کارنامۀ سیاسی حبیب الله کلکانی؛ عیاری جوانمرد، ملی گرایی تاجیک یا اسلامی گرایی ضدمدرنیته؟ (۱۸)
۲۵ خرداد (جوزا) ۱۴۰۱ – ۱۵/ ۶/ ۲۰۲۲
حکومت شاه امان الله توسط ائتلافی ارتجاعی متشکل از قبایل محافظه کار پشتون، گروه های اقلیت غیر پشتون و روحانیونی اسلامی، سرنگون شد. جانشین شاه امان الله، راهزنی که خود را “حبیب الله دوم” می نامید، به واقع حبیب الله کلکانی نام داشت؛ تاجیکی از کلکان کوهدامن (روستایی تاجیک نشین در شمال کابل)، که غالبا نیز با عنوان بچۀ سقا/سقو “آب دهنده/آب رسان” شناخته می شد و در ژانویه ۱۹۲۹ نیز موفق شد علیه امان الله حاکم وقتِ افغانستان شورشی را رهبری کند.
بچۀ سقا تمامیِ اصلاحات سابق را لغو کرد و آموزش و پرورش به طور خاص، هدفِ او بود، چنانچه اولین گام او تعطیلی مدارس مدرن و لغو وزارت آموزش و پرورش بود؛ زیرا بچۀ سقا آن را تجاوزی به قلمرو روحانیت اسلامی می دانست. او همچنین دانشکده های پزشکی و حرفه ای، و مدرسه اقتصاد برای زنان را تعطیل، و با تحصیل مختلط که برای کودکان ۶ تا ۱۱ ساله ارائه شده بود نیز، مخالفت و ممانعت کرد. نیروهای او آزمایشگاه ها و کتابخانه ها را غارت کردند؛ همچنین کتاب های مدارس یا نابود گشته و یا به حراج گذاشته شدند. او همچنین آموزش زبان های خارجی «کافران» را نیز ممنوع کرد. (RUTTIG, 2019: 8-9)
بدین ترتیب، به مدت نُه ماه افغانستانی آشفته، پر هرج و مرج و نا به سامان توسط حبیب الله کلکانی اداره می شد تا آنکه کلکانی سرانجام توسط ژنرال محمد نادر خان، که در هنگام سقوط امان الله خان سفیر افغانستان در فرانسه بود، مغلوب و نهایتا اعدام شد. بدین ترتیب در اکتبر ۱۹۲۹، نادر خان خود را به عنوان حاکم جدید افغانستان اعلام کرد.
حبیب الله کلکانی و جنگ داخلی ۱۹۲۹ : عیاری که به خادم دین رسول الله معروف گردید
همان طور که اشاره شد، حبیب الله در حدود سال ۱۸۹۰ در ولسوالی کلکان کابل به دنیا آمد و به عنوان سربازی در «قطعه/گردان نمونه» ارتش امان الله در مهتاب قلعه کابل استخدام شد. بدین ترتیب او برای مقابله با شورش ضد شاه امان الله در خوست طی سال ۱۹۲۴ اعزام شد. پس از سرکوب شورش به جلال آباد رفت، یارانش را از زندان آزاد کرده و به کابل بازگشت.
او در پروان با گروهی از سارقان برخورد کرد و پس از کشتن یک تن و ضبط تفنگ های آنان، به وزارت دفاع رفت تا وضعیت را برای مقامات آنجا توضیح دهد. مقامات اما این موضوع را پیگیری نکرده و به او اجازه دادند به خانه بازگردد، لیکن در آنجا توسط مقامات محلی دستگیر شد و برخی از سرقت های منطقه را به او نسبت دادند.
بنابراین حبیب الله به پیشاور، در هند بریتانیا (استان مرزی شمال غربی پاکستان کنونی) گریخت و در آنجا کسب و کار چای فروشی راه انداخت. کابل یادداشتی برای انگلیسی ها فرستاده و خواستار دستگیری و استرداد حبیب الله به کابل شد، اما انگلیسی ها مدارک لازم برای اثبات قضیه علیه او نیافته و اجازه دادند که در پیشاور بماند.
پس از آن به پاراچنار رفت و به اتهام جنایت دستگیر و به یازده ماه حبس محکوم شد. پس از آن حبیب الله به زادگاهش کلکان بازگشت و گروهی از مردان مسلح را برای مبارزه با حکومت محلی سازمان داد. دهقانان تاجیک در کلکان از شورش حبیب الله علیه دولت حمایت کردند و به او کمک کردند تا توسط عاملان دولتی مجری قانون دستگیر نشود. (Emadi, 2010: 31) طبق برخی روایات در تاریخ افغانستان از ظهور بچه سقا به نهضت سَقاوی یا سقاویه یاد میشود.
اما از سوی دیگر، آنگونه که فرهنگ به قدرت رسیدنِ حبیب الله کلکانی را در قالبی تحت عنوانِ «از رهزنی تا پادشاهی» می نامد، در همین راستا روندِ به قدرت رسیدنِ او را نیز چنین شرح می دهد: حبیب الله کلکانی در حدود سال ۱۸۹۰ میلادی مقارن سال های ۱۲۶۸-۱۲۶۹ هجری شمسی به دنیا آمد. پدرش عبدالرحمان، اهل قریه کلکان کوهدامن بود و به شغل سقایی یا آبرسانی به خانه های مردم اشتغال داشت.
شخص حبیب الله به گفته مرحوم خلیلی در دو سه سال اخیر دوره امیر حبیب الله خان (۱۹۱۶-۱۹۱۹) در باغ محمد حسین خان مستوفی الممالک پدر نویسنده کتاب، به باغبانی مصروف بود. بعد از آن، در بین سال های ۱۹۲۰-۱۹۲۲ در قطعه نمونه که به کمک صاحب منصبان ترک تشکیل شد، به طور داوطلب، داخل خدمت گردید و در سال ۱۹۲۴ در جنگ منگل شرکت کرد. در بازگشت حبیب الله معلوم نیست تحت تاثیر کدام انگیزه، از خدمت نظام فرار کرده به رهزنی مشغول گردید.
در بین سال های ۱۹۲۵ و ۱۹۲۸، وی مانند اکثر رهزنان این حوالی، بخشی از سال را در داخل کشور به سر می برد و پاره ای دیگر را در ولایت شمال مغربی هند و سرحد آزاد. همچنین شایع شده بود که در دزدی هایی که در کوهدامن و اطراف آن مرتکب می شد، تنها اشخاص پولدار، طبقه رشوت خور و سود خور را هدف قرار می داد و از دست بردن به دارایی مردم کم بضاعت خودداری می کرد و از همه مهمتر، به زنان احترام می گذاشت و از تعرض به ناموس اشخاص پرهیزکار بود.
در سال ۱۹۲۸ هنگامی که امان الله شاه به مسافرت اروپا مصروف بود، حبیب الله پس از یک سلسله عملیات ناکام، به وسیله یکی از نزدیکانش که در باغ محمد ولی خان وکیل شغل باغبانی داشت، به او اطلاع داد که حاضر است به اتفاق سید حسن رفیقش از رهزنی دست کشیده، به حکومت تسلیم شود؛ به شرط آن که جرایم گذشته ایشان مورد عفو قرار گیرد. محمد ولی خان به او جواب داد که از تسلیم شدن ایشان خوش می شود، اما صلاحیت عفو جرایمشان را ندارد.
پس از آن، حبیب الله و سید حسن هر دو به سرحد رفتند. وزارت خارجه افغانستان فهرست یک تعداد از رهزنانی که این دو تن نیز جزئی از آنها بودند را به سفارت بریتانیا در کابل تسلیم کرد و از دولت مذکور تقاضا کرد تا اشخاص مذکور را زندانی و یا دست کم از سرحد دور نماید. سید حسن پیش از گرفتار شدن فرار کرد، اما پلیس از دستگیر کردن حبیب الله و برادرش که در نمک مندی پیشاور دکان سماوار داشتند، به دلیل فقدان سند علیه ایشان، خودداری کرد و چندی بعد آنها پیشاور را ترک گفتند. در بازگشت به افغانستان، حبیب الله دایره عملیاتش را در کوهدامن و کوهستان گسترش داد، تا اینکه در پایان یک سلسله عملیات جسورانه بر پایتخت دست یافت و پادشاهی اش را با لقب “خادم دین رسول الله” اعلان کرد. (فرهنگ، ۱۳۹۰: ۶۲۴-۶۲۵)
آغاز قدرت نماییِ بچۀ سقا با حذف اصلاحات امانی
حبیب الله کابل را به تصرف خود درآورد و به جمعیتی که از او استقبال کردند اعلام کرد که از فعالیت های ضداسلامی شاه امان الله ناامید بوده و قصد دارد اسلام را نجات دهد. او به جمعیت گفت که اموال عمومی را صرف ساختن مدارس و ادارات نمی کند، بلکه آنها را به ارتش و روحانیون می دهد و از مردم مالیات نمی گیرد تا از زندگی خود لذت ببرند. حبیب الله عفو عمومی سربازان گارد سلطنتی که عمدتا از قندهار بودند را نیز اعلام کرد. این امر اعتماد مردم قندهار به او را جلب کرد، کسانی که بعدها حمایت خود را از امان الله پس گرفتند.
او سلامت اعضای خانواده شاه امان الله را تضمین، اما تعدادی از مقامات دولتی را که به نظر او تهدیدی برای حکومت او بودند اعدام کرد. قانون اساسی را ملغی و اصلاحات اجتماعی سیاسی و اقتصادی که توسط امان الله آغاز شده بود را لغو کرد. رهبر معروف محافظه کار، مجددی نیز به حبیب الله لقب “خادم الدین رسول الله” را اعطا کرد و سپس به “حبیب الله غازی(جهادگر)” شهرت یافت.
حبیب الله برای تحکیم رهبری خود، به حلقه نزدیکی از دوستان خود تکیه کرد: او برادرش حمیدالله را به عنوان دومین فرمانده خود، برادرش عطاءالحق را به عنوان وزیر امور خارجه منصوب کرده و دستیاران مورد اعتمادش را در مناصب دولتی قرار داد؛ از جمله سید حسین به عنوان وزیر جنگ و ملک محسن را به عنوان والی کابل. گروهی از بروکرات های اصلاح طلب و نخبگان تکنوکرات که از امان الله ناامید شده بودند، با انتشار روزنامه ای به نام حبیب الاسلام (دوست اسلام) به سردبیری سید محمد حسین و بعدا برهان الدین کوشکی از حبیب الله حمایت کردند و رهبری او را بر اساس اسلام مشروعیت بخشیدند.
این روزنامه برنامه های اجتماعی و سیاسی محافظه کارانه را تبلیغ می و از حکومت حبیب الله حمایت عمومی می کرد. یک گروه طرفدار حبیب الله تلاش کرد تا اختیارات دولت را گسترش دهد و با افرادی در ولایات که مخالف اصلاحات امان الله بودند تماس برقرار کند. آنها همچنین حمایت پناهندگان آسیای مرکزی -باسمچی ها را که برای مبارزه با شوروی سازماندهی کردند- به دست آوردند و کنترل بلخ، هرات و قندهار را به دست گرفتند. (Emadi, 2010: 32)
در دوران حکومت کوتاه حبیب الله، خزانه دولت ورشکست، تجارت متوقف، و کسب و کارهای تعطیل شد؛ زیرا راه های ارتباطی کابل به جهان خارج بسته بودند. پول هنگفتی صرف امور نظامی و بین رؤسای قبایل توزیع شد، کسانی که در ازای وفاداری و حمایت خود، پاداش مالی می خواستند. حبیب الله برای پُر کردنِ مجدد خزانه دولت مالیات های سنگینی گرفت که باعث رنج بیشتر دهقانان شد و زمین های زمینداران ثروتمند پشتون را غصب کرد و بین مردم زادگاهش تقسیم کرد.
بدین ترتیب حمایت سیاسی از حبیب الله به دلیل مشکلات اقتصادی فزاینده و فساد گسترده در دولت به تدریج کاهش یافت. پشتون ها که قبلا حبیب الله را حمایت می کردند، به دلیل اینکه حال خود را مجبور به تبعیت تاجیک های تبار پایین تر می دانستند، علیه او روی گرداندند. هزاره ها نیز با او مخالفت کرده و برای بازگرداندن امان الله به قدرت برخاستند؛ زیرا او بردگی آنها را لغو کرده بود.
با افزایش مخالفت ها با حبیب الله، گروهی از مردان در کابل تلاش کردند تا او را ترور کنند؛ اما دستگیر و اعدام شدند. بدین ترتیب قیام های ضد حبیب الله در پنجشیر، کاپیسا، غوربند و مناطق دیگر آغاز شد. برای سرکوب قیام های بیشتر حبیب الله و دستیارانش تصمیم گرفتند تا مقامات با نفوذ سابق را استخدام کنند و از ژنرال نادر خان نیز برای بازگشت دعوت کردند. نادرخان ابتدا اعلام کرد که قصد دارد امان الله را به تاج و تخت بازگرداند، اما بعدا از این وضعیت به نفع خود استفاده کند. (Emadi, 2010: 33)
اما در همین راستا، آن گونه که غبار دررابطه با حکومت بچۀ سقا روایت می کند؛ حبیب الله کلکانی که به تاریخ ۱۹ ژانویه ۱۹۲۹ پس از استعفای عنایت الله خان از پادشاهی سه روزه اش، اداره امور را در کابل به دست گرفت؛ از همان مراحل نخست، خصایل مثبت و منفی اش را به عنوان شخص و زمامدار، هویدا ساخت.
در نخستین بیانیه ای که در محضر عام ایراد کرد، اسیران غندشاهی که بیشتر از مردم قندهار بوده و در برابر او با رشادت جنگیده بودند را دشمن باغیرت و نمک به حلال خطاب نموده مورد عفو قرار داد و از این راه توجه و خوش بینی مردم قندهار را که اکنون پایگاه مهم حریفش امان الله شاه بود را به سوی خود جلب کرد. با افراد خانواده امیر حبیب الله خان که بیشتر مرکب از اطفال و زنان جوان بودند با احترام و نرمش رفتار کرد و به ایشان اختیار داد زیر حمایت او زندگی کنند.
اما از سوی دیگر، نه تنها بر اصلاحات امانی یک خط بطلان کشید و قوانین موجود به شمول نظامنامه اساسی را ملغی کرد، بلکه با عفو نمودن مالیات و محصولاتِ به اصطلاح او “غیرشرعی” و الغای نظام اجباری، مشکلات لاینحلی را برای اداره اش ایجاد نمود. بدین ترتیب، به استثنای تعداد محدودی از کارمندان رژیم گذشته و روشنفکران، اکثر مردم کشور زیر تلقین عالمان دین در مرحله اول از پادشاهی او با خوشی استقبال کرده و در انتطار اداره بهتر و اسلامی تر از سابق بودند.
لذا این خوشی در نتیجه علل گوناگون دیری نمایید و از بین رفت. دولتی که به دنبال کامیابی حبیب الله به میان آمد، از نظر شکل اداره، ترکیبی بود از اداره عصری و ابتکارات جاهلانه شخصی. در این اداره که شخص امیر در راس آن واقع بود، دو گروه متمایز از اشخاص با یکدیگر در عین حال همکاری و کشمکش داشتند.
در یک سو، همکاران ایام راهزنی حبیب الله مانند سید حسن و ملک محسن و امثال ایشان قرار داشتند که مانند خود او بی سواد و از اوضاع جهان بی خبر بودند، و در سمت دیگر اقلیت باسواد و آگاهی واقع بود که توسط سه برادر از احفاد میرمسجدی خان پیشوای جهاد در جنگ اول افعان و انگلیس شیرجان خان وزیر دربار، عطاء الحق خان وزیر خارجه و محمد صدیق خان فرقه مشر رئیس تنظیمیه سمت جنوبی رهبری میشد.
اینان سعی داشتند تا دستگاه دولتی را به گونه ای تنظیم کنند که دوام و بقای آن تامین شود و برای اجرای وطایف متنوعی که دولت عصری برعهده داشت، آماده گردد. اما مشکل کار در این بود که گروه اول با هر آنچه به شاه سابق و طرزالعمل و روش او تعلق می گرفت یا شباهت داشت مخالف بودند، و می خواستند کارها را به طریقه و اسلوبی که آن را اسلامی می شمرند – اما در واقع حکومت بی قانون و خودکامه یک گروه محدود بی سواد و بی دانش بود- انجام دهند. (فرهنگ، ۱۳۹۰: ۶۲۶-۶۲۷)
اما به روایتِ میر محمد صدیق فرهنگ، همراه با سابقۀ راهزنیِ اولیای امور و سوء اداره و خرابی اوضاع اقتصادی، عاملِ دیگری که علیه دولت جدید کار می کرد، انتساب امیر و اکثر همکارانش به یکی از اقوام غیرپشتون کشور بود. از احمد شاه ابدالی به این سو، در مدتِ تقریبا دوصد سال، زمامداران افغانستان پشتون و در بین پشتونان درانی و در بین درانیان نخست پوپلزایی و بعد بارکزایی بودند که محمد زائی شاخه ای از آن است. اما در هنگامِ سقوط شاه امان الله و تشکیل دولت جدید، چون موضوع عدول از احکام شریعت به شدت تبلیغ می شد، عوام الناس به ریشۀ قومی این امیر جدید (بچه سقا) توجه نکردند و برخی از پشتونان به ویژه غلجائیان با دوست جدید در قلع و قمع دولت امانی همکاری کردند.
کلکانی؛ رهبری تاجیک در هسته قبیله گرایی پشتون
در سال ۱۹۲۹، سرنگونی شاه امان الله توسط دهقانانی با انگیزه مذهبی، و متعاقبا تسلط حبیب الله کلکانی، رهبر تاجیک، باعث شد که نخبگان سیاسی پشتون در سیاست های خود جهت بیداری سیاسی و در نتیجه توانمندسازی سایر گروه های قومی محافظه کار شوند. کلکانی با حفظ زمام قدرت و همچنین خزانه سلطنتی در کابل، تاج و تخت افغانستان را برای یک دوره کوتاه هشت ماهه که طی آن کابل غارت شد، رهبری کرد.
به گفتۀ بارفیلد، نه در پایتخت و نه در کمربند قبیله ای که کلکانی «ماهرانه قبایل پشتون را برای مدتی شگفت آور و طولانی مدت تقسیم کرد و با توسل به ملاهای محلی آنها را با یکدیگر در تضاد نگه داشت، … و به واسطۀ سوء استفاده از دشمنی های سنتی بین غیلجایی ها و درانی ها؛ هیچ نظمی باقی نمانده بود. دلیل این تقسیم بندی آن بود که پشتون های مرزی شورشی هرگز نتوانستند در مورد اینکه چه کسی باید جانشین امان الله باشد به توافق برسند که این امر کلکانی را بر تاج و تخت نشاند.
اگرچه کلکانی در سرنگونی حاکم سابق نقش داشت، اما آن طور که می توان انتظار داشت، او در میان قبایل پشتون محبوبیت نداشت، که خود نشان دهنده یک وقفه کوتاه مدت ازسلطۀ تاجیک برای برتری بر پشتون در افغانستان بود. اما باید توجه داشت تنها “ایدئولوژیِ” اقوام، برتری پشتون بود. گذشته از دورنمایِ غارت، تنها چیزی که آنها را عمیقا تحت تأثیر قرار داد، دیدن یک تاجیک بر تخت حکومت کابل بود. این احساس به قدری قوی بود که قبایل سرحدی به زودی به درانی ها در قندهار پیوستند و برای حمایت از امان الله، همان مردی که از سلطنت خلع کرده بودند، صف بندی و تجمع کردند؛ نشان دهندۀ یک وضعیت نوعا قبیله ای.
نهایتا به گفتِ بارفیلد، از آنجایی که سیاست افغانستان [یا بهتر است بگوییم، سیاست قبیله ای افغانستان] همیشه به تغییر جناحی مشهور بوده است، هر دو جناج ناخوشنودی و احساس ناخوشایند خود را کنار گذاشتند تا بتوانند با دشمنی که اکنون بیشتر از آن می ترسیدند، یعنی حبیب الله کلکانی مقابله کنند». (Sungur, 2013: 54)
روی گردانی قبایل پشتون و افتادن حکومت بچۀ سقا در سراشیبیِ سقوط
اما همانگونه که غبار نیز به خوبی توصیف می کند، پس از خارج شدن شاه امان الله خان از افغانستان، مرحله تقویت بچه سقا در کشور پایان یافت، و اینک مرحله تضعیف او آغاز گردید. شاه در ۱۴ ژانویه ۱۹۲۹ (۲۴ جدی ۱۳۰۸) از کابل به قندهار رفت. در تاریخ ۶ ثور ۱۳۰۸ از جنگ غزنی عقب کشید و در ۲۳ می ۱۹۲۹ (۴ جوزا ۱۳۰۸) از افغانستان خارج گردید. در طی این مدت (چهار ماه و ده روز) بچه سقا توانست که با زمینه سازی دست های مخفی، تمامی ولایت های قطغن بدخشان، بلخ، میمنه، هرات، قندهار و کابل را تحت تسلط مستقیم خود قرار دهد.
بدین ترتیب پس از آنکه شاه امان الله افغانستان را ترک کرد، وظیفه نخست بچه سقا به انجام رسید، زیرا غیر از چنین قوتی بی فکر، دیگری نمی توانست بر روی امان الله خان موفقانه شمشیر کشد. اما اینک راه انهدام وی مهیا شد. تا وقتی امان الله خان در داخل حدود افغانستان باقی مانده بود، تمام دستگاه های سری و علنی سیاسی و مذهبی از بچه سقا حمایت و پشتیبانی می کردند. اما به مجردی که امان الله از قندهار به استقامت کابل مارش نمود، برای آنکه تنها کابل به دست او نیفتد، سپهسالار محمدنادر خان به عجله از پاکتیا در لوگر افتاد تا پیشتر از امان الله خان کابل را بگیرد. (غبار، ۱۳۹۴ : ۵-۶)
آنگونه که توماس روتیگ نیز مطرح می کند؛ حکومت حبیب الله به زودی در معرض تهدید قرار گرفت، زیرا قبایل پشتون علیه امان الله قیام کرده بودند و از او حمایت نکردند. آنها با یک غیر پشتون در تاج و تخت کابل مخالف بودند. وزیر جنگ پیشین امان الله، محمد نادر خان، که در سال ۱۹۲۴ از این سمت کنار رفته بود (وی که در اواسط دورۀ امانیبه علت مخالفت نظر با شاه، وزارت حربیه را ترک گفته بود، به عنوان وزیر مختار به پاریش رفت؛ اما در سال ۱۹۲۶ از این وظیفه هم مستعفی شد و با دو برادرش محمد هاشم خان و شاه ولی خان، در نیس واقع در جنوب فرانسه زندگی می کردند)، در اوایل مارس ۱۹۲۹ از تبعید بازگشت و حبیب الله دوم را به چالش کشید تا نه تنها از روحانیون مذهبی بلکه از روسای قبایل نیز مشروعیت بگیرد. در این شرایط نادر و برادرش شاه محمود توانستند طوایف را یکی یکی بسیج کنند و از جنوب شرقی شروع کردند.
ماهها جنگ آغاز شد، اما در سپتامبر، نیروهای قبیلهای شروع به محاصره کابل کردند. حبیب الله دوم سرانجام در ۱۲ اکتبر ۱۹۲۹ به جبل سراج گریخت. محمد نادرخان محمدزایی بعد از آن که به وسیله قوایی که در اختیارش گذاشته بودند وارد جنوب افغانستان شد به کمک مسعودی ها و وزیری ها که پشتون های جنوبی بودند و قبلا به وسیله حکومت هندبریتانیا مسلح شده بودند، توانستند قوای مسلح بچه سقا را شکست دهند.
حبیب الله کلکانی که توسط نیروهای نادر تعقیب شد، چند روز بعد تسلیم شد و نادر اطمینان داد که جانش در امان خواهد ماند. حبیبالله کلکانی به حرمت قرآنی که محمد نادر خان امضا و مهر کرده بود و تعهد برای اینکه او را نمی کشد، تن به تسلیم شدن داد. در عوض، در ۱۳ اکتبر ۱۹۲۹ او و چند تن از نزدیکترین متحدانش به ضرب گلوله کشته شده و در ملاء عام در کنار چوبه دار به نمایش درآمدند و بعدا بدون هیچ گونه تشریفاتی به خاک سپرده شدند. بدین ترتیب محمد نادر شاه به خاطر این اقدامش در حق حبیب الله کلکانی و تیرباران او و یارانش؛ در تاریخ افغانستان به عنوان غدار لقب گرفته است. هرچند چند سال پیش برخی از جوانان افغان با راه اندازی کمیسیونی برای خاکسپاری دوبارۀ او، اقدام عملی آغاز کردند. آنان باور داشتند که امیر حبیب الله باید در مکانی شایسته و با اعزاز به خاک سپرده شود.
جمع بندی
به هرروی، دیدگاه های متفاوتی درباره شخصیت حبیب الله و آنچه او را به پیوستن به مبارزات سوق داد، وجود دارد. این که آیا او عیاری جوانمرد؛ ملی گرایی تاجیک؛ اسلامی گرایی آرمان خواه و شورش گری ضد تجدد بود، بسته به دیدگاه و تحلیل ناظران و منتقدان متفاوت است. برخی او عیاری از خراسان دانسته و سایرین او را یک ملی گرای تاجیک می دانند که در برابر شوونیسم پشتون ایستادگی کرد؛ در حالی که برخی دیگر او را از شاهان مرتجع و بی سواد افغانستان دانسته و برخی دیگر بر پایبندی او به آرمان های اسلامی تأکید می کنند؛ آمال و جاه طلبی هایی که مبتنی و متکی بر دین بودند.
با توجه به نقش مهم دین در امور اجتماعی، فرهنگی و سیاسی افغان ها باید گفت، از منظر سیاسی، حلقات و محافل مذهبی در افغانستان نه تنها در شکل دادن به هویت اجتماعی و سیاسی، بلکه در رهبری شورش ها، و حتی خشونت تحت شعار حمایت از اسلام و پان اسلامیسم نقش مهمی ایفا کرده اند. این تحرکات در برابر نفوذ بیگانگان محدود نبود.
به عبارت دیگر، حفظ اسلام در برابر کفار؛ بلکه آنها به طور مداوم با هرگونه تلاش دولتی تحت رهبری یک امیر (رهبر) مدرن برای اتخاذ غرب زدگی مخالفت می کردند. همان طور که بچه سقا، یک رهبر مذهبی و مرید پیر شمس الحق مجددی کوهستانی شورشی موفقیت آمیز علیه اصلاحات مدرنیستی پادشاه امان الله (۱۹۱۹-۱۹۲۹) را در سال ۱۹۲۹ رهبری کرد و کنترل قدرت دولتی را به دست گرفته و قوانین شریعت اسلامی را در این کشور ایجاد کرد.
منابع:
– غبار، میر غلام محمد، (۱۳۹۴)، “افغانستان در مسیر تاریخ”، انتشارات بین المللی سرو سعادت، جلد دوم
– فرهنگ، میر محمد صدیق، (۱۳۹۰)، «افغانستان در پنج قرن اخیر»، نشر تهران، محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی (عرفان)
– Emadi, Hafizullah , (2010), “Dynamics of Political Development in Afghanistan” The British, Russian, and American Invasions, Palgrave Macmillan
– RUTTIG, THOMAS, (2019), “Schools on the Frontline, Schools on the Frontline “, https://www.afghanistan-analysts.org/wp-content/uploads/2019/10/20180118Ruttig-final.pdf
– Sungur, Zeynep Tuba, (2013), “ARTICULATION OF TRIBALISM INTO MODERNITY: THE CASE OF PASHTUNS IN AFGHANISTAN “, https://acikbilim.yok.gov.tr/bitstream/handle/20.500.12812/681668/yokAcikBilim_461446.pdf?sequence=-1