر از این موارد، دکتر نجیب «کمیسیون عالی فوق مصالحه/آشتی ملی» را تأسیس و از بستگان و نزدیکانِ کسانی که در جناح مقاومت می جنگند درخواست کرد که در ازای امتیازاتی صلح را بپذیرند. در میان اردوگاه های پناهجویان افغان که برای بازگشت به خانه اشتیاق داشتند، حمایت و هیجان گسترده ای وجود داشت؛ اما ائتلاف هفت حزبیِ پیشاور برنامۀ دکتر نجیب را رد کرده بود. احزاب مذکور برنامه های خود را برای حکومت افغانستان داشتند و تقسیم قدرت را نمی پذیرفتند.
دکتر نجیب با تمدید آتش بس برای شش ماه دیگر در ژوئن سال ۱۹۸۷ به برنامه آشتی ملی ادامه داد. وی در ژوئیه همان سال دستور داد تا یک قانون اساسی جدید تهیه و تدوین شود و مجددا از مخالفان مستقر در پیشاور دعوت کرد تا یک دولت ائتلافی ایجاد کرده و به مقاومت خود پایان دهند. همان گونه که مطرح شد، در نوامبر ۱۹۸۷ یک لویه جرگه قانون اساسی جدید را رسما تصویب و اسلام را به عنوان دین دولتی تثبیت کرد و به لحاظ تئوریک افغانستان را به یک “دموکراسی پارلمانی چند حزبی” تبدیل ساخت.
در همین حین، تلاش ها برای خروج نیروهای شوروی سرانجام زمانی به ثمر نشست که همه طرفین در توافق نامه ژنو به توافق رسیدند. با میانجی دیه گو کوردووز (فرستاده ویژه دبیرکل سازمان ملل متحد)، «توافقنامه ای که در ۱۴ آپریل ۱۹۸۸ توسط وزرای خارجه افغانستان، پاکستان، اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده منعقد شد… خواستار خروج تمام نیروهای شوروی ظرف ۹ ماه، عدم مداخله پاکستان و افغانستان در امور یکدیگر و بازگرداندن داوطلبانه پناهجویان افغان به کشورشان شد. اگرچه این توافقنامه ها برای پایان دادن به جنگ مورد تحسین جهانیان قرار گرفت، اما در واقع به عنوان عاملی برای تداوم همان وضعیت تلقی می شدند.
برخی ناظران متوجه این موضوع شدند که کوردووز به جای تمرکز بر ریشه ها و خاستگاه های سیاسی و اجتماعی این مناقشه در افغانستان، نزاع طرفین را در قالب یک نیابت جنگ سرد بین ابرقدرت های مسکو و واشنگتن می نگریست. علاوه بر این، سیاست کوردووز تا حد امکان تعداد کمتری از طرف های مذاکره را شامل می شد و رهبران مقاومت مجاهدین و دیگر بازیگران منطقه ای مانند ایران را در مذاکرات کنار گذاشته بود. اگرچه بعدها کوردووز سعی کرد با ارسال یادداشتی به ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی، پاکستان و افغانستان، یک روند مذاکره را بین “حزب دموکراتیک خلق و ائتلاف هفت جانبه” در پیشاور آغاز کند، اما پیشنهاد او به طور رسمی پذیرفته نشد.
این شکست به دلیل دو عامل بود: اختلافات داخلی بین هفت حزب و دستور کار ضیاء الحق، که عبارت بود از “تأسیس دولتی در کابل که تابع و در راستایِ منافع پاکستان و همچنین تحت سلطه عاملانِ بنیادگرای پشتونِ او در پیشاور باشد”.
به هرروی، گورباچف رسما اعلام کرد که نیروهای شوروی عقب نشینی خود را در ۸ فوریه ۱۹۸۸ آغاز کرده و این روند خروج ظرف ده ماه آینده تکمیل خواهند کرد. توافقنامه ژنو نیز به طور رسمی در ۱۴ آپریل ۱۹۸۸ به امضا رسید. با این حال، ایالات متحده به دبیرکل سازمان ملل متحد اطلاع داده بود که ایالات متحده حق ارائه کمک به مجاهدین را مانند اتحاد جماهیر شوروی برای خود محفوظ می دارد. در اصل جنگ درحالی ادامه یافت که هر دو طرف به ارسال اسلحه های مخفیانه ادامه می دادند.
در ۱۵ فوریه ۱۹۸۹، اتحاد جماهیر شوروی پس از خروج آخرین کاروان خود از افغانستان، عقب نشینی را به پایان رساند و حکومت دکتر نجیب را مسئول و متصدی دولت قرار داد. انتظار می رفت که مجاهدین به صورت گروهی و دسته جمعی به کابل هجوم آورند و رژیم دکتر نجیب ظرف چند هفته پس از خروج نیروهای شوروی سقوط کند؛ اما از آنجا که مجاهدین سازماندهی نشده، غیرمجهز و بودن آمادگی و بدون استراتژی مشخصی بودند، دکتر نجیب توانست قدرت را حفظ کند. با این حال، مجاهدین در حالی که از سرویس اطلاعات پاکستان پشتیبانی و حمایت دریافت می کردند، به حملات خود به دولت نجیب ادامه دادند؛ چنانکه جنگجویان را در سمت پیشاور و برای تصرف شهر جلال آباد شرقی بسیج کرد.
به روایت ظاهر طنین، “در همین حال مجاهدین برای سقوط دولت حمله بزرگی را در جلال آباد آغاز کردند. این جنگ ها با مقاومت شدید نیروهای دولتی رو به رو شد. دکتر نجیب در آن روزها مدعی بود که دستگاه اطلاعات ارتش پاکستان و کماندوهای این کشور مسئول حمله به جلال آباد اند. نیروهای دولتی حمله مجاهدین را در جلال آباد عقب زدند. پیروزی در این جنگ، به دولت نجیب الله اعتماد به نفس بخشید و روحیه ارتش و طرفداران دولت را تقویت کرد. جنگ جلال آباد نقطه آغاز تلاش برای برانداختن رژیم نجیب الله بعد از خروج نیروهای شوروی بود. در اوایل مارس سال ۱۹۹۰ در تلاش دیگری، کودتای خونینی در کابل به وقول پیوست که رهبری آن را شهنواز تَنی وزیر دفاع رژیم برعهده داشت. اما کودتا سرکوب شد و کودتاچیان به پاکستان فرار کردند. شکست کودتا اگر هم یک پیروزی برای نجیب الله به شمار میرفت، اما مواضع حزب دموکراتیک خلق را تضعیف کرد. رهبر کودتا ژنرال تَنی و متحدان عمده او یک گروه مهم جناح خلق حزب حاکم بودند که به مجاهدین پیوستند.”
بدین ترتیب تلاش ناموفق آنها برای سرنگونی رژیم دکتر نجیب، به وی اعتماد به نفس به شدت مورد نیازی بخشید. علاوه بر این، شورشیان ثابت کرده بودند که قادر به حفظ تداوم پیشروی نیستند و ساختار فرماندهی مشترکی در برندارند. به نظر می رسید که عدم سازمان دهی داخلی و رقابت های مجاهدین بر هدف آنها برای رسیدن به رهبری سیاسی تأثیر گذاشته است. در کشوری که برنده و بازنده را کسی تعیین می کرد که تصور یا ادراکی را به واقعیت تبدیل سازد، دکتر نجیب برنده ای به نظر می رسید که در غیاب اتحاد جماهیر شوروی می توانست به تنهایی مقاومت کند.
ضمنا، این تصور که مجاهدین به راحتی کابل را پس از خروج شوروی تصرف خواهند کرد، در این زمان رو به زوال و افول گذاشته بود. اگرچه مجاهدین بسیاری از پایگاه های حزب دموکراتیک خلق را در سایر نقاط کشور به ویژه در استان خوست شرقی منهدم کردند؛ اما پس از حمله نافرجام جلال آباد، تعداد فرماندهان مجاهدین که “مایل به توافق رسیدن” با دکتر نجیب بودند، افزایش یافت.
در همین حال حزب دموکراتیک خلق به دریافت پول و اسلحه از اتحاد جماهیر شوروی ادامه داد؛ در حالی که مجاهدین عمدتا از ایالات متحده و عربستان سعودی حمایت مالی و تسلیحاتی دریافت می کردند. در راستای این جریانات، تغییر موضع و تغییر جناح به خاطر نفع شخصی و دستمزد بهتر به جای ایدئولوژی رایج بود. دکتر نجیب بر خروج شوروی سرمایه گذاری و خود را به عنوان شخصیتی ملیگرا و مسلمان نشان داد که «بهتر از رهبران حزب مستقر در پیشاور می توانست از منافع افغانستان محافظت کند».
استراتژی او این بود که از حمایت مالی اتحاد جماهیر شوروی برای ارائه پول و تسلیحات به جنبش مقاومت استفاده و همزمان نیز قدرت خود را «از طریق شبکه های حمایتی و با حفظ ارتشی قدرتمند» تحکیم کند. در سال ۱۹۸۸، حدود هفتصد هزار شبه نظامی در لیست حقوق و دستمزد نجیب بودند. دولت مرکزی کابل برای کنترل بهتر مناطق، سرانجام کشور را به هفت منطقه نظامی با خودمختاری خود تقسیم کرد.
با شتاب گرفتن روند مقاومت، دکتر نجیب در درجه اول بر حفاظت از قلمرو شمالی در مرز با اتحاد جماهیر شوروی تمرکز کرد که کمک های ضروری و خط تدارکات را برای دولت فراهم می کرد. با این حال، زمانی که در جریان کودتای نافرجام علیه گورباچف در اوت ۱۹۹۱ کمک های شوروی برای مدت کوتاهی قطع شد، رژیم دکتر نجیب نیز به مرز فروپاشی رسید و افغانستان را «بدون سوخت کافی و غذا برای زمستان» رها کرد. با این حال، اوضاع زمانی بدتر شد که همه حمایت ها و کمک های روسیه در دسامبر ۱۹۹۱ پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ناگهان متوقف گردید و رژیم نجیب در وضعیتی بحرانی و وخیم قرار گرفت.
ارتش در مواجهه با فرار سنگین نیروها در حال انقباض و کوچک تر شدن بود در حالی که فساد در رژیم «۸۵ تا ۹۰ درصد از کمک های شوروی را که برای کل جمعیت در نظر گرفته شده بود در خود حل می کرد». و از آنجا که بقای رژیم نجیب کاملا به “توزیع” کمک های شوروی برای جناح هایی که ستون فقرات دولت او را تشکیل می دادند بستگی داشت، “پایان ناگهانی چنین کمک های خارجی ضربه مهلکی برای رژیم او بود”.
نهایتا در مارس ۱۹۹۲ نجیب استعفا داد و با توافقی انتقالی با میانجیگری سازمان ملل موافقت کرد که دولتی جدید ایجاد خواهد شد. پایان رژیم نجیب همه احزاب را به تکاپو انداخت؛ زیرا در این حین و بین جناح های مختلف تلاش هایی را برای تسلط بر دولت جدید آغاز کردند. با این حال، هیچ یک به تنهایی به اندازه کافی قدرتمند یا فراگیر نبودند تا بتوانند یک دولت مرکزی تشکیل دهند؛ دولتی که به زودی به روند مصالحه و اتحاد سیاسی بر اساس منطقه و قومیت بیانجامد.
خلقی های رادیکال که با دکتر نجیب مخالفت کرده بودند به حزب اسلام گرای پشتونِ گلبدین حکمتیار پیوستند. دوستم ازبک نیز به حزب بانفوذ شمال تاجیک مسعود در شمال پیوست. این امر منجر به جنگ قدرت برای تصرف پایتخت بین حکمتیار و مسعود شد و احمد شاه مسعود با ورود یک روز زودتر برای اشغال کابل در آپریل ۱۹۹۲، حکمتیار را مغلوب ساخت. (AKRAMI, 2014: 11-124)
سقوط دولت دکتر نجیب الله، آغاز رسمیِ جنگی داخلی و ظهور طالبان
در آخرین روزهای سال ۱۹۹۲، کابل پر از اضطراب و دلهره بود. مجاهدین پس از چهارده سال مقاومت در آستانه پیروزی نهایی قرار داشتند. سقوط شهر مزار شریف به دست نیروهای ائتلاف، میلیشیاها و فرماندهان پیشین دولت و گروه های مجاهدین از پایان دولت دکتر نجیب الله خبر می داد. پس از تصرف شهر مزار شریف، فرماندهان نیروهای مخالف دولت در شمال به تاریخ هشتم ماه آپریل ۱۹۹۲ شورای مشترک نظامی را برای اداره این مناطق به وجود آوردند. همزمان با تصرف شهر مزار شریف، عبدالرشید دوستم، احمد شاه مسعود و عبدالعلی مزاری همراه با شماری از فرماندهان متحد خود در شهر جبل السراج در شمال کابل گرد آمده، اساس اتحادی را گداشتند که بعدا به اتحاد شمال شهرت یافت. به گفته ژنرال عبدالرشید دوستم برنامه حمله به کابل مورد توافق قرار گرفت و ریاست ائتلاف به احمد شاه مسعود سپرده شد.
پس از دیدار احمد شاه مسعود، عبدالعلی مزاری و ژنرال دوستم در جبل السراج، آنها بسیج نیروهای خود را برای تصرف کابل آغاز کردند. در همین حال نیروهای شورای نظار تحت رهبری احمد شاه مسعود به سوی پایتخت حرکت کرده و در پانزده آپریل با همکاری بخشی از نیروهای دولتی کنترل پایگاه هوایی بگرام را به دست گرفتند، اما داخل شهر نشدند. روز سیزدهم آپریل دکتر نجیب الله اعلام کرد که آماده است تا آخر ماه آپریل قدرت را به حکومت انتقالی بسپارد؛ اما از حکومت انتقالی که باید قدرت را به دست می گرفت خبری نبود. روز شانزدهم آپریل دکتر نجیب الله خواست تا از کشور خارج شود، اما افراد مسلح مخالف اون، مانع خروجش شدند.
در حالی که نیروهای دولتی کنترل شهر کابل را در اختیار داشتند، نجیب الله از فرودگاه برگشته و به دفتر سازمان ملل در کابل پناهنده شد. به گفتۀ احمد سرور سفیر سابق افغانستان در دهلی و از نزدیکان دکتر نجیب الله، مخالفان دکتر نجیب در داخل حزب و دولت علیه او دست به کودتا زده بودند و او راهی جز فرار نداشت. پایان قدرت نجیب الله پایان قدرت حزب و رژیمی بود که او در راسش قرار داشت. با آنکه رهبران بلند پایه حزب و دولت هنوز پست هایشان را ترک نکرده بودند، اما با برکناری نجیب الله به آشفتگی روانی و خلاء واقعی قدرت منجر شده بود. (طنین، ۱۳۹۰: ۳۶۹-۳۷۶)
در ایامی که مجاهدین سعی داشتند تا موقعیت خود را در کابل و ولایات تحکیم بخشند، کابل برای ماه های طولانی آماجِ حملات راکتی مخالفان دولت و شلیک متقابل گروه های رقیب بود. در چنین اوضاعی بود که در اواسط سال ۱۹۹۴ گروه جدید به نام طالبان با شعار مبارزه با غارت و بیدادگری گروه های مجاهدین شک گرفت. طالبان پس از به دست گرفتن کنترل قندهار، در سپتامبرِ ۱۹۹۵ کنترل هرات را به دست گرفتنه و درست یک سال بعد کابل را تصرف کردند. اولین اقدام طالبان در اولین لحظه ورود به کابل، بازدداشت و اعدام دکتر نجیب الله، رئیس جمهور پیشین بود.
چنانچه شامگاهِ ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۶، دکتر نجیب از پناهگاهش در دفتر سازمان ملل در کابل به وسیله افراد مسلح طالبان بیرون کشیده شد و پس از شبی که معلوم نیست بر او چه گذشت، جسد خون آلود نجیب الله و برادرش احمد زی صبح روز بیست و هفتم سپتامبر در یکی از چهارراه های شهر کابل به دار آویخته شد. (طنین، ۱۳۹۰: ۴۰۹-۴۱۲)
منابع:
-طنین، ظاهر، (۱۳۹۰)، “افغانستان در قرن بیستم” ، نشر محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی
-AKRAMI, RAHIMULLAH, (2014), “REVISITING AFGHANISTAN’S MODERN POLITICAL HISTORY: THE ROLE OF ETHNIC INCLUSION ON REGIME STABILITY”, A thesis submitted in partial fulfillment of the requirements for the degree of Master of Arts
-SMITH, SHANE A, (2013), “NO MORE ‘۹۲S: LESSONS FOR U.S. AFGHANISTAN POLICY FROM THE POST-SOVIET WITHDRAWAL AND THE NAJIBULLAH REGIME IT LEFT BEHIND”, A RESEARCH REPORT SUBMITTED TO AIR FORCE FELLOWS AIR UNIVERSITY