فراز و فرود سیاست و قدرت تاجیکان افغانستان
۱ آذر(قوس)۱۴۰۱-۲۰۲۲/۱۱/۲۲
حسین عطایی-کارشناسی ارشد علوم سیاسی
اگر از پیشینه تاریخی اقوام افغانستان گذر و روی واکاوی ماهیت رقابت قدرت در افغانستان تمرکز کنیم. متوجه خواهیم شد که در سطح داخلی، مقوله قومیت مهمترین مفهوم سیاسی و اجتماعی است که می توان با تکیه بر آن داستان منازعه قدرت در این سرزمین را توضیح داد. به عبارت دیگر، تاریخ معاصر افغانستان، داستان نزاع قدرت میان همین اقوام است. از پشتون ها، تاجیک ها، هزاره ها، ازبیک ها می شود به عنوان مهمترین بازیگران سیاسی این سرزمین یاد کرد.
به لحاظ تاریخی، در اواخر امپراطوری صفویان، پشتون ها به تدریج به عنوان یک بازیگر سیاسی مهم ظهور و تبارز کردند. در اوایل تشکیل دولت توسط پشتون ها، شاید بتوانیم از هزاره ها و ازبیک ها به عنوان مهمترین رقیب سیاسی یاد نمود. پادشاهی چون امیر عبدالرحمان میدانست که برای تثبیت قدرت سیاسی قوم پشتون باید خانهای هزاره و ازبیک های ترکستان شمال از سر راه برداشته شوند. به همین دلیل به کمک هند بریتانیایی و فتوای علمای اهل سنت به یک سرکوب تمام عیار علیه جامعه هزاره دست زد. به طوری که بعد آن سرکوب و قتل عام، هزاره ها به صورت کامل ظرفیت سیاسی و موقعیت ژئوپولیتک خودشان را در بازی قدرت از دست دادند.
تاجیک ها در طول تاریخ معاصر به دو علت از این سرکوب ها و سیاست مشت آهنین حاکمان پشتون جان سالم بدر بردند. اولا: داشتن مذهب حنفی. ثانیا: نژاد و اسطوره آریایی.
ناسیونایزم افغانی که بر مبنای اسطوره آریایی شالوده بندی شده بود تنها پشتون ها و تاجیک ها را در برمیگرفت و همچنین مورخان تاجیک تباری مانند احمد کهزاد در پی ریزی این ناسیونالیزم نقش اساسی و مهم داشت. به همین خاطر تاجیک ها با در امان ماندن از سرکوب ها بعدا توانستند به عنوان مهمترین رقیب و چالشگر سیاسی در برابر پشتون ها تبارز کنند.
تاجیک ها در دو دوره تاریخی کوتاه مدت توانستند قدرت سیاسی در کابل را تصاحب کنند. یکبار توسط حبیب الله کلکانی و بار دیگر توسط برهان الدین ربانی و احمدشاه مسعود. هر دو برهه قدرت گیری تاجیک ها با واکنش شدید نوستالژیک پشتون ها روبرو شد. تا حدی که در بسیاری از روشنفکران پشتون تبار از این حوادث به عنوان ” زوال پشتون ها ” یاد کرده اند.
از قدرت گیری حبیب الله کلکانی میتوان به عنوان سرآغاز اختلاف میان پشتون ها و تاجیک ها یاد نمود. بعد از این حادثه تاریخی، اسطوره آریایی به دو بخش پشتون و تاجیک تقسیم شد. حبیب الله کلکانی که با استفاده از احساسات مذهبی علیه اصلاحات شاه امان الله شوریده بود، بعد مدت کوتاهی توسط نادرشاه به دار آویخته شد. بر اساس تاریخ نگاری مورخان تاجیک تبار از جمله در کتاب “افغانستان در پنج قرن اخیر ” میر صدیق فرهنگ، از این دوره به بعد بود که سختگیری ها علیه تاجیکان و ستیز با زبان فارسی در حاکمیت بیشتر شد. تا اینکه این اختلافات بعد از سقوط حکومت کمونیستی نجیب الله و تصرف کابل توسط احمدشاه مسعود به اوج خودش رسید. مقاومت پنجشیر که به کمک احزاب هزاره و ازبیک ها موفق به تصرف کابل شده بودند، بعد از به دست گرفتن قدرت تا حدی به این متحدان قدیمی پشت کرد و برای جلوگیری از اعتراض و خشم پشتون ها، عبدالرب رسول سیاف پشتون تبار را بر رهبران هزاره و ازبیک ترجیح دادند. چنین امری، رهبران هزاره و ازبیک را از اتحاد شمال و تاجیک ها ناامید ساخت و چنین دریافتند که از کانال تاجیک ها نمیتوانند حقوق سیاسی شان را مطالبه و محقق کنند. این موضوع تا حدی پیش رفت که عبدالعلی مزاری رهبر هزاره ها دست به ائتلاف با گلبدین حکمتیار علیه حکومت برهان الدین ربانی زد. در آن برهه تاریخی، تاجیک ها در سطح منطقه ی نیز از حمایت کشورهای چون ایران و غیره برخوردار بودند.
با پناه دادن بن لادن توسط طالبان و حمله آمریکا به افغانستان باعث شد تا بار دیگر جبهه پنجشیر به علت همکاری با نیروهای بین المللی، در کنفرانس بن دست بالا را داشته باشند به طوری که در دوره حکومت جمهوریت، کلیدی ترین وزارتخانه ها ازان جبهه پنجشیر و تاجیکان شد. در حالیکه احزاب مهم جامعه پشتون مانند حزب اسلامی گلبدین حکمتیار و گروه طالبان در کنفرانس بن و حکومت دوره جمهوریت اشتراک نداشتند، شرایطی که به هیچ عنوان برای پشتون ها قابل تحمل نبود.
با اینکه در بیست سال اخیر، تاجیکان بیشترین سهم را در بدنه حکومت داشتند اما در میدان ژئوپلتیک در اثر حوادثی روز به روز از مبناهای قدرت آنان کاسته میشد. در مرحله نخست با وفات و ترور چهره های شاخصی چون برهان الدین ربانی و مارشال فهیم، اختلاف بر سر رهبری سیاسی و بحران جانشینی عملا حزب جمعیت اسلامی را چند پارچه ساخت و شخصیت های سیاسی تاجیکان درگیر رقابت های درون قومی شدند.
در مراحل بعدی که شاید بتوان از آن به عنوان مهمترین دلیل زوال تاجیک یاد کرد، این بود که تاجیک ها برتری سیاسی و نظامی شان را در حوزه غرب یعنی هرات از دست دادند و به جای قدرت نظامی اسماعیل خان، شاخه پشتونهای عیلزایی توسط حکومت وقت جا به جا و تقویت شدند. اگر تاجیکان میتوانستند برتری نظامی شان را در هرات حفظ کنند مسلما ایران برای تامین امنیت مرزهای شرقی با آنان همکاری نظامی و تسلیحاتی میکرد.
در کنار این مورد، انحصار قدرت در دایره تاجیکان پنجشیر نه تنها هزاره ها و ازبیک ها را از همکاری سیاسی با تاجیکان مایوس ساخته بود بلکه تاجیکان غیر پنجشیری نیز دیگر تمایل چندانی به مقاومت کردن در یک سال اخیر روی کار آمدن طالبان از خود نشان ندادند. به همین دلیل، فراخون های احمد مسعود برای مقاومت سرتاسری با استقبال داخلی و منطقه ای روبرو نشد. در نهایت امر باید گفت که پیش شرط ظهور دوباره تاجیکان به عنوان یک بازیگر جدی و مهم منوط به موفقیت آنان در یارگیری در سطح داخلی و منطقه ای است در غیر این صورت هر گونه مقاومت جدی از سوی تاجیکان و مقاومت پنجشیر در برابر طالبان سخت و تا حدی ناممکن به نظر میرسد.