عناصر ساختاری در گذار افغانستان به صلح پایدار
۴ اسد (مرداد) ۱۴۰۰ – ۲۶/ ۷/ ۲۰۲۱
از زمانِ انعقادِ توافق نامه دوحه میان ایالات متحده آمریکا و طالبان درراستایِ تلاش برای برگزاری مذاکرات بین الافغانی و دست یابی به آتش بس و صلحی پایدار، شاهدِ مشکلاتِ متعددی در پیشرفت مذاکرات صلح بودیم. جدا از عقبگردها و انفعال طالبان در ایستایی و رکود گفتگوهای صلح، شاید بتوان گفت فقدان برنامه ای جامع از ایجاد صلح و صلح سازی خود مانعی بزرگ در این مسیر بوده است. بنابراین شناخت روندی از صلح سازی و فرهنگِ پایداریِ آن در پیکره ی سیاسی اجتماعی افغانستان بیش از پیش حس می شود؛ صلحی پایدار در برگیرنده ی اصول و الزاماتی جامع، پایدار و لازم الاجرا که چگونگی توافق برای مانایی و تداومِ جریان صلح را تدوین، توسعه و همچنین تضمین می کنند.
چندی پیش دبیر مطبوعاتی کاخ سفید اشاره کرد که دولت آمریکا به رهبری رئیس جمهور جو بایدن براین باور است صلح پایدار در افغانستان تنها از طریق راه حلی سیاسی امکان پذیر است. شاید بتوان گفت گرچه دست یابی به صلح غالبا به میانجی گری دولت ها، نهادها و یا بازیگرانی ثالث نیاز دارد، اما باید توجه داشت صلح کالایی تحمیلی و وارداتی نیست و بایستی به واقع در درون سیاست ها، جریان ها، برنامه ها و طرح ریزی های آتی از رویکردهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ یک کشور ریشه بدواند.
بنابراین، گرچه صلح سازی نهایتا به منظور کاهش خطر وقوع یا بازگشتی مجدد به درگیری های خشونت آمیز صورت می گیرد اما این روند می تواند به عنوان یک هدف آرمانی، و با قصدِ پرورش توانایی ها و ظرفیتِ یک کشور و نگاهی فراتر از مدیریت بحران جنگ و حل فوری درگیری ها دیده شود. در نتیجه توجه به این مسئله به صورت ریشه ای و اساسی ضرورت دارد، در غیر این صورت ممکن است به چرخه های جدیدی از درگیری دامن زده شود.
صلح پایدار و صلح سازی
باید درنظر داشت اولین گام در دستیابی به آتش بس و صلح چیست. شاید بتوان گفت دست یابی به توافقی جامع مبنی بر حل و فصل اختلافات و خلع سلاح و پایان بخشیدن به نزاع و کشتار می تواند نقطه آغازی برای پایان خشونت های افغانستان باشد؛ اما این تنها یک مرحله از روندی صلح پایدار است. همچنین نباید فراموش کرد حفظ صلح از نظر عملی نباید از صلح سازی متمایز شود. قطعنامه های دوسویه در مورد “صلح سازی و پایداری صلح” که در آوریل ۲۰۱۶ توسط شورای امنیت و مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسید (S/RES/2282; A/RES/70/262) تغییری اساسی در درک سازمان ملل از صلح سازی را نشان می دهد.
پیش از این، سازمان ملل متحد صلح سازی را به عنوان فرآیندی محدود به یک بازه زمانی پس از جنگ، با سیاست و طرح ریزیِ متمرکز بر نیازهای کشورهایی خارج شده از رده ی جنگ و نزاع، تبیین کرده بود. اما با تدوین صلح در قطعنامه ها به عنوان “هدف و فرایند ی در جهتِ جلوگیری از وقوع، تشدید، ادامه و تکرار درگیری”، اکنون کشورهای عضو در سطح جهانی نیز تصدیق می کنند که طرح ریزی و اجرای سیاست و برنامه ریزی ها بایستی موجبِ صلح سازی قبل، درحین، و بعد از درگیری یا نزاع صورت گیرد. این خود یک گام روبه جلویِ مهمیست؛ زیرا تأیید می کند که درگیری ها خطی نیستند و بنابراین رویکردهای جلوگیری از آنها و ایجاد صلحی پایدار و طولانی مدت نباید مبتنی بر روندهای متوالی باشد. (Schmidt & Mincieli, 2018: 8)
به هرروی، تجربه نشان می دهد که رویکرهای غیرجامع برای صلح سازی، فاقد تجزیه و تحلیلی جامع از درک شرایط است، چراکه مکان دارد توسط بخش هایی از جامعه غیرقانونی تلقی شده و در نهایت خطرات ناشی از محرک های شکنندگی و درگیری را بدون مرتفع ساختن، همچنان به حال خود رها کند. با تأیید بر اینکه این نوع رویکردها می توانند به ادامه چرخه بی ثباتی و خشونت کمک کنند باید گفت، قطعنامه های صلح پایدار خاطرنشان می کنند که “مقیاس و ماهیت” صلحی مانا و مداوم به تعهد برای مشارکت های فراگیر نیاز دارد تا از رویکردهای هماهنگ و همکاری بخش برای جلوگیری از وقوع، تشدید، ادامه و تکرار درگیری ها استفاده کند. این روندی شامل تعاملات گسترده تری از نهادهای ملی، منطقه ای و بین المللی با جامعه مدنی به ویژه گروه های زنان و جوانان است. (Schmidt & Mincieli, 2018: 22)
اصول و الزامات دست یابی به صلحی پایدار
به طور کلی صلح پایدار از مقولاتیست که طیف گسترده ای از ابتکار عمل ها و اقدامات در مسیر مصالحه، برپایی صلح و صلح سازی را در برمی گیرد؛ مورادی من جمله برقراری عدالت، قانون، حکمرانی خوب، رفاه اقتصادی، برابری اجتماعی، قدرت سیاسی و غیره. چنانچه طبق ابتکار عمل سه ساله ی برنامه توسعه سازمان ملل متحد در سال ۱۹۹۷ با عنوانِ “PEACE Initiative” سه عاملِ کاهش فقر، حکمرانی خوب و توانمند سازی جامعه شروطی اساسی برای صلح پایدار بوده است.
اما در حال حاضر و در شرایطِ جاریِ افغانستان چگونه می توان صلحی پایدار ایجاد کرد؟ در ادامه ی بحث به برخی اصول و پایه های بنیادین در سه زیر شاخه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که برای ایجاد صلح لازم به نظر می رسد اشاره خواهیم کرد:
– اصول و مبانی سیاسی:
۱- یک دولت قدرتمند: بسیاری یک دولت قدرتمند را برای تأمین صلح ضروری می دانند. تا زمانی که سیاستمداران منافع مردم را بالاتر از منافع خود ندانسته و منابع ملی را دنبال نکنند، دولت ضعیف خواهد ماند و قادر به تأمین صلح پایدار نیست. تجربه یک سال گذشته مشخص ساخته که تهیه یک برنامه صلح بر روی کاغذ آسان است اما اجرای آن بر روی زمین بازی به ویژه در کشوری مانند افغانستان که دهه ها توسط جنگ و خشونت مداوم ویران شده، کاری دشوار است. بنابراین، افغانستان برای بهبود زندگی مردم عادی به دموکراسی، قانون اساسی، توسعه اقتصادی فراگیر و صلح پایدار نیاز دارد. یک دولت ضعیف، فاسد و دستچین شده قادر به حل مشکل اساسی مردم افغانستان نبوده و یا نیازهای اساسی زندگی و خدمات آنها را تامین نخواهد کرد. افغانستان برای حرکتی رو به جلو به یک دولت نماینده و منتخب واقعی نیاز دارد. (Bhatti,2021)
۲- عدالت انتقالی و عدالت کیفری: هر دو شکل از عدالت، که از طریق حاکمیت قدرتمندِ قانون امکان پذیر می باشد، برای اطمینان از پایان درگیری ها آنهم بدون ایجاد فرصت هایی برای خشونتِ مجدد ضروری است. در همین راستا می توان گفت، عدم ابتکار عمل و اقداماتی از عدالت انتقالی در روندِ انتقال دولت در سال ۲۰۰۱ تا حدی منجر به ظهور مجدد طالبان شد، چنانکه توسط جامعه بین المللی جدی گرفته نشد؛ زیرا ناتو، ایالات متحده آمریکا و یا دیگر بازیگران بین المللی با کشورهای همسایه ی افغانستان، چون پاکستان، بر رروی فعالیت هایی چون ممانعت از پناه دادن و جای دادن طالبان و سایر گروه های مسلح به خوبی همکاری نمی کردند.
– اصول و مبانی اجتماعی:
۱- صلح اجتماعی: برای بررسی چگونگیِ ایجاد صلح اجتماعی به بهترین وجه ممکن، بررسیِ مدل های مختلف دررابطه با چگونگیِ “نهادینه شدنِ صلح” در سایر کشورها مفید و موثر خواهد بود. مانند مدل اروپایی برای ایجاد زمینه های صلح از پایین به بالا در پایگاه مردمی، با سطحی از مشارکت و شمولیتِ جامع، و یا مدل اندونزیایی از یک سیستم متکثر و جمعی به جای یک سیستم مطلقِ عقیدتی-اسلامی. بر این اساس، برخی معتقدند که صلح اجتماعی به طور طبیعی با صلح سیاسی فراگیر دنبال خواهد شد.
۲- تقویت مکانیسم های سنتی حل اختلافات محلی: به باور برخی، جرگه ها یا شوراهای مردمی، بازیگران موثری در روند صلح می باشند. چرا که این نهادها برای حل اختلافات بین افراد، خانواده ها و قبایل در روستاها و مناطق فعالیت می کنند؛ از عدالت حمایت کرده؛ و محرک های درگیری را در جوامع خود به خوبی تجزیه و تحلیل کنید.
۳- ترویج و ارتقای مدارا و تحمل در بین جوانان، و آموزش آنها: بسیاری بر این باورند که سرمایه گذاری بر روی جوانان برای تأمین صلح میان نسلی، عاملی کلیدی است. برخی نیز رسانه ها و سازمان های دانشگاهی را برای تقویت گفتمان و پیام رسانی صلح اجتماعی با افزایش آگاهی عمومی از صلح و تشكیل انجمن های صلح در دانشگاه ها بسیار مناسب می دانند. نهادها و موسسات دانشگاهی با امکان کمک به تحقیقات و مطالعات موردی در مورد صلح، افراط گرایی و سایر موضوعات مرتبط با منازعه و نزاع، ارزش بی نظیری دارند. (Matheson et al, 2021: 30-31)
۴- از بین بردن نابرابری های اجتماعی و هویتی: اما شاید بتوان گفت یکی از عواملِ تهدید کننده ی صلح اجتماعی، توزیع نابرابر و شکاف های اجتماعی و اقتصادی است. در حالی که رهبران گروه های مسلح ممکن است انگیزه های سیاسی مبهمی داشته باشند، پیروان آنها ممکن است در درجه اول از موقعیت اقتصادی یا اجتماعی خود ناراضایتی داشته باشند. بنابراین رفاه و سعادتِ افراد تا حد زیادی از رفاهِ گروه های هویتی آنها نشات می گیرد؛ گروه هایی با پیوندهای مشترک و دیرین. بنابراین وابستگی های گروهی می تواند در امتداد برخی خطوط هویتی رخ دهد و نابرابری در قدرت سیاسی به نابرابری های مشابهی در جبهه های اقتصادی و اجتماعی تبدیل شود. نابرابری های افقی، می تواند عامل مهمی در پسِ ایجادِ بسیجِ گروهی برای خشونت باشد. پس باید در نظر داشت هویت ها در افغانستان نیز در وهله اول به واسطه ی روابط قومی و همچنین در مسیری از شکاف های روستایی/شهری مشترک است. (Merkel, 2011: 4)
– اصول و مبانی اقتصادی:
۱- اقتصاد صلح: شاید بتوان گفت برای کشوری چون افغانستان که تامین مالی و تجهیزِ گروه هایی تروریستی چون طالبان از طریق تکیه به خرید و فروش و قاچاق مواد مخدر است، ریشه کن کردنِ منابع مالی تامین کننده ی این گروه ها خود از استراتژی های صلح سازیِ دو سویه در از بین بردن شالوده ی اصلی اقتصادی این گروه ها، و از سوی دیگر دورساختن کشاورزان و زارعان به سمت این گروه هاست، اما این اقدام بایستی در قالبِ برنامه های اقتصادیِ جایگزین صورت گیرد و نه با رویکردهای کوبنده و تهاجمی. زیرا بدون ارائه گزینه های اقتصادی واقع بینانه به کشاورزان، احتمالا آنها به دنبال حمایت از گروه های ضد دولتی هستند. کشاورزان کوچک نمی توانند به راحتی به محصولات جایگزین روی بیاورند، بنابراین از بین بردن صرفِ خشخاش و کشت آن می تواند فقر روستایی را به شدت تشدید کرده و پشتوانه ی حمایتی بیشتر آنها از گروه های مبارز و ستیزه جو می توان از پیامدهایِ آن باشد. بنابراین انتقال موفقیت آمیز از اقتصاد جنگ به اقتصاد صلح برای ایجاد صلح و ثباتی پایدار امری حیاتی است و بنابراین فراهم آوردن فرصت های معیشتی قانونی گامی اساسی در جهت نهادینه سازی صلح و قطع کردنِ ریشه های سوآوری و سرمایه گزاری برای خشونت و جنگ طلبی در آینده است.
۲- از بین بردن فقر و توسعه اقتصادی: بعید است صلح در افغانستان حاصل شود مگر اینکه بحران اساسی فقر و گرسنگیِ مزمن حل شود و در نتیجه این استدلال منطقی به نظر می رسد که: “راه صلح پایدار از طریق توسعه پایدار صورت می گیرد”. شاید بتوان گفت توسعه به عنوان یک مسیر واقع بینانه برای خروج از شرایط فقر تلقی می شود و تنها فرصت های شغلی امن، پایدار، با عزت و غیر خشونت آمیز می توانند نتیجه بخشیِ صلح را موجب گردد. پس برای این که توسعه نقشی کاتالیزوری در اعجازِ صلح و صلح سازی داشته باشد، ارزیابی فوری تلاش ها و اقدامات مختلف از توسعه ضروری است. (Merkel, 2011: 3)
در واقع، رسیدن به صلحی پایدار به نفع تمام گروه های دخیل در فرایند صلح افغانستان است. اما آنچه می بینم وجود ترک های بسیاری بر بدنه مذاکرات صلح به عنوان خشتِ اول صلح سازی است که متعاقبا ایجاد یک صلح معنادار را نیز با مشکل مواجه می کند. نخستین مشکلی که در روند صلح افغانستان وجود دارد. عدم تعهد جدی طالبان به مذاکرات است. امضای توافقنامه دوحه طالبان با ایلات متحده به این گروه مشروعیت و بها داد. همین امر موجب شده تا طالبان خود را در یک قدمی پیروزی ببینند در حالی که از هیچ موضع خود نیز عقب ننشیند.
دومین ابزار رسیدن به صلحی بادوام در افغانستان را باید در اجماع سیاسی بین نیروهای مختلف افغانستان جست و جو کرد. نبود اجماع سیاسی بین نیروهای مهم سیاسی در افغانستان منجر به صداهای متعدد از ادرس نمایندگی دولت افغانستان شده است. در نتیجه نبود صدای واحد در دولت افغانستان و عدم نمایندگی جامع دورنمای رسیدن به صلح پایدار را تیره کرده است. چراکه در صورت فقدان هریک از گروه ها به مانند کنفرانس بن شاهد یک ارامش و صلح کوتاه مدت خواهیم بود.
سومین مشکل نبود اجماعی واحد در بین بازیگران خارجی درگیر در روند صلح در رابطه با هدایت مذاکرات است. به نظر می رسد که کشورهای مختلف با اهداف متفاوتی از روند مذاکرات دارد. تازمانی که یک اجماع سیاسی مشترک در رابطه با روند صلح افغانستان ایجاد نشود و حمایت برخی از کشورها از طالبان کاسته نشود، صلح معنادار ایجاد نخواهد شد.
در نهایت شاید بتوان الزاماتِ صلحی پایدار را به طور کلی و از منظری اصولی و زیربنایی مبتنی برموارد زیر دانست:
– تغییر در ذهنیت و طرز تفکر، حرکت از حالت واکنشی به رویکردی پیشگیرانه و حرکت از مداخلات کوتاه مدت و مبتنی بر خروج به نتایج پایدار و جمعیِ بلند مدت؛
– تلاش برای حذفِ شکاف، ازهم گسستگی و چندپارگی ها و همچنین حذفِ روندی از جزیره ای و منزوی عمل کردن نهادها، و کمک برای دستیابی به یک رویکرد جامع، هماهنگ و منسجم برای حفظ صلح؛
– ادغام صلحی پایدار در برنامه های استراتژیک، سیاست ها و آموزش های مربوطه؛ تجزیه و تحلیل و ارزیابی؛ فرایندهای برنامه ریزی شده؛
– ورود به روندی از تحلیلِ ریسک و نزاع هایی چندوجهی و شناسایی پیامدهای جمعی؛
– رهبری موثر، پاسخگو و مسئول در روندی حول اجماع برسر یک استراتژی مشترک برای حفظ صلح؛
– بودجه کافی، قابل پیش بینی و پایدار؛
– و مشارکت از جمله با نهادهای منطقه ای، زیر منطقه ای و بین المللی و سازمان های جامعه مدنی، گروه های زنان، سازمان های جوانان و بخش خصوصی. (UN, 2017: 5)
به طور کلی شاید دررابطه با کشور افغانستان بتوان گفت صلحِ لازم و متناسب با شرایط و بازیگرانِ این کشور مستلزم برقراریِ نوعی صلحِ پویا و یا خود ترمیم بخش است. زیرا زمانی که شما قادر به حذف گزینه ای مخل ثبات و امنیتِ یک نظام و یا سیستم نباشید، تنها گزینه ی ممکن جهت دهی به آن محرکِ اخلال گر و برنامه ریزی برای تطبیق آن با سیستم جاری است. اگر شرایط در افغانستان به گونه ای تحدید کننده برای طالبان، و تامین کننده ی رفاه و سعادت مردم شکل می گرفت، این گروه جایی برای خودنمایی در کشور نداشت.
به عبارتی زمانی که صلح به گونه ای ذاتی و درونی نهادینه شود، چرخه ی صلح و صلح سازی خود را ترمیم و بازسازی می کند. به گونه ای که این صلح با خود آزادی پایدار، امنیت پایدار، رفاه پایدار و ثباتی پایدار به همراه داشته باشد. بنابراین تا زمانی که ساختار کشور مستعدِ صلح سازی نباشد، متعاقبا شاهد صلحی پایدار نیز نخواهیم بود و تنها باید به دوره های موقتی از آتش بس و ثبات خوش بین بود. همچنین تا زمانی که گروهی به نام طالبان با همه ی ابعادِ یک صلح در شاخه های فرهنگی، اجتماعی-مدنی، سیاسی و اقتصادیِ آن کنار نیامده و سیاستی از تعادل و میانه روی را پیش نگیرند، تنها اکتفا کردن به صلحی صوری کفایت نخواهد کرد.
بنابراین، گرچه در درجه ی اول صلح سازی در افغانستان مستلزمِ خلع سلاح گروه های مسلح ستیزه جو و در گام بعد سوق دادنِ آنها در مسیری از همراهی با جامعه غالب است؛ اما پیش از این ها لازم است توجه داشت همان گونه که امنیت مفهومی دو سویه است و تنها شامل امنیت فیزیکی و جانی نبوده و مستلزمِ تضمینِ رفاه اقصادی، اجتماعی و سیاسی افراد می باشد، صلح نیز تنها به معنایی مثبت و صرفا در شرایطی از عدم خشونت جسمی خلاصه نمی شود. تا زمانی که افغانستان همچنان در رتبه پایین ترین شاخص توسعه انسانی باشد صلحی پایدار در تمامیِ ابعاد خود نیز در این کشور پیاده سازی نخواهد شد. بنابراین صلحی پایدار مستلزم توجه به همه ی ابعاد مطروحه است.
منابع:
– Bhatti, Khalid, (2021), “Will there be lasting peace in Afghanistan?”, https://www.thenews.com.pk/print/826074-will-there-be-lasting-peace-in-afghanistan
– Matheson, Mallory; ABDUL QAHAR JAWAD; SAMANTHA LAKIN…, (2021),”Principles for Peace: Local Insights on Building Lasting Peace”, SFCG
– Merkel, Katharina, (2011), “Afghanistan and the Peace through Development Paradigm: A Critical Assessment”, JOURNAL OF CONFLICTOLOGY, Volume 2, Issue 1
– UN, (2017), “What does “sustaining peace” mean?”,Peacebuilding Contact Group
– Schmidt, Megan & Mincieli, Laurie, (2018)”Building Sustainable Peace”,The Global Partnership for the Prevention of Armed Conflict- Quaker United Nations Office