تاریخ نگاری ملی در افغانستان و تأثیر آن بر فرایند ملت سازی
تاریخ افغانستان
۲۳ دی (جدی) ۱۳۹۹ – ۱۲/ ۱/ ۲۰۲۱
تاریخ نگاری ملی در افغانستان و تأثیر آن بر فرایند ملت سازی
دكتر هجرتالله جبرییلی
بخش دوم
مقدمه
ویژهگیهای رویکرد تاریخنگاری ملیگرایانۀ قوممدار
۱- در این رویکرد، تأسیس افغانستان به سال ۱۷۴۷ به همتِ احمد خان ابدالی برمیگردد. قصه چنان است که او با نورمحمدخان افغان و سپاهیان افغان و ازبیک، حرم نادرشاه را از تاختوتاز لشکریان شورشی نجات داده، قوای «افغانی» با گرفتن الماس کوه نور به صوب هرات حرکت کرده و سپس به قندهار میآیند و در اثر «جرگۀ ملی» در منطقۀ شیرسرخ قندهار، احمد خان به مقام شاهی انتخاب میگردد.
این نوع انتخاب «دموکراسی ملی افغانی» خوانده شده و دولت ما حصل آن، دولت ملی قلمداد میشود (حبیبی،۸۶:۴۱۳). حال آنکه تاریخنگار دیگر پشتون که جا جا از این رویکرد پیروی دارد، امپراتوری «افغانی» احمدشاه را «دولت خانخانی» میداند (عطایی،۴۲:۱۳۸۹) که هیچ مناسبتی با دولت مدرن و ملی ندارد.
۲- پشتوانۀ سیاسی و سلالهیی این رویکرد از نظر تاریخی قبایل و خاندانهایی از پشتونها هستند که گاهی اوقات فرصت سیاسی بهدست آورده و بر هند حکومت راندهاند، همسان خلجیها (۱۲۹۰ – ۱۳۱۶) و لودیها (۱۴۴۹ – ۱۵۲۴) و فریدخان سوری (۱۵۴۲-۱۵۴۵) (فرهنگ،۷۲:۱۳۸۵). از این حکومتها در این رویکرد به عنوان «حکومت افغانها در هند» یاد میگردد.
۳- پشتوانۀ فرهنگی، مذهبی، اجتماعی و حماسی آن ریشه در قیامها و خیزشهای پشتونها در برابر مغولان مانند جنبش بایزید روشان و خوشحالخان ختک و عبدالرحمن بابا دارد که هیچکدام آنان ساکن سرزمین افغانستان امروزی نیستند.
۴- در این رویکرد برای کلمۀ «پشتون» پیشینهسازی شده و سابقۀ آن حتا به کتاب اوستا برمیگردد، هر تشابه لفظی که با این کلمه در زبان پهلوی، اوستایی، اشکانی و یونانی دریافت میگردد، به کلمۀ «پشتون» و «افغان» ربط داده میشود، مثلاً کلمۀ «اپگان» در کتیبۀ باستانی در شیراز معادل «افغان» تلقی میشود و عبدالحی حبیبی حتا کلمۀ «افغان» را در شاهنامۀ فردوسی جستوجو میکند (پاکرای،۵:۱۳۸۷).
۵- این رویکرد در دو گسترۀ درونقومی و برونقومی «پشتون»، قوممدارانه عمل کرده است. در گسترۀ درون-قومی غلزاییها که پیش از ابدالیها موفق به تشکیل امپراتورییی به نام هوتکیان با پایتختی قندهار میگردند و در به قدرت رسیدن پشتونها و تشکیل نخستین «دولت پشتونی» در سرزمین خراسان بارزترین نقش را بازی میکنند، نادیده گرفته میشوند.
در گسترۀ برونقومی اقوام دیگر همچون تاجیکان، ازبیکها، هزارهها و… نادیده گرفته شده و در خیلی از اوقات در افتخارات تاریخی این سرزمین دخیل نمیگردند.
۶- در این رویکرد «تمام نمادهای ملی» به قوم پشتون داده میشود، هر فاتح جنگی آنان «ملی اتل»، هر مادر یک تن از فرماندهان نظامی، امیران و شاهان آنان «انا»، لباس آنان «ملی کالی» و رقص آنان «ملی اتن» قلمداد گردیده و از طریق آموزش عمومی و رسانههای همهگانی به عنوان «فرهنگ ملی» و «افتخار ملی» به خورد مردم داده میشود.
هویت پشتونی زیر نام «هویت افغانی» بر دیگر اقوام تحمیل میگردد.
نقد رویکرد تاریخنگاری ملیگرایانۀ قوممدار
گذشته از آنکه رویکرد تاریخنگاری ملیگرایانۀ قوممدار در قرن بیستویک که کثرتگرایی و پلورالیسم و جهانی شدن و شهروندی گفتمان غالب آن است، قابل پذیرش نیست، نقدهای زیادی بر آن وارد است، از جمله:
۱- این رویکرد نمیتواند چگونگی زیست اجتماعی ـ سیاسی، فرمانروایی و فرمانبری و حماسهآفرینیهای اقوام دیگر در این کشور را تحلیل کند و اثر آن را بر آفرینش هویت ملی برجسته سازد.
۲- چگونگی انتقال کشور به دورۀ مدرن را تبیین کرده نمیتواند. نمیتواند تبیین کند که افغانستان کدام عصر زیست قبیلهیی، دولت امپراتوری، دولت سرزمینی و یا دولت ملت داشته است.
۳- اجازه نمیدهد که اقوام گوناگون کشور جهانبینی، سبکهای زندهگی و تعریفهای خود از هویت ملی، تسلسل تاریخی پدیدآیی هویت قومی و پیوند آن به «هویت ملی افغانستانی» را درک کرده و به تعارف، تفاهم، تعامل و تکامل برسند، بلکه در برابر بذر عقده، کینه و نفرت میافشاند و سرانجام به فروپاشی ملی میانجامد.
۴- تاریخ و هویت اقوام دیگر را نادیده میگیرد و همه را در هویت «پشتونی» مستحیل میسازد.
۵- فقط یک قوم یعنی پشتون را بومی این سرزمین میداند و دیگران را مهاجر سرزمینهای دیگر به این بوم میداند، درحالیکه هر یک از اقوام ساکن در این سرزمین میتوانند و حق مشروعشان است که مدعی دورههای پُرافتخار از فتوحات و حکمروایی در تاریخ تمدنی این سرزمین باشند.
هیچ یک نمیتواند ادعای بومی بودنِ مطلق در این منطقه را کند، در حقیقت چنانچه بارفیلد گفته است، تاریخ هر قوم و گروهی در این سرزمین با کوچ دادن یا جا دادن قوم دیگری آغاز میشود که پیشتر در این سرزمین سکونت داشتهاند (رحیمی،۸۲:۱۳۸۷).
۶- در این رویکرد مفاهیم سیاسی و جامعهشناسیک مانند: قوم، ملت، امپراتوری، دولت و…، همه با هم خلط شدهاند و نمیتواند تبیین کند که فرایند ملتسازی در این کشور از کجا آغاز شده است؟
سه: رویکرد تاریخنگاری تشکیل دولت مدرن
این رویکرد چگونگی علت وجودی افغانستان و افغانستان شدنِ این سرزمین را از آغاز تشکیل دولت مدرن جستوجو میکند. پیشتازان این رویکرد، دکتر سید عسکر موسوی (موسوی:۱۳۹۱) و مجیبالرحمن رحیمی و… هستند.
انگارۀ تیوریکِ این رویکرد از آنجا سرچشمه میگیرد که برخی فئودالیهای فردی در مراحل بعدی از تاریخ اروپا به چیزی بسیار شبیه یک دولت مدرن تبدیل شدند، پادشاهیهایی با مرزهای مشخص بهوجود آمد که در درون آنها، اقتدارهای مرکزی مدعی صلاحیت انحصاری، نظامهای قضایی پیچیده، حق استیناف از دادگاههای محلی گرفته تا مرکز، نظام مالیاتبندی متمایز از اجارهیی که به مالکان زمین پرداخت میشد و در برخی موارد مجامع قانونگذاری منتخب دیده میشد (دی.سی،۵۰:۱۳۹۰).
شبیه این سامان سیاسی را در حکومت امیر عبدالرحمن میتوان دید.
ویژهگیهای رویکرد تاریخنگاری تشکیل دولت مدرن
۱- از این نظر، افغانستان با مرزهای کنونیاش به عنوان یک دولت به معنای مدرن کلمه، در زمان امارت امیرعبدالرحمن خان بر اثر توافقات امپراتوری بریتانیا و روسیۀ تزاری در نظام بینالمللی منطقهیی بازی بزرگ بدون اراده و خواست ساکنان این سرزمین، به عنوان یک کشور حایل در سال ۱۸۸۰ ایجاد شد.
مرزهای این کشور که توسط بریتانیا و روسیۀ تزاری ترسیم و تعیین شده بود، در سال ۱۸۹۶ به پایۀ اکمال رسید. در این رویکرد نسبت دادن تأسیس افغانستان به احمدشاه ابدالی نادرست بوده، زیرا که او خویشتن را پادشاه ایران و خراسان مینامید (رحیمی،۸۱:۱۳۸۷).
۲- در این رویکرد، میان دو انگاشت فرق گذاشته میشود: یکی افغانستان تاریخی و دیگری تاریخ افغانستان. در مورد افغانستان تاریخی پیشنهاد این است که تاریخ ماقبل این دوره به نامها و نشانیهای مشخصِ خودشان باید مورد مطالعه و ارزیابی قرار گیرند و نه تحت نام «افغانستان».
۳- هویت تمدنی و افتخارات گذشتۀ مردم افغانستان در یک حوزۀ تمدنی بزرگتر و در ایران و خراسان کهن جستوجو گردد و این تسلسل در هویت کنونی به نام افغانستان پیگیری شود، چرا که افتخارات حوزۀ تمدنی مشترک ما با بیرحمی تمام به هویت سیاسی جدیدی به نام ایران بخشیده شده است که مقارن با ظهور افغانستان شکل گرفت (رحیمی، ۲۰:۱۳۸۷). اما تاریخ افغانستان از ۱۸۸۰ مورد مطالعه قرار گیرد.
نقد رویکرد تاریخنگاری تشکیل دولت مدرن
این رویکرد درحالیکه بیشتر لباس علمی به تن دارد و نسبت به دو رویکرد قبلی واقعگرایانهتر است، اما نقد-های زیر بر آن وارد است:
۱- نمیتواند چگونگی انتقال امپراتوری ابدالی به دولت سرزمینی افغانستان را توضیح دهد.
۲- نمیتواند نقش مبارزات مردم افغانستان در برابر استعمار انگلیس را در سه جنگ که سرآغاز تعامل ما با غرب و همچنین نطفهگیری اصلی ناسیونالیسم جدید افغانستانی است را توضیح دهد، درحالیکه حتا در رویکرد تاریخنگاری ملیگرایانۀ قوممدارانه نیز افتخارات اقوام دیگر در آن برهه ـ جنگ با انگلیس ـ بهویژه قوم تاجیک نادیده گرفته نشده است.
از سوی دیگر، انتقال از حکومت سرزمینی به دولت-ملت چنانچه در نوشتهها و تحلیلهایشان مشهود است، در نظر نیست.
۴- رویکرد تاریخنگاری ملی گذار از امپراتوری به حکومت سرزمینی و دولت- ملت
این رویکرد که در نقد سه رویکرد قبلی از جانب نویسنده مطرح میگردد، مبتنی بر بنیادهای علوم سیاسی بوده، نه تاریخنگاری سیاسی محض. مبنای تیوریک آن صورتبندی جامعۀ سیاسی در برهههای گوناگون تاریخی متسلسل با هم این سرزمین میباشد.
همان گونه که در مبانی علم سیاست، میان مفاهیم اساسی علم سیاست مانند:
۱- سیاست بدون دولت: جوامع قبیلهیی؛
۲- دولتهای بدون ملت: امپراتوریها و پادشاهیها؛
۳- دولت سرزمینی: مردم با کشور مشخص؛
۴- دولت- ملت: دولت به نمایندهگی ملت؛
تمایز گذاشته میشود. در این رویکرد به اساس تاریخ شکلگیری مفاهیم کلیدی فوق، مراحل تاریخی افغانستان دورهبندی میگردد.
به نظر میآید که مطالعه تاریخ کشورهای منطقه مانند ترکیه، ایران و بهویژه افغانستان، با این رویکرد علمیتر مینماید و میتواند نقایص رویکردهای پیشینی را جبران کند.
مفهومشناسی واژهگان کلیدی این رویکرد
۱- سیاست بدون دولت: طبق تعریف دانشمندان سیاست، جوامع قبیلهیی، اجتماعات بدون دولت اند که ممکن است دولتهای کوچک سنتی داشته باشند یا یک مدل از حکومت کردن را ارایه کنند، اما فرمانروایی آنان چیزی کاملاً متفاوت از مدل دولتی حکومت است.
۲- دولتهای بدون ملت: دولت امپراتوری، دولتی است که بر مردم ساکن سرزمینهای بدون مرزهای مشخص با تفاوتهای زبانی، فرهنگی و مذهبی و اکثراً با تحمل تفاوتها و ایجاد مصالحههای لازم از طریق به کارگیری منابع نظامی حکمرانی میکند (دی.سی،۵۲- ۵۴:۱۳۸۷) و با خراجگیری از مردم و در نوع اسلامی آن با خواندهشدن نام سلطان در خطبه راضی میگردد.
۳- دولت سرزمینی: دولت سرزمینی دولتی است که بر مردمی که در داخل قلمرو آن ساکن هستند، حکمرانی میکند، ولی نمایندۀ آن مردم نیست.
۴- دولت-ملت: دولت-ملت، جامعۀ سیاسییی است که در آن دولت بر این اساس که نمایندۀ ملت است، ادعای مشروعیت دارد (بیلیس و اسمیت، ۲۵۷:۱۳۸۸).