۱۴ دی (جدی) ۱۳۹۹ – ۳ / ۱/ ۲۰۲۱
میراث فرهنگی و هویت ملی در افغانستان
نانسی دوپری
مقاله ی حاضر از نانسی دوپری مورخ و پژوهشگر مشهور و شناخته شده ی آمریکایی است که سال ها عمر خود را در افغانستان سپری کرده و برای بسیاری از افغان ها قابل احترام است.
به دلیلِ اهمیتِ نقش آداب و رسوم و همچنین آیین و سننِ کهن در افغانستان، و نقشِ برجسته ی آنها به عنوانِ میراثی گرانبها در مسیر رشد و ارتقایِ فرهنگ و هویتِ ملی افغان ها و نسل های آتی در این کشور، در اینجا به ارائه ی خلاصه ای از مقاله ی دوپری در زنده نگاه داشتنِ این مهم خواهیم پرداخت. به امیدِ تلاشِ نسل های سازنده، فعال و فهیمِ این کشور برای گام برداشتن در مسیر حفظ و پاسداری از میراث فرهنگی خود…
وجودِ یک حسِ فطری و ریشه دار از جوهره ی فرهنگ افغان ها، آنها را باوجود سال ها جنگ، درگیری و آوارگی، همچنان مقاوم و سرپا نگاه داشته است. اگرچه مردمان افغانستان همچنان تنوع و تکثرِ اختلافات منطقه ای را محترم و گرامی می دارند، لیکن آنها مصرانه بر هویت ملی خود متکی بوده و ارزش ها و آداب و رسوم سنتی که آنها را از همسایگان خود متمایز می کند را، حفظ می کنند. گرچه از آغاز قرن بیستم، تلاش ها و اقداماتی برای ایجاد وحدت از طریق فعالیت های ملت سازی عمدتا در مناطق شهری و با موفقیت های مختلفی همراه بود؛ لیکن آخرین تلاش ها برای شکل دادنِ افغان ها در یک قالب اسلامی خشک مذهبی و دگم این روند را با مصیبت مواجه ساخت.
سال ها اختلاف و نزاع، تارو پودِ جامعه را به سمت و سویِ تنش و نفاقی کشانده است که این روند خصایص و نشانه های اصالت فرهنگ را به خطر انداخته است. با این وجود می توان گفت، اصول و زیربنایِ فرهنگ در این کشور همچنان قوی هستند؛ و گرچه از برخی جهات تغییر یافته اند اما به راحتی به عنوان یک خصیصه ی منحصر به فرد از این کشور شناخته می شوند. به هرروی، امید و انتظارات فعلی، به کارگرفتنِ عناصر مختلف فرهنگی به عنوان ابزاری پیوند دهنده در تسریع برای بازسازی و تقویت صلح است.
افغانستان با مساحتی به اندازه ی فرانسه اما با جمعیتی به سختی ۲۵ میلیون نفر (مطلب متعلق به سال ۲۰۰۲) است. با این وجود، این کشور با کوه هایی که بیش از ۷۰۰۰ متر ارتفاع دارند، رودخانه هایِ گسترده ای که دره های حاصلخیز را تغذیه می کنند و بیابان های نامساعد و نامهربان، بسیار متنوع است. به دلیلِ نامناسب بودنِ وضعیت جاده ها گاهی سفر به این مناطق و چشم اندازهای بی نظیر آن دشوار است و افراد به ندرت از دیگران در اطراف خود مطلع هستند.
با این وجود طی هزارهان سال تنوعی کثیر و غنی از مردمان به این سرزمین آمده اند زیرا این کشور با قرار گرفتن در مرکز تلاقیِ چهار تمدن بزرگ، از یک موقعیت محوری برخوردار است. این مرکزیت از کشور افغانستان، به عنوان منطقه ای از مراوداتِ متقابل؛ ارتش های فاتح، مردانِ سیاست، مبلغین، زائران، تجار، صنعتگران، عشایر و تبعیدیان سیاسی را به خود جلب کرده است. برخی صرفا از آنجا عبور کرد، و برخی دیگر نیز ماندند و برای همیشه سکنی گزیدند. نحوه آمد و شدِ آنها هرچه باشد، همگی به میراث افغانستان کمک کردند.
در این آمیختگی و تعامل متقابل از تأثیرات گوناگون است که فرهنگ افغانستان جوانه زد. پس چگونه باید هویت افغان در بسترِ این موزاییک پیچیده قومی تعریف شود؟ بحث زیر مختصرا به برخی از ویژگی های فرهنگی سنتی که معرف جامعه افغانستان است، می پردازد. اما پیش از آن لازم است مواردی کلیدی و اولیه را مشخص و تببین کرد. اولا، منظور از فرهنگ چیست؟
درراستایِ تبیینِ اهداف این بحث باید گفت، فرهنگ ایده ها، عقاید، عواطف و آداب و رسوم مشترکی رادر بر می گیرد که باعث شکل گیری رفتارِ قالب و قاعده یافته می شود، و برای نمودها و تجلیاتِ هنری خلاق در زمینه هایی مانند هنر، موسیقی، ادبیات و معماری ارزش قائل می شود.
نیازی نیست که معیار فرهنگ داشتن و بافرهنگ بودن در افغانستان با داشتن شواد و تحصیلات برابر دانسته شود. چناچه می توان گفت، به دلیل سنت های شفاهیِ پرتپش و سرزنده، بسیاری از افراد بدونِ سواد هم از میراث خود به خوبی آگاهی دارند.
مورد بعدی این است که، تنوع فرهنگی مشهود در میان تکه های جداگانه این موزاییک قومی، به فرهنگِ کلی این کشور غنا بخشیده است. تکثر و تنوعی از بقایای فرهنگ های دیگر هستند که در طول تاریخ طولانی خود از کشورهای همسایه در زمان های مختلف معرفی شده اند. گروه هایی که امروز اعتقادات معنوی مختلفی در افغانستان دارند – سنی، شیعه، اسماعیلی، سیک، هندو و یهودی- و کسانی که در مناطق مختلف زندگی می کنند؛ مدت هاست که این اختلافات را گرامی می دارند.
و در نهایت اینکه، نگاهی گذرا به تاریخ افغانستان، الگوی تکراری دوره های متناوب از شکافت و همجوشی را تأیید می کند. افغان ها ممکن است بین خودشان اختلافات و نزاع هایی داشته باشند، لیکن وقتی با تهدید خارجی ها روبرو می شوند، کنار هم می ایستند و با غرور افغان بودن خود را اعلام می کنند. بنابراین باید گفت، علی رغم برخی عوامل اختلاف برانگیز، حس هویت ملی وجود دارد.
برخی از الگوهای فرهنگی سنتی در افغانستان
عزت و شرافت سنگ بنایی است که موقعیت اجتماعی بر آن تکیه دارد و خانواده مهمترین نهاد جامعه افغانستان است. عزت فردی، غرور و افتخاری مثبت در استقلال است که از خود اتکایی، خود باوری، انجام تعهدات خانوادگی، احترام به سالخوردگان، احترام به زنان، وفاداری به همکاران و دوستان، تحمل دیگران، صراحت، انزجار از تعصب، و بیزاری از خودنمایی ناشی می شود، و یک شاخصه و ویژگی فرهنگی است که بیشتر مردم افغانستان در آن سهیم هستند.
جایگاه زنان در این ارزش ها نقش اساسی دارد. در این جامعه مردسالار، زن معیاری است که براساس آن اخلاق مورد قضاوت قرار می گیرد و آنها مسئولیت انتقال ارزش های جامعه را به نسل های جوان بر عهده دارند. موازین و معیارهای رفتار مناسب ممکن است از گروهی به گروه دیگر و اغلب در هر گروه یا حتی در خانواده های بزرگ متفاوت باشد، اما در قوانین آداب معاشرت که برای حفظ احترام تعیین شده اند، نقشی مرکزی و مهم ایفا می کنند. در کل جامعه بر آداب معاشرت و رسوم بسیار تأکید می شود. در نتیجه، کرامت یکی از صفات بارز آنهاست.
بسیاری از قوانین برای رفتار مناسب، به روابط زن و مرد و آنچه که به فضاهای جداگانه ی محافظت شده برای زندگی، کار و سرگرمی احتیاج دارند، مرتبط است. به عنوان مثال معماری بومی داخلی، به نوعی درون نگر و به سمتِ داخل، و روبه حیاط است؛ و فضای داخلی نیز سفید است و به طور کلی به جز نمایش و جلوه گریِ فرش های افغان، فضای داخلی آنچنان تزئین و مزین نشده است.
از دیگر سو، حیا در لباس اکثریت جامعه مشاهده می شود. با این حال تنوعِ غنی دراین زمینه، گروه های قومی را از یکدیگر متمایز می سازد. گلدوزی هایِ متمایز و مشخصی که بسیاری از انواع لباس را زینت می دهند، هنری پرشور است که گروه هایی از افراد به عنوان نمادهایی بیانگر هویت فردی و گروهی، وضعیت اجتماعی و اقتصادی، مراحل چرخه حیات افراد و تغییر روندهای سیاسی-اجتماعی را با افتخار نمایش می دهند.
همچنین عشق به شعر نیز در تمام جامعه فراگیر و گسترده است. تیپ شخصیتی ایده آل در افغانستان شاعران مبارزه و سلحشور است.
افغان ها معاشرت کنندگانِ بزرگی هستند. آنها از هر بهانه ای برای دورهم بودن و در کنارهم جمع شدن استقبال می کنند؛ خواه آن مناسبت تولد، نامزدی، عروسی و یا مراسمِ عزاداری، مناسبتی مرتبط با تغییر فصل، مراسمی برای استقبال یا خداحافظی از مسافران، و یا برای افتخار و احترام به مهمانانشان باشد. در کنارِ آن می توان گفت هر یک از این مناسبت ها و مراسم با تدارک و تهیه غذاهای مخصوصِ منطقه ای و فصلی پیوند خورده اند؛ چنانچه می توان گفت افغان ها به خاطر مهمان نوازیشان بسیار مشهور هستند.
با این اوصاف، آنها از مراسم و تفریحاتِ خانوادگی خود که اغلب با نوعی موسیقی همراه است، به بهترین وجه لذت می برند. همچنین رفتن به گردش های خانوادگی در باغ و بوستان ها یا حاشیه رودخانه ها نیز معیاری از عشق واقعی آنها به زیبایی طیعت اطرافشان است؛ یک ویژگی و خصیصه ی رایجِ ملی که بین همه مشترک است.
بنابراین در کل می توان گفت، افغان ها مناسبت ها و اعیادِ جشن و سرور خود را از اجرایی تشریفاتی دور کرده و این مراسمات به طور معمول با دورهمی ها و تفریحاتِ خانوادگی، لباس های جدید، مصرف مقادیر زیادی از خوراک ها و تنقلاتِ فصلی، و معاشرت با خوشرویی در میان اعضایِ خانواده، دوستان و مهمانان جشن گرفته می شوند.
جشن های سنتی عمومی، مانند آنهایی که در نوروز، ۲۱ مارس، سال نو افغان برگزار می شود، به نوعی در ارتباط با زیارتگاه های مذهبی در مزارشریف و کابل مقدس برای حضرت علی، پسر عمو و داماد حضرت محمد برگزار می شود.
هم اهل سنت و هم اهل تشیع از اقشار مختلف اعم از زن، مرد و کودک، برای لذت بردن از جشن های مختلف و حواشیِ آن ها، از قصه گویی گرفته تا خوردن خوراکی هایی ویژه ی نوروزی چون ماه سرخ شده و جلبی (شیرینی ترد آغشته به شربت قند)، به این مکان های مقدس سرازیر می شوند. افغان ها اعتقادی عمیق به تعالیم بشردوستانه و برابری طلبانه اسلام دارند. آنها مسئله مسلمان بودن را برای نمایشِ اثبات مسلمان بودن خود مطرح نکرده، و از هر گونه گرایش به تعصب نفرت دارند. این ستونی است که فرهنگ افغانستان بر آن تکیه می کند.
از میان تمامِ حملاتی که طی دو دهه گذشته جامعه افغانستان را آزرده است، افزایش تعصب و ایجاد فضایی از عدم تحمل و فقدان مدارا، عمیق ترین کینه ها را موجب گردیده است. اکثر افغان ها به وضوح محافظه کار و پیرو سنن قدیم هستند، اما تعصب یک انحراف است.
ایجاد یک فرهنگ ملی
همان طور که در بحث قبلی توضیح داده شد، الگوهای بنیادی و واقعی افغانستان، طی هزاران سال ریشه دوانده، در حالی که فراز و فرودها، اختلالات داخلی، تهاجمات و فشارهای خارجی بر صحنه سیاسی این کشور حاکم بوده است. زمانی که افغانستان به عنوان یک دولت ملی در سال ۱۸۸۰ ظهور کرد، در مرزهایی که بین سال های ۱۹۰۴ و ۱۹۰۷ توسط خارجی ها کشیده شده بود محدود شد. ترتیبات و الزامات جدید ایده های جدیدی را به ارمغان آورد که توسط سلطنت محمد زائی (محمدزی) مورد حمایت قرار داشت.
کنترلی اقتدارگرا و متمرکز، به شیوه ی ایده آل نخبگان حاکم تبدیل شد، کسانی که برای الهام گرفتن به آن سوی مرزها نگاه می کردند. سبک های جدید معماری از آسیای میانه و غرب وام گرفته شد؛ زنان و مردان تحصیلکرده لباس غربی را پذیرفتند؛ مدارس سکولار نوپا افتتاح شد؛ و کابل بدین ترتیب یک قشر مشخص شهری پیدا کرد.
اما مابقیِ کشور، که عمدتا از اتفاقات کابل بی نصیب بودند، با این تغییرات مخالفت کرده و سرانجام، در سال ۱۹۲۹، با اخراج پادشاه امان الله (۲۹- ۱۹۱۹) نارضایتی خود را ابراز داشتند. جانشینان وی، شاخه ای همسو با محمدزی، با عزمی آتشین برای جلب وفاداری به نهاد سلطنت از طریق پرورش نگرش های ملت سازیِ متمرکز بر وحدت ملی بازگشتند.
برای این هدف و بدین منظور، قانون اساسی نوشته شد، یک سیستم پارلمانی معرفی شد، مدارس سکولار بر آموزش مذهبی اولویت گرفت، اداره گردشگری افغانستان در سال ۱۹۵۸ تاسیس شد، مناطق دورافتاده با خارجی ها در تماس قرار گرفتند، سیستم جاده ها گسترش یافت و با رشد شهرها، مهاجرت های روستایی به شهری نیز شدت گرفت. این جمعیت هرگز پیش از این تعامل نداشتند. در نتیجه بسیاری از نمادهای شناسایی گروها، ویژه در زمینه ی تمایزات آنها به واسطه ی پوشش و لباس، شروع به کمرنگ شدن می کنند.
در کابل و همچنین ولایت ها، دولت تعطیلات رسمی ملی را به مناسبت روزهایی با اهمیت سیاسی برای هر رژیم معرفی کرد: روز استقلال یادآور آن است که افغانستان برای اولین بار در سال ۱۹۱۹ کنترل امور خارجه خود را بدست آورد. روز جمهوری سرنگونی محمد ظاهر در سال ۱۹۷۳ توسط محمد داود را جشن می گرفت. روز کارگر، روز دانشجو و روز مادر نیز با رژه و سخنرانی های ستایش آمیز مورد توجه قرار گرفت. نمایشگاه های روز دهقان در نوروز جنبه ای غیر مذهبی به جشن های مذهبی سنتی در مزارشریف و کابل می بخشید.
از نقش رادیو به عنوان ابزاری رسانه ای برای ارتقا و آگاهی رسانی ملت، بسیار استفاده شد. رادیو کابل در سال ۱۹۴۰ رسما افتتاح شد، در دهه ۱۹۵۰ این نام به رادیو افغانستان تغییر یافت. تا سال ۱۹۶۶ اثربخشی و کارکردِ رادیو کابل توسط دو فرستنده قدرتمند با موج کوتاه و موج متوسط تقویت شد. همچنین در همین زمینه باید به گویندگانِ زن جوان رادیو افغانستان اشاره کرد که در تضعیفِ باوری از ننگین شمردنِ شنیدن صدای زنان در خارج از محافل خانوادگی کمک کرد و به طور کلی موجب شکستنِ قید و بندها در حیطه موسیقی شد. همچنین ضبط صوت (کاست) نیز انقلابی در ارتباطات و همچنین انفجاری در موسیقی عامه پسند ایجاد کرد.
در مراسم افتتاح رادیو کابل اعلام شد که برنامه های رادیویی “منعکس کننده روح ملی” و “تداوم گنجینه های فولکلور” هستند. گرچه در برخی زمینه ها اشتیاق برای جمع آوری و انتشار چنین مجموعه هایی وجود داشت، لیکن تلاش ها در سایر بخش های تفریح و سرگرمی چندان مشهود نبود.
چراکه فیلم و تئاتر در افغانستان بیشتر به سمت ترجمه آثار روسی و آمریکایی گرایش پیدا کردند (به طور مثال چخوف بسیار محبوب بود) و موسیقی غربی حال و هوای خوبی ایجاد می کرد. در این میان، بسیاری از افغان ها احساس می کردند که تشویق مطالب و موضوعات مهمی که نمایانگر و نشان دهنده ی نگرش ها و آرمان های مردم افغانستان معنی دارتر می باشد و از تمایل به نادیده گرفتن تجربیات و حقایقِ فرهنگی بومی نفرت داشتند.
اما در این میان، هنرمندان نتوانستند همان اوجِ محبوبیت موسیقی دانان و بازیگران را تجربه کنند. چراکه کار هنرمندان شهری اساسا ترکیبی و التقاطی بود و از سبک های مختلف از پیکاسو تا آناماری ربرتسون موزس پیروی می کردند. البته برخی از هنرمندان برجسته نیز به طور فعال سعی در احیای سنت های مکتب تیموری در هرات داشتند. گرچه حمایت رسمی از استعدادها در ولایت ها باعث برجستگی دو هنرمند قرقیزی از واخان و یک هنرمند از ایبک شد اما به طور کلی، هنرمندان نتوانستند از حمایت عمومی برخوردار شوند.
گرچه بسیاری از شاعران و نویسندگان عالیقدر در طی دهه های ۱۹۰۰ تا ۱۹۷۸ به زبان دری و پشتو می نوشتند، اما نگاهی به گذشته وجود داشت، ماکسیم گورکی و جان اشتاین بک با محمود بیگ طرزی، رابیندرانات تاگور رقابت می کردند. کنفرانس های بین المللی غالبا برای بزرگداشت غول های ادبی گذشته برگزار می شدند، اما فعالیت های پایدار و مداومِ کمی بینِ فعالیت های تبلیغ شده برای تشویق نویسندگان وجود داشت.
موزه کابل که در سال ۱۹۳۱ برای نگهداری از یافته های باستان شناسی حفاری شده توسط مأموریت های باستان شناسی خارجی که تحقیقات علمی خود را از سال ۱۹۲۲ آغاز کرده بودند افتتاح شد، در سال ۱۹۶۵ به موزه ملی افغانستان تغییر نام یافت. در سال ۱۹۷۳ آرشیو ملی تأسیس شد، اگرچه با شروع ناآرامی ها در سال ۱۹۷۸ برای عموم مردم باز نشده بود.
بدین ترتیب با ایجاد موزه ها و نمایشِ آثار کهن، یک سابقه ی بصری قابل توجه از تاریخ فرهنگی ۱۰۰۰۰۰ ساله ی افغانستان، از دوران ماقبل تاریخ تا زمان قوم نگاری و مردم شناسی ارائه داده شد و به واقع می توان گفت که این مجموعه ها میراث فرهنگی همه مردم افغانستان را نشان می دهند. با وجودِ این اقدامات، باز هم ابتکارعمل و اقداماتِ کمی برای استفاده از این منابع گرانقدر جهت تشویق افغان ها برای افتخار به میراث فرهنگی و تقویت دانش خود از گذشته افغانستان انجام شده است. چرا که همانند موسیقی، موضوعات و محتوایِ حفظ میراث و توجه به آنها به گونه ای معنی دار در برنامه درسی گنجانده نشده بود. دانش آموزان مدارس به ندرت در مورد غنای گذشته خود آموزش می دیدند و یا تعداد کمی از افراد بالغ از موزه ها بازدید می کردند.
بناهای تاریخی به گونه ای دوگانه مورد توجه قرار گرفتند. از یک سو در کابل برخی بناهای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بازسازی شدند، مانند کاخ باغ بالا و کاخ دیگری که برای نگهداری از بایگانی های ملی بازسازی شده است. یک مسجد بزرگ در مرکز شهر کابل به روش قدیمی با کاشی های لعاب بازسازی شد. با این حال ازسوی دیگر، بسیاری از بناهای دیگر در هجومی از جلوه دادنِ چهره ای مدرن به کابل، بی رحمانه تخریب شدند.
علی رغمِ تلاش هایی این چنین، از دهه ۱۹۳۰ به بعد روند خانه سازی در افغانستان تا حدودی به سمت آن دسته از مدل های غربی سوق یافت که از اوایل دهه ۱۹۶۰ با کمک شوروی آغاز شده بود. این بلوک های آپارتمانی پنج طبقه ی عظیم که در معماری شوروی در سراسر آسیای میانه طراحی شده اند نه از نظر زیبایی شناسی و نه از نظر فرهنگی مناسب افغانستان نبودند. صنایع دستی سنتی که پیشتر در معماری مورد استفاده قرار می گرفت، مانند گچ بری های حکاکی شده و تزئینات چوبی در معماری و ساختمان سازی، همه ناپدید شدند. متأسفانه خلاقیت این صنعتگران به آرامی کمرنگ شد و یکنواختی کسل کننده ی سیمان جایگزین آنها شد.
به هر حال در این راستا باید به دو نکته مهم توجه داشت: نخست، تلاش های نوگرایانه ی نخبگان حاکم و جمعیت های شهری که آنها را دنبال می کردند، چنان غرب گرایانه بودند و چنان در تحسین همه ی مواردِ غربی فرو رفته بودند، که بسیاری از ارزش های مقدس اکثریت مردم را کنار می زدند. ثانیا، بیشتر نوآوری های فرهنگی به شهرها محدود بود، بنابراین شکاف روستا و شهر به مرور گسترش یافت و ارتباط حومه با کابل تا حد زیادی قطع شد.
بدین ترتیب می توان گفت، با شور و اشتیاق برای نوسازی و مدرنیزاسیون، سیاست گذاران این واقعیت را فراموش کرده اند که نشاط و سرزندگیِ یک جامعه با برقرار ساختن تعادل بین پذیرشِ نوسازی و مدنیزاسیون و در کنارِ آن گرامیداشت و حفظِ ارزش های کهنِ یک جامعه تداوم می یابد. زیرا ارزش های کهن، قادر است یک جامعه را همراه با آن احساس هویتِ کلیدی و اساسی که برای حفظ ملتی قوی و قدرتمند ضرورت دارد، محافظت کند.
منبع
– Hatch Dupree, Nancy, (2002), “Cultural Heritage and National Identity in Afghanistan”, Third World Quarterly, Vol. 23, No. 5